پدر حرام زاده
می کشمت … خواهرم کش
پدر پدر پدر جان
خواهرم که انقدر
شبیه
شبیه توست
می کشمت امشب حرام زاده
در روزت
پدر
ای وزوزه روی زنانگی مادرم
ای ناشزه گو-تمکین گو-ناشزه
شز شز وز وزه مادر زن
پدر حرام زاده ی شهر حرم
شمع دزد
زده در عنفوان جوانی از ضریح
و زوار ، و زندانی و مذ
مذ مذ هب وز وزه
آقا
ای بی ضریح حرام زاده
رضا عبدالرضا رضا
زر دوست زندانی زر
پدر پدر پدر جان
خواهرم کش
ناشزه گو وز وزه مادر زن
که من
شدم محبوب تو
تو که نامت را دادی به من
و سند خانه ات را
خانه ام
در خیابان زنجان
زن زن زن جان
که زاده شدم درش
از تو
پدر
ای حرام زاده
خواهرم کش ناشزه گو وز وزه
می کشمت
خوش چهره
خوش بیان خوش دست
نافذ چشم دختر کش
آخ چرا
دستهایمان انقدر شبیه هم است؟
و دستهای خواهرم
و نوزادم
دست دست دست سه دست
بلندش کردی
و پنجره شب بود پنجره
“الان پرتش می کنم بیرون
اگر از مادرت
طرفدار طرفدار طرفداری
کنی
می کشمت امشب پدر
نه خواهش می کنم نه نوزاد نه پدر
نه پنجره
دستهای تو دست مرتعش من
دستهای خواهرم سه دست
پدر
حرام زاده
که طرفدار و هوا
هوا هوا خواهمت
و می می می کشمت
بی انصاف قاضی
کورِ شباهت بی شبهه
چشمهایش
آخر چرا
انقدر شبیه توست؟
و دستهایش
و صورتش
خواهر خواهر خواهرم سه خواهر
پدر
حرام زاده
پریا خوان
نمی ترسین پریا؟
نمی ترسین یه لقمه ی خام بکندتون؟
این حرام زاده که اوانژلینم کرد و کشت
این کلبه خراب کن
کلبه ی عمو تم
تم تم تم
کلبه ی من
که به نامم کرد
این حرام زاده ی خواهرم کش
این ناشزه گو وزوزه ناشزه
اوانژلین کش
مادر زن
پدر
آقا
پدر جان
حرام زاده
بله به امام رضا قسم که هر دختری
دوست دارد بخوابد با او
و هر زن ایرانی
با “آقا”
و شکار شود در کمند باز عمامه
و عبا
روی عورت
و خاطر خواه
خاطر خواه
سه بار خاطر خواه آخوند شود
آخوند مثل خ
و خ مثل خمینی
در نه سالگی
و بخوابد با پدر ملت
تا خم خم خش کند خمینی
با آن چشمان کور پر نفوذش
و آن ابروهای خشن
بله به خدا قسم که هر زنی دلش می خواهد مثل پلک
بخوابد
زیر خشونت این ابروها
در نه سالگی که تکلیف می شود
و می رود جماران دیدن آقا
با عموی آخوند ش که مثل خ
و خ که مثل خون عادت ماهیانه
و خ
که مثل خمینی است
و من چه خودم را
پرت کردم
طرف دست دست دست آقا
که رفت زیر عبا
و پسم زد
پس پس پس
پسم زدی از پنجره
پدر
پس امشب می کشمت
با آنکه بارها دعاها دعاها
می کردم که قلبت خوب شود
حرام زاده
خواهرم کش آقا آقا آقا جان
که خ مثل خواهرم
و خ مثل خواهرت در عراق
سال ۵۶ نجف
حرام زاده در حرم
حرم حرم حضرت علی
و خ مثل خمینی
که زیر خمش
می خواستم بخوابم
خ مثل خمینی که در حرم
مثل کینه ای در تاریخ
منتظر نشسته بود
و تو حرام زاده
آقا
خواهرم کش ناشزه گو وز وزه
می کشمت امشب
تا خوشگل شوم مثل گوگوش
و گول بخورم از یک جگر گفتن
از یک گوگولی گوگولی گوگولی گو
و از ز مثل زن ایرانی
که آنقدر زجر کشیده
و انقدرضجه توی دلش مانده که بیاندازد
هر ماه روضه ی حضرت زینب
و به جای امید بند یک روضه خوان شود
بند تو آقا
خواهرم کش
با شباهت بی شبهه اش
خ مثل خواهر
خواهر خواهر
خواهرم کش
حرام زاده
آقا
تمام شد
می کشمت
پدر
نیلوفر شیدمهر
۲۳ جون ۲۰۱۱
Daddy
by Sylvia Plath
You do not do, you do not do
Any more, black shoe
In which I have lived like a foot
For thirty years, poor and white,
Barely daring to breathe or Achoo.
Daddy, I have had to kill you.
You died before I had time–
Marble-heavy, a bag full of God,
Ghastly statue with one gray toe
Big as a Frisco seal
And a head in the freakish Atlantic
Where it pours bean green over blue
In the waters off beautiful Nauset.
I used to pray to recover you.
Ach, du.
In the German tongue, in the Polish town
Scraped flat by the roller
Of wars, wars, wars.
But the name of the town is common.
My Polack friend
Says there are a dozen or two.
So I never could tell where you
Put your foot, your root,
I never could talk to you.
The tongue stuck in my jaw.
It stuck in a barb wire snare.
Ich, ich, ich, ich,
I could hardly speak.
I thought every German was you.
And the language obscene
An engine, an engine
Chuffing me off like a Jew.
A Jew to Dachau, Auschwitz, Belsen.
I began to talk like a Jew.
I think I may well be a Jew.
The snows of the Tyrol, the clear beer of Vienna
Are not very pure or true.
With my gipsy ancestress and my weird luck
And my Taroc pack and my Taroc pack
I may be a bit of a Jew.
I have always been scared of you,
With your Luftwaffe, your gobbledygoo.
And your neat mustache
And your Aryan eye, bright blue.
Panzer-man, panzer-man, O You–
Not God but a swastika
So black no sky could squeak through.
Every woman adores a Fascist,
The boot in the face, the brute
Brute heart of a brute like you.
You stand at the blackboard, daddy,
In the picture I have of you,
A cleft in your chin instead of your foot
But no less a devil for that, no not
Any less the black man who
Bit my pretty red heart in two.
I was ten when they buried you.
At twenty I tried to die
And get back, back, back to you.
I thought even the bones would do.
But they pulled me out of the sack,
And they stuck me together with glue.
And then I knew what to do.
I made a model of you,
A man in black with a Meinkampf look
And a love of the rack and the screw.
And I said I do, I do.
So daddy, I’m finally through.
The black telephone’s off at the root,
The voices just can’t worm through.
If I’ve killed one man, I’ve killed two–
The vampire who said he was you
And drank my blood for a year,
Seven years, if you want to know.
Daddy, you can lie back now.
There’s a stake in your fat black heart
And the villagers never liked you.
They are dancing and stamping on you.
They always knew it was you.
Daddy, daddy, you bastard, I’m through.