چندین سال است، شاید از وقتی که یادمان می آید، هر سال طرحهایی برای کنترل حجاب زنان و برخورد با زنانی که پوشش مورد تعریف مسئولان نظام جمهوری اسلامی در آن سال به خصوص را ندارند و یا لباسها و آرایشهایی دارند که در آن سال به خصوص ممنوع اعلام شده اجرا می شود. شدت و حدت این طرحها بستگی تام و تمامی دارد به شرایط سیاسی ایران در عرصه داخلی و بین المللی، جناح حاکم بر دولت و خلاصه امور پیچیده و هزارتویی که شاید در نگاه اول هیچ ربطی به لباس تن زنان نداشته باشد.
اما سئوالی که مدام در حاشیه این زنده ترین و عمومی ترین گفت و گوی اجتماعی هرساله در مورد زنان مطرح می شود این است: چرا جنبش زنان کاری درباره حجاب نمی کند؟ در واقع در دل این سئوال به ظاهر ساده، سئوال مفصل تری وجود دارد: از جمله اینکه اگر شما مدعی هستید جنبشی فراگیر، زنده و پویا تحت نام جنبش زنان وجود دارد، چرا در مورد عمومی ترین و فراگیر ترین مساله زنان در ایران واکنشی در خور، فراتر از یکی دو بیانیه، سخنرانی و مقاله های پراکنده نشان نمی دهد؟
پیش از جواب دادن به این سئوال لازم است کمی در مورد این مدعا که مساله حجاب، عمومی ترین و فراگیرترین مساله زنان است بحث شود. بخشی از این بحث در واقع می تواند بخشی از پاسخ به سئوال پیشگفته نیز باشد.
این مدعا که حجاب، عمومی ترین و فراگیر ترین مساله زنان به خصوص بعد از انقلاب ۵۷ بوده است، مدعایی نیست که موافقان زیادی حتی میان فعالان جنبش زنان داشته باشد. اصولا این مدعا را می توان از دو زاویه بررسی کرد. یکی از زاویه واقعیات اجتماعی و داده های آماری موجود و دیگری از زاویه ایدئولوژیک. از زاویه اول، نگاهی، حتی سردستی به حجم تصمیمات دولتی، طرحهای ضربتی و قوانین، مصوبات و بخشنامه های اداری در مورد حجاب و میزان بودجه صرف شده برای مبارزه با بی حجابی و ترویج حجاب از یک طرف نشان دهنده اهمیتی است که حکومت به این مساله به عنوان یک مساله بنیادین که با هویت اش گره خورده می دهد. اما آنچه حجاب را تبدیل به مساله زنان می کند، مقاومتی است که در آن طرف قضیه وجود دارد. مقاومتی که می توان میزان آن را با تعداد زنانی که در طول این سی سال تذکر حجاب گرفته اند، دستگیر شده اند، برایشان پرونده قضایی تشکیل شده، به خاطر عدم رعایت حجاب در محیط کار و دانشگاه با مانع مواجه شده اند، از یکسو و تغییر الگوی پوشش و عقب رفتن روز به روز مرزهای حجاب از سوی دیگر نشان داد. اگر تنها به این نکته توجه کنیم تنها جرمی که هرسال، بدون استتثنا برای مقابله با آن طرح ضربتی تهیه و تدارک شده است، نه قاچاق مواد مخدر، شرارت و راهزنی، ولگردی و تکدی گری، رشوه خواری و فساد اداری، بلکه به قول مسئولان “بدحجابی” بوده است، میزان نقض این قانون توسط شهروندان مخاطب آن، یعنی زنان را درخواهیم یافت. از این زاویه، بی تردید مساله حجاب مساله ای فراگیر و عمومی، حداقل برای زن طبقه متوسط شهری در تمام این سالها بوده است؛ بی آن که راه حلی از دل جنبش زنان برای آن بیرون آمده باشد.
اما نگاه به مساله حجاب از زاویه ایدئولوژیک نمی تواند به ما جوابی چنین سرراست بدهد زیرا طبیعی است که ابتدا باید مشخص کرد از کدام نظرگاه ایدئولوژیک و حتی سیاسی به مساله حجاب نگاه می کنیم؟ چه کسی دارد این تحلیل را انجام می دهد؟ با چه خاستگاه و پیشینه ای و حتی در چه زمانی به لحاظ تاریخی؟ بنابراین، بسته به اینکه پاسخ دهنده به این سئوال که آیا حجاب یک مساله فرگیر و عمومی برای زنان در جمهوری اسلامی ایران بوده و هست یا خیر، چه کسی با چه طرز تفکری باشد، پاسخهای متفاوتی به دست می آید.
در تمام این سالها، با شدت و حدتی متفاوت، برخی از فعالان حوزه زنان که تعدادشان کم نبوده، چه داخل جنبش و چه بیرون از آن، ادعا کرده اند که حجاب، مساله زن ایرانی در حال حاضر نیست یا حداقل اولویت زنان ایران نیست. بعدتر، بیشتر به چرایی اینکه چگونه زنان حق طلب چنین انکاری بر این مدعا وارد می کردند خواهیم پرداخت. در دیگر سو، گروهی از زنان کم تعداد در داخل مرزهای ایران به همراه تعداد زیادی از فعالان زن ایرانی در خارج از ایران، همواره حجاب را به عنوان یک مساله بنیادین زنان در ایران مطرح می کردند؛ که صدایشان از مرزها و سدهای سانسور، کمتر به گوش جامعه می رسید. بنابراین آنچه حجاب را بدل به مساله ای عمومی کرد که قویترین گفتگوی اجتماعی در همه سطوح، از بلندپایه ترین مقامات حاکمیت گرفته تا مردم عادی و از صدا و سیما، مطبوعات داخلی، رادیوها و تلویزیونهای خارج از کشور و… حول آن شکل بگیرد، صدای ضعیف زنان فعال سکولار نبود که میان بلندگوهای تبلیغاتی و ابزارهای رسانه ای مسلط، کمتر به گوش می رسید؛ همانطور که نادیده گرفتن مساله حجاب توسط تعداد زیادی از زنان فعال نتوانست مقاومت توده ای زنان را نسبت به این مساله کمرنگ و بی اثر کند. در واقع گفتگوی اجتماعی حول مساله حجاب، اگر نگوییم به تمامی، حداقل به وجه غالب خارج از آنچه حوزه زنان می خواندیم و آنچه چند سالی است به آن جنبش زنان اطلاق می کنیم شکل گرفت و بی اعتنا به اولویت بندی های جنبش زنان به راه خود ادامه داد. با این همه باز سئوال آغازین این مقاله به جای خود باقی است: چرا جنبشی که بزرگترین ماموریتش پرداختن به مسائل زنان و شکل دهی بسیج عمومی حول آن برای تغییر وضع موجود است، اینچنین نسبت به مساله حجاب بی اعتنا یا حداقل کم اعتنا می ماند؟ آیا تنها دلیل، ترس ناشی از سرکوب و سانسور شدید حاکمیت و تابویی است که در تمام این سالها به دلیل این ترس ایجاد شده است یا دلایل دیگری نیز در کار است؟ به زعم نگارنده، جز این ترس محتوم که در انتها سعی در تحلیل آن نیز خواهم داشت، دلایل دیگری نیز وجود دارد.
تسلط گفتمان “یه روسری سر کردن کسی رو نکشته!”
در اندک مدتی پس از انقلاب ۵۷، بحث حجاب تبدیل به مساله روز شد. انقلابیونی که تازه به قدرت رسیده بودند و در ائتلافی شکننده سعی در اداره کشوری ناآرام داشتند، مواضعی متفاوت و متضاد نسبت به این مساله ابراز می کردند. از سویی، شخصیتهایی مثل آیت الله طالقانی صراحتا اعلام می کردند هیچ اجباری در مورد حجاب در کار نیست و از سوی دیگر گروههای چماقدار با شعار “یا روسری یا توسری” خیابانها را برای زنان بدون حجاب ناامن می کردند. با اعلام نتایج همه پرسی فروردین ۵۸ در مورد تعیین نوع حکومت آینده ایران و استقرار جمهوری اسلامی، قوانین در مورد حجاب اجباری، ابتدا در ادارات و مدارس و پس از آن در همه فضاهای عمومی رنگ واضح تری به خود گرفت. مجازاتهایی از شلاق و حبس و جریمه نقدی برای بی حجابی تعیین شد و نیروهایی مسلح برای برخورد با زنانی که محدوده حجاب شرعی را رعایت نمی کردند، به خیابانها آمدند. درست در همین دهه ۶۰ که متاثر از جنگ میان ایران و عراق و تحریم و فضای سیاسی بسته داخلی و برخورد بسیار سخت با نیروهای ناراضی و مخالف حکومت بود که بحثهای اولیه در داخل ایران در مورد حقوق زنان آغاز شد. در فقدان آزادی حتی نسبی بیان و مطبوعات و با توجه به سرکوب شدید دگر اندیشان، تنها زنان بسیار نزدیک به حاکمیت می توانستند انتقاداتی از نظام موجود در مورد زنان مطرح کنند. بدیهی است که تمامی این زنان به لحاظ ایدئولوژیک، مذهبی شناخته می شدند و برای آنان مساله حجاب نه تنها “مساله” نبود، بلکه ابزاری برای هویت یابی و راهی برای تداوم فعالیت اجتماعی محسوب می شد. به این ترتیب، آغازگران گفتمان نقد حقوق زنان در ایران پس از انقلاب، زنانی مذهبی بودند که با وجود اینکه نسبت به قوانین خانواده و حتی قوانین کیفری، وضعیت آموزش و اشتغال زنان و نقش زنان در عرصه سیاست انتقاداتی را مطرح می کردند، اما مساله حجاب را به تمامی کنار گذاشته بودند. هرچند برخی از این فعالان پس از دهه ۶۰ و در سالهای دهه ۷۰ انتقادات رقیقی را بر نحوه برخورد حکومت با مساله حجاب مطرح کردند اما در این زمان پایه های گفتمانی مربوط به حقوق زنان ساخته و پرداخته شده بود. نگاهی به مطالب مجله زن روز، به عنوان مردمی ترین و اصلی ترین تریبون زنان فعال نزدیک به حاکمیت نشان می دهد که مباحث مربوط به حقوق خانواده، نفقه، حضانت، عسروحرج و حتی مسائلی مثل شهادت و مشارکت سیاسی به کرات در آن مطرح شده بود اما به جز بحثهایی در مورد وجوب و فلسفه حجاب، این مساله کلا از نگاه گردانندگان زن روز به جامعه کنار گذاشته شده بود. در اثر کوششها و نیز وضعیت مسلط این دسته از زنان بود که درست در زمانی که پایه های تئوریک و گفتمانی آنچه امروز تبدیل به جنبش زنان شده است در حال شکل گیری بود، از سویی گفتمان درون دینی به خصوص در زمینه مباحث حقوقی به گفتمان مسلط منتقدین وضعیت زنان تبدیل شد و از سوی دیگر بحث حجاب راهی در این گفتمان در حال شکل گیری پیدا نکرد. در کنار زنانی با خاستگاه مذهبی و انقلابی، رفته رفته گروه دیگری از زنان نیز شروع به طرح مسائل زنان از زاویه دید خود کردند. این زنان که عمدتا خاستگاهی سکولار داشتند، باقیمانده پاکسازی ها، مهاجرتها و زندانهای دهه ۶۰ بودند که در میان همه این بحرانها و طوفانها، راههای برای بقای خود یافته بودند. صرفنظر از اینکه آنها به عنوان اکتیویست یا دانشگاهی و یا تکنوکرات کار خود را در حوزه زنان شروع کردند یا ادامه دادند، وجه مشترک همه آنها حرکت درون گفتمان موجودی که در حال رشد بود است. درست به همین دلیل، حتی سکولارترین آنها، از نقد درونی شریعت و فقه پویا برای بیان اندیشه های خود در مورد حقوق زنان استفاده کردند زیرا به نظرشان می رسید در آن فضای سیاسی، تنها راه موجود برای انتقاد در عین بقا همین باشد. اما در مورد مساله حجاب، با وجودی که برعکس دسته اول، برای برخی از آنها حجاب نه تنها به لحاظ فردی بلکه به لحاظ خاستگاهی و ایدئولوژیک هم یک مساله بود، با این همه آنها نیز در عمل مساله حجاب را کنار گذاشتند. استدلال بیشتر آنان این بود که در فضای سیاسی بسته آن زمان و با وجود تابوی حجاب، صحبت کردن از این مساله در حالی که زنان هزار و یک مساله دیگر دارند که می توان از آن با ترس کمتری صحبت کرد، به نابودی کل جریان خواهد انجامید. در حالی که کنار گذاشتن بحث حجاب در نظر و پذیرش حجاب متعارف آن زمان در عمل به آنها این امکان را می داد که بتوانند از نابرابری و تبعیض در آموزش، قوانین، اقتصاد و سیاست صحبت کنند. در واقع این دسته از فعالان زن، طرح مساله حجاب را فدای طرح مباحث دیگری از حقوق زنان کردند که کم خطر تر به نظر می رسید. اما انکار و نادیده گرفتن مساله حجاب به سکوت عملی فعالان زن ختم نشد بلکه آنها بارها و بارها در مواجهه با سئوالاتی که در آن سالها عمدتا از سوی فعالان خارج از کشور مطرح می شد می گفتند: “مساله حجاب در حال حاضر اولویت زنان ایرانی نیست.” و در توضیح این جمله استدلال می کردند که زنان ایرانی آنچنان با نقض بنیادی ترین حقوق خود دست به گریبانند که پرداختن به حجاب برایشان لوکس و فانتزی می نماید. استدلالی که می توانست با یک سئوال به سادگی نقض شود و آن اینکه از کجا معلوم حجاب، جزو بنیادی ترین حقوق زنان نباشد؟ آیا می توان به آسانی مساله ای تا این حد مرتبط با “حق بدن” را از فهرست حقوق ابتدایی زنان حذف کرد؟ آیا گفتن چنین جمله ای مستلزم تقلیل دادن مساله حجاب به اینکه “یک روسری سر کردن کسی را نکشته” نبود؟ با این همه، مقدر بود که این سئوالها هیچگاه پرسیده نشود.
بنابراین، در شرایطی که مبارزه روزمره زنان با حاکمیت بر سر مساله حجاب برای سالها ادامه داشت، زنان مذهبی و سکولار، در آن شرایط (context ) سیاسی، با وجود خاستگاهها متفاوت خود مسائل زنان را به گونه ای اولویت بندی کردند که مساله حجاب در آن جایی نداشته باشد. براساس این اولویت بندی بود که موضوعات و مباحث زنان در عرصه تئوریک طرح شد، به عرصه عمومی کشیده شد و حول آن گفتمان های پایه ای جنبش زنان شکل گرفت. در حالی که در هر اولویت بندی، باید پاسخ به این سئوالها که چه کسی از چه خاستگاهی و با چه رویکردی اولویت ها را تعیین می کند مشخص باشد. عدم طرح مباحث مربوط به حجاب در عرصه عمومی از سوی منتقدان داخلی حقوق زنان (با هر خاستگاه و طرز تفکری) و سانسور و بسته بودن راه مبادلات فکری و فرهنگی میان زنان فعال ایرانی در داخل و دانشگاهیان و فعالان خارج از مرزهای ایران که کوششهای درخود توجهی برای باز کردن مساله حجاب انجام داده بودند در دهه ۶۰ و تاحدودی در دهه ۷۰ سبب شد جنبش زنان که در سالهای پایانی دهه ۷۰ ظهور و بروز بیرونی پیدا کرد، فاقد پشتوانه و عقبه تئوریک در مورد مساله حجاب باشد. تا جایی که حتی زمانی که هژمونی گفتمان درون دینی در جنبش زنان کمرنگ شد، باز هم مساله حجاب نتوانست به درستی و درخور آن جنبش فراگیر اجتماعی که حول آن وجود داشت مطرح شود.
در واقع اعتقاد مذهبی بخشی از فعالان زن با احتیاط و ملاحظه کاری بخش سکولار فعالان، در تاریخ سی ساله جنبش زنان ایران پس از انقلاب ۵۷ شرایطی را به وجود آورد که گفتمان بیرونی “یا روسری یا توسری” تبدیل به گفتمان درونی “یه روسری سر کردن که کسی را نکشته” به عنوان گفتمان مسلط در زمینه حجاب شود و حتی تا به امروز، کمابیش مسلط باقی بماند.
طرح برخی سئوالات محتوم
در تحلیل دلایل بی اعتنایی جنبش زنان به مساله حجاب، تنها آنچه گفته شد نمی تواند به تمامی توضیح دهنده واقعیت باشد. نگاهی دوباره به ماهیت و تعریف جنبش زنان در ایران، جنبه های دیگری از واقعیت را به ما نشان خواهد داد.
برخی از نظریه پردازان علوم اجتماعی، عمل جمعی بدون سازماندهی و حتی بدون خودآگاهی جنسیتی زنان ایرانی را اصلی ترین نشانه و همینطور اصلی ترین ویژگی جنبش زنان در ایران می دانند. آنها به استناد ابتکارات فردی زنان در زمینه به عقب راندن گام به گام مرزهای حجاب که به شکل عملی جمعی ظاهر می شود، از وجود یک جنبش گسترده زنان سخن می گویند. در کنار این تعریف از جنبش زنان به معنای عام، تعریف دیگری از جنبش زنان به معنای خاص نیز وجود دارد و آن یعنی عمل جمعی و سازماندهی شده گروهی از فعالان بر اساس خودآگاهی جنسیتی و با هدف تغییر. در نگاه اول اینکه در حالی که زنان عادی طبقه متوسط سالهاست بر سر مساله پوشش خود با حاکمیت مناقشه ای دائمی دارند، اینکه فعالان جنبش زنان که خاستگاه طبقاتی اکثریت آنها هم طبقه متوسط شهری است، بحث حجاب را یا یکسره از دستور کار عمل جمعی خود حذف می کنند یا سعی دارند به طریقی از کنار آن بگذرند، تضادی درونی در حرکتهای زنان ایرانی ایجاد می کند. اما اگر بپذیریم که این دو دینامیک اجتماعی، کارکردهای خود را دارند که بنا به ماهیت متفاوتشان، متفاوت و حتی گاه بی ارتباط خواهد بود، رویکردها و کارکردهای مختلف جنبش زنان به معنای عام و خاص در مورد بحث حجاب قابل توجیه است. از این زاویه، جنبش زنان به معنای خاص خود در فعالیتهای مختلفش در سالهای اخیر سعی در نشان دادن تبعیض علیه زنان و افزایش آگاهی عمومی جامعه نسبت به آن در حوزه هایی داشته است که به اندازه کافی مورد توجه عموم نیست. در واقع فعالان جنبش زنان سعی دارند با نورافکن انداختن به طرف تاریکترین زوایای قانون، فرهنگ، حول محور این موضوعات جامعه را برای ایجاد تغییر بسیج کند. در دیگر سو، جامعه به شکل گسترده ای نسبت به مساله حجاب آگاهی دارد، زنان در شکلی عام و گسترده حول محور این مساله بسیج شده اند و ابتکارات شخصی خود را برای عدم پذیرش الگوهای اجباری به کار می گیرند و خواست خود برای تغییر را، به شکلی چنین آشکار نشان می دهند. در چنین شرایطی سئوال این است که آیا اساسا دخالت جنبش زنان به معنای خاص در مساله حجاب لازم است؟ آیا در حالی که یک حرکت زنده اجتماعی در مورد حجاب میان زنان طبقه متوسط شهری در جریان است، مداخله فعالان جنبش زنان در این موضوع، در حالی که خود تحت فشار روز افزون حاکمیت هستند ضروری است و می تواند کمکی به این حرکت کند؟ طرح چنین پرسشی به معنای اولویت بندی از آن جه که در ابتدا سخن آن رفت نیست. یعنی نمی توان گفت حالا که در عرصه عام جنبشی در زمینه حجاب در حال وقوع است، پرداختن به این مساله پرهزینه نمی تواند اولویت جنبش زنان باشد. بلکه طرح چنین استدلالی به منظور تحلیل این واقعیت بیرونی است که چرا جنبش زنان به مساله حجاب نزدیک یا خیلی نزدیک نمی شود.
در واقع به نظر می رسد فعالان جنبش زنان با ملاحظه فشارهای فزاینده ای که بر فعالیتهای گروهی آنان اعمال می شود، دلیلی نمی بیینند وارد حوزه پرمخاطره دیگری شوند که به اندازه کافی مبارزه اجتماعی در آن جریان دارد. اینکه چنین استدلال پنهانی تا چه حد در روند حرکت جنبش زنان مثبت است یا منفی، بازدارنده است یا پیش برنده، به آسانی قابل قضاوت نیست. اینها برخی از سئوالات محتومی است که پیش روی ما قرار دارد، سئوالاتی که بدون بحث کردن و باز شدن دیدگاههای مختلف درباره یک یک آنها، و البته چندین سئوال دیگر، نمی توان امیدوار بود که هیچگاه مقدمات و عقبه گفتمانی برای ورود جنبش به بحث حجاب فراهم شود؛
آیا برقراری پیوندی میان جنبش زنان به معنای خاص و عام آن حول محور حجاب ممکن است؟
آیا این امر برای جنبش زنان، استفاده از یک فرصت بی نظیر بسیج اجتماعی را فراهم خواهد آورد یا ضربه ای غیر قابل جبران بر آن وارد خواهد آورد؟
ایا حجاب، مساله کلیدی است که می تواند جنبش زنان را با نیروهای اجتماعی بالقوه خود به شکلی وسیع پیوند زند یا باعث گسستن بدنه سنتی جامعه از جنبش و پایین آمدن سرمایه اجتماعی آن خواهد شد؟ و…