میدان زنان » در چهار سال نخست دولت محمود احمدی نژاد، علی رغم تاکید وی در سخنان پیش از انتخاباتش مبنی بر اینکه ما چه کار به پوشش مردم داریم و مگر مشکل ما مدل مو و لباس دختران است، یکی از اصلی ترین و بارزترین شکل سرکوب مردم توسط دولت دیکتاتورمآب، تعیین حد و مرز برای طرز پوشش زنان در قالب “گشت ارشاد”!! بود. این تناقض گفتار و رفتار را شاید بتوان بارزترین مصداق دروغگویی دولت و عوامفریبی انتخاباتی و سرکوب پس از – به هر نوعی – کسب رای، در حوزه ی اجتماعی دانست.
بساط “ارشاد”ها در آستانه ی انتخابات دور دهم ریاست جمهوری برچیده شد و با فضای پس از انتخابات خرداد ۸۸، هیچ گاه مجال بازگشت به خیابانهای تهران و سایر شهرهای ایران را باز نیافت. گشت ارشاد، جایش را در خیابانها به پلیس ضدشورش و نیروهای نیمه رسمی و غیررسمی نظامی داد و این بار سرکوب شکل واقعی تر خود را به معرض نمایش گذاشت.
زنان پیشتاز اعتراضات انتخاباتی شدند. “زنی دست خالی، تنها با یک بطری کوچک آب معدنی” تصویری نمادین از حضور فردی زنان در جمع بزرگ معترضان انتخاباتی در سراسر تابستان ۸۸ تهران بود. تصویری ماندگار از سادگی، شجاعت و صلابت زن در بیان خواسته های فردی و اجتماعی اش در جنبش بزرگ طبقه ی متوسط فکری ایران.
این تصویر چاشنیهای تلخ و شیرین بسیاری هم داشت:
زنان جوانی که در زیر انواع باتون ضربه می خوردند، روسری از سرشان می افتاد، اما به دفاع از خود و آرمانهایشان ادامه می دادند و سرکوبگرانی که بی توجه به “حجاب” بربادرفته، هر ضربه را محکمتر از ضربه ی پیشین می نواختند.
تصویر ندا آقا سلطان که در مقابل میلیاردها چشم، در حالی که حجاب از سرش افتاده بود، آرام، در خون غلتید و به سمبل آزادی خواهی تبدیل شد. ترانه موسوی که با وجود همه ی دست و پا زدنهای رسانه های حاکمیت در تصویرسازی های دروغ آلود، به سمبل شکنجه و تجاوز تبدیل شد. سناریوی “سعیده پورآقایی” نتوانست مسیر افشای حقایق را تغییر دهد.
سناریوی “مستند فرار مرغی” بر پرده ی جعبه ی جادوگر سیمای غیرملی نقش بست تا جنبش زنان ایران را خانواده ستیز و برانداز نشان دهد؛ در این میان، تصویرهایی ربوده شده از جمعهای خصوصی برخی فعالان جنبش زنان به نمایش گذاشته شد و سعی شد با بی حجاب نشان دادن این زنان، مثلا تاثیر بر افکار توده ی مردم گذاشته شود، اما دولت سرکوب، قافیه را پیشترها باخته بود و این نیز تلاشی نافرجام بود.
این بار تصویری متفاوت از مجید توکلی، یکی از فعالان دانشجویی بر صفحه ی رسانه های سرکوب نقش بست. چهره ی مجید توکلی با پوشش چادر، حجاب برتر!
در فرهنگ “چاله میدان” که به نظر می رسد سالهاست حتی در میان توده ی مردم به ضدفرهنگ تبدیل شده، هر گاه می خواستند مردی را تحقیر کنند، او را “لچک به سر” یا “ضعیفه” خطاب می کردند که بر اساس فرهنگ مردسالارانه، عبارتهایی بود که برای خطاب زنان به کار می رفت و بدین ترتیب، آن مرد خوار و ذلیل شمرده می شد.
وقتی در سالهای آغازین حاکمیت جمهوری اسلامی، ابوالحسن بنی صدر در پی عزلش، کشور را ترک کرد، برای خوار کردن وی، شایعه ی فرار او با پوشش و آرایش زنانه، قوت گرفت. هر چند هیچ تصویری که این شایعه را تایید کند، ارائه نشد، اما با وجود فضای حاکم بر جامعه ی آن روز، بسیاری از توده ی مردم، بر این شایعه خط بطلان نکشیدند.
اما تصویر ارائه شده از توکلی، ویژگیهای دیگری داشت. این عکس، دقیقا مبتنی بر تصویری بود که همواره از سوی سازمانها و نهادهای دولتی و حکومتی به عنوان حجاب برتر برای زنان توصیه می شود.
پیام پنهان و ناخواسته ی این تصویر که شاید ارائه دهندگان شتابزده به آن بی توجه بوده اند، تاکید بر فلسفه ی همزمان تحقیر و تحدید زن از سوی حجاب است. نکته ای که به عقیده ی نگارنده، جامعه شناسان، روانشناسان و فمینیستها باید مورد توجه و بررسی قرار دهند. مدافعان فلسفه ی حجاب، این بار نمایشی ارائه داده اند که ایدئولوژی آنها را در خصوص حجاب به خوبی نمایان می کند.
در پی این اتفاق، کمپینی برای حمایت از مجید توکلی و در کنار آن به نوعی “نه” گفتن به حجاب اجباری از سوی گروهی از مردان شکل گرفت. مردانی که روسری و چادر به سر دارند تا بگویند “لچک به سر بودن” توهین نیست. در تحلیل تعداد قابل توجهی از این عکسها، می توان رگه های مردسالارانه ی واضحی را دریافت که در پس این حرکت پنهان شده است.
اما این کمپین هر چند نیت دموکراتیکی داشته باشد، از نکته ی مهمی غافل شده است که:
اجبار، توهین است!
تحدید، توهین است!
حجاب اجباری، توهین است!
و فراتر از آن، تجاوز است. تجاوز به حقوق شهروندی، و حقوق زن!