جنبش زنان جنبش قدیسه‌ها نیست/ نیلوفر شیدمهر

بعد از اعتراض‌ها و مبارزه‌های «گونه‌گان» ایران طی دوسال گذشته و در جریان دهمین انتخابات ریاست جمهوری و اعتراض‌های خیابانی بعد از آن که به جنبش سبز معروف شد، یک تصویر آرمانی و اسطوره‌ای از این جنبش ساخته شد که بسیار منزه‌گونه است. این منزه‌گونه‌گی مبنای مشروعیت‌طلبی اخلاقی برای جنبش است.

بحث من در این مقاله این نیست که جنبش سبز مشروعیت اخلاقی ندارد، اما منزه جلوه دادن آن و اسطوره‌سازی از آن نیز به جنبش لطمه می‌زند. منزه‌گونه نشان دادن یک جنبش اجتماعی و تمام کنشگران آن، پایه تقدس‌سازی است که از بزرگ‌ترین مشکلات فرهنگی ما به‌شمار می‌آید.

یکی از پایه‌های این منزه‌نمایی جنبش سبز بر پایه منزه نشان دادن زنان شرکت‌کننده در آن از هر گونه خشونت است. چنین است که در جریان این وانمایی صحنه‌ای که در آن شماری از زنان یک بسیجی را از دست جوانان خشمگین نجات می‌دهند مورد توجه قرار می گیرد. البته اهمیت نقش این زنان را در این صحنه خاص در مقابل برخورد خشونت‌آمیز نباید نادیده گرفت و بلکه باید آموزه کنشگری خشونت‌پرهیز در جنبش‌های اجتماعی کرد، اما اگر پشت این جلوه‌گری از این صحنه مشخص قدیس‌سازی از زنان کنشگر باشد مشکل ایجاد می‌شود. در این شکل قدیس‌سازی کنشگران زن جنبش سبز و جنبش زنان به شکل انسان‌هایی «بی‌خشم» و مصنوعی که اعتراض نمی‌کنند و مدام لبخند ملیح می‌زنند و دارای مهربانی مطلقند ساخته می‌شوند. این در حالی است که خشم به عنوان تنها موتور محرکه خشونت نمایانده می‌شود. این نوع وانمایی بر دوگانه‌انگاری خشم/ مهربانی سوار است. انگار هر که خشمگین است مهربان نیست و هر که مهربان است قدیسه و از «افکت» خشم عاری است و در ‌‌نهایت جنبش زنان به عنوان گردهمایی قدیسه‌ها و راهبان اسلامی بازسازی می‌شود.

خشونت و خشم

یکی از سئوال‌ها این است که رابطه بین خشم و خشونت چیست؟ آیا خشم لزوماً به خشونت می‌انجامد؟ فرق بین اظهار و بیان خشم و خشونت‌ورزی چیست؟

در این زمینه باید خشم و خشونت را در بستر یا کانتکست جنبشی آن‌ها گذاشت. خشم می‌تواند معناهای بسیار متفاوتی در کانتکست‌های دیگر داشته باشد و از لحاظ روان‌شناسی مورد تحلیل قرار بگیرد. ولی بحث من اینجا در حوزهٔ جنبش اجتماعی و به تبع آن اخلاق کنشگری اجتماعی و مشروعیت اخلاقی جنبش است.

خشم مانند بسیاری از مقوله‌هایی همچون حسادت و عشق توسط روان‌شناسان به عنوان یک احساس انسانی تلقی می‌شود. این‌که این احساس چطور در تن حس می‌شود و آیا همه افراد آن را یک‌جور احساس می‌کنند بحث پیچیده‌ای است که قابل شناخت نیست. پس بهتر است به این قناعت کنیم که خشم احساسی انسانی است؛ حسی است که همه انسان‌ها در طول زندگی‌شان تجربه می‌کنند. خشونت اما یک کنش است، کنشی که بر بدنی (بدن خود یا دیگری) اعمال می‌شود و به عنوان مثال خودکشی می‌تواند نوعی از خشونت تلقی شود.

در اینجا به بحث کوتاه فلسفی در مورد اخلاق و خشونت می‌پردازم: متاسفانه یا خوشبختانه در دنیا هیچ معیار جهان‌شمولی وجود ندارد که بگوید چه کنش‌هایی خشونت‌آمیز محسوب می‌شوند و چه کنش‌هایی نه. حتی نمی‌توان گفت آدمخواری عملی خشونت‌آمیز است. کانت بر مبنای فلسفه اخلاقش تصور می‌کرد آدمیان جایگاه مخصوصی در دستگاه آفرینش دارند و دارای اخلاقیت هستند. اخلاقیت برای کانت حکم مطلق عقل است که باید و نباید‌ها از آن استخراج می‌شود. حکم مطلق عقل حکمی است که نوعی به‌خصوص از عمل یا پرهیز از عمل را ضروری می‌سازد.

فلسفه اخلاقی کانت نتیجه نارضایتی او از اخلاق پراگماتیک سودمندی/ کاربردگرایی بود که می‌گوید نیکی و بدی هر چیزی بسته به درجه سودمندی آن برای عامه مردم است. سیستم اخلاقی‌ای که کانت ارائه کرد دی- انتالوژیکال است که بر اساس حکم مطلق عقل است. کانت حکم مطلق عقل را که انسان باید بر مبنای آن عمل کند قانونی جهانشمول می‌دانست. قانون اخلاقی کانت اعمال خاصی از جمله قتل، خودکشی و دزدی و دروغ را مردود و غیر اخلاقی محسوب می‌کند و آن‌ها را در هیچ شرایطی مجاز نمی‌شمرد. بسیاری از مواردی را که کانت به عنوان اعمال غیر اخلاقی بر می‌شمرد شامل اعمالی هستنند که در «ده فرمان» روی آن تاکید و گفته شده است نباید انجام بگیرد. اخلاق کانتی همسایگی زیادی با قانون طلایی انسانیت دارد: برای همسایه‌ات نخواه آنچه را بر خود نمی‌خواهی.

با این‌که اخلاقیت کانتی به شکل جهانشمول پذیرفته نشده است، کنش‌های خاصی در دوران ما تقریباً در همه جوامع انسانی غیر مجاز شمرده می‌شوند. این توافق جمعی در قوانین جوامع مختلف انسانی بازتاب یافته است. چنان‌چه اعمالی چون قتل و دزدی جرم محسوب می‌شوند و متخلف بر مبنای سیستم قضایی هر کشور مجازات می‌شود. همچنین اعمالی همچون ضرب و جرح و قتل و تعدی به جان و مال دیگران بر اساس استانداردهای بین‌المللی خشونت‌آمیز تلقی می‌شوند. تنها در صورتی که اثبات شود متهم به منظور دفاع از خود و صیانت نفس دست به این اعمال زده است، متهم در بعضی سیستم‌های قضایی موجود در دنیا تبرئه می‌شود.

خشم و احساس خشم اما در هیچ جای دنیا جرم نیست؛ گرچه در لایه‌های فرهنگ‌های خاصی به عنوان نوعی گناه بازنمایی شده و مذمت می‌شود. خشم اما تا زمانی که به خشونت تعریف شده توسط قانون نینجامد جرم نیست. شکل اجتماعی بیان خشم به لزوم خشونت نیست. خشم اشکال بیانی بسیار گوناگونی دارد.

خشونت به عنوان یک صفت

گاه در مناسبات روزمره صفت «خشونت‌آمیز» از طرف افراد به گفته و لحن دیگری نسبت داده می‌شود. تعیین این‌که آیا گفتار یا لحن و یا استفاده از کلمات خاصی خشونت‌بار است یا نه بسیار دشوار است، چرا که این تعین بستگی به معیارهای شخصی افراد و مکان و زمان و ارزش‌های اجتماعی- فرهنگی دارد. همچنین ادعای این‌که بالا بردن صدا یا خشمگین شدن نشانه اعمال خشونت است رد است. نگاهی به جلسات رسمی و علنی مجلس در کشورهای دموکراتیک نشان می‌دهد که داد زدن، لحن خشمگین یا استفاده از کلمات خاص، خشونت‌آمیز یا توهین‌آمیز تلقی نمی‌شود. به بیان ساده بیان خشم اگر منجر به کنش خشونت‌آمیز مانند قتل یا کتک زدن و شکنجه نشود به معنای اعمال خشونت نیست.

بیان خشم

خشم مانند بسیاری از افکت‌های دیگر سر چشمه بزرگی برای آفرینشگری است. خشم سرشار از نیرو است و «می‌تواند» به سوی عدالت به معنای دریدایی‌اش میل کند. البته کانتکستی که من در آن از خشم صحبت می‌کنم کانتکست کنشگری اجتماعی- سیاسی است، نه کانتکست مناسبات روزمره افراد. در این کانتکست، خشم انباشته شده در حافظه بدن/ زبان/ حس از شرایطی نشئت می‌گیرد که کنشگر به دلایل خاص یا به خاطر بی‌قدرتی نسبی در موقعیت اجتماعی‌اش قادر نباشد و یا نتواند در مقابل بی‌عدالتی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی واکنش نشان دهد. واکنش سرکوب‌شده در بدن تبدیل به خشم می‌شود و بدن به یاد می‌آورد، بدن حافظه دارد. بدن درد ناتوانی و سکوت در برابر ستم را به یاد می‌آورد و این درد‌‌ همان خشم است.

در جنبش سبز زنان به عنوان «فرشته»‌های نجات و سمبل خشونت‌پرهیزی به معنای عاری بودن از خشم معرفی شده‌اند و اسطوره‌ای از زنان شرکت‌کننده در جنبش سبز شکل گرفته است که گویا اینان همیشه جلوی مردان را برای اعمال خشونت می‌گرفته‌اند

من خود انسانی پر از خشم هستم و هیچ ابایی از گفتن این حرف ندارم. خشم من ناشی از موقعیت‌هایی است که مرا به عنوان یک زن در طی بیست و هفت سال زندگی در جامعه ایران و چهارده سال زندگی در کانادا و در میان جمعیت ایرانیان، مجبور به سکوت و تن دادن به بسیاری بی‌عدالتی‌ها و بی‌حقی‌ها کرده بود؛ و موقعیت‌هایی که به خاطر ناآگاهی به فرهنگ اعتراض و صراحت و روشن کردن حریم شخصی‌ام به آن‌ها تن دادم و اعتراض نکردم. ناتوانی من از عکس‌العمل به این موقعیت‌ها در تن من و حافظه تن/ زبان/ حسم انبار شده است و این‌‌ همان خشم من است. اما من تا آنجا که توانسته‌ام خشم خود را به صورت کنش خشونت‌آمیز بروز نداده‌ام. سعی کرده‌ام از موتور قوی خشمم در جهت آفرینشگری و مبارزه خشونت‌پرهیز استفاده کنم.

خشم همچنین می‌تواند در صافی عدالت- سویی (مفهوم از من) به خردمندی تبدیل شود. زیرا که خشم هنوز امیدوار است و امید منبع خرد است. خشم ابزاری توانمند برای بیان و نقد سازنده است. خشم می‌تواند سرچشمه‌ای برای توانمند کردن زنان باشد؛ چرا که خشم به یاد می‌آورد. یکی از محورهای مهم جدال خیلی از ما زنان جدال علیه فراموشی، جدال برای به یاد آوردن و به یادآورده شدن است.

ناتوانی می‌تواند به کینه هم تبدیل شود که افکتی متفاوت از خشم است. کینه به طور معمول موتور منفی از انرژی است که می‌تواند به تخریب‌گری خود یا دیگری منجر شود. کینه، کور است و نمی‌تواند به خردمندی بشکوفد. کینه، ناامیدی مطلق است. کینه، کنشگر را به موجودی تبدیل می‌کند که برای اثبات خویش دیگری را می‌کشد. کشتن دیگری از ترس از مرگ «خود» است.

به نظر من این ناامیدی مطلق بود که سرنوشت تیره‌ای برای فرانتس فانون، اندیشمند ضد استعمار رقم زد که کتاب «دوزخیان روی زمین» را نوشت. وی خشونت را تبلیغ کرد و آن را نیروی همبستگی نامید.

هانا آرنت به درستی گفت که این تبلیغ فانون از سرمستی بود؛ سرمستی کینه و ناامیدی؛ سرمستی‌ای که یک عدم ترس کاذب را به‌وجود می‌آورد. آرنت نوشت: مرگ «به احتمال قوی ضد سیاسی‌ترین تجربه موجود است» که نشان‌دهنده «‌‌نهایت تنهایی و ناتوانی است». بنابراین «هرگونه کاهشی در قدرت دعوت آشکاری به خشونت است». (آرنت در بحران‌های جمهوری ص ۱۶۴-۱۶۵)

هاله سحابی؛ یک قدیسه؟

بعد از قتل هاله سحابی، مادر صلح و کنشگر اجتماعی سیاسی در بسیاری از سایت‌ها از او به عنوان یک قدیسه نام برده شد. من در این بحث که آیا وی قدیسه بود یا نه وارد نمی‌شوم. شاید بود، اما این مسئله در کانتکست جنبش زنان مهم نیست.

من در اینجا اما این تصویر قدیسه‌وار وی را که معادل بی‌خشمی که خود معادل مهربانی مطلق بازنمایی شده است را به چالش می‌طلبم. در این راستا چندین پرسش مطرح می‌کنم: آیا چهره هاله در مراسم تشییع پدر برافروخته نشده بود؟ آیا تن اعتراضی صدای او در هیچ لحظه‌ای، حتی زمانی که ماموران امنیتی و لباس شخصی‌ها مانع از طی مسیر پیش‌بینی شده برای مراسم تشییع جنازه عزت‌الله سحابی شدند، عوض نشد؟ آیا وی از این‌که نمی‌توانست جنازه پدر را آن‌طور که شایسته بود تشییع کند احساس ناتوانی نمی‌کرد؟ آیا به علت این ناتوانی در تن/ گفتار/ حس وی خشم به شکل حافظه انباشت نشد؟ آیا او زمانی که تصویر پدر را از دستش بیرون می‌کشیدند مقاومت و اعتراض نکرد؟ آیا این مقاومت و اعتراض جلوه نامهربانی وی با افراد متعدی نیست؟

جنبش سبز و نقش قدیسه‌گی زنان

در جنبش سبز زنان به عنوان «فرشته»‌های نجات و سمبل خشونت‌پرهیزی به معنای عاری بودن از خشم معرفی شده‌اند. اسطوره‌ای از زنان شرکت‌کننده در جنبش سبز شکل گرفته است که گویا اینان همیشه جلوی مردان را برای اعمال خشونت می‌گرفته‌اند. زنان به شکلی آرمانی بازنمایی شده و از خشونت خالی نشان داده شده‌اند. تکه‌هایی از «گزارش یک شاهد عینی: روایت زنانه از تظاهرات خیابانی سبز‌ها» روی سایت خبرگزاری موج سبز نشان می‌دهد که ماجرا به این گونه نیست:

«بهمن کیسه‌های آشغال را از اینجا و آنجا جمع می‌کرد و آتش درست می‌کرد. من می‌دویدم. چوب می‌آوردم. آشغال پیدا می‌کردم. خیابان از هر چهار طرف دست ما بود. داد می‌زدیم “می‌کشم می‌کشم آن‌که برادرم کشت” و به طرف‌شان سنگ پرتاب می‌کردیم. موزاییک‌ها را می‌کوبیدیم زمین و خرد می‌کردیم و تکه‌های سنگ را به طرف‌شان پرتاب می‌کردیم. در آسمان باران سنگ بود و دود. دودی که از شعله‌های آتش خشم ما برمی‌خاست. به بهمن گفتم از عاشورا هم بهتر شده پسر. اینجا رو گرفتیم. یکی از بچه‌هایی که تازه از زندان آزاد شده بود را میان جمعیت دیدم. پریدم بوسیدمش و گفتم دیدی جنبش هنوز زنده است. ما هنوز هستیم. اما دم تو گرم که بازهم اومدی.

… من گفتم دم‌تون گرم واقعاً. گفت به امید آزادی. ما هستیم تا آزادی. دوباره رفتیم وسط خیابان. دست‌هایم را بالا گرفته بودم. و از ته وجود داد می‌کشیدم مرگ بر خامنه‌ای. مردم توی ماشین‌های‌شان نگاه‌مان می‌کردند. دست‌شان را گذاشته بودند روی بوق و تشویق‌مان می‌کردند.

یک دفعه شروع کردیم گارد ریل‌های وسط انقلاب را کندن. ده نفری با هر چه در توان داشتیم نرده‌های آهنی را تکان می‌دادیم.‌‌ همان خانم چادری با صورت سرخش دوید کنارم و شروع کرد به زور زدن. بالاخره نرده را کندیم و چند نفری کشیدیمش وسط خیابان. یک عالمه نرده را کندیم. توی این هیر و ویر یک موتور با دو سرنشین از آنجا گذر کرد. یکی داد زد بسیجیه. همه دوره‌شان کردیم. یارو پایش را گذاشت روی گاز، اما بچه‌ها گرفتن‌شان. از موتور پایین کشیدن‌شان و زدن‌شان. کسی نمی‌گفت نزن. مثل روز عاشورا که همه می‌گفتن نزنید خشونت نکنید. اینجا همه یک پارچه داد می‌زدند بزن بزن بکشش. من خودم آن وسط داد می‌زدم بکشش کثافتو. بزن بزن بکشش دیوثو. یک دفعه یکی از بچه‌ها یک کلت گرفت بالای سرش. گفت این کلت داره. زیر پیراهنش بود. کلت را در هوا گرفته بود و تکان می‌داد. همه داد می‌زدیم “می‌کشم می‌کشم آن‌که برادرم کشت”. پسری که کلت را گرفته بود آن را گذاشت زیر پیراهنش.»

کلام ناآخر

البته وجود جلوه‌هایی از خشونت به معنای این نیست که جنبش سبز یک جنبش مدنی خشونت‌‌پرهیز نبوده است. حتی در جنبش‌های خشونت‌پرهیز هم مواردی از خشونت دیده می‌شود؛ در حالی که جنبش در کل مشروعیت اخلاقی خود را از اتخاذ استراتژی خشونت‌پرهیز برای مبارزه مدنی می‌گیرد.

من خود یک نمونه زنده علیه اسطوره‌سازی از زنان مقدس بدون خشم هستم. اگر یک نمونه برای رد یک نظریه جامع کافی باشد، من آن نمونه‌ام. من بسیار خشمگینم اما هنوز امیدوار؛ و امیدواری به گفته هاول، مبارزه خشونت‌پرهیز به این معنا نیست که در آینده همه چیز خوب می‌شود و یا بهتر می‌شود بلکه به این معناست که در آینده لعنتی ممکن است مسائل کمی در «حس» معنا پیدا کنند یا به قول انگلیسی زبان‌ها:

HOPE IS THAT THINGS MIGHT MAKE A LITTLE BIT MORE SENSE IN «FUCKING FUTURE.

جنبش زنان جنبش قدیسه‌ها نیست!

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *