این جلسه در محل همیشگی نشستهای کانون در دبیرستان جیمز مدیسون، در ویینا، ویرجینیا، برگزار شد و منصور امینزاده ریاست و اداره جلسه را بر عهده داشت. منصور امینزاده جلسه را با خوشآمد به حاضران آغاز کرد و سپس در معرفی سخنران اظهار داشت:
«زهره خیام دوره لیسانس در رشته جامعهشناسی را در تهران گذرانده و سپس در واشنگتن به دریافت درجه فوق لیسانس نایل آمده است. شروع کار سیاسی وی از سال ۱۹۶۷ میلادی در تهران است. وی از ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۹ در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی فعال بود و پس از بازگشت به ایران به فعالیت خود، به ویژه در جنبش زنان، ادامه داد و از پایهگذاران «سازمان اتحاد ملی زنان» بود. زهره خیام عضو شورای اجرایی اتحاد ملی زنان و مدتی نیز سخنگوی آن سازمان بوده است.»
رییس جلسه آنگاه با بیان این که زهره خیام سالهاست در منطقه واشنگتن فعالیت سیاسی دارد، میکروفن را به سخنران سپرد و از وی دعوت کرد که گفتار خود را آغاز کند. زهره خیام پس از تشکر از حضور علاقمندان در جلسه اظهار داشت:
«من در دانشگاه کنفدراسیون درس خواندهام؛ دانشگاه به مفهوم محل عرضه و تلاقی نقطه نظرهای مختلف اجتماعی و سیاسی. و یاد گرفتههایم در دانشکده و کنفدراسیون را در عرصه فعالیت اجتماعی به کار گرفتهام. تجربه فعالیت در «سازمان اتحاد ملی زنان» برایم درس زندگی بود و دریافتم که دیدن جنبش مردم ایران و ندیدن نیمی از جامعه که زنان باشند به لحاظ نظری امری کوردلانه است.»
سخنران افزود: «من سعی میکنم در بحثی که امشب ارائه میدهم جنبش زنان را به نوعی به جنبش دمکراتیک مردم ایران وصل کنم و شمایی از جامعه مدنی ایران و عملکرد روشنفکران در جامعه را ارائه دهم. در گفت و گوی امشب تمرکز من روی سه مقوله اساسی است: تعاریف گوناگون از جامعه مدنی در طول تاریخ، مقولات مدرنیته و مدرنیزاسیون در رابطه با یکدیگر، و بینش و عملکرد «روشنفکران» ایران طی سالهای ۱۳۵۷ تاکنون و واکنش آنان به موقعیت فعلی جنبش.»
وی در ادامه گفت: «توماس جفرسون میگوید: «هنگامی که مردم از دولت میترسند خفقان و استبداد حاکم است. هنگامی که حکومت از مردم میترسد فضا فضای رهایی است.» وقایع چند ماه گذشته علیرغم واکنش قساوتبار و شدت عمل ارگانهای دولتی، دفتر جدیدی در تاریخ مبارزات مردم ایران باز کرده است. شرکت میلیونی مردم در این حرکات اعتراضی به سطح آمدن جوششی بود که در سه دهه گذشته زیر پوست دریای مقاومت زیرزمینی جریان داشت. دامنه گسترده این اعتراضات به روشنی عیان ساخت که به قول لنین «اگر پایینیها نخواهند، بالاییها نخواهند توانست.»
زهره خیام سپس اظهار داشت: «این نخستین بار نبود که ارگانهای جمهوری اسلامی با چنین سبعیتی با نیروهای اپوزیسیون رو به رو میشدند. واکنشی از این دست، کشتار، زندان، شکنجه جسمانی، جنسی و روانی همه و همه در شنیعترین و فاجعهآمیزترین ابعاد، چه در سال ۱۳۵۸ با اعدام بدون محاکمه تکنوکراتهای رژیم گذشته و چه در سالهای ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ با کشتار نیروهای اپوزیسیون چپ و مجاهدین خلق، و چه در کشتار زندانیان در شهریور ۱۳۶۷، چه با قطعه قطعه کردن و مثله ساختن افرادی از نیروهای منفرد اپوزیسیون همانند دکتر کاظم سامی، محمد مختاری، پروانه و داریوش فروهر، جعفر پوینده، ابراهیم زالزاده در داخل کشور و شاپور بختیار، عبدالرحمان برومند و فریدون فرخزاد در خارج از کشور صورت گرفته بود.» وی اضافه کرد: «آنچه که تجربه اخیر را از گذشته متمایز میکرد گسترش این اقدامات در مورد عناصری بود که جمهوری اسلامی آنها را در اردوگاه هواداران خود میپنداشت. به اعتقاد من، وضعیت موجود در ایران امروز زمینه آغازی بر پایان حکومت جمهوری اسلامی است؛ مشروط به آن که داعیان خیرخواهی و مصلحتجویی و تعهد به آرمانهای دمکراتیک بار دیگر این حرکت را به بیراههای از نوع تحولات ۱۳۵۷ نبرند.»
سخنران آنگاه به تعریفهای گوناگونی که از جامعه مدنی شده است پرداخت و گفت: «بنا به تعریف مرکز جامعه مدنی دانشگاه اقتصاد لندن (London School of Economics) جامعه مدنی عرضه فعالیتهای گروهی و داوطلبانهای است که حول محور ارزشها، اهداف و علایق مشترک تحقق مییابد. در تئوری، اشکال نهادی جامعه مدنی از دولت، خانواده و بازار متمایز میباشد ولی در عمل مرزهای بین جامعه مدنی، خانواده، دولت و بازار اغلب درهم و پیچیده است. جامعه مدنی معمولا از فضاهای متنوع و عوامل گوناگون و اشکال نهادی متفاوت که در درجات متفاوتی از قدرت، خودمختاری و رسمیت قرار دارند تشکیل میشود. جامعه مدنی اغلب به عرصه فعالیت سازمانهای خیریه به ثبت رسیده، سازمانهای غیردولتی، گروههای اجتماعی، سازمانهای زنان، گروههای حزبی، انجمنهای حرفهای، سندیکاها، گروههای شغلی، جنبشهای اجتماعی، گروههای حمایتی و ائتلافی اطلاق میشود.» خیام در بخش دیگری از سخنان خود اظهار داشت:
«در دوره باستان، جامعه مدنی به انجمن سیاسی اطلاق میشده است که برای اداره و کنترل اختلافات اجتماعی از طریق وضع مقررات برای محدود ساختن (تحدید) آزار شهروندان از جانب یکدیگر به وجود میآید. در دوره کلاسیک این مفهوم، معادل جامعه سالم به کار برده شده و از مقوله دولت متمایز نبود. سقراط بر آن بود که تعارضات اجتماعی باید از طریق «دیالکتیک» که شکلی از گفت و گوی عقلانی است و واقعیت را عیان میسازد، حل شود. وی معتقد بود که مناظره اجتماعی و عمومی از طریق دیالکتیک برای تضمین مدنیت در اجتماع و «زندگی خوب» برای مردم ضروری است. فلاسفه عصر کلاسیک تمایزی بین دولت و جامعه قایل نبودند و بر آن بودند که دولت شکل مدنی جامعه را نمایندگی میکند و مدنیت به مفهوم پیششرط شهروندی خوب میباشد. علاوه بر این معتقد بودند که انسانها ذاتا خردگرا هستند و قادرند که دستهجمعی به جامعهای که بدان متعلقند شکل دهند و ظرفیت آن را دارند که برای منافع مشترک گرد هم آمده و صلاح اجتماعی را تامین کنند.» وی سپس افزود: «در قرون وسطا به خاطر وجود وضعیت ویژه سیاسی دوره فئودالیزم، مقوله جامعه مدنی از عرصه عمومی و اجتماعی رخت بر بست. پس از آن که دولتها به منزله واحدهای سیاسی قدرتمدار بر اساس قلمروی جغرافیایی معینی تعریف شدند، پادشاهان توانستند ارتش ملی، بوروکراسی اداری و نهادهای مالی بسازند و این همه موجب شد که بتوانند به کنترل مستقیم در اعمال آتوریته بر شهروندان، که رعایا نامیده میشدند، دست یابند. شاهان برای تامین هزینههای اداری، کنترل اقتصاد را نیز به دست گرفتند. این موضوع زمینهای شد برای تولد استبداد. تا اواسط قرن هیجدهم استبداد نمایشگر واقعی قدرت در اروپا بود.»
سخنران در ادامه گفت: «طبیعت مستبدانه دولتی در دوره روشنگری به زیر سئوال کشیده شد. نتیجه طبیعی رنسانس، رشد هومانیزم (انسانگرایی) و انقلاب علمی بود. متفکران دوره روشنگری سئوالاتی اساسی مطرح نمودند؛ از جمله این که «وراثت چه نوع مشروعیتی دارد؟»، چرا نهاد حکومتی به وجود میآید؟»، «چرا برخی از انسانها از حقوق اولیه بیشتری برخوردارند؟» و… این پرسشها آنان را به مفروضاتی در مورد ذهن انسان، منابع اقتدار سیاسی و اخلاقی و دلایل حاکمیت قدرت مطلقه و چگونگی گذار از استبداد رساند. متفکران دوره روشنگری بر آن بودند که نیکی ذاتی ذهن انسان است. ذهن خردگرای بشر برای شناخت و آگاهی از جهان خود به واسطهای خارج از خود نیازمند نیست. قابلیت درک جهان، توان متحول ساختن جهان خارج از خود را نیز برای انسان فراهم میآورد. وحدت بین دولت و کلیسا به مثابه دشمن پیشرفت، رشد و رفاه انسان است. دستگاه قدرتمد دولتی، آزادی فردی را محدود میساخت و کلیسا با توسل به تئوری «خدایی بودن سلطنت» به شاهان مشروعیت میبخشید. و این هر دو علیه خواست مردم بود.» زهره خیام آنگاه به دوره روشنگری اشاره کرد و اظهار داشت:
«توماس هابز و جان لاک بر آن بودند که همزیستی مسالمتآمیز بین انسانها از طریق قراردادها و معاهدات قابل تامین است. معهذا آنان نیز جامعه مدنی را از قلمرو دولت جدا نمیدیدند. متفکران دوره روشنگری بر آن بودند که از آنجا که انسانها خردگرا و قادر به شکل بخشی به سرنوشت خویشند نیازی به اتوریته مطلقی که آنها را کنترل کند نیست. هگل مفهوم جامعه مدنی را به کلی تغییر داد. وی معتقد بود که جامعه مدنی در مقطع خاصی از دوره سرمایهداری پدیدار شده و به منافع آن خدمت کرده است. این منافع بهطور عمده حقوق فردی و مالکیت خصوصی میباشند. به نظر هگل جامعه مدنی تبلور نیروهای متعارض است. در حوزه منافع سرمایهداری امکان نابرابری و ستیزه موجود است. لذا برای تامین نظم اخلاقی در جامعه، کنترل دائمی دولت ضروری است. به نظر هگل دولت سیاسی ظرفیت و آتوریته تصحیح اشکالات جامعه را دارد.» وی افزود: «الکسی دوتوکویل با مقایسه فرانسه مستبد و آمریکای دمکراتیک با نظر هگل مخالفت ورزید. او با وزن دادن به سازمانهای سیاسی و مدنی آنها را ابزار تعادلبخشی به فردیت لیبرال و تمرکز دولتی تلقی کرد. دوتوکویل واقعیت اجتماعی را در شکل تمایز مدنی و جامعه سیاسی تعریف کرد. اما برای مارکس جامعه مدنی عرصهای بود که در آن نیروهای مناسبات اجتماعی تبلور مییافتند؛ بهگونهای که جامعه سیاسی روبنای سازگار با رابطه بین جامعه مدنی و سرمایهداری بود. مارکس بر آن بود که جامعه مدنی نماینده منافع بورژوازی است. بنا بر این دولت به مثابه روبنایی که منافع طبقه حاکم در جامعه سرمایهداری را نمایندگی میکند، نماینده بورژوازی است. او جامعه مدنی و دولت را بازوهای اجرایی منافع بورژوازی میدانست که هر دو باید زوال یابند.»
سخنران سپس به بیان نظرات گرامشی، فیلسوف مشهور ایتالیایی، در این باره پرداخت و گفت: «آنتونیو گرامشی جامعه مدنی را روبنای سیاسی قرار داد و نقش جامعه مدنی را به عنوان اعانتگر فرهنگی و ایدئولوژیک سرمایه در بقای سرمایهداری ضروری دانست. گرامشی برخلاف مارکس که جامعه مدنی را به عنوان مشکل یا مساله مطرح میکرد، جامعه مدنی را به عنوان عرصهای برای حل مشکلات مطروحه میدید. چپ جدید با پذیرش نظر گرامشی نقش مهمی برای جامعه مدنی در دفاع از مردم در مقابل دولت، بازار و اعلام اراده دمکراتیک قایل شد. در عین حال نئولیبرالها، جامعه مدنی را به منزله عرصه مبارزه علیه رژیمهای کمونیستی و قدرتمدار تلقی میکنند و بدین لحاظ مقوله جامعه مدنی در گفتمان (دیسکورس) چپ جدید و نئولیبرالها جای ویژهای یافته است.» خیام در ادامه گفتار خود به دوران معاصر اشاره کرد و اظهار داشت: «در سالهای ۱۹۹۰ که اپوزیسیون کشورهای بلوک شرق (اقمار شوروی سابق) رشد یافت، با پدیداری سازمانهای غیردولتی و جنبشهای اجتماعی در سطح جهان، جامعه مدنی زمینهای برای ساختمان نظم آلترناتیو اجتماعی و جهانی تلقی گردید. اگر نتیجه انقلاب صنعتی در جهان مدرنیزاسیون در جوامع بود، مدرنیته جوهر اندیشه انسانی و همزاد با تحقق مدنیتی مبتنی بر سکولاریزم و دمکراتیسم در جهان بود. کشورهایی که حاکمیتشان بر پایههای غیردمکراتیک استوار است ما را هم با یک مشکل عملی و هم با یک تعارض فلسفی مواجه میکنند. برای دلشیفتگان نفی خشونت که آرزومند تحول تدریجی و مسالمتآمیز میباشند، این توهم موجود است که حاکمان داوطلبانه از قدرت کناره میگیرند و یا در سیر تدریجی رشد فعالیتهای دمکراتیک، نیروهای دمکراتیک به نوعی حاکمیت را تحت فشار قرار میدهند که آنان جا را برای نیروهای جدید خالی میکنند.» سخنران در رابطه با مسایل ایران گفت: «در تاریخ معاصر ایران، مقوله جامعه مدنی و یا بهتر بگویم اجزایی از مبحث جامعه مدنی، از هنگام ریاست جمهوری خاتمی به کرات مورد بحث و اشاره قرار گرفته است. در این میان تعابیر تعداد قابل توجهی از روشنفکران مشروط و مصلحتاندیش از درک جامعه مدنی، فهم از ارزشهای دمکراتیک و استنباط آنان از مقوله انسان و درکشان از موقعیت زنان، به پیشبرد مدنیت بیشتر زیان رسانده است تا فایده. تراژدی واقعی در جامعه ما گسستی ارزشی است که نه تنها زمینهساز صفآرایی شهروندان در برابر حاکمان، بلکه نمودار ساخت شگفتانگیزی در روابط میان خود شهرندان نیز هست.» وی سپس اضافه کرد: «تجربه سی سال سرکوب دولتی منجر به استیلای عواطف و احساساتی گردیده است که مدلول هراس و تلاش برای حفظ خود (صیانت ذات)، بدبینی و خشم میباشد. در میان مردم نیز وابستگیها، فداکاریها و از خودگذشتگیها جای خود را به دشمنیها و حقارتها داده است. اگر در ابعادی وسیع نفرت از حکومتیان در قالب نظری اشکال مختلف یافته است، خرافات و توهم به معجزه و رستگاری فردی هم گسترش یافته است. تعارفات متداوله در رفتار اجتماعی، به محض احساس عدم امنیت تبدیل به تعرضات بیرحمانه، حسابگرانه و موشکافی در شرارت دیگران و توجیه عملکرد خود میگردد. مردم مقولهای دیگر میشوند. حضور اجتماعی آنان در کنار یکدیگر بیان همبستگی آنان نیست، بلکه زمینهساز خشونت عاطفی میگردد که از خودبیگانگی برایشان به بار آورده است.»
زهره خیام در ادامه اظهار داشت: «بحران هویت جامعه را به دالانهای فرهنگی زیر زمینی سوق داده است. اگر برای حکومتیان همه چیز مجاز شده است، به نوعی دیگران نیز احساس میکنند مجازند که در حفظ خود از هر ابزاری استفاده کنند. راستی و دروغ نسبی شده است. وفاداری و خیانت نسبی شده است. عبادت تقیه و تقیه عبادت شده است. پول، حرص و آز و حفظ خود محور رفتار اجتماعی است. زنان که به گواه همه پرچم انسانیت و آزادیخواهی را بر دوش کشیدهاند و کفایتهای غیر قابل انکارشان جهانی را به شگفتی کشانده است، به نظاره آن نشستهاند که چگونه ایثار، تدبیر، تحمل، پیگیری، و قدرتشان مورد معامله مردانه قرار میگیرد.»
این فعال جنبش زنان افزود: «چگونه است که فرقه مذکر روشنفکران خودگمارده، دستآوردهای جنبش زنان را به معامله مینشینند؛ مردانی که در سه دهه گذشته از حاصل مبارزات زنان بهره جستند ولی گامی فعال در دادخواهی، حمایت و همدردی با آنان برنداشتند. به روشنی زنان در اعتقادات مسلمانان، حتی آنان که خود را «نواندیشان دینی» مینامند، موقعیتی ندارند. اینان که به اصطلاح «قرائتهای» نوینی از مبانی فقهی ارایه میدهند دومی را از فقه جدا میکنند و آن را بیشتر الهامبخش روح و اخلاق جامعه میشمارند تا مبنای قراردادهای اجتماعی؛ و هنگامی که به مساله زنان میرسند تاکیدشان این است که «زن، زن است و مرد، مرد است.» زهره خیام در بخش دیگری از سخنان خود به نقد برخی نظرات مطرح پرداخت و گفت: «عبدالکریم سروش میگوید: «ما نمیتوانیم به سادگی بگوییم زنان در کل تاریخ تحت ستم بودهاند و چون تحت ستم بودهاند نتوانستهاند گوهر خودشان را آنچنان که باید نشان دهند. اگر از چنین کلیاتی آغاز کنیم باید نتیجه بگیریم که زنان اصلا و ذاتا ستمپذیر بودهاند و اگر تاکنون چنین بودهاند لابد در آینده هم چنین خواهند بود؛ مگر این که از زن بودن خود دست بشویند.» دیدگاه این فلسفهپرداز نواندیش دینی به واقع توجیه تداوم ستم جنسی است و چون این حکم را نسبت به همه اشکال ستم و تبعیض (نژادی ـ قومی ـ طبقاتی) صادر کرده است، بر اساس آن میتوان توجیه کرد که به ستم و تبعیض تن دهیم و یا بدتر به آن حقانیت بخشیم.»
سخنران اضافه کرد: «آیتالله صانعی میگوید: «حکومت اسلامی به معنای واقعی آن زمانی خواهد بود که هیچ مردی با هیچ زنی تماس نداشته باشد… وقتی ما بنا گذاشتیم که زن و مرد اجنبی هستند، کشیده میشویم به این بحث که پزشک زن، بهیار زن، مامور زن، وکیل زن و غیره داشته باشیم. مجبوریم همه چیز زنان را به زنان وابسته کنیم و همه چیز مردان را به مردان…» اینها گفتههای مثلا ترقیخواهان دینباور است. با اسف باید اذعان داشت که روشنفکران سکولار مرد نیز تفاوت چندانی در تحلیلهای مزوژنیستی (زنستیز) خود با اینان ندارند.»
وی در ادامه گفت: «اگر جوهر ارزشی جامعه مدرن و اندیشه مدرنیته آزادی انسان از موهومات و خرافات و برابری انسانها در برابر قانون است و در حال حاضر مطالبات اجتماعی و قانونی زنان در جامعه تامین نمیشود چگونه است که مردان پا به پای زنان برای رسیدن به این خواستها قدم بر نمیدارند، مبارزه نمیکنند و فریاد اعتراضی سر نمیدهند؟ چرا از زنان در پیشبرد خواستهای خود استفاده میکنند ولی از یاریرسانی به آنان در مواقع ضروری اجتناب میکنند؟ در شرایطی که زنان آنچه در توان داشتهاند مصروف گامهای سنجیده مبارزاتی کردهاند چگونه است که مردان بار دیگر در شرایط بحران انقلابی از آنان دعوت میکنند که به حاکمیت آخوندی ـ البته با چهرههایی دیگرـ رضایت دهند؟» زهره خیام آنگاه به جنبش اخیر مردم در ایران اشاره کرد و اظهار داشت: «حرکت سبزینه دار و دستهای که بر سر تقسیم قدرت و منافع دولتی با دولت مرتجع فعلی به مبارزهای محدود و مشروط دست زده است با مبارزه استراتژیک زنان ـ به مثابه نیمی از جامعه انسانی ـ در جوهر متفاوت است. مبارزه زنان کوررنگ است. زنان درد و رنج و شکنجه زندانیان سیاسی را با روح و روان و اندامشان تجربه کردهاند. شعار آنان آزادی زندانیان سیاسی است و نه آزادی زندانیان سیاسی وقایع اخیر که از جمله شعارهای شرمآور و شرط سبزینههاست. تلاش برای کنترل محتوای شعارهای مبارزات دمکراتیک امروز مردم در ایران و خارج از ایران ادامه ابزار نیرنگی است که اوباش جمهوری اسلامی سی سال پیش به کار گرفتند. در آن زمان، صدای نیاز به بحث و تبادل نظر فکری و فرهنگی و سیاسی با نعره اوباش جمهوری اسلامی که «بحث را به بعد از مرگ شاه» موکول میکردند، خاموش شد.» وی افزود: «جامعهای مدنی که در آن حقوق انسانها در برابر قانون مساوی نباشد، و کلیه نیروهای سیاسی و نظری در آن نمایندگی نداشته باشند، جامعهای است که مدنیتش را با شریعتش تاخت زدهاند؛ جامعهای است فقیه زده که به مردم به مثابه سفها نگاه میکند. جامعهای که در آن کمونیستها، ملیگراها، مذهبیها و سلطنتطلبها نمایندگی نداشته باشند جامعهای نیست که دین و حکومت در آن از هم تفکیک شده باشد.» سخنران در ادامه گفت: «ادامه حاکمیت مرتجع مذهبی، مافیای قدرت سیاسی و لمپنهای مزدور آن به معنای ادامه حاکمیت خشونت، قساوت، تقلب، فساد و وقاحت است؛ به معنای ادامه چپاول منابع غنی طبیعی و سرمایه انسانی رشگآورش است. و چه افسوس که در این رهگذر از حمایت مردانه «روشنفکرانش» که اغلب آگاهانه و یا ناآگاهانه به حمایتش میشتابند برخوردار میشود.»
خیام در بخشی دیگر از تحلیل اجتماعی خود اظهار داشت: «حضور دو فرهنگ متقابل در یک پوسته اجتماعی در ایران سخن تازهای نیست. فرهنگ علنی، خشن و با لایههای غلیظ آشکار ممزوج از سنت و «مدرنیزه» و فرهنگ مخفی، زیرزمینی گاه بسیار مدرن و آوانگارد و پیچیده و در عین حال اندوهبار. این مساله هم جنبههای مثبت و هم ویژگیهای منفی دارد. بارزترین ویژگی منفی آن دوگانگی هویتی (اسکیزوفرنی فرهنگی) است. هویتی که برای بقا لازم است، هویتی مرجح است. این دوگانگی شخصیتی اما تنها در قالب برخورد به حکومت و حکومتیان نمیماند و بر روابط دیگر نیز سرریز میکند. جنبه مثبت آن توان سازماندهی زندگی خصوصی ـ اجتماعی و سیاسی در چهار چوبی مخفی است. این تجربه روزمره مهارتی است که شایسته آن است که اعتبارش مورد اذعان قرار گیرد.» وی اضافه کرد: «از جانب دیگر استفاده از تکنولوژی مدرن و پیشرفته و شهروندی مجازی در دهکده جهانی نه تنها امکان رویارویی با پیشرفتهترین دستآرودهای علمی، هنری، نظری و فرهنگی را فراهم میآورد بلکه زمینه موثری نیز برای سازماندهی، حتی تخریبی، علیه حاکمیت است. شیوههای این نوع از مبارزه را از حرکت وسیع تبلیغاتی در مورد استفاده از ابزارهای الکترونیکی در سراسر جامعه ـ اگرچه در تجربه نخست ناکام ماند ـ میتوان به چشم دید.»
سخنران سپس گفت: «به تحلیل بردن موج پرهیجان این مبارزه در قالب محدود ساختن شعارها و خواستهای آن در چهارچوب حفظ ساختار حکومتی موجود خیانت به آرمانهای نسلی است که دوران کودکی و نوجوانی خود را در برزخی ارزشی طی کرده و به امید آیندهای است که فارغ از دغدغه سرکوب و حد و مجازات شرعی باشد. این نسل خواهان جامعهای سکولار و دمکراتیک است؛ جامعهای که عرصه تامین نیازمندیهای انسانی و تضمین کننده حیثیت انسانی است. اگر چه مردم ضرورتا بر اساس جایگاه طبقاتی و اجتماعی خویش نمیتوانند با یکدیگر خواستهای مشترک و به قولی «اراده واحد» داشته باشند، این فقدان وحدت اما مانع از همیاری و همکاری بر سر منافع در زمینههای دیگر نیست و این جنبه همگانی مبارزه دمکراتیک را متجلی میسازد.» این مبارز کسب حقوق برابر برای زنان در ادامه گفت: «مبارزه برای آزادیهای سیاسی، مبارزه برای تامین حمایت مساوی قانون از شهروندان، به رسمیت شناختن حقیقی و حقوقی شهروندان مستقل از جنس، مذهب، طبقه اجتماعی، مبارزه برای جدایی دین از سیاست و استقرار حکومت سکولار (غیردینی) و نیز تامین خواستهای اولیه شهروندان نظیر نان، مسکن، آب، آموزش و پرورش و نیازمندیهای پزشکی و بهداشتی و نیز مبارزه برای سرنگونی رژیم سیاسی، مبارزهای دمکراتیک است.» زهره خیام در پایان اظهار داشت: «استقرار شرایط دمکراتیک و نهادی شدن دمکراسی زمینه تحمل اختلافات نظری و سیاسی را فراهم میآورد. انتخاب شیوههای دقیق مبارزه علیه حکومت تا به دندان مسلح از پیش امری سادهانگارانه است. تبلیغ مبارزه مسالمتآمیز در قبال تهاجم خشن و مسلحانه حکومت و در عین حال دعوت به مبارزات تودهای خیابانی به معنای سوء استفاده از نمایش قدرت مردمی و در عین حال چانه زدن بر سر مشارکت در قدرت سیاسی است. این حق مردم ستمدیده و بیدار ما نیست.» وی سپس با بیان این که «نمونههای پناهندگان اخیر در خارج از کشور نشانگر این واقعیت است که حتی فرزندان وابستگان به قدرت سیاسی امروز از حاکمیت دیکتاتوری دینی به جان آمدهاند و خواهان سکولاریزم و دمکراتیزم در جامعه میباشند» به سخنرانی خود پایان داد.
آنگاه رییس جلسه اعلام زمان تنفس کرد و از علاقمندان به بیان نظر خود و طرح پرسش دعوت کرد که ثبت نام کنند. در نیمه دوم جلسه که پس از فرصت تنفس تشکیل شد، ثبت نام کنندگان به ترتیب نظرات و پرسشهای خود را مطرح کردند و سخنران به مطالب عنوان شده پاسخ داد.
نخستین شخصی که برابر میکروفن قرار گرفت اظهار داشت: «مساله مهم این است که ما بین تقاضاهای حداکثری و تقاضاهای ممکن تفاوت قایل نمیشویم. همه کسانی که در این سالن هستند خواهان برابری کامل زن و مرد و تامین غذا و مسکن برای همه هستند ولی در زندگی واقعی امکان تامین همه این خواستها در شرایط امروز وجود ندارد. فراموش نکنیم که همیشه انتخاب بین بد و خوب نیست، گاهی باید بین بد و بدتر انتخاب کرد. اما اینطور به نظر می رسد که شما حداکثرطلب هستید.»
زهره خیام در پاسخ اظهار داشت: «خواستهای تامین برنامه حداکثر و حداقل در واقع از نوع مباحثی است که بین سوسیالیستها و کمونیستها برقرار بوده و آن موقعی بود که شعارهای سوسیالیستی و کمونیستی را در برابر شعارهای دمکراتیک مطرح میکردند. سوسیالیستها همیشه مطرح میکردند که زنها امروز به مبارزه بیایند و وقتی که استثمار فرد بر فرد و سرمایه بر کارگر برطرف شد آن موقع به حقوق زنان توجه میشود. یعنی که حق زنان در زمانی دور داده میشود.» وی افزود: «تساوی حقوق زن و مرد یک برنامه حداقل است ولی وقتی ما آن را به رسمیت نمیشناسیم در واقع از کیسه خلیفه بخشیدهایم. روشنفکران مثل ماهی لغزندهاند؛ گاهی روشنفکرند و گاهی مبارز. بحث من این است که مردها در جامعه از موقعیتهای ویژهای برخوردارند و راضی به تساوی حقوق با زنان نیستند. شاید شما هم این ماجرا را شنیدهاید که در اوایل انقلاب یک زن و شوهر ژاپنی به ایران رفته بودند. این دو روزی به رستورانی میروند. پیشخدمت یک روسری برای خانم میآورد و میگوید طبق مقررات باید روسری سر کنید. مرد ژاپنی میگوید پس لطفا یکی هم برای من بیاورید. پیشخدمت میگوید شما نیازی ندارید، حجاب برای خانمهاست. مرد ژاپنی میگوید: وقتی که شما به زن من چیزی را تحمیل میکنید که نمیخواهد من هم مایلم با او ابراز همبستگی و همدردی کنم.» سخنران در ادامه گفت: «ولی مرد ایرانی این کار را نمیکند. بحث من این است. من اعتقاد ندارم که شما میتوانید درباره حقوق زنان معامله کنید. اگر هم بتوانید و بکنید شما کم آوردهاید نه زنان. وقتی از حقوق زنان صحبت میشود مردان طوری حرف میزنند انگار درباره صنف بقال حرف میزنند. در ایران ۶۰ در صد دانشجویان زن هستند ولی فقط ۱۵ درصد زنان شاغلند. چرا مردان به این تبعیض اعتراض نمیکنند؟» یکی دیگر از حاضران اظهار داشت: «شما به گفتهای از عبدالکریم سروش اشاره کردید. سروش گفته است «اگر بپذیریم خانمها در گذشته تحت ستم بودهاند.» میدانیم که در زمانهای دور زنسالاری بوده است ولی توسط آریاییها و سامیها سیستم زنسالاری از بین رفته است. باید بگویم صغرا و کبرای بحث سروش از لحاظ فلسفی درست است.» زهره خیام در جواب به این نظر گفت: «شما وقتی تمام بحث یک نفر را دنبال نمیکنید همین نتیجه را میگیرید. شما فکر میکنید سروش جرات دارد این حرف را درباره سیاهان آمریکا هم بگوید؟ مسلما نه؛ جرات نمیکند. سروش این حرف را زده چون معتقد است که جای زنان در خانه است.» وی افزود: «در بحثهای دینی ادعا میشود که قبل از اسلام در عربستان دختربچهها را زنده به گور میکردند. پس در این صورت در جامعه عربستان پیش از اسلام باید هیچ زنی وجود نداشته باشد. برای نمونه، پس خدیجه که محمد در دوران جوانی در خدمت او بود از کجا آمده بود؟» سخنران سپس بار دیگر به موضوع شرکت زنان در اعتراضات اخیر خیابانی در ایران پرداخت و گفت: «من افتخار میکنم به تک تک زنهای ایرانی که هراس را به هراس انداختهاند. زنها بودند که در بدترین شرایط اجتماعی به خیابان آمدند و عجب که مردان ما از اینها دفاعی نکردند.» یکی دیگر از حاضران اظهار داشت: «پرسش من این است که من هنوز نمیتوانم بفهمم روشنفکر واقعی کیست؟ من خودم تحصیلات عالی دارم ولی هنوز نمیدانم روشنفکر کیست. آیا روشنفکر آن کسی است که خمینی را در ماه دید یا آن که در کنفدراسیون میگفت وقتی شاه برود همه چیز درست میشود و یا آن کسی است که اسمش در لیست خادمان و حقوقبگیران بنیاد علوی منتشر شده است؟» زهره خیام در پاسخ گفت: «از نظر من روشنفکر کسی است که شک میکند؛ قبل از هر چیز به دانستههای خودش شک میکند؛ مطالعه میکند و سعی میکند دائما به ازای فرمولبندیهای دیگران واقعیت را ببیند. سقراط میگفت من خرمگسم و آنقدر وز وز میکنم تا حکومت دست از سرکوب بردارد. ژان پل سارتر خرمگس دیگری بود. وظیفه روشنفکر این است که به اصطلاح موی دماغ حکومت بشود. ولی روشنفکران ایرانی مرتب در پی توجیه کروبی و موسوی هستند که پیشینهشان بر همه روشن است. انتخابی که از فیلتر آقای خامنهای و شورای نگهبان میگذرد و آنها تصمیم میگیرند چه کسی میتواند کاندیدا شود، انتخاب آزاد و مورد نظر مردم نیست. من اسم آدمی که میرود در چهارچوب سیستمی که مرتجع است حرکت میکند را روشنفکر نمیگذارم و نمیتوانم باور کنم که روشنی فکر دارد.»
سخنران در ادامه گفت: «وظیفه روشنفکر است که مسایلی را مطرح کند که جامعه را به تفکر وادارد. من صادق هدایت و اردشیر محصص را روشنفکر میدانم. من فروغ فرخزاد را روشنفکر میدانم برای این که توانایی آن را داشت که در یک جامعه پدرسالار درباره نیازهای خودش صحبت کند. شما چند تای دیگر مانند اینها می توانید به من نشان دهید؟ زن و مرد مبارز زیاد بوده است. چریکهای فدایی و مجاهدین خلق هم مبارز بودهاند ولی بسیاری از آنها لزوما روشنفکر نبودهاند.» وی اضافه کرد: «شما بروید سفرنامه جلال آلاحمد به آمریکا را بخوانید، آدم شرمش میشود که این آدم چقدر بیسواد و عقبمانده است. من از سیمین دانشور تعجب میکنم که چطور با این آدم زندگی میکرد! یک مشت مسایل عقب مانده را در تز ضد غرب پیچید و به خورد مردم داد. دکتر علی شریعتی هم همچنین. آخوندها که حسابشان پاک است. روشنفکر کسی است که سواد دارد ولی به سواد خود غره نیست؛ شک میکند و همیشه خرمگس است.» سپس نوبت به طرح پرسش یکی دیگر از حاضران رسید و وی اظهار داشت: «درباره جنبش اخیر گفته میشود که تا آنجا که ممکن است باید سعی کرد که به خشونت کشیده نشود و مساله گذار بهطور مسالمتآمیز انجام شود. اگر به تاریخ نگاه کنیم این مساله شدنی نیست. من معتقدم که در ایران کم کم ایرانی شهروند دارد جا میافتد. طرح شعار «رای من کو؟» آغاز روند تشکیل شهروند در ایران است. جان لاک در سده ۱۷ در انگلستان در تعریف شهروند میگفت کسی که دارای تعلقاتی است که در برابر حکومت میایستد.»
وی افزود: «از سوی دیگر در انقلاب هند که پس از جنگ جهانی دوم صورت گرفت و مهاتما گاندی حرکت کرد ما با یک رهبری کاریزماتیک رو به روییم. افزون بر آن دولت انگلیس هم در شرایط خاص بینالمللی قرار داشت و مجبور به پذیرش استقلال هند شد. ولی ما اینها را در ایران نداریم؛ نه کسی را که از هر نظر مردم به او اعتماد داشته باشند و نه آن تعلقات را در مردم شاهدیم. من کلمه شهروند مجازی را در ایران میبینم ولی در آن بحثی که شما درباره جامعه مدنی کردید هنوز نقشی که دولت باید ایفا کند دیده نمیشود و من اینها را در ایران نمیبینم و با ندیدن این عناصر برای من مشکل است که ببینم ما بتوانیم یک حرکت آرام و گذرا در جلو داشته باشیم.» زهره خیام در پاسخ به مطالب عنوان شده اظهار داشت: «شما تشویق میکنید که جوانها به خیابان بیایند و سینه جلوی گلوله بدهند. اگر ما فکر میکنیم این نوع کارها تاثیر ندارد حق نداریم که جوانها را تشویق کنیم به خیابان بروند. به اعتقاد من، ما رژیم شاه را به شکل قهرآمیز نیانداختیم. شاه فرار کرد برای این که توده مردم او را نخواستند؛ پایینیها نخواستند و بالاییها نتوانستند. البته آمریکاییها و غربیها هم آشی پخته بودند. آرشیوهای رسمی آمریکا هنوز برای بررسی اسناد درباره ایران آن دوره باز نیست و مطالبی منتشر نکردهاند.»
سخنران سپس افزود: «میخواهم بگویم شاه هم زرادخانه داشت ولی از حکومت ساقط شد. اگر مقاومت منفی و اعتصابات عمومی بتوانند همه ارگانهای رژیم را از کار بیندازند چرا نباید این کار را کرد. برای نمونه امروزه دستگاههای دولتی همه به کامپیوتر وابسته است و میتوان آن را از کار انداخت. ما متاسفانه گاندی نداشتیم ولی فراموش نکنیم که براندازی حکومت پهلوی نیز از طریق قهرآمیز نبود.» آنگاه یکی دیگر از حاضران برابر میکروفون قرار گرفت و ضمن تایید بخشی از نظرات سخنران در مورد روشنفکران ایرانی گفت: «تا زمانی که روشنفکر نداند در کجای جهان ایستاده است همین وضع باقی خواهد ماند. جمهوریهای سرمایه خواهند آمد و خواهند رفت. جمهوریهای اسلامی و مذهبی خواهند آمد و خواهند رفت. وظیفه روشنفکر این است که به جای این که در پی ساختن حزب پیشرو و مترقی باشد خود را برای تغییر آماده سازد. روشنفکر یعنی من، یعنی تو، یعنی ما.» وی افزود: «همانطور که رژیم جمهوری اسلامی به مردم میگوید این حرف را نزن آن کار را نکن، ما هم وقتی امکانش را پیدا میکنیم میگوییم این شعار را نده، این پرچم را نیاور، چون با نظر دیگران مخالفیم و اعمال دیکتاتوری میکنیم. همین آدمها میروند حزبها و گروههای خودشان را میسازند و فردا که حکومت تشکیل میدهند با دیکتاتوری حکمرانی میکنند.» این شخص سپس خواستار توضیح بیشتر سخنران درباره مطلبی که در مورد دیدگاه سوسیالیسم و کمونیسم به مساله برابری زنان گفته بود شد. سپس یکی از بانوان برابر میکروفون قرار گرفت و اظهار داشت:
«اگر رکن جامعه مدنی را آزادی و دمکراسی بگیریم آن را نمیتوانیم در باتلاق جمهوری اسلامی بنا کنیم. بحث امشب به مساله زنان کشیده شد که البته مساله مهمی است و اگر ما هفتهها درباره مبارزات زنان در یک صد ساله اخیر حرف بزنیم باز هم کم است و حق مطلب را ادا نکردهایم. ولی یک چیز مهم است و آن این که مبارزه مردانه و زنانه نیست و همه یک دشمن مشترک در برابر خود دارند. در جامعهای که بی عدالتی حاکم است نه مردش و نه زنش در امان نیست.» وی سپس گفت: «سوسیالیستها معتقدند تا زمانی که زنها به حقوق خود آگاه نباشند امکان به وجود آمدن سوسیالیسم وجود ندارد. آنچه در خیابانهای ایران میبینید حرکت دوشادوش زن و مرد در خیابانهای تهران است. آنها میدانند که تنها در یک حرکت دوشادوش و هماهنگ است که جامعه میتواند به حقوق خود برسد.» سخنران در پاسخ نخست به مساله آزادی زنان در جوامع سوسیالیستی پرداخت و گفت: «به گفته یک فیلسوف فرانسوی «درجه آزادی هر جامعهای بستگی به درجه آزادی زنان آن جامعه دارد.» در جامعه شوروی چیزی که مطرح میشد این بود که تا زنها در تولید اجتماعی شرکت نکنند تحت ستم هستند و زنها آمدند و در پروسه تولید اجتماعی شرکت کردند. ولی مردها رفتند ودکا خوردند و شب به خانه آمدند و زنانشان را کتک زدند. من از طیف چپ میآیم ولی اساسا نه ایدئولوژی و نه مذهب را به عنوان هدف اجتماعی نمیبینم. ایدئولوژی و سازمان ابزاری است برای رسیدن به هدف که سعادت بشر است.»
زهره خیام افزود: «بله در جامعه شوروی زنها در انقلاب و تولید اجتماعی شرکت کردند ولی به حقوق خود نرسیدند. نگاه کنید ببینید بعد از ۷۰ سال حکومت چند نفر زن عضو پولیت بورو [دفتر سیاسی] حزب کمونیست شوروی بودند؟ در گذشته در ایران هم به زنان میگفتند همه در انقلاب با چادر شرکت کنید، بعد از رفتن شاه صحبت میکنیم؛ اکنون بحث بر سر این است که شاه برود. حالا هم گفته میشود مبارزه زن و مرد ندارد ولی به نظر من مبارزه زن و مرد دارد. چرا از کیسه خلیفه میبخشیم! باید از حقوق زن دفاع کرد همانطور که از حقوق بشر دفاع میکنیم. اگر کسانی به حقوق بشر معتقدند باید به حقوق زنان هم احترام بگذارند.» وی در ادامه گفت: «گفته شد که من روشنفکر هستم، تو روشنفکر هستی. بیتعارف بگویم خیلی ولخرجی میکنید. شما چه کسی را میتوانید پیدا کنید که در بیست سال گذشته راه حل عملی ارایه داده باشد؟ شرکت در جنبش سبز و آبی و قرمز که نشاندهنده روشنفکری نیست. روشنفکر کسی است که آینده را ببیند و بتواند راه حل ارائه دهد؛ کسی مثل صادق هدایت.»
آخرین نفری که به طرح پرسش پرداخت پس از تمجید از لحن صادقانه سخنران در بیان دیدگاههایش، به مساله زبان مادری اشاره کرد و گفت: «بحثی داریم به نام زبان مادری. اما به نظر میرسد در ۸۰ سال گذشته گویا زبان مادری همه ایرانیان فارسی بوده است.» وی سپس خواستار نظر سخنران در این باب شد. زهره خیام در پاسخ اظهار داشت: «من در مورد زبان بررسی و مطالعه چندانی نکردهام و زبانشناس نیستم. من فکر میکنم در بیشتر فرهنگها بشر و درخت و طبیعت و هر چیز خوب به عنوان سمبل زنانه و مادرانه دیده شده و این خیلی مهم است. ولی هر وقت صحبت میشود و میگویند «زنها مردانه مبارزه میکنند» و یا «مرد است و قولش» این حرفها و برخوردها نشانه فرهنگ مردسالاری و بی حرمتی به زنان است.» وی در پایان افزود: «در همه جوامع و از جمله جامعه ایران عنصر فرهنگی در پیشرفت جامعه مهم است. روشنفکرانی مانند پرویز ناتل خانلری و عیسی صدیق اعلم جنبههایی از مدرنیزاسیون را به جامعه ایران آوردند. من البته اینها را در حد هدایت قرار نمیدهم. ولی در هر حال جامعه ایران یک جامعه استثنایی است که نسبت به جوامع دیگر، به ویژه در خاورمیانه، سرمایه رشگآوری از نیروی انسانی کارآمد دارد. اگر ما به عنوان روشنفکر نتوانیم از این سرمایه استثنایی استفاده کنیم بیتردید عیب از خود ماست.»
جلسه «کانون دوستداران فرهنگ ایران» در واشنگتن دقایقی مانده به ساعت ده شب دوشنبه هفته گذشته به پایان رسید.