هالهی عزیزم !
مرگ پایان کبوتر نیست!
سه روز است ناباورانه، باور میکنیم غم از دست دادنات را. ناباورانه سوگواری میکنیم برای خبری که دعا میکردیم دروغ باشد. سه روز بند زنان سیاسی زندان اوین نام تو را با هر آواز مهر و محبت و آزادگی تکرار میکنند.
حکایت آزادگیات از رنجی که سه نسل از شما در راه آزادی و دمکراسی تحمل کرد تا شبی که همگی با اشک شوق بدرقهات کردیم تا شاید حضورت قوت قلبی برای پدری باشد که جز برای آبادانی و سربلندی وطن قدمی برنداشت، ادامه داشت.
ولی افسوس که ملت ایران به جای بهبودی پدر، دختر را نیز از دست داد.
ما مطابق اخباری که از اینجا و آنجا به گوشمان رسیده است اینطور دستگیرمان شد که جان بر سر دفاع از حق عزاداری خانوادگیات نهادی. حقی که بارها از خانوادههای داغدار ایرانی سلب شده است. ما که اینجا از نزدیک تو را شناختیم و دیدیم که حتی در زمانی که پدر در بیمارستان بود حاضر نشدی از حق قانونی حضور در تجمعات مردمی چشمپوشی کنی و تعهدی اینچنین بسپری، میدانیم که تو چنین دلیر زنی بودی که تا پای جان بر سر حقوق قانونیات در برابر کسانی که حقوقات را نادیده میگیرند، ایستادگی کنی.
چنان با معصومیت و سادگی از حقات دفاع کرده بودی که بالاخره آزادت کردند. تو گویی حقات را به رسمیت شناخته بودند.
بیمعارضه و بدون هیچ تردیدی حقوقات را میخواستی و این خود در استواری قدمات نقشی به سزا داشت.
هالهی عزیزم!
تو حال خانوادههای زندانی را بهتر از هرکس میدانستی چرا که غالبا زندانی داشتید. غالبا یکی از شما در زندان بهسر میبرد و دست آخر خودت راهی زندان شدی . . . اینگونه بود که خانهی شما غالبا زندانی داشت. زندانیان آزاده.
یادت میآید با چه صبر و متانت و چه شادمانییی حکمی را تحمل میکردی که هیچ شایستهی آن نبودی.
یادت میآید گفته بودی زندان برای تو تجربهای مشابه اردوی آموزشی _ تفریحی است؟ یادت میآید عاشقانه همه را دوست داشتی و بچهها تو را عاشقانه دوست داشتند؟
عمر با صفایت چه کوتاه بود، اما داستان آزادگی تو در لابلای گلهای چادرت باقی است که به یادگار گذاشتهای.
گل زنبقی که در آخرین شب در بازگشت از دادسرا، از حیاط زندان چیده بودی، امروز صبح پژمرد. او زودتر از ما خبردار شده بود . . .
نسرین ستوده / بند زنان سیاسی / زندان اوین /خرداد /۹۰