در ماههای اخیر تلاشهای بسیاری در جهت واکاوی جنایات سی و دو ساله ی اخیر و شروع یک پروسه ی دادرسی و بازپرسی بین المللی برای مجازات عاملین و آمرین این جنایت ها انجام گرفته است. از جمله ی این تلاشها می توان به پروژه ی جنایت بی عقوبت اشاره کرد که پروژه ای تحقیقی در جهت مستند کردن شکنجه و آزار جنسی زنان در زندانهای ده ی شصت جمهوری اسلامی است. این تلاشها مرا یاد زمانی انداخت که در بحبحه ی مرحله ی دوم یعنی پسا انتخابات شورش سبز، وقتی که یک لحظه خطر سقوط نظام جمهوری اسلامی می رفت و تظاهر کنندگان عاصی شده بودند، محمد خاتمی دعوت به “بخشش” رهبر و آشتی ملت و او یا “آشتی ملی” کرد.
در پی این دعوت در آمریکای شمالی پرفسور رامین جهانبگلو استاد دانشگاه تورنتو مقاله و مصاحبه ای منتشر کرد که در آن “بخشش” و “آشتی ملی” را توصیه کرد. بعدها پرفسور پیمان وهاب زاده استاد دانشگاه ویکتوریا در غرب کانادا مقاله ای در ناگریزی “بخشش” نوشت. در روزهای اخیر دکتر سروش نامه ای به علی خامنه ای نوشت و در یک موعظه به رهبر برای قبول “خطایش” به نوعی دوباره مسئله ی بخشش را طرح کرد. این دانشگاهیان آمریکای شمالی که سازندگان دستگاه های دانشی هستند که دانش خاصی را برای شکل دهی به کنش سیاسی عام تولید می کند هر دو “بخشش” را برای آینده ی دیگر گونه ی ایران یعنی آینده ای متفاوت از آنچه در گذشته رفته است ضروری اعلام کردند. همانطور که آنتونیو گرامشی می گوید یکی از نقش های مهم روشنفکران در طول تاریخ تولید گفتمان هایی بوده است که به طور هژمونیک در همسویی با ساختار قدرت حاکم در جوامع عمل می کند. من در این مقاله سعی می کنم نشان دهم که گفتمان بخشش جهانبگلو-وهاب زاده یکی از این همسویی هاست. پروژه های مانند جنایت بی عقوبت برهم زننده ی این گفتمان هستند.
من در این مقاله به بررسی فمنیستی دستگاه دانش سروش-جهانبگلو-وهاب زاده می پردازم و نشان می دهم بخشش مطرح شده همسو با بستر و ساختار پدرسالارانه و قانون گریز جامعه ی ایران قرار گرفته و به حفظ و تثبیت روابط مهر-سلطه ی پدرسالارانه بین مردم با دستگاه حاکم کمک می کند. حفظ و تثبیت زیرساخت های پدرسالارانه ی رژیم ایران نه تنها آینده ای دگرگونه را برای ایران رقم نخواهد زد بلکه در نهایت به باز تولید مناسباتی که سرچشمه های اصلی خشوتند کمک خواهد کرد. بی شک مهر زنانه-مادرانه به سلطه ی خشن پدرسالاری هر چه بیشتر آن را رویین تن می کند.
گفتمان بخشش سروش-جهانبگلو-وهاب زاده دستگاه قدرت-دانشی به وجود می آورد که رابطه ی پدرسالاری را به شکل دانش تولید می کند. من دانشی که در اینجا ساخته می شود را “دانش-ساختار میانجیگری” نام نهاده ام. به این میانجیگری که بین پد-رهبر و فرزند عاصی صورت می گیرد شکلی زنانه/مادرانه داده شده است. در واقع این دانش-ساختار در صدد است مشروعیت اخلاقی خود را از چهره ی زن و مادر ایرانی که به نماد “بی خشونتی” تبدیل شده است بگیرد.
دو نکته در اینجا جالب و حائز اهمیت است. یکی اینکه سازندگان به معمول ژستی میانجیگرانه و مصلح، یعنی به ظاهر خالی از منافع و اخلاقی می گیرند. برای مثال میانجی هایی همچون محمد خاتمی همیشه به شکل مادری خردمند، مهربان و دلسوز که در دعوای پدر-فرزندان به ظاهر طرف فرزندان است ولی در واقع جانب پدر را می گیرد ظهور می کنند. این میانجیگری که “میم” اش “میم” مادری بازنمایی می شود حاوی سه “میم” پنهان به عنوان نقش مادری است: ماله کشی اشتباهات و حتی جنایت های “پدر-رهبر”، ماست مالی خشونت های “پدر-رهبر” میانداری در دعوا را به نفع پدر-رهبر.
شواهد اجتماعی نشان می دهند که مادران ایران در مناسبات روزمره ، البته خیلی جاها به خاطر زنده ماندن خود و فرزندانشان، نقش تاریخی حاوی این سه “میم” را بازی کرده اند و این سه “میم” را به عنوان یک دانش از نسلی به نسل دیگر انتقال داده اند. برای همین چنین دانشی شکلی هژمونیک پیدا کرده است. در گفتار این دانش سازان آمریکای شمالی جهانبگلو-وهاب زاده هم میانجیگری به نفع پدر-رهبر به عنوان کنش سیاسی بی خشونت توصیه شده و شکلی هژمونیک به خود گرفته است. زنان / مادران ایران مانند من و شما اما بایسته است این نقش خود را به چالش بکشیم و چهره ای را که از ما زیر برقع مهربانی و دلسوزی به شکل مماشات با دستگاه پدرسالاری ساخته شده است را مسئله دار کنیم. به جای پیشبرد پروژه بخشش ما باید با سوی دادخواهانه ی پروژه هایی مانند جنایت بی عقوبت همراه باشیم. کمک به چنین دادخواهی به استقرار مناسباتی قانونی و بی خشونت در جامعه ی آینده ایران کمک می کند نه بخشش پدر-رهبر.
نقش سازی از مادری و پدری در فرهنگ پدر-مرد سالارانه ی ایرانی
یکی از معانی اصلی که برای مادری در فرهنگ ایرانی طرح می شود این است که مادر عاشق بی عار است. در حالی که عشق پدرانه عشقی مشروط است. عشق پدرانه عشقی است که خطاهای فرزند را بر نمی تابد. یعنی عشق در قبال دادن مهر انتظار رفتار صحیح فرزند، حداقل رفتاری صحیح در مقابل پدر را دارد. این رفتار صحیح اما در فرهنگ مرد-پدر سالارانه ی ما در خیلی از موارد به معنای اطاعت کورکورانه و فرمانبرداری بی اعتراض است. یعنی بزرگ نشدن و صغیر ماندن فرزند در برابر پدر که نتیجه اش برای فرزند نداشتن حق تصمیم گیری در مورد خود، زیست و آینده اش است. در این فرهنگ فرزند به نوعی همیشه صغیر محسوب شده و این پدر است که به جایش در مورد زندگی او و وابستگان به او یعنی زن و فرزند پسر که خود صغیر محسوب می شوند تصمیم می گیرد.
در رابطه ی پدر-فرزند صغیر مسئله ی “حق” کلیدی است. اول که حق رهبری همیشه برای پدر محفوظ است. به تبع آن “حق” تصمیم گیری با پدر یا ولی دم است. به این معنی که پدر حتی می تواند دم و بازدم فرزند را قطع کند و به زیستش پایان دهد. این فرهنگ هم به طور عرفی هم به شکل قانونی-قضایی د رایران امروز اجرا می شود. در این فرهنگ به شکل گسترده ای عشق پدری در شکل انتظار “موجه” او برای گردن گذاشتن کامل فرزند به ولایت پدر-رهبر بازنمایی می شود.
نقش مادر در این رابطه به لحاظ تاریخی تسهیل مدوام رابطه ی عشق-فرمانبرداری بین پدر و فرزند است. به این علت حکم-گفتاری (مفهوم از من) با عنوان “حق با پدرت است یا پدرت به گردن تو حق دارد” که به معنای “حق” دادن به ولایت مطلق پدری است بیشتر از طرف زنان یا مادران صادر می شود. در این رابطه ی ولایتی، “حق رهبرای” پدر مطلق و بی قید و شرط و ازلی و ابدی است اما “حقوق” فرزند منوط به اطاعت از پدر است.. فرزند اگر خطایی غیر قابل جبران کند حتی می تواند از طرف پدر عاق شود. به معنای دیگر رابطه ی فرزندی-پدری تنها از طرف پدر فسخ شدنی است. اما این رابطه ی عاطفی (مهر و عشق به پدر) هیچ وقت از طرف فرزند فسخ شدنی نیست.
همچنان که مادران که واسطه های این عشق و محبت هستند می گویند فرزند باید در هر صورت، حتی اگر پدر بیشترین خطاها را انجام دهد، حتی اگر فرزند خود را بکشد، به او عشق بورزند. این دریافت عشق “حق” پدر است. نقش فرزندی دو تاست: اطاعت بی قید و شرط از پدر و “بخشش او” وقتی که ستم پدری به نهایت خود می رسد. چون حتی در این صورت هم پدر ولی دم فرزند است و به گردن فرزند “حق” دارد. در این ساز و کار، مادری آن نیرویی است که در جهت استمرار ولایت و تمامیت خواهی پدرها عمل می کند. اگر قبول کنیم که این شیوه ی پدری یعنی ولایت بی قید و شرط و حاکمیت به جمعی صغیر خود بزرگترین دستگاه تولید خشونت است، نقش تاریخی مادران در اینجا بازتولید خشونت پذیری در نسل آینده است.
دیگر حق های مهم پدری: حق قهر و حق بخشیده شدن
از دیگر حق های پدری در فرهنگ پدر-مرد سالارانه ی ایرانی اینها هستند: حق اخم و تخم و تنبیه، حق قانون گزاری، حق صدور حکم، حق حاکمیت بلاشرط، و از همه مهم تر حق قهر و حق بخشیده شدن که با هم می آیند. در پشت این دو حق حقوق ناگفته ی دیگری پنهان است از جمله حق رفع کامل مسئولیت و حق عدم شفافیت مطلق.
حقوق پدری به روشنی در حکم-گفتارها یا اجراهای شخصیت های مهم تاریخی مرد دیده می شود. آنجا که خمینی می گوید “من توی دهن این دولت می زنم” یا “من دولت تعیین می کنم” از حق پدری تنبیه و تصمین گیری برای همه و صدور حکم استفاده می کند. وقتی احمدی نژاد قهر می کند و چندین روز به جلسات کابینه ی دولت نمی رود تا بیایند نازش را بکشند از “حق قهر کردن و بخشیده شدن” خود استفاده می کند. این رفتار قهر کردن در بیشتر سیاست مدارهای شرقی که مرد بوده اند دیده می شود. این رفتار را حتی می توان در عملکرد گاندی از نمادهای مبارزه ی بی خشونت هم دید. حتی دکتر مصدق هم از این قاعده مستثنی نبوده است. با اینکه جلوه های ارزشمند شخصیت کسانی مانند مصدق یا گاندی و دستاوردها و استراتژی های آنها قابل کتمان نیست اما شکلهای پدرسالارانه راهبردی عملکردشان باید نقد فمنیستی شود.
پدران “شرقی” به معمول در دو موقعیت از “حق قهر کردن و بخشیده شدن” خود بهره می برند. یکی زمانی است که در شرایط غامضی قرار گرفته که یارای حل آن را نداشته و هیچ راهبرد مناسبی ندارند. به عبارت دیگر در شرایط بن بست و استصال. در این حالت به شیوه ی قهر از بازی کنار می روند. این رفتار آنها در حالی است که آنها رهبران یک جنبش یا حرکت اجتماعی بوده و به عبارت دیگر در مقابل مردم مسئولیت دارند. قهر کردن بیان آشکار شانه خالی کردن از مسئولیت در برهه ای پیچیده است که بیشتر از همه به راهبرد و چاره اندیشی نیاز است. این شانه کردن از مسئولیت در یک نقطه ی حساس تاریخی را می توان در کردار گاندی در زمانی دید که مسلمانها و هندوها به جان هم افتاده و آشوب بزرگ هند را در گرفته بود. در این شرایط بن بست، گاندی کاری جز روزه گرفتن و خود را در خطر مرگ قرار دادن نکرد. آیا این کار او به نوعی بیرون کشیدن از بازی و قهر کردن نبود؟ اگر گاندی در اثر روزه می مرد و آشوب و کشتار خاموش نمی شد چه اتفاقی می افتاد؟ این “قهر کردن” و “شانه خالی کردن از مسئولیت” از شکل فرهنگی پدرسالاری در شرق نشات می گیرد. تا آنجا که اطلاعات من بر می تابد، رهبران مرد غربی در اوج شرایط پیچیده ی تاریخی که انتخاب راه حل درست ناممکن به نظر می رسد، “قهر” نمی کنند و از بازی بیرون نمی روند. این “قهر کردن” نشان از “بی مسئولیتی عمیق و پدرسالارانه ی” این رهبران شرقی می دهد. این نوع کردارها پیشنهاد می کنند که در فرهنگ پدرسالارنه ی شرق، پدران نه تنها سعی در صغیر نگه داشتن نسل آینده و زنان دارند، بلکه خود در واقع افرادی به شدت نابالغند. معیار نابالغی آن ها خروج از بازی و قبول نکردن مسئولیت در شرایط بن بست است.
از آنجا که رهبری پدری نمایانده شده است به نقشی “طبیعی” تبدیل شده که قابل فسخ نیست. در یک قرداد اجتماعی اما قرارداد مدیریت و رهبری اجتماعی قابل فسخ است. حق رهبری یا مدیریت با این شرط که مدیر یا رهبر به وظایف خود عمل کرده، در مقابل مدیریت جمع مسئولیت بپذیرد و حتی در شرایط بحرانی در بازی بماند و به مدیریت خود ادامه دهد، از یک طرف قرارداد به طرف دیگر تفویض می شود. وقتی رابطه ی رهبری رابطه ی پدری می شود پدر از پاسخگویی در برابر بی مسئولیتی و خروج از بازی در شرایط استصال معاف می شود. پدری را نمی شود از پدری عزل کرد.
اما موقعیت دومی که پدران از “حق قهر کردن و بخشیده شدن” خود استفاده می کنند زمانی است که خشونت و ستم را به آنها که صغیر پنداشته و سعی در صغیر نگه داشتن ابدی شان دارند به حدی رسانده اند که باعث شورش و عصیان فرزند شده است. در این زمان به قول معروف “احترام پدری” تا حدی شکسته شده است که بیم آن می رود فرزند قصد انهدام کل مناسبات پدرسالارانه یا حتی قتل پدر را داشته باشد. در این زمان پدر با تمسک به “حق قهر کردن و بخشیده شدن” شرایط را به نفع خود وارونه می کند. یعنی با “قهری که وادارنده به بخشش است” جای ستم دیده و ستمگر را عوض می کند. گویی که این فرزند بوده است که با شورش خود بر پدر ستم روا داشته است و نشان آزردگی پدر از ستم فرزند بر او “قهر” اوست. “قهر” در اینجا به نوعی “باج خواهی عاطفی” تبدیل می شود. باج همان “بخشش” پدر است. اما بخشش در این بستر فرهنگی چیزی جز “فراموش کردن ستم پدرانه” و در نتیجه “ادامه ی روابط سلطه ی پدرسالارانه” نیست. این “بخشش” همان معاف کردن پدر از پاسخگویی به کردار خود و قبول مسئولیت در مقابل آن است. این “بخشش” اصرار بر این است که پدران ما “به حق پدری خود” همیشه می توانند ستمکار، تمامیت خواه، خشن و از همه مهم تر “نابالغ” بمانند. این “بخشش” بازتولید اجتماعی رابطه ی “صغارت یا بی مسئولیتی” توامان با ستمکاری است.
حال سوال من این است: آیا این “بخششی” که دستگاه دانش ساخته ی سروش-جهانبگلو-وهاب زاده تبلیغ می کنند همان محکومیت به “بخشش” پدر نیست؟ آیا بخشش رهبر جمهوری اسلامی و دیگر جنایتکاران سی و دو ساله ی گذشته حتی پیش از طرح دادخواهی همان ادامه ی تاریخی-سیاسی رابطه ی پدرسالارانه به شکل شرقی اش نیست؟ آیا دانش تولید شده در دستگاه آمریکای شمالی دانش بازتولید رابطه ی “صغارت تاریخی-فرهنگی” جامعه ی ایرانی نیست؟ و نقش زنان و مادران در این بازتولید فرهنگی چیست؟
نقش مادری: نقش واسطه گری در مماشات در رابطه ی صغارت تاریخی
در هر رابطه ی سلطه گرانه ای حداقل به دو نفر نیاز است که باید از قوانین بازی خاصی که همان بازی سلطه است تبعیت کنند و در به اجرا در آوردن این قوانین با هم همکاری کنند. از اینجاست که نقش مادر و هماهنگی این نقش با سیستم پدرسالاری و تثبیت همواره ی “حق قهر کردن” پدر یعنی مناسبات اجتماعی-سیاسی-فرهنگی “بخشش” کلیدی است.
نقش مادران ایرانی به لحاظ فرهنگی-تاریخی نقش واسطه گری برای “آشتی پدر و فرزند”، نقش راضی کننده ی فرزند برای “بخشش پدر” و نقش میانجیگری “برای نازکشی از پدر” برای برگشت به رابطه ی پدرسالارانه و ادامه ی رابطه ی “صغارت” بوده است. نکته ی کلیدی در اینجا عاطفی بودن این نقش است، چرا که رابطه ی سلطه ی پدرسالارانه خود یک رابطه ی عاطفی و نه “حقوقی” است. و به همین دلیل عاطفه ی مادری در بیشتر موارد اثر گذار است و فرزند عاصی را به بخشیدن پدر و پرداخت “حق قهر” به او یعنی ادامه ی رابطه ی سطله-مهر پدر-فرزندی راضی می کند. البته نباید نادیده گرفته شود که یکی از دلایل شکل گیری این نقش تاریخی تلاش زنان-مادران برای بقای فرزند و ادامه ی زیست او بوده است. از آنجا که در ایران و بسیاری از کشورهای شرقی نهادهای اجتماعی برای حفظ افراد در مقابل خشونت شامل خشونت خانگی وجود ندارد و زیست خشونت دیده به “لطف” خشونت گر وابسته است، زنان-مادران که از نگهداران و حافظان اصلی زیست بوده اند، نقش سپرها و پناهگاه هایی را در مقابل نیرویی که “حق و ابزار خشونت” را در دست داشته است بوده اند. نقش سپر بلایی آنها سه نقش ماستمالی قضیه، ماله کشی و میانداری به نفع پدرسالار را آفریده است. اما آیا این نقشهای تاریخی قابل ستایشند؟ و چنانچه همچنان ادامه یابند به بقای سیستم پدرسالاری،خشونت و دیکتاتوری کمک نمی کنند؟
من اینجا مطرح می کنم که مهر مادری می تواند شکل دیگری هم به جز مماشات و واسطه گری به نفع سیستم پدرسالاری داشته باشد. در اینجا باید دقت کنیم که صحبت از مهر مادری به معنای قتل یا حذف و کنار گذاشتن “پدر” یا دیگری نیست. مهر مادری به شکلی که من پیشنهاد می کنم می تواند در امکان دادن به رشد و پرورش فرزندان بروز کند. رشد فرزند از طریق مسئولیت پذیری و پاسخگویی در برابر کنش های خود و پاسخ خواهی از دیگران د مقابل کنش هایشان امکان پذیر است. این مسئولیت پذیری و مسئولیت خواهی تاریخی که باید جنبه ی حقوقی-اخلاقی و نه عاطفی پیدا کند چیزی است که سلطه ی پدرسالارانه را که از صغیر نگه داشتن فرزند و همچنین از صغارت درونی پدر- -رهبرسلطه گر تغذیه می کند محدود کرده و جلوی رشد هیالو وار، نابود کننده و بی در و پیکر سیستم صغارت را که به شکل رژیم سی دو ساله ی گذشته بروز کرده است می گیرد. جلوی این رشد اگر گرفته نشود اخلاق اجتماعی ایرانیان که بر دروغ، تظاهر، تقلب، دزدی، غارت و گردن کلفتی تمایل پیدا کرده است هر چه بیشتر به لبه ی سقوط کامل اخلاقی سوق داده می شود.
جالب اینجاست که سروش-جهانبگلو-وهاب زاده این روشنفکران آمریکای شمالی هم در شیوه ی نگارش و پیشنهادهای خود نقش مادری دلسوز را بازی می کنند که در کار واسطه گری برای حل و فصل رهبر-پدر سالار و فرزندان به جان آمده از ستم او هستند. نامه ی سروش به خامنه ای به شکلی صریح ساختار نامه ی فرزندی به پدر ستمکار خود را دارد. پسر دست به موعظه پدر می زند—پدری که ولی خود و دیگر فرزندان که در مقام رعیتی هستند می بیند و به همین علت می نویسد”فروریختن رعب رعیت و زوال یافتن مشروعیت ملایت بزرگترین دستاورد شورش غیرت بر غارت بود و شیر خفته شجاعت و مقاومت را بیدار کرد”. این شبیه سخنان پسر بزرگی است که سلطه ی پدر را درخطر دیده و به او شورش فرزندان کوچک را هشدار می دهد. هشدار او اشاره ای است که اگر تقاضای بخشیده شدن کند توسط خدا و بعد فرزندان بخشیده خواهد شد. سروش می تواند هر لحظه میانجی بخشش پدر شود. سروش از طرف دیگر به نوعی از طریق موعظه میانجی بخشش خود که زمانی یکی از والیان پروژه ی انقلاب فرهنگی بود شده است. او ابتدا آیه ای از قران برای توجیه موعظه ی خود می آورد: ” اذ قالت امه منهم لم تعظون قوما الله مهلکم او معذبهم عذابا شدیدا قالوا معذره الی ربکم و لعلهم یتقون (آنان پرسیدند چرا کسانی را موعظه می کنید که خدا قطعا هلاک و عذابشان خواهد کرد، موعظه گران گفتند عذری است تا خدا ما را به گناه آنان نگیرد، شاید هم پند ما در آنان درگیرد – سوره اعراف ۱۶۴). او که در سراسر نامه اش خود را چون مادری دلسوز و مهربان و خیرخواه نشان می دهد در انتها به نوعی تحت عنوان استغفار از خدا از مردم طلب بخشش می کند و می نویسد: “بارخدایا تو گواه باش، من که عمری درد دین داشته ام و درس دین داده ام. از بیداد این نظام استبداد آئین برائت می جویم و اگر روزی به سهو و خطا اعانتی به ظالمان کرده ام از تو پوزش و آمرزش می طلبم”. جهانبگلو-وهاب زاده هم به نظر می رسد که به نوعی میانجی بخشش پدر و خشونت گران شده اند. ولی آیا این میانجیگری برای ایجاد “آشتی” بین پدر با فرزند عاصی اش و واسطه گری برای “بخشش عاطفی” او در جهت حفظ مناسبات پدرسالارانه قدرت کمک نمی کند؟ آیا می شود برای این نقش با پنهان کردنش زیرچادر “خشونت پرهیزی” و چهره ی “مهربانی زنانه-مادرانه” ایجاد اعتبار کرد؟ آیا این نقش پذیری زنانه و مادرانه که به دلایل تاریخی که در بالا اشاره کردم به وجود آمده است اخلاقی و زیبا و گلرنگ است؟)
من پیشنهاد می کنم که نه. اکنون زمان آن است که زنان/مادران ایرانی نقش واسطه گری خود برای خواباندن شورش فرزند علیه نظام پدرسالارانه، تلاش برای بخشش عاطفی پدر-رهبر خشونت گر و ستمکار و حفظ رابطه ی مهر-سلطه ی پدرسالارانه را به نقد جدی بکشند. زنان و مادران ایران اگر به این شیوه ی عمل سیاسی-فرهنگی در ارتباط با پدر-رهبر ادامه دهند در واقع برای سیستم پدرسالاری در جهت بازتولید تاریخی اش همدستی کرده اند. این همدستی چیزی جز اعمال خشونت و ادامه ی سرکوب نیست—خشونت و سرکوبی که به مرداندن همین زنان/مادران و فرزندانشان یعنی نسل آینده کمک می کند. کسانی هم که کنش تاریخی شان استعاره ای از این کنشگری تاریخی مادران ایرانی باشد و رهبر جمهوری اسلامی و دیگر جنایت کاران و عاملان و آمران خشونت را می بخشند در واقع دارند به نام آینده آینده ی فرزندی را که شاید جنبش های اخیر مدنی و قانون و آزادی خواهانه مردم ایران بتواند در شکم بپرورند پیشاپیش قربانی می کنند.