“من فاحشەام”
شرف ” مرد” ام میان پاهای من نفس آخر می کشد .
هر روز فاحشهتر از روز پیش ام .
هر روز زنانگی ایی در من می میرد .
هر روز زنی از سلالهی من خنجر ِ ناموس میخورد .
به جای همه زنهای دنیا ،
مرا بکشید .
من با هر آنچه در این دنیاست ،
همخوابهام .
من با غم ِ نان همخوابهام.
با بی وطنی همخوابهام.
با تفنگت ،
با سنگرت ،
با آوارگی ا ت ،
سالهاست همخوابهام .
با زخمهایت ،
با چرک ِ رختهایت ،
با آشپزخانه ،همخوابهام .
من با قلم همخوابهام.
با رویاهایی که می نویسم،
با کتاب ِ شعرم، دور از چشم ِ تو ،
همخوابهام .
با تو که دوستت ندارم،
همخوابهام .
از من فاحشهتر نخواهی یافت!
من با گلهای یاس ،
با بوی باغ ،
با تنهایی ،
با جارو،
با اجاق،
با سماور،
با استکان چایی،
همخوابهام .
امضا کنید .
لطفا یکی امضا اینجا !
نه ! نه ! یکی امضا آنجا !
۲۵ نوامبر ،
طنزآمیز تر از هر روز .
به پیر امضا کنید !
به پیغمبر امضا کنید !
مرا که دین سنگسار کرد
که آئین ، در کیسه کرد
می کشند هنوز !
قبل از هر دیر شدنی .
هر روز خنجری بر گلویم است .
هر روز پتکی بر سرم فرود می آید.
هر روز سنگی بر سنگ ِ کله ام می خورد .
هر روز شرف میکشد مرا.
هر روز ناموس می زند مرا .
فاحشه تر از هر روز ام من امروز .
آنقدر با تنهایی بر روی یک بستر بودهام ،
چیزی از شرافتت نمانده.
آنقدر با اندیشه ی عشقی،
که از من گرفتهای همبسترام ،
هر روز گر بکشی مرا، باز بی شرفی.
آنقدر کوله ی پشتم را در مرزها ،
به آغوش گرفتهام که دیگر،
آغوشم برتو باز نمیشود .
آنقدر حجاب گرفتهام که دیگر
زیبای ام به خواب هم نمی آید .
من هر روز فاحشه ترم.
من هر روز یک فاحشهام .
من با غم کودک، با قنداقش،
با قنداق تفنگ تو،
با بی آیندگی مان ،
با بی وطنی مان ،
با کیف مدرسه خالی شاگردم ،
با درد ، با زخم
با آه !
با رویای خوشیها
همخوابهام .
بکش مرا
از من فاحشهتر،
از زن کورد فاحشهتر نمی یابی.
به چشمان خسته ام بنگر
نگاهم را ببین
در آن خواهی یافت
“از ناموس کذایی ات خستهام ”
“از شرف عاریتی ات بیزارم ”
بیزارم
بیزارم
بیزارم