اخبار روز » روز شنبه ۳۰ خرداد کشته شدن ندا توسط نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی ایران و فیلم آن نه تنها ایرانیها بلکه همهٔ دنیا را مبهوت و غم زده کرد. و اما این شروع داستان است.
در کشوری که پدرسالاری تا گوشت و استخوان آدمها دویده است ناگهان زنی سمبل یک جنبش میشود. اتفاقی که به این گستردگی هیچ وقت در تاریخ ایران نبوده است. و البته این “پدرسالاری” تا به امروز تلاش خود را کرده است که این اتفاق آن طور که او میخواهد باشد و آن را برای خود تصاحب کند.
در روز کشته شدن ندا اولین اطلاعاتی که از او به دست می آید از حضور مردی میانسال با موهای بلند خبر میدهد که در فیلم هم دیده میشود. شایعات از شوهر یا پدر بودن آن مرد میگویند.گویی جامعه نمیخواهد حضور آن زن را به تنهایی بپذیرد. بالاخره مردی هم باید حضور داشته باشد.پس از چندی مشخص میشود که آن مرد معلم موسیقی ندا بوده است. دیگر کم کم کسی از آن مرد حرفی نمی زند.آخر معلم موسیقی آن مقامی نیست که “پدرسالاری” را ارضا کند.مدتی بعد شخصی به اسم آرش حجازی پیدا میشود. او مرد دکتری است که در صحنهٔ کشته شدن ندا در فیلم دیده میشود. او سعی خود را کرده است که ندا را نجات دهد. آرش حجازی بعد از رفتن به انگلستان و مصاحبه با بیبیسی هرچند جزئیات به قتل رسیدن ندا توسط نیروهای سرکوب را روشن میکند ولی تمام توجهها را به خود معطوف میسازد. بله! مرد دیگری پیدا شده است.مردی که خود، خواسته یا ناخواسته با ماجرای ندا گره میخورد.از چشمان “معصوم” ندا میگوید. از حضور “معصوم” ندا در آن روز. ندا با آنکه در تظاهرات اعتراضی کشته شده است نباید و نمیتواند یک مبارز باشد بلکه باید معصوم باشد. آخر او یک زن است.تمام رسانههای ایرانی و غیر ایرانی بر تنها موضوعی که بیش از هر چیز دست میگذارند چشمان و نگاه معصوم او در آخرین لحظه است. کسی از مبارز بودن او نمیگوید. کسی علاقه ای ندارد که بفهمد ندا چطور آدمی بود است. سیاسی بود است یا نه. برای چه به خیابان آماده است؟ نه! هیچ کدام اینها برای ما جالب نیستند. چیزی که جالب است دختری “بی گناه و معصوم” است که کشته شده است. او مثل مردان کشته شده قهرمان یا مبارز نیست، بلکه سمبل زنی “بی گناه” است.
همهٔ این جال و جنجالها کمی آرام میگیرد تا نوبت به نامزد یا دوست پسر ندا میرسد. او در ایران دستگیر میشود و بعد از آزادی از ایران فرار میکند. خیل مصاحبهها شروع میشوند.
نامزد ندا سوژهٔ اصلی و مورد اعتماد “پدرسالاری” است. بالاخره مردی که صاحبی در خور باشد پیدا شده است. حالا دیگر همه چیز در دست اوست. او صاحب ندا بوده است. حالا او به نمایندگی از ندای کشته شده که سمبلی “بی گناه” از جنبش مردم است و در نتیجه به نمایندگی از جنبش حرف میزند و مصاحبه میکند. او حتی به اسرائیل میرود تا پیام صلح را به آنجا ببرد و با سیستمداران یکی از خشنترین دولتهای دنیا دیدار میکند.ماجرا وقتی جالب میشود که عکس العمل آدمها به این واقعه نه تنها نقد این دیدار و نقد این صاحب مسلکی و نمایندگی است بلکه بحث راجع به این موضوع است که آیا کاسپین ماکان نامزد واقعی ندا بوده است؟!!! گویی اگر نامزد واقعی او بوده است صاحبی در خور است که حق این صاحب بودن و نمایندگی را دارد و اگر نبوده است ندارد.
حدودا نه ماه از کشته شدن ندا میگذرد و هنوز ندا در سایه ای از مردان صاحب مانده است.انگار این جامعه هنوز طاقت و تحمل سمبل شدن و مهم شدن یک زن را به عنوان یک فرد ندارد. زنان هنوز هم حتی وقتی که به خیابان میآیند نمیتوانند به طور مستقل مبارز باشند.حتا وقتی که کشته میشوند و تبدیل به یک سمبل میشوند.