“من از زمانی که خودم را شناختم مشغول کتاب خواندن بودم. یعنی اولین داستان زندگیام را بین تابستان کلاس اول و دوم خواندم و از همان موقع هم میدانستم که باید بنویسم، یعنی آنچه که برای من جالب مینمود نوشتن بود و خرده خرده شروع کردم و از پانزده شانزده سالگی کارهایی جزئی انجام دادم. فکر میکنم شانزده ساله بودم که اولین کارم چاپ شد. مقالهی کوچکی بود در مجلهی زن روز. ”
نقش خانواده در تشویق نویسنده
پدر شهرنوش به شدت علاقمند به مسائل ادبی بوده و شعرهای با وزن و قافیه میسراییده و مادرش نیز دستی در قلم داشته است: “مادرم هم به ادبیات علاقمند بود و در جوانیاش مدتی در مجلهی (اگر اشتباه نکنم) “اقدام” مینوشت. و هر دو خیلی علاقمند بودند که من با آنان کار کنم. ولی نه اینکه فکر کنید برایم جایزه میخریدند که بهبه مینویسی. در خانواده من از این نظرها به من خیلی لطف شده و دست من را به شدت باز میگذاشتند، یعنی هیچوقت به من “بکن نکن” نمیکردند.”
تجربهی نویسنده در اثر
شهرنوش تأثیر تجربههای شخصیاش را در آثارش بسیار زیاد ارزیابی میکند و در این باره میگوید: “شما بیشتر از خودت که نمیتوانی بنویسی. هر آدمی هرچه مینویسد، در حقیقت خودش را به اشکال مختلف تکرار میکند. منتها حقیقت پردههای متفاوتی دارد. در هر داستان شما یک پرده را برمیدارید و چیزی را نشان میدهید و در داستان بعدی یک پردهی دیگر را برمیدارید. من در محیط خانوادهام خیلی تحت تأثیر مسائل خانوادگی بود. مثلا طوبی را از مادربزرگم الهام گرفتم و بقیه داستانهایم هم به نحوی از انحاء تحت مسائل دور و برم بوده.”
شخصیت زنانه
زمانی که شهرنوش آغاز به نویسندگی میکند، نویسندگان زن در ایران بسیار کم هستند. از نگاهش به عنوان یک نویسندهی زن در هنگامهای میپرسم که بیشتر اهل قلم را مردان تشکیل میدادند: “ما زنانی که نوشتن را شروع کردیم، بیشتر احساس مردانه داشتیم، ولی بعدا شخصیت زنانهی من بر من غلبه کرد و من توانستم کاراکترهای زن قوی بوجود بیاورم.”
شهرنوش تفاوت نگاه زنانه را در اثر با این نمونه به تصویر میکشد: “من در کتاب عقل آبی شرح میدهم که چطور تحت تأثیر کاراکتر مردانهی ژان بودم. داستانی که مردان نوشته بودند. منتها من آنجا نشان دادم که چطوری من خودم شخصا به عنوان آدم با خواندن کتاب با این شخصیت مردانه یعنی ژان برخورد میکردم.”
خودسانسوری آگاهانه
شهرنوش به دلایل متعددی آثارش را سانسور میکند و سانسور را تا حدی تأئید هم میکند:
“یکی از این دلایل این است که فکر میکنم آیا از نظر اخلاقی حق دارم به این شکل یا به آن شکل روی مردم تأثیر بگذارم؟ یه وقتهایی من خودم را سانسور نکردم. مثلا در کتاب “ماجراهای ساده و کوچک روح درخت”. ولی گاهی مضطرب میشوم، یعنی فکر میکنم جوانانی که کتاب مرا میخوانند یا افرادی که بایستی در جامعه چیزی بیاموزند، از من بدآموزی نگیرند. پس من خود به خود خودم را سانسور میکنم و به جامعه هم تا یک حدی حق میدهم که سانسور را اجرا و اعمال کند، به دلیل این که جامعه نظم لازم دارد و در این نظم تربیت جوانان، تربیت بچهها یکی از عوامل بسیار مهم است. ممکن است یک نویسندهای بخواهد خیلی آزادانه عمل بکند، ولی جامعه حق دارد که یک مانعهایی جلوی او بگذارد.
از او میپرسم که آیا پس از نگارش و پیش از فرستادن برای چاپ باز هم اثرش سانسور میشود؟
“ببینید هر سنی که شما مینویسید یک اقتضایی میکند. من در جوانی از سانسور متنفر بودم و آزادانه مینوشتم و هیچ هم در آن دستکاری نمیکردم. الان دستکاری نمیکنم، ولی از اول یک جور اُتوسانسور پشت کارم هست. یعنی سعی میکنم الان در این سنی که هستم طوری بنویسم که به بافت و ساخت جامعه تأثیر بد نگذارد. بنابراین اگر کسی بیاید و به من پیشنهاد دهد که عزیزم بیا و این تکه را سانسور کن، من قبول میکنم.”
مهاجر یا تبعیدی؟
شهرنوش از سال ۱۹۹۴ در ایالات متحده آمریکا زندگی میکند. از او میپرسم که خود را مهاجر مینامد یا تبعیدی:
“من واژهی مهاجرت را انتخاب میکنم. تبعید درست است. من اگر از ایران بیرون نمیآمدم، شاید اعدامم میکردند. بنابراین من مجبور بودم از کشور خارج شوم، ولی دوست ندارم هی آه و نالهی رمانتیک بکنم که در تبعید هستم و اگر تبعید تمام شود بدو بدو برمیگردم مملکتام. من در آمریکا یک گوشه افتادهام برای خودم دارم زندگی میکنم و با محیط خو گرفتهام. یعنی از بودن در آمریکا ناراحت نیستم، خوشحالم.”
اما اگر شهرنوش در سرزمین میزبان خو گرفته، آثارش نتوانستهاند خطاب به میزبانان باشند و تأثیر مهاجرت را بر داستانهایش چندان مثبت ارزیابی نمیکند:
“اولش من چند تا رمان و داستان نوشتم. تمام مخاطبانم ایرانی بودند. بعد از مدتی دیدم دیگر نوشتن به این شکل غیرممکن است و باید خطاب به آمریکایی کنم، ولی هنوز واقعیت این است که من نمیتوانم خودم را در محیط راحت پیدا کنم و بنویسم چون بیشتر معاشران من ایرانیان هستند و طبیعتا دیگر جایی برای آمریکائیان باقی نمیماند. ولیکن مهاجرت خیلی تأثیر گذاشته. شاید به شما بگویم که من بهترین رمانهایم را در ایران نوشتم.”
از شهرنوش دلیل تفاوت محیط را بر خلق اثر میپرسم:
“برای اینکه در وسط و مغز آن محیط بودم که در آن بزرگ شده بودم، رشد کرده بودم و رگ و پی و وجود من شکل گرفته بود. ولی اینجا در آمریکا من هنوز نتوانستهام اجازهی عبور بگیرم و وارد متن جامعه بشوم. یکی به دلیل این که خودم آدم گوشهگیری هستم، دوم به این دلیل که جامعهی آمریکا شاخههای متعدد دارد سیاهها، زردها، رنگینپوستان، سفیدپوستان. جامعهی خیلی پیچیدهی رنگارنگ عجیب غریبی است و از هر زاویهای میشود وارد آن شد، ولی من هنوز از هیچ شکلی وارد آن نشدهام و این دلیلی میشود که نمیتوانم زیاد خوب در این محیط بنویسم، این است که بیشتر کار تحقیقی میکنم و مقاله مینویسم.”
عشق به زندگی
شهرنوش پارسیپور ۶۵ ساله است ولی احساس جوانی، طراوت و شادابی دارد و عاشق زندگی است:
“برگ علف که میلرزد، یک برگی که از درخت میلرزد، آفتاب که درمیآید، باد، سکوت، نور، مهتاب، روشنایی، خاک، آب، همه اینها مرا به هیجان میآورد. اصلا در یک فیلم زندهی سرشار از ماجرا هستم که ظاهراً هیچیک از ماجراهایش دیده نمیشود. من نمیتوانم ارتباطم را با خاک برای شما تعریف کنم. حسی که خاک به من میدهد، فقط خاک، خود خاک. ”