پاییز پس از اعدامهای دستهجمعی تابستان ۶۷ فرا میرسد. احساس رنج و نفرت در برابر فریاد کور و گنگ «روح منی خمینی، بتشکنی خمینی!» و «خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار!» چنین بر صفحه کتاب نقش میبندد: «اماما! کمی زودتر بمیر!»
کتاب «کلاغ و گل سرخ» خاطرات زندان مهدی اصلانی یکی از زندانیان دهه شصت را میخوانم که به تازگی منتشر شده و من در فرصتی دیگر به آن خواهم پرداخت.
امروز بیست سال پس از آن فاجعه مخوف که در پس دیوارهای زندان و در سکوت انجام شد، دامنه کسانی که «امام» و «نظام» را نمیخواهند، بسی گستردهتر از پیش شده است. این گستردگی از یک طرف دست نظام را برای سرکوب آن میبندد، لیکن از سوی دیگر آن را وحشتزدهتر از همیشه به دفاع از موجودیت خود وا میدارد.
دیوار سرکوب
امروز نیز در زندانهای رژیم کسانی به انتظار حکم بیدادگاهها نشستهاند. کسانی که بسیاری از آنان جزو سرشناسانی نیستند که کسی به حمایت از آنها عکس و نامشان را به دست بگیرد. محمدرضا علی زمانی، عضو انجمن پادشاهی ایران یکی از آنهاست که بنا به خبر کمیته گزارشگران حقوق بشر، روز دوشنبه ۱۳ مهرماه از بند ۲۰۹ زندان اوین به شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی منتقل و حکم اعدام به وی ابلاغ شد. وی در جلسه دوم محاکمه کسانی که متهم به شرکت در اعتراضات مردم شده بودند، مانند دیگر زندانیان به آنچه از او خواسته بودند، اعتراف کرد. درست همانگونه که سعید حجاریان اعتراف کرد.
مهم نیست نام این متهم چیست و به عضویت کدام حزب و گروه «متهم» شده است. مهم این است که وی نخستین کسی است که در این بیدادگاهها به اتهام «محاربه» به اعدام محکوم شده است. این حکم برای هر کسی، مدافع هر نظامی که باشد و هر عقیده سیاسی که داشته باشد، میتواند ادامه همان سیاستی باشد که جمهوری اسلامی همزمان با آغاز بنیانگذاری خود، در برابر مخالفان خویش در پیش گرفت: حذف! حذف خونین و فیزیکی!
زمامداران جمهوری اسلامی به پندار اینکه از تجربه رژیم شاه آموختهاند و با اعتقاد راسخ به اینکه نمیخواهند «اشتباهات» رژیم شاه را تکرار کنند، ثابت کردند که چه در اعتراضات خیابانی، چه در پس دیوار زندانها و چه در محاکمات فرمایشی، این ظرفیت را ندارند که هزینه «اشتباهات» رژیم شاه را تقبل کنند و به عبارت دیگر در برابر مردم کوتاه بیایند. آنها شمشیر را از رو بستهاند و برای حفظ خود، هیچ پروایی از شکنجه و تجاوز و کشتار ندارند. صدور نخستین حکم اعدام برای معترضانی که پس از رویدادهای ۲۲ خرداد دستگیر شدهاند، زنگ خطر است. در عین حال سرکوب، دیواریست که خودکامگان بین خود و مردم میکشند و گاه آنقدر آن را بالا میبرند، که خود نیز دیگر قادر نخواهند بود از آن بپرند. چنین دیواری فقط میتواند فرو ریزد.
در این میان، در سایه تکرار فرساینده مذاکرات اتمی رژیم که گویی پیش از این نیز دیده و شنیده و تجربه شده است (به قول فرانسویها دِژاوو dejavu) جنبش اعتراضی مردم به سنگینی در متن جامعه جریان دارد و هربار دستاویزی مییابد تا خود را به نمایش بگذارد. این دستاویزها پس از سرکوب وحشیانه و ممنوعیت هر نوع تجمع مسالمتآمیز، توسط خود رژیم در اختیار مردم قرار میگیرد. هر آنچه رژیم در تمام این سالها برای بهرهبرداریهای تبلیغاتی خود کاشته بود، سرانجام توسط مردم درو میشود: از رمضان گرفته تا محرم! از روز «قدس» گرفته تا
سیزده آبان و روز اشغال سفارت آمریکا!
در شتاب برای سرکوب همین جنبش بود که خبر صدور احکام متهمان بسی پیش از این اعلام شد. اعلام تدریجی احکام اما در سایه مذاکرات اتمی و بلندگوهای تبلیغاتی رژیم که در رسانههای داخلی پیروزی جمهوری اسلامی و عقبنشینی غرب را جار میزنند، بسیار هشداردهنده است. کسانی که مدعی بودند عکس «سعید حجاریان» را تنها به عنوان «نماد» زندانی سیاسی بالا بردهاند، حالا که خیلی زود معلوم شد وی نماد زندانیان سیاسی نمیتواند باشد و خوشبختانه مدتهاست آزاد شده، باید اجتماعات و شعارهای خود را برای دیگرانی سازمان دهند که گمنام ماندهاند و پشتوانهای در داخل و خارج کشور، و از جمله در نظام و در میان زمامدارانش ندارند! زندانی سیاسی، گمنام است. نام و نماد ندارد.
زندانیان گمنام
در میان دستگیرشدگان تابستان امسال که هر بار و در هر تظاهرات اعتراضی بر شمار آنها افزوده میشود، کسانی به اتهام طرفداری از پادشاهی، یا مجاهدین و یا گروههای چپ و همچنین اصلاحات تحت فشار و شکنجه قرار میگیرند. تعلق فکری و سیاسی آنها به همان اندازه انتخاب داوطلبانه و محترم ایشان است که تعلق فکری و سیاسی طرفداران اصلاحات. آنها همانگونه اعتراف کردهاند که اصلاحطلبان و افراد سرشناس اپوزیسیون قانونی. در شرایطی که وابستگی و دلبستگی این گروه دوم به عنوان کسانی که در سی سال حکومت و جمهوری اسلامی نقش و سهم داشتهاند، به سود آنان عمل میکند تا هم زودتر از زندان آزاد شوند و هم رسیدگی بیشتری به وضعیت آنها بشود، افرادی چون محمدرضا علی زمانی از همه این امکانات و پشتوانهها بیبهرهاند. از همین رو نیز نخستین احکام محاربه و اعدام در مورد دستگیرشدگان اخیر، گریبان طرفداران پادشاهی و مجاهدین و بعد گروههای چپ را میگیرد.
خوابی که اصلاحطلبان و کسانی که خواهان بقای جمهوری اسلامی با اندکی تغییرات هستند، برای ایران دیدند و میبینند و به همین دلیل نیز همگان را به مشارکت فعال در رأیگیری ۲۲ خرداد فرا خواندند، انسان را به یاد طنز تلخی از مانتی پیتون کمدین مشهور انگلیسی میاندازد. سربازی که خواب میدید گرفتار شده و هم اکنون است که وی را اعدام کنند، از خواب بیدار میشود و میبیند که در باغی خرم در کنار مادرش است. با شادی میگوید: «آخ که چه خوب شد بیدار شدم، مادر! خواب میدیدم که میخواهند مرا اعدام کنند!» مادر دستی بر سر پسر میکشد و میگوید: «پسرم، آنکه دیدی واقعیت بود، اینکه میبینی خواب است!»
البته «هر کسی حق دارد» هر خوابی دلش میخواهد ببیند، ولی حق ندارد آن خواب را برای دیگران و برای مردم ببیند و تلاش کند آن را به جای واقعیت بقبولاند! واقعیت جمهوری اسلامی سرسختتر و کریهتر از خواب و خیال «شیک» و مقالهنویسی برخی از «فعالان» است. ماشین سرکوب رژیم سر باز ایستادن ندارد و هر آن کس که امروز یا سکوت میکند، و یا تنها برای بخشی از قربانیان رژیم به میدان «مبارزه» میآید، تنها به کندن گورهای بیشتر یاری میرساند.
در دهه شصت، هیچ جنبشی جز تکصداهای کسانی که باقی مانده بودند، نبود تا صدای قربانیان رژیم را به گوش جامعه و جهان برساند. امروز اما «جنبش سبز» میتواند در برابر احکام بیدادگاههای انقلاب بایستد و خواهان آزادی همه زندانیان سیاسی با هر فکر و عقیده و تعلقی که دارند بشود. «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» اساسیترین و قویترین شعار تاریخ معاصر ایران است چرا که آزادی عقیده و بیان و فعالیت، و در یک کلام، دمکراسی و حقوق بشر، را یکجا در خود گرد آورده است.
«امام» مُرد و زندانی سیاسی آزاد نشد و به جایش نظام تا توانست از دوستان خود کاست و بر دشمنان خود افزود. این همان روندیست که تمامی رژیمهای ایدئولوژیک طی کردهاند. همان گونه که رژیمهای ایدئولوژیک هیتلر و استالین که جهان به «تعامل» با آنها میپرداخت، در زمان خود، آنچه به نظر نمیآمدند که پس از آن شناخته شدند، جمهوری اسلامی نیز برای بسیاری تنها پس از خودش است که آنگونه شناخته خواهد شد که امروز واقعا هست.
«نظاما! نه کمی، بلکه بسی زودتر بمیر!» ممکن است آنقدر صریح باشد که نتوان آن را در کنار تفاسیر و جملات «شیک» برخی از طرفداران دمکراسی و حقوق بشر قرار دارد. ولی خواست قلبی و واقعی جنبشی است که تنها سرکوب وحشیانه سبب شده است تا نتواند آن را بر زبان آورد، اگرچه هر گاه توانست، آن را به شکلی بیان کرده و میکند. حقیقت و درستی این خواست قلبی میلیونها ایرانی، تنها پس از جمهوری اسلامی، آشکار خواهد شد. درست همانگونه که امروز از همه آنهایی تقدیر به عمل میآید که به نوعی در برابر رژیم استالین و هیتلر ایستادند: حتی از آن افسری که با هدف یک کودتا در دفتر هیتلر بمب گذاشت! با او و افرادی مانند اوست که شصت سال است آلمانیها میخواهند به خود، به نسلهای بعدی و به جهان بباورانند همه ما طرفدار رژیم هیتلر نبودیم و همه آلمانیها «نازی» نبودند! ایرانیان برای اینکه چنین چیزی را در رابطه با جمهوری اسلامی ثابت کنند، کم سند و مدرک ندارند و کم فعالیت نکردهاند.
برگرفته از : کیهان لندن