، کیهان لندن » بگذارید حرف آخر را همین اول بگویم. هر آنچه ایران در آینده از سر بگذراند، نطفهاش امروز در حال بسته شدن است. همان گونه که نطفه انقلاب اسلامی و سرنوشت امروز ایرانیان، نه در بهمن ۵۷ و نه حتی در خرداد ۴۲، بلکه بسی بیش از آن، در دوران انقلاب مشروطه و همزمان با گام نهادن مفهوم تجدد (مدرنیته) به ایران بسته شد. تمام صد سال گذشته اگرچه از سویی با همه تناقضهای موجود در فرهنگ جامعه ایرانی، صرف پرورش آن مفهوم گشت، لیکن جنین ابتری را نیز در خود پرورد تا سرانجام با پیروزی انقلاب اسلامی به دنیا آید و به سرعت به یک هیولا تبدیل شود. گویی اسطوره هزاران ساله زُروان و پسران دوقلویش در تاریخ معاصر ایران به وقوع پیوست: اهریمن زودتر شکم «زمان» را درید و به دنیا آمد!
کربلای روشنفکران
تا چشم کار میکند صحنه کربلاست و اغلب روشنفکران به تعزیهگردانی مشغولند. راست و چپ نمیتوانند احساسات «مذهبی» خود را کنترل کنند و مانند رسانههای حکومت اسلامی به شبیهسازی مشغولند. در این امر ایرادی نیست. ایراد در این است که همه اینها ظاهرا معتقدند دین و مذهب امری شخصی است و به عرصه خصوصی تعلق دارد. ولی گویا استفاده سیاسی از احساسات مذهبی، اگر قرار باشد در مبارزه با حکومتی به کار گرفته شود که بر همین اساس به حکومت رسیده و جنایت کرده و میکند، نه تنها «جایز» بلکه «مباح» و حتی «واجب» است!
در تبدیل شدن به آن روی سکه حلبی حکومت اسلامی و با «حسین» و «یزید» به نبرد وی رفتن هیچ زرنگی وجود ندارد، چرا که حکومت در این زمینه بسی بیش از دیگران در چنته دارد. در عین حال، این شبیهسازی و این تعزیه که هر روز در حال تکرار شدن است، به یک غلط فاحش تاریخی دامن میزند و شناخت و تجربه جامعهشناسانه را به مسخره میگیرد: ایران امروز و شرایط و شخصیتها و مردمانش، چه در محدوده خود و چه در عرصه جهانی هیچ شباهتی به سی سال پیش ندارد چه برسد به هزار و اندی سال پیش، آن هم نه در ایران ساسانی بلکه در عربستانی که هنوز به «جاهلیه» معروف بود!
در فضای مجازی اما، ما را با «جاهلیه» کاری نیست. ما تحلیلهای «شیک» با شمارهگذاری عربی و رومی و پر از اصطلاح و لغت انگلیسی داریم (حسین شریعتمداری هم در کیهان تهران اخیرا معادل انگلیسی را در پرانتز میآورد: دولت state! انگار آن کلمه اینطور بامعنیتر میشود و بیمعنی بودن سخن را میپوشاند!) تحلیلهایی که گاه با ترکیبات خودساختهای که زبان به خواندنشان نمیگردد، تلاش میکنند خیلی «عاقلانه» همه چیز را شسته و رفته در طبقهبندی خویش جای دهند. طبقهبندیای که بیش از آنکه حاصل واقعیت باشد، ساخته و پرداخته مواضع سیاسی و همچنین آرزوهای افراد است. تردیدی نیست که این همه البته از روی احساس مسئولیت و نیکخواهی برای جنبش کنونی است.
در این میان، اگر تحلیلگر جمهوریخواه باشد، به این نتیجه میرسد این جنبش تا با مشروطهخواهی مرزبندی نداشته باشد، به جایی نخواهد رسید! تحلیلگری که به این احتمال که «اگر رسید چی؟» بیندیشد (که باید بیندیشد) بیتردید پشتاش از شک علمی خواهد لرزید و چنین حکم قاطعانهای را نیز نخواهد داد! اگر تحلیلگر مذهبی باشد، با اینکه اعلام میکند خواهان جدایی دین و دولت است ولی مرتب این را هم تکرار میکند که نباید فراموش کرد ایران یک جامعه دینی است! انگار تکرار این سخن، سبب حق ویژهای برای وی که مذهبی است، میشود و یا امکان درستی تحلیل وی را بالاتر میبرد! تحلیلگر اگر چپ باشد، با وجود اعلام وفاداری به دمکراسی و حقوق بشر، این جنبش را در چهارچوب مبارزه طبقاتی و اصول اعتقادی محدود خود قرار میدهد و وفاداری خود را به زحمتکشانی محدود میکند که توسط وی تعریف میشوند. پس حقیقت کدام است؟ واقعیت چیست؟
آنگونه که به «بزرگمهر» نسبت میدهند، حقیقت نزد همگان است و همگان هنوز به دنیا نیامدهاند. لیکن واقعیت در تجربه و عقل است: اگر جامعه و مناسبات و تلاطمهایش نیز به همین شکل «شیک» و شمارهگذاری شده و شسته و رفته میبود، آنگاه ما میبایست با صحنه دیگری در ایران روبرو میبودیم: بگذریم از آن همه تحلیلهای مشعشع که سی سال پیش قرار بود ایران را به بهشت رهنمون شوند. آخر چرا کسی به روی خود نمیآورد که همین تحلیلهای شسته و رفته و «شیک» درباره «اصلاحات» و «واقعگرایی» و «سیاست عملی» سالهای اخیر چه شد؟! تحلیلهایی که تا شب انتخابات ۲۲ خرداد گوش فلک را کر میکردند چه شد؟! چرا کسی مسئولیت آنها را بر عهده نمیگیرد؟! به جایش، همانها که خواهان «اصلاحات» در چهارچوب نظام و قانون اساسی بودند امروز در نقش «رهبران» یک شبه وارد میدان شده و تعزیهگردانی میکنند. در یک گوشه هم، برخی که گمان میکنند از بقیه عاقلترند و عدم خشونت را نه در ایستادگی در برابر خشونت، بلکه در عمل به معنای تن دادن به خشونت درک میکنند، در میانه انقلاب ایستادهاند و درباره وقوع انقلاب هشدار میدهند و مردم را از انقلابیگری بر حذر میدارند! آیا بر این کربلای روشنفکران نباید گریست؟
مرز مسئولیت و تقصیر
در هفتههای اخیر از چند موضوع احساس تهوع و شرم داشتم.
یکی، تشبیه شرایط کنونی به شرایط سی سال پیش و موقعیت رژیم کنونی به موقعیت رژیم پیشین در آن دوران است. این دو را البته میتوان و باید با یکدیگر مقایسه کرد. ولی هر آنچه از این مقایسه به دست میآید، عمدتا تفاوت است و نه شباهت. تفاوتی که بسیاری از دشمنان قسمخورده رژیم پیشین را به بیان سخنانی کاملا متفاوت واداشته است. از نظر تاریخی، اقتصادی، فرهنگی، جمعیتشناسی و شرایط جهانی، مطلقا شباهتی بین ایران امروز و ایران سی سال پیش وجود ندارد. این واقعیت نه چیزی بر رژیم پیشین میافزاید و نه چیزی از رژیم کنونی میکاهد. بیان یک واقعیت است که نباید اجازه داد تحریف شود.
یکی، انبوه سخنان مبالغهآمیز و دروغی بود که درباره آیتالله منتظری منتشر شد. کسانی در برابر چشم همه و درباره دورانی که هنوز به تاریخ نپیوسته است خیلی ساده به تحریف واقعیت پرداختند. آیتالله منتظری یک نقش دوگانه در جمهوری اسلامی داشت: نخست در برپایی آن همت بسیار به خرج داد و سپس، نه علیه آن، بلکه به انتقاد از آن برخاست. همین نقش، وی را، آن هم با تأخیر از سوی مردم، محبوب ساخت و جایگاه وی را در تاریخچه جمهوری اسلامی از کنار خمینی و خامنهای به کنار ملت انتقال داد. تکیه بر این واقعیت، بزرگترین و ارزشمندترین ارجی است که میتوان بر وی نهاد.
یکی هم درباره هجوم دوباره مفاهیم و اسطورهها و افسانههای مذهبی به زبان و قلم کسانی است که ادعای سکولاریسم، لائیسیته و حتی چپ و سوسیالیسم و کمونیسم دارند! اگر بتوان بر تهوع و شرم خود غلبه کرد، آنگاه میتوان این همه را در چهارچوب استفاده سیاسی و یا به اصطلاح جمهوری اسلامی، استفاده ابزاری از مذهب، درک کرد. آری، میتوان درکاش کرد، ولی نمیتوان پذیرفت! برای این بنجلفروشی باید به دنبال مشتریان دیگری گشت. همانهایی که معمولا، چه بسا به ناحق، عوام و بیسواد خوانده میشوند. ولی آیا در این سوی صف، در میان آن مردم که آزادی را فریاد میزنند، هستند کسانی که این بنجلها را بپسندند؟ شرمندهام، ولی آری! هست! اما آیا این سبب میشود که «روشنفکران» به بنجلنویسی بپردازند؟ نه، نمیشود! حال تهوع از همینجاست!
روشنفکری که مانند حکومت سرکوبگرش دست به دامان «علی» و «حسین» و «یزید» شود، تردید نباید داشت که نه تنها نخواهد توانست مردم را یک گام از انقلاب اسلامی رو به سوی آینده راهبری و همراهی کند، بلکه تازه دارد آنها را به مجالس روضهخوانی دوران نبرد مشروطه و مشروعه بر میگرداند. این همه ممکن است احساسات عمومی را تحریک کند، ولی راه را کژ میکند، و هنگامی که با خبرهای آنچنانی همراه میشود، پرده بر دلایل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جنبشی میاندازد که دیگر بیش از آن به پیش رفته است که بتواند گامی به پس بردارد . دلیل مخالفت مردم با رژیم نه ماساژ و ماساژور کرهای «خجستهخانم» عیال «رهبر» و یا خاویار و قرقاولی است که در معده «رهبر» هضم میشود، بلکه ساختاری ضدانسانی و آزادیستیز است که ایران را بر باد میدهد. بر باد داده است. بر اساس این منطق باید احمدینژاد را روی سر گذاشت که نان سنگک و پنیر میخورد و چه بسا شکم عیالش چربی آورده باشد! تفاوت اصولی هست بین فساد مالی یک حکومت و رهبرانش با ماساژ «خجستهخانم»… این دومی به درد رنگیننامههایی میخورد که روزانه صدها نوع از آنها، از جمله با مضمون مسائل خصوصی خانوادههای سیاستمداران، در همین اروپا منتشر میشود و خیلی زود یا از سطل زباله سر در میآورند و یا در مطب پزشکان خاک میخورند.
و آخری، تفکر نابالغی است که بخشی از جامعه را که به هر دلیلی طرفدار حکومت و دولت کنونی است، انکار میکند و همه را نیروی بسیج و لباس شخصی و شستشوی مغزیشده و مزدبگیر معرفی میکند. تفکری که هنوز حرکت و انقلاب فکری آن زن و مرد جوانی را که خود را حائل میکند تا مأمور سرکوب خود را از گزند جمعیت به حق خشمگین حفظ کند، درک نکرده است. این تفکر، بدون آنکه بخواهد، با بیتوجهی و راندن آرای این بخش از جامعه، همین امروز بذر تروریسمی را میکارد که خاک خاورمیانه بهترین محل رشد آن است و ایران نیز از گزند آن در امان نخواهد بود. همین امروز باید مانع کاشته شدن آن بذر شد و راهش، راندن و دورکردن بیشتر مردمی که صادقانه به این حکومت اعتقاد و اعتماد دارند، نیست. نبرد با تروریسم اسلامی و اسلامیستها، بیش از آنکه مسئله غرب باشد، مسئله ما خاورمیانهایهاست. جمهوری اسلامی بیشترین زهر خود را در ایران ریخته است و ایرانی بیشترین پادزهر را در اختیار دارد.
شما روشنفکرانی که پرچم سرخ را با شعار «یاحسین» بر گنبد طلایی امامزاده علم میکنید و «حسین» را پیشتاز «نافرمانی مسالمتجویانه» میشمارید و خامنهای را «یزید زمان» میخوانید و آیتالله حسینعلی منتظری را چون هم «حسین» بود و هم «علی» میستایید، و آرامگاه او را از حالا زیارتگاه آیندگان مینامید، شما در برابر هر آنچه میگویید و هر دانهای که میکارید، یا هر خاکی که در چشم مردم میپاشید، مسئول هستید! شما در برابر نطفهای که امروز بسته میشود و سرنوشت نسلهای آینده ایران را رقم میزند، مسئول هستید! شما روشنفکران! اگر راهبَری نمیتوانید، دست کم (به قول رضا مقصدی) راهبُری نکنید! امروز هنوز میتوان گفت شما «مسئول» هستید. هیهات اگر زمان بگذرد و نسلهای آینده یک بار دیگر شما را «مقصر» بنامند.