کتاب “یادها” از ویدا حاجبی تبریزی / زری طبائی

اولین بار که با نام ویدا حاجبی آشنا شدم سال ۱۳۵۲ بود. آن موقع دانشجوی دانشکدهً علوم اجتماعی و تعاون دانشگاه تهران بودم. ساختمان موسسه تحقیقات علوم اجتماعی هم در آن جا قرار داشت. همکارهای سابق ویدا با احتیاط و در گوشی از او حرف می زدند و کسی به درستی چیزی راجع به او نمی دانست. دربارهً او شایعه، افسانه و اسطوره
بهم آمیخته شده بود.

تابستان ۱۳۵۳ یکی از دوستان من دستگیر و برای مدت کوتاهی در زندان قصر ویدا را هم از نزدیک دیده بود . توصیف او از ویدا باتصٌورات ما در آن زمان با یک ” انقلابی خلقی” مطابقت نداشت. به گفتۀ او: “ویدا رفتارهای اشرافی داشت و از بالا با دیگران برخورد می‌کرد”. با وجودیکه خودم عضو گروهی مخفی بودم و فعالیٌت سیاسی داشتم ولی تصٌور نمی کردم روزی با ویدا همسلولی و همبند شوم.

تابستان ۱۳۵۶ در یکی از سلول‌های کمیته با ویدا آشنا شدم. آن سال درزندان‌های سیاسی جنب وجوشی به پا بود. حکومت ایران تحت فشارسیاسی ایالات متحده امریکا قرارداشت. از یکطرف ناچار شده بود امکانات رفاهی حداقلی برای زندانیان سیاسی فراهم آورد واز طرف دیگر ناگزیر شده بود بیشتر آنان را آزاد کند. دستگاه ساواک هم راه حل را در این یافته بود که در حد امکان زندانیان را به نوشتن عفو ترغیب کند تا با توسل به عفو آنان را آزاد کند.

همزمان با بازدید سازمان صلیب سرخ جهانی از زندان‌های سیاسی، دستگاه ساواک ناگزیر از فشارهای جسمی و روانی زندانیان کاست و در زندان‌ها حداقل امکانات بهداشتی و زیستی فراهم آورد. از این رو زندانیانی که تازه دستگیر شده بودند و در بازداشتگاه کمیته بسر می‌بردند پیش از سایر زندانیان ازامتیازات اولیٌه برخوردار شده بودند.

ما زندانیان سیاسی که تحلیل همه جانبه‌ای از اوضاع و شرایط روزمره نداشتیم وبیشتر با دنیای ساخته و پرداخته و از پیش فرموله شده خود بسر میبردیم، نه تنها به این “امتیازات اوٌلیه رفاهی وزیستی” مشکوک بودیم، حتی این تغییرات را به نوعی توطئهً امریکا می‌دانستیم. حقوق بشر ودموکراسی را باور نداشتیم و آن را به مسخره “جیمی کراسی” می‌نامیدیم. از پذیرفتن امکانات امتناع می‌کردیم یا با دلخوری آن وضعیت ناخواسته را می‌پذیرفتیم.
در چنین شرائطی دسته دسته زندانیان سیاسی را اززندان قصر و اوین به کمیتهً مشترک منتقل می‌کردند تا رضایتشان را برای نوشتن عفو جلب کنند. تعدادی از این زندانیان یا مدتٌ محکومیت‌شان پایان یافته بود یا فقط چند ماه به آزادی آنان باقی مانده بود.

زندانیانی را که به کمیته منتقل می‌کردند با ناباوری و تردید با همه چیز روبرو می‌شدند. نمی‌توانستند به راحتی تغییر شرایط را بپذیرند. بهبود وضعیت بازداشتگاه کمیته و رفتار راحت و “غیرانقلابی” ساکنان جدید آنجا برایشان عجیب بود. از یک سو کنجکاو بودند با زندانیان جدید آشنا شوند واز سوی دیگر دلشان نمی‌خواست با این موجودات عجیب در زیر یک سقف بسر ببرند. اوٌلین عکس العمل کلامی آنها این بود: “این جا کویته”! و درعمل با فاصله، سرد ومشکوک با زندانیان جدید رفتار می‌کردند.

ویدا هم که به کمیته منتقل شده بود با چشمان روشن کنجکاو به ما می‌نگریست. تلاش می‌کرد به خودش مسلط باشد اما نمی‌توانست اضطرابش را پنهان نگهدارد. سعی می‌کرد چند روز اقامتش رادر میان ما به آرامی بگذراند، از هرگونه ارتباط عمیق و یا حرف‌های جدی پرهیز می‌کرد. به نظر می‌رسید به ما اعتماد ندارد ولی گویی ادب و شرمش اجازه نمی‌داد مانند دیگران که قبلآ به سلول ما آمده بودند رفتاری تحقیرآمیز با ما داشته باشد.
من از کارمندان موسسهً علوم اجتماعی و از زبان دوستم شایعات زیادی دربارهً او شنیده بودم، از جمله دوستی‌اش با فرح دیبا، مبارزاتش در خارج از ایران و همسرش که هیچکس به درستی نمی‌دانست اهل کدام کشور است! قضیۀ رابطه‌اش با چه‌گوارا و سفرش به کوبا چیست؟ بسیار مشتاق بودم با او از نزدیک آشنا شوم و رابطه‌ای نزدیک بر قرار کنم.

به ویدا بعنوان زنی مبارز و پیشکسوت احترام می‌گذاشتم. با او هفده سال تفاوت سنی داشتم. احتمال دارد که او بیشتر به چشم یک زندانی بی تجربه به من نگاه می‌کرد امٌا من خودم را مثل او یک مبارز می‌دیدم. سعی می‌کردم با او از نقاط مشترک حرف بزنم و حس بی اعتمادی او را از بین ببرم. اما رفته رفته به این نتیجه رسیدم که تفاوت سنی مهم نبود بلکه وابستگی گروهی عامل اصلی عدم اعتماد و ارتباط او با من بود.

حرف‌هایم را از دانشکده وموسسه علوم اجتماعی شروع کردم و یواش یواش طنزهای معمول در موسسه را پیش کشیدم. از طنزهای رایج میان دانشجویان در بارۀ “قانون مداری” و “قانون گرائی” مرحوم دکتر غلامحسین صدیقی گفتم. اما در آن روزها گفتگو و مناسبات دوستانه میان ما پا نگرفت. ویدا همواره می‌کوشید با رفتاری خشک و سرد فاصله میان ما را حفظ کند. ویدا را بعد از چند روز از کمیته بردند. سال ها بعد وقتی با هم بیشتر آشنا شدیم، من از خاطرات سلول و کمیته برایش گفتم. تازه طنزی را که از من شنیده بود به یاد آورد و گاهی اوقات آن را بازگو می کند.

سرانجام مرا هم درپائیز ۱۳۵۶ به اوین منتقل کردند. حدود یک سال در زندان اوین با ویدا همبند بودم. در تمام آن مدٌت بین ما مناسباتی نزدیک یا صحبتی جدی پیش نیامد. اگرچه جوٍ زندان زنان اوین در مقایسه با زندان قصر بازتر یا به اصطلاح “دموکرات”تر بود و تا حدٌی استقلال و آزادی طرز فکر افراد و گرایش‌های نظری مختلف سیاسی به رسمیٌت شناخته شده بود. ولی روحیه انحصارطلبی و گروه گرائی همچنان بر فضا مسلط بود. در آن زمان، من و ویدا یک هفته با هم روزکاری داشتیم. یعنی به مدت یک هفته تمام کارهای مربوط به بند، از تمیزکردن اتاق‌ها و آماده کردن سفرۀ غذا و غیره به عهدۀ ما بود. من احساس راحتی با ویدا نداشتم. او بدون هیچ کلامی زائد و ارتباطی نزدیک و دوستانه تلاش می‌کرد با” دیسیپلین آهنین چریکی” کارها را به پیش ببرد. من هم سعی می‌کردم پا به پای او با همان شدٌت کارهای لازم را انجام دهم وکاری نکنم تا بر حجم قضاوت‌های بدبینانه و منفی نسبت به گروه‌های سیاسی مخالف مبارزۀ مسلحانه یا پیرو اندیشۀ مائو تسدونگ بیفزایم.

می‌توانم ادعا کنم هیچکس به طور واقعی نمی‌دانست که ویدا چگونه فکر می کند و به اصطلاح آن روزها “تئوری راهنمای” او چیست. به خصوص ما به اصطلاح “سیاسی کار”ها که بیشتر کنجکاو بودیم. روزی در اواخرتابستان ۱۳۵۷ که جوَ زندان آزادتر شده بود ویدا در گفتگویی خصوصی با یکی از همبندان مخالف مبارزۀ مسلحانه یا “سیاسی کار” که مناسبات نزدیکی داشت کمی راجع به استالین وجنایت‌های او حرف زده بود. نقل همین گفتگوی کوتاه کافی بود تا از آن به بعد از جانب رفقای ما به طرفداری از تروتسکی متهم شود. هر چند هیچکس به درستی نمی‌دانست تروتسکی کیست، چه کرده و چرا طرفداری از او جرم است. خود به خود هر کس به استالین انتقاد می‌کرد تروتسکیست به شمار می‌رفت.

خاطره روز آزادشدن او را قبلآ در کتاب “داد بی‌داد” نقل کرده‌ام. ماجرای آن روز آخرین خاطره ای است که تا پیش از انقلاب از ویدا به یاد دارم.

بعد از انقلاب هرکس به گروهی پیوست. تعدادی از همبندان دستگیر، زندانی واعدام شدند. تعدای راه مهاجرت اجباری در پیش گرفتند وعده‌ای هم به دلائل گوناگون در ایران ماندند. من هم راه مهاجرت در پیش گرفتم و سال‌ها هیچ ارتباطی با ویدا نداشتم.

سا ل ۲۰۰۰ به ابتکار یکی از همبندان نازنین سابق که زنان زندانی را هر سال یکبار به دور هم جمع می‌کرد دو باره با ویدا دیدار کردم.

ویدا در حال گردآوری خاطرات زندان سیاسی زنان قبل از انقلاب بود و درتدارک نوشتن کتاب “داد بی‌داد”. با وسواس و دقت می‌خواست کتاب در برگیرندۀ خاطرات تمام گروه‌های سیاسی آن زمان باشد. تنوع و چند صدائی واقعی گروه‌های آن روزگار را نشان دهد. در پی آن بود که خواننده نسل جوان بتواند برداشت نسبتآ جامعی از اوضاع قبل از انقلاب، تاریخ مبارزات ایران و زنان داشته باشد.

می‌گفت: “می‌خواهم در این کتاب صدا و تصویر همه زندانیان با تعلقات گروهی‌ آنان ضبط شود. می‌خواهم کتاب مانند یک چهل تکه باشد که در عین هماهنگی وهارمونی هر رنگ و هر قطعه هم به تنهائی درخشش داشته باشد.” او نمی‌خواست کناب بازگو کنندۀ تنها یک گروه و طرفداران یک دسته یا یک خط فکری باشد.

کتاب “داد بی‌داد” با استقبال خوبی در ایران و در خارج روبرو شد. ویدا چقدر تغییر کرده بود. به همان اندازه که من هم تغییر کرده بودم. من نیز در این سال‌ها با بازبینی و بازنگری به افکار گذشتهً خودم، تعلقات گروهی‌ام و تجربهَ تلخ سلطۀ جمهوری اسلامی به فکرهای تازه‌ای رسیده بودم. بعد از مواجه شدن با استبداد مذهبی از یک طرف و سرخوردگی‌های سیاسی وگروهی متوجٌه شدم جامعۀ ایران نیازمند حل مسائلی بنیانین‌تر از تغییر قدرت و انقلابی سیاسی است. باید همه چیز را دوباره باز خوانی کرد. من حتی فکر می‌کردم ومی‌کنم اگر گروه‌های چپ هم به قدرت می رسیدند دموکراسی و آزادی در جامعه برقرار نمی‌شد. در جامعۀ استبدادزده ایران با آن ساختار اجتماعی، با فرهنگ انحصارطلب، نبود آزادی‌های فردی، اجتماعی و مدنی، فقدان تشکٌل‌های دموکراتیک و به ویژه طرز فکر سیاسی ما بازهم اوضاع بهتری بوجود نمی‌آمد. به نوبۀ خودم تلاش کردم با هر گونه انحصارطلبی، گروه گرائی و جزم اندیشی مبارزه کنم و خودم را از مدار بستهً تعصب و فرقه‌گرایی یا سکتاریسم بیرون کشم. کوشش می‌کنم برداشتی همه جانبه تر وافقی وسیع ترپیدا کنم.

من هم با علاقه قسمتی از خاطرات زندانم را در اختیار ویدا قرار دادم تا روایت من هم جزئی از چهل تکه کتاب او گردد. از آن روزها به بعد دوستی ما توامً با احترامی متقابل و برابر، در عین حال با حفظ استقلال راًی و بی واهمه از نقد شروع شد. در آن زمان، هر دوی ما با تجربه وکوله‌باری از خاطرات خود به رغم تعلق به گرایشی متفاوت و راه‌های مختلف به جمع بندی کم وبیش یکسانی رسیده بودیم. من هم مانند ویدا نمی‌خواستم مصلحت سیاسی و گروهی خود را معیار قراردهم. در پی آن بودم از این دور باطل خارج شوم و فارغ از خودپسندی وتنگ نظری به دنیایی گسترده‌تر با افقی بازتر بپیوندم.

ویدا همچنان مجددانه به تلاش خود ادامه داد و حاصلش کتاب “یادها” است. او از خاطرات زمان کودکی شروع کرده که اتفاقآ مصادف با کشف حجاب و برخورد دولت با این مسئلهً اجتماعی، فرهنگی است. از آن پس ما را با خود مرحله به مرحله به پیش می برد.

ویدا هیج اجباری نداشته خودش را چنان برهنه کند تا همهً زوایای زندگی شخصی و سیاسی‌اش رابه روی کاغذ بیاورد. امٌا او آگاهانه ومصٌرانه بدون واهمه زندگیش را در معرض دید عموم قرار داده است. نه برای خودستائی، بلکه همان انگیزه‌ای که او را پیوسته به پیش برده است، همان دلشوره و نگرانی که پیوسته از بابت انسانیت و انسان‌ها داشته او را وادار کرده است بدون ترس از قضاوت و نقد دست به قلم ببرد وخاطراتش را ثبت کند.
خود او چنین می‌نویسد: “قادر نبودم با ملاحظات یا مصلحت سیاسی و ترس از بیان واقعیت‌ها با روًیای گذشته کنار بیایم. طرز فکر، تحلیل‌ها و خیالبافی‌هایم از مناسبات گروهی ـ حزبی و رخدادهای سیاسی گذشته وحال دیگر برایم قابل توجیه نبود. هیچ تعلق یا ” هویت سیاسی ـ جمعی” دیگر مرا از دیدن مسئولیت و واقعیت خودم و واقعیٌت آنچه زیسته بودم باز نمی‌داشت. فکر بازنگری به تاریخ معاصر میهن‌ام، به مسیر زندگی سیاسی، مناسبات گروهی و طرز فکر سیاسی خودم آرامم نمی‌گذاشت. نگاهی نقادانه به گذشته در ذهنم به امری اجتناب ناپذیر تبدیل شده بود.”

ما در این کتاب همراه ویدا به سفری طولانی و دیدن مناطق دور می‌رویم. به اروپای بعد از جنگ و شروع مبارزهً دانشجویان، به امریکای لاتین و زیبائی‌های طبیعی خیره کننده‌اش با مردمان مهربان وخون گرمش. مبارزات آنها را از نزدیک دنبال می‌کنیم. با کاستروی جوان وانقلابی، با چه‌گوارا و سایر مبارزانی که سال‌ها فقط از طریق کتاب آنها را می شناختیم؛ آشنا می‌شویم.

به کشورهای اروپای شرقی وسوسیالیستی آن دوره کمی سر می‌زنیم واز نزدیک سیمای گرفته، خاکستری و پلیسی این جوامع را می‌بینیم. به افریقا و الجزایر هم سفری کوچک می کنیم وبا بن‌بلا و کودتا علیه او اشنا می‌شویم.
با نگاه مشتاق و انتقادی ویدا رویداها را از نظر می‌گذرانیم. ویدا همچنان که شیفتگی خود را در این کتاب نسبت به انقلاب کوبا، کاسترو و چه‌گوارا پنهان نمی کند ولی بقول خودش ملاحظات سیاسی مانعی برای او ایجاد نمی‌کند تا با انتقادی رسا به خودش بنویسد: “در آن سفرها به کوبا، من چنان مجذوب انقلاب کوبا شده بودم که به نبود تحزب، آزادی سیاسی، آزادی بیان و تشکل‌های مدنی کمترین اهمیتی نمی‌دادم. نه به پیامدهای آرمان‌گرائی واراده‌گرائی چه‌گوارا می‌اندیشیدم و نه به نتایج پراگماتیسم و تمرکز قدرت در دست کاسترو. همه چیز را با تکیه بر” ضرورت انقلاب” توجیه پذیر می‌دانستم. حتی اعدام نوجوان روستائی شانزده ساله‌ای را توسط چه‌گوارا فقط به خاطرعبرت و”ضرورت حفظ دیسپلین چریکی”! فقط به این دلیل که آن نوجوان هنگام مبارزه در کوه‌های سییرامائسترا، در آن شرایط سخت کمبود غذائی نتوانسته از دزدیدن تکه‌ای پنیر خودداری کند”.

ویدا با اینکه با احترام و شیفتگی نسبت به تمام دوستان و همبندان سابقش می‌نویسد امٌا این علاقه مانع از آن نمی‌شود که با مسئولیت و دقٌت از رفتار وکردار آنان تصویری همه جانبه و بدون تعصٌب ارائه دهد و نقش خود را هم بدون کم وکاست برا ی خواننده تشریح کند. زمانی که سختگیری‌ها و تحریم‌های زندانیان و قوانین نانوشته ولی غیرقابل سرپیشی داخل بند را به نقد می‌کشد از خودش بیشتر از هرکس دیگر ایراد می‌گیرد: “من از همان بدو انتقالم به زندان قصر مجذوب ومرعوب ایثار، روحیهً مقاوم واز خودگذشتگی همبندانم شده بودم. انگار تسخیر شده بودم. هر چند در اوایل با پاره‌ای از تحریم‌ها مقابله می‌کردم امٌا رفته رفته می‌کوشیدم برخی از آن تحریم‌ها را ندیده بگیرم. برخی دیگر را با توجیه وتعبیرهائی در ذهنم بپذیرم. اما مخالفتم را نیز به صراحت در برابر جمع ابراز نمی کردم…”.

“در آن روزها، در تناقص میان تردیدهای فرهنگی ومجذوب ایثار ومرعوب ادعاهای همبندان جوان از یکسو واز سوی دیگر پذیرش قالبی که از چهره‌ام ساخته شده بود با بسیاری ازارزش‌ها ومعیارهای مذهبی ـ سنتی حاکم بر زندان همراه وهمراًی شدم….”.

ویدا نمی‌خواهد “در یک کلام، همچون روزهائی که در الجزایر بودم بیان واقعیٌت‌ها را قربانی ملاحظات گروهی، مصلحت سیاسی روز وترسی کردم که از سوئ استفاده دشمنان بر من وهمبندانم ریشه دوانده بود. تنگنای زندان شتابزدگی سیاسی را بر این همه افزود و حداٌقل دوراندیشی را هم از من گرفت.”

آنجائی که کوتاه وفشرده از جامعۀ ایران قبل از انقلاب می‌نویسد تلاش می‌کند تا دلائل پایه‌ای بقدرت رسیدن حکومت مذهبی و اسلامی را دریابد. این سئوال او را به جستجو وامی‌دارد تا ریشه‌ها وتاریخچۀ این اتفٌاق مهم تاریخی را پیدا کند. بعد از بررسی وقایع و رویدادهای سال ۱۳۴۲ تا انقلاب ۱۳۵۷، جریان های فکری ومبارزاتی، از خود و خواننده می‌پرسد: “امٌا چه شد که [خمینی] بسیاری از روشنفکران، جریان‌های سیاسی، حتی کارمندان عالی رتبه دولتی، تکنوکرات‌ها و…. را هم دنبال این ” نهضت” ارتجاعی کشید؟”

به بررسی معدود نوشته‌هائی که قبل از انقلاب در مقابله با جریان ارتجاع مذهبی نوشته شده می‌پردازد. هشدارهای اندک روشنفکرانی، مانند دکتر مصطفی رحیمی که در ۱۰ دی ماه ۱۳۵۷ ، پیش از ورود خمینی به ایران تحت عنوان “چرا با جمهوری اسلامی مخالفم” اشاره می‌کند و با تردید می‌پرسد: “آیا بختیار می‌توانست بجای پذیرش نخست وزیری، راهی دیگر برگزیند و از آن موقعیٌت برای ارائه برنامه‌ای مستقل استفاده کند؟”
نامهً هشدار دهندۀ شاهرخ مسکوب، در ۳۰ فرورین ماه ۱۳۵۸، با نام « مگر ممکن نیست امام اشتباه کند» هم نتوانست تاثیر چندانی بر روشنفکران وگروهای چپ مبارز ایران در آن شرائط بگذارد وآنان را نسبت به مسائل جاری به فکر وادارد.

ویدا وارسته از هر ملاحظۀ سیاسی، گروهی و حزبی سعی می‌کند در پیشگاه خودش صادق باشد. زمانی که از فوت مادرعزیزش می‌نویسد بدون هیچ واهمه‌ای از قضاوت‌ها از توسل به خیرات خرما در بین زندانیان ناشناس در سلول‌های همان بند و از احساسی که در آن لحظه به او تسلی بخشیده یاد می‌کند.

ویدا با نوشتن کتاب “یادها” به تمام شایعات، افسانه‌ها واسطوره‌ ‌سازی دربارهً خودش پایان داده است. امٌا این کتاب فقط خاطرات ویدا نیست بلکه گذاریست بر رویدادها واتفاقات اساسی ایران و جهان در طول هفتاد سال گذشته. یادهای ویدا برای مردم ایران و نسل جوان جامعه نه تنها تاریخی و جالب است بلکه به دلیل روانی و سادگی سبک هم زیبا و قابل فهم است. ویدا باپرداختن بی‌پروا و نقد بدون ملاحظات گوناگون به مسائل ممنوعهً سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شروع فصل جدیدی از به نقد کشیدن تاریخ وگذشتهً ایران را در سی سال اخیر نوید می‌دهد.

من با خواندن کتاب، شگفت‌زده از زندگی این زن، به خاطرات خودم از ویدا درطول این سال‌ها و پستی و بلندی آن می‌اندیشم. پیوسته سئوالی در ذهنم دور می‌زد: ویدا با این همه تجربه و حساسیٌت، با دیدن دنیایی دیگر چگونه توانسته آن روابط تنگ وخفه کنندۀ آن روزها را تحمٌل کند و حتی جزئی از آن شود؟ با به پایان رساندن کتاب پاسخ به آن را نیز دریافتم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *