شهرزادنیوز: فرشته مولوی نویسندهی ساکن کانادا است که از سال ۱۹۹۸ در تورنتو زندگی میکند. او در کنار داستاننویسی دستی هم در کار پژوهش و ترجمه دارد و برخی از آثارش را میتوان در وبلاگش “مشت خاکستر” خواند.
فرشته مولوی خود را نویسندهای معرفی میکند که در “جایی بلاخیز چون خاک پاک ایران به دنیا آمده، آن هم در زمانی ناهنگام” و آثارش نیز از این سیل بلا در امان نماندهاند. او سرنوشت آثارش را اینگونه به تصویر میکشد:
“پس از سی و هفت سال مدام قلم زدن در زمینهی تالیف و ترجمه شمار کتابهای منتشرشدهام که در بازار یافتنی باشد، آن قدر کم است که انگار آن همه کار پرش در چاه ویل فرو رفته و کمش پیش چشم مانده. کارهایی به تیر غیب روزگار گرفتار شدند و گرچه وقتی درآمدند، گم و گور شدند. نمونهاش رمان خانه ابر و باد و مجموعه داستان پری آفتابی که هر دو در سال ۱۳۷۰ در تهران درآمدند. یا دو کار کوچک نارنج و ترنج (۱۳۷۱) و باغ ایرانی (۱۳۷۴). مجموعهی کوچک دیگری به نام بلبل سرگشته (۱۳۸۴) هست که شاید هنوز تک و توک در بازار پیدا بشود. ترجمهها روزگاری اندک بهتر داشتهاند و برای نمونه برگردان داستانهای خوان رولفو، دشت سوزان و نیز برگردان داستانهای نویسندگان غربی (به نام سگ یک میلیون شپشی) بهتازگی تجدید چاپ شدهاند. از سه کتاب تازه که هنوز غیب نشدهاند، یکی رمانی است به نام دو پردهی فصل و دیگری مجموعه داستانی به نام سگها و آدمها که هر دو در ۱۳۸۹ در ایران درآمدند. سومی هم مجموعهی جستار است به نام آن سالها، این جستارها به کوشش انتشارات آرش در پاریس در شمارگان کم در بیرون از ایران درآمده.”
“گرچه هستند کسانی که با آموختن فوت و فن کار نوشتن و چند و چون بازاریابی برای نوشتههای خود به اندازهی کافی و گاه بسی بیش از کافی به پول و شهرت دلخواه خود میرسند، نویسندهای که به نوشتن به چشم هنر نگاه میکند و به قلمش به چشم ابزار بیان هنری و نه ابزاری برای پیامرسانی، مینویسد تا بودن خود را باور کند؛ همانطور که نفس میکشد تا زنده بماند. این را هم نگفته نگذارم که نوع نوشتار و انگیزه برای نوشتن به هم وابستهاند. من وقتی حرفی برای گفتن دارم رو به نوشتن جستار میآورم و وقتی خیالی به سرم میآید که دست از سرم برنمیدارد، پی دمیدن آن در کالبد یک داستان میروم.”
“نه تشویقی و نه تنبیهی”!، فرشته آغاز نگارش خود را با بیاعتنایی اطرافیانش به تصویر میکشد: “شاید چون کسی به آن به چشم یک کار حرفهای نگاه نمیکرد. از این گذشته سالهای نخستین کار داستاننویسی من به سبب همان نابهنگامی که به آن اشاره شد، گرفتار تب پیش از انقلاب و مرگ بعد از انقلاب بود. کمرویی و نیز میل به فروتنی و خودناباوری موروثی و تاریخی و تعلیمی هم مزید بر علت شد تا نوشتن پا از حاشیهی تاریک زندگی خصوصی بیرون نگذارد.
و در این میان در تفاوت نویسندهی تازهکار و ورزیده در ارائهی این تأثیر میگوید:
“اما شاید بشود گفت که نویسندهی تازهکار بیشتر از زندگی واقعی خودش مایه میگذارد و همینطور که کارآزموده میشود و با زندگی و روزگار دست و پنجه نرم میکند، بیشتر و بهتر میتواند از خودش فاصله بگیرد و به دیگری نزدیک شود. آنچه که به گمانم مهم است، نه رخ دادن یک رویداد برای نویسنده و یا تجربهی عینی و واقعی، که درک و حس کردن یک رویداد و یا تجربه است — مثل بازیگری که اگر نتواند حال و هوای شخصیتی را خوب و درست زندگی کند، نمیتواند نقشش را خوب و درست بازی کند. این را هم بگویم که میدانم نویسندههایی هستند که تا این اندازه سخت درگیر نمیشوند. اما من به درونی کردن و یا درونی شدن بیرونیها باور دارم — یعنی به زندگی کردن با آدمهای خیالی و زندگیهای خیالی.”
فرشته دغدغهی زنانه یا مردانه بودن آثارش را ندارد، چراکه چنین دلنگرانیهایی را کژ شدن از مسیر کار نوشتن میداند و این سنجش را به خوانندگان حرفهای و منتقدان میسپارد. وی اما تأکید میکند:
“روی هم رفته میشود گفت که تفاوت نگاه زنان با نگاه مردان میتواند در زبان و سبک کار هم تاثیر خود را داشته باشد. به نوع نوشتار و به زمان آن و حال و هوای نویسنده و شاید از اینها بیشتر به سرشت او هم بستگی دارد. این هم هست که هر زن و مردی، از هر دو عنصر ین و یانگ بهره میبرد. من هم این را شنیدهام که فلان نوشتهام زنانه است و هم این که بهمان نوشتهام مردانه است.”
در رابطه با سانسور و خودسانسوری فرشته ابتدا از سانسور ناخودآگاهانهای میگوید که در جامعهی استبدادی و سنتی در فرد نهادینه میشود:
اما سانسور در میان نویسندگان دستپروردهی جامعهی خودکامه به خودسانسوری بسنده نمیشود و برای چاپ اثر در ایران باید به سانسور دولتی نیز گردن نهاد:
“اما در رونوشتهای بعدی روشن است که چه وقتی که در ایران بودم و چه وقتی که بیرون از آن، به ترس از تیغ سانسور گرفتار شدهام. یعنی نویسندهی بیروننشینی چون من وقتی که میخواهد کارش در ایران چاپ بشود چون بدنهی اصلی خوانندگان در آنجاست، در رویارویی با ابوالهول سانسور با نویسندهی دروننشین فرقی ندارد – جز این که دستبستهتر هم هست و از امکان چانهزنی با مامور “زدش و برش” هم برخوردار نیست. من سالها صبر کردم تا شاید دری به تخته بخورد و کاری از کارهای داستانی من در ایران دربیاید. از این زاویه گمانم از زمرهی رکوردداران باشم؛ چون نه تنها سانسور، که جنگ و گرفتاریهای فلجکنندهی نشر ایران در آن زمان و ظهور ناغافل غول خودی و ناخودی، یک دورهی لاکتابی مطلق برای من بود. پس از آن هم انزوا و کوچ و بیرون بودن از مدار و بیبهره ماندن از باد مساعد دورهی اصلاحات دورهی لاکتابی درازتری نصیبم کرد؛ تا این که عاقبت در سال ۱۳۸۹ دو کتاب داستان درآمد. از این دو کتاب، یکی از بخت نابکار نویسنده در ادارهی سانسور که گویا نام آبرومندانهاش ادارهی کتاب است گیر کرد و زخمی بیرون آمد — که شرمنده از گردن نهادن به تیغ سانسور باید این را به زبان بیاورم که پس از سالهای دراز لاکتابی فکر کردم خراشیده بودن روی برخی از داستانها بهتر از زندهبهگور ماندنشان است.”
نویسندگی وقت زیادی میبرد، کاری که از نظر فرشته در میان ما ایرانیان بیاجر و بیارج مانده است:
“خودم را نویسندهای میدانم که عمری از راههای گوناگون، از کار قلمی و پژوهشی و آموزشی گرفته تا هرجور کار گل در غربت، نانی درآورده تا وقتی اندک بخرد و آن را صرف نوشتنی کند که انگار قرار نیست اجر یا ارجی داشته باشد.”
فرشته در تصویر زمانهایی که مینویسد به مقایسهی جالبی میان نویسندگان دست میزند:
“نوشتن آدمهایی مثل من که درگیر هزارجور بلای زمینی و آسمانی و از جمله گرفتاری کمرشکن به قول شاملو “سفر در سفرهی نان” هم هستند، نمیتواند چندان حساب و کتابی داشته باشد. نویسندهای که نه تامین مالی دارد و نه دستش به جایی بند است، در واقع از عالم نویسندگانی که به هر سبب زندگی حرفهای خود را میتوانند به شکلی طبیعی پیش ببرند، بسیار دور است. دشواری کار نویسندهی ایرانی، چه در بیرون و چه در خود ایران، تنها در سانسور نیست و رشتهای از بندهای دیدنی و نادیدنی دست و پاگیر را در بر میگیرد. از پرفروشها که بگذریم، نویسنده ایرانی اگر پشتیبانی شخصی نداشته باشد، چارهای ندارد جز این که میان دست و پا زدنی فرساینده و نفسبر برای دوام و بقا دستی به قلم و کاغذ هم برساند. شما بیایید شمار کتابهای نویسندهای را که از بخت خوش به دنیا آمدن در جای درست و زمان درست برخوردار است با شمار کارهای کسانی که از این بخت خوش بینصیب ماندهاند، بسنجید. میبینید که فرق ایندو چهقدر دردناک است. همین فرق در برنامهی نوشتن هم هست. در جایی که آن گروه میتواند نظمی به کار نوشتن بدهد و حرفهای کار کند، این گروه قضاقدری و بیبرنامه کار میکند.”
فرشته به کار خانه علاقهای ندارد و به قول خودش: “تا بشود از زیرش در میروم.” اما از سوی دیگر دوست دارد که در پنج سال آینده چند داستان دیگر بنویسد. از آخرین کتابی که خوانده از او میپرسم:
“آخرینی که دوست داشتم کار فلوبر است: تربیت احساسات.”
از نظر فرشته آنچه که در بیرون و دور و بر میگذرد، رد و نقش روشن خود را بر کار نویسنده میگذارد. بنابراین این تغییر محیط بر آثار نویسندهی مهاجر یا تبعیدی نیز تأثیر خود را میگذارد:
“هر نویسندهای بسته به ذهن و خیال و سرشت خودش در همهی کارهایش سیری مشخص را پی میگیرد. این سیر یا خط مثل نخ یک تسبیح میماند که هر از گاهی به تناسب زمان و مکان مهرههایی به آن کشیده میشود. هر یک از این مهرهها نشان از دگرگونیهای پیرامونی نویسنده دارند. به این ترتیب داستانهایی که من با تجربهی کوچ نوشتهام، به روشنی مهر کوچ را برخود دارند، بی آن که از آن خط اصلی دور باشند. برای نمونه در داستان “سنگسار تابستان” ماجرای سنگسار که گویا فقط ما ایرانیان “مفتخر” به نصیب بردن از آنیم، در فضا و مکانی غربی، روایت خود را مییابد.
فرشته در میان نسلهای اهل قلم گسست میبیند و وضعیت امروزین نویسندگان ایران را گرفتار در “بلای خودی و ناخودی” ارزیابی میکند:
“پاسخ به این پرسش که بنیادیست، توانایی و وقتی را میطلبد که من از آن بیبهرهام. اما یک برداشت کلی این است که با اینهمه مصیبتی که در این سالها روی سر ما هوار شده، ادبیات ما هم بدجوری آسیب دیده و میبیند. اهل قلم هم اگر که نای فریاد برآوردن داشته باشند، فریادرسی نمییابند. برای نمونه این پراکندگی فراگیر که بخشی از اقتضای زمانه و بخشی از بد روزگار است، گیرم به شکل فردی برای برخی سودمند بوده، در نهایت به کمتوانی صدای نویسندگان و از آن بدتر به گسست میان نسل جوان با نسلهای پیشتر از خود و چند دستگی میان اهل قلم دامن زده. روشنتر بگویم در میان ما اهل قلم هم بلای خودی و ناخودی کار را به جایی کشانده که نه تنها پشتیبان یکدیگر نیستیم، که زیر پای یکدیگر را هم خالی میکنیم تا اهل قدرت و زور راحتتر بتوانند فاتحهی فرهنگ ملتی را بخوانند.”