از جنس دختران، مجله اشپیگل / برگردان از الاهه بقراط

محله‌ای که “خانه خورشید” در آن قرار دارد، واقع در جنوب شهر فقیر‌نشین تهران است. جایی که در عین حال بزرگ ترین محل داد و ستد مواد مخدر در یک کشور اسلامی است. هیچ جای دیگر مانند این جا نمی‌توان “جنس” و مواد مخدر را به این آسانی و به این ارزانی به دست آورد. مواد مخدر را قاچاقچیان وارد می‌کنند، و شوهران یا برادران با پولی که از خودفروشی دختران تهیه می‌شود، می‌خرند

گزارشگر مجله اشپیگل در گزارشی زیر عنوان کلی «دهکده جهانی» به تهران می‌رود و از مشکلی می‌نویسد که از نظر آماری، ایران را در رده اول کشورهای جهان قرار داده است: اعتیاد!

در این میان، اگرچه تنها ده درصد معتادان ایران را زنان تشکیل می‌دهند، لیکن هر سال که می‌گذرد، زندگی بدون امید و چشم‌انداز که در برابر جوانان دهان گشوده است، بر شمار آنان بیش از پیش می‌افزاید. بسیاری از معتادان و هم چنین خانواده‌های آنها دلیل گسترش اعتیاد را در شرایط سیاسی و اقتصادی ایران می‌جویند. گزارش مجله اشپیگل (۱۲ اکتبر ۰۹) را در زیر می‌خوانید. اما پیش از آن سخنی ضروری با شما خوانندگان دارم.

ترجمه برخی از مطالب از نظر مضمون برای من آسان نیست. گاه خشم و اندوه از این همه نادانی و سبکسری برخی ژورنالیست‌ها و گزارشگران و رسانه‌های غربی، خواننده را به مرحله انفجار می‌رساند. در مقام ترجمه، از آنجا که باید تک تک کلمات و جملات را به دقت به فارسی برگرداند، این حساسیت چه بسا بیشتر بروز می‌کند. در مقابل، چه می‌توان کرد؟ گاه نامه‌ای می‌نویسم. اعتراض می‌کنم. به آنها توصیه می‌کنم دست کم به گزارشگرانشان بگویند کمی بیشتر مطالعه کنند و تماس مستقیم داشته باشند تا اندکی با وضعیت کشوری که درباره‌اش می‌نویسند، آشناتر شوند. آنها چه می‌کنند؟ به گرمی پاسخ می‌دهند. از توجه شما سپاسگزاری می‌کنند و حتی به خاطر اشتباهات پوزش می‌خواهند… ولی… ولی دوباره همان آش است و همان کاسه. در تمام این سالها، هر بار که در اعتراض به تکرار یک اشتباه کاملا «واضح و مبرهن» تاریخی (پایین‌تر می‌گویم این اشتباه چیست) به آنها نامه نوشتم، همین روند تکرار شد و باز هم همان اشتباه را تکرار کردند و می‌کنند، از جمله در تلویزیون! گاهی فکر می‌کنید دارند با شما لجبازی می‌کنند! ولی نه، اصلا برایشان اهمیتی ندارد! ایران برایشان نفت است و گاز و اتم و حکومت الله، نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد!

و اما آن اشتباه: بارها به آنها نوشتم، دکتر محمد مصدق در پی یک انتخابات دمکراتیک به نخست‌وزیری نرسید، بلکه چون رزم‌آرا، نخست وزیر وقت توسط فداییان اسلام به قتل رسید، مجلس وقت دکتر محمد مصدق را به عنوان نخست‌وزیر به شاه پیشنهاد کرد و شاه هم موافقت نمود. آخر چطور می‌شود یک جمله قبل شاه را «دیکتاتور» خواند و دو جمله بعد، در همان زمان، نخست وزیری مصدق را که تمام گذشته و حال و آینده ایران را به عزل و سقوط وی متصل می‌کنید، از یک «انتخابات دمکراتیک» بیرون کشید! البته پرداختن بیشتر به این تناقض که تنها رسانه‌های غربی به آن دچار نیستند، فرصت دیگری می‌طلبد.

این اما تنها یک نمونه بود. حقیقت این است که این همه برای ما اهمیت دارند و نه برای آنهایی که حرفه‌شان نوشتن است و با آن زندگی‌شان را می‌گذرانند و هر وقت قرار شد چیزی بنویسند، کمی، یعنی به اندازه همان مقاله یا گزارش، به ایران و یا جای دیگر فکر می‌کنند. نه مثل ما، شب و روز!

پس از سالها تعمق و تأمل در رسانه‌های این سوی جهان، و به ویژه در مطبوعات و رسانه‌های آلمان، به این نتیجه رسیدم که رسانه‌های غرب نقش مؤثر در دامن زدن به اختلاقات قومی و مذهبی در جهان و به ویژه در آسیا و آفریقا بازی می‌کنند. چرا فکر کردم که حالا با این ترجمه، این موضوع را با شما در میان بگذارم؟ به این دلیل که وقتی گزارش زیر را ترجمه می‌کردم به این جمله برخوردم که «لیلی عاشق یک جوان سُنّی شد»! آیا شما خوانندگان عزیز که ایرانی هستید، و اگر عمری از شما نگذشته باشد، دست کم بیست، بیست و پنج سالی را پشت سر نهاده‌اید، تا حالا هرگز به این فکر کرده بودید که «سُنّی» بودن یک ایرانی می‌تواند چنان نقش مهمی داشته باشد که در یک گزارش مربوط به اعتیاد به آن اشاره شود؟! این سوی جهان اما آنقدر این موضوعات را مهم می‌کنند (درست مثل عراق و افغانستان و فلسطین و اسراییل و لبنان و برخی کشورهای آفریقایی) که همه موضوعات واقعا مهم زیر آن مخفی و مدفون می‌شود.

بدبختانه تصویری که در غرب درباره بقیه جهان شکل می‌گیرد، بر اساس همین گزارش‌هاست. این در حالی است که عین همان قوم و مذهب، که در عمل وجود دارد، نه تنها مثلا در اتحادیه اروپا نقشی بازی نمی‌کند، بلکه اقلیت مسلمان و بودایی و هندو و غیره را چنان لابلای فرقه‌های مسیحی جای می‌دهند که شما یکپارچه‌تر و متحدتر از اینان نمی‌یابید!

این توضیح ضروری بود به این دلیل که من نمی‌توانستم به دلیل امانت‌داری در ترجمه، کلمه «سُنّی» را حذف کنم، تا ذهن خوانندگان فارسی‌زبان، منحرف خط و ربط رسانه‌های اینجا نشود. اگرچه ظاهرا این کار ساده‌تر از این توضیح می‌بود. در عین حال نمی‌توانستم بدون توضیح از آن بگذرم و به این علامت سؤال در ذهن خواننده که «سنّی» بودن معشوق لیلی چه ربط و نقشی در این گزارش دارد، نپردازم. ولی این داستان امروز و فردا نیست. همیشه هست و تقریبا در هر مطلب و گزارشی تکرار می‌شود. واقعا چقدر باید هشیار بود و چقدر باید نیرو داشت تا از یک طرف با رژیم بی سر و پای خود دست و پنجه نرم کرد و از طرف دیگر با این همه دوغ و دوشاب که به خورد «افکار عمومی» این سوی جهان داده می‌شود و حتی بر اساس آنها سیاست‌گذاری می‌گردد…

حال گزارش را بخوانید:

«خانه خورشید» در کوچه پس‌کوچه‌های تهران پنهان شده است. نه تابلویی هست که راهش را نشان دهد و نه نامی بر در ورودی آن نصب شده است. همسایه‌ها فکر می‌کنند آنجا یک محل خیرات شام و ناهار برای فقراست. پرده‌ای از منجوق‌های رنگارنگ شیشه‌ای که از در آویزان است، دخترهایی را که به سرعت از آن رد می‌شوند، در پس خود پنهان می‌کند.

صبح خیلی زود است. لیلی ۲۲ ساله که آرایش غلیظی دارد با یک روسری سرخ در حیاط چمباتمه زده است. استعمال مواد مخدر حلقه‌های زشتی زیر چشمانش رسم کرده، گونه‌هایش افتاده‌ و دندان‌هایش پوسیده‌ است. با انگشتان لرزان پشت هم سیگار می‌کشد و سعی می‌کند چیزی ببافد: عروسک‌های بافتنی برای اینکه پولی هم در بیاورد. ولی بافتن آسان نیست و به جایش می‌تواند سرگذشتش را تعریف کند.

لیلی پانزده ساله بود که برای اولین بار هرویین کشید. او عاشق یک مرد سُنّی شد و با او از خانه فرار کرد. مرد نیز مانند او معتاد بود و پس از مدتی ترکش کرد. سه سال تمام هرویین بزرگترین عشق لیلی بود و برای اینکه بتواند ان را تهیه کند، به خودفروشی پرداخت. مردان او را به وسیله تلفن همراه در خانه‌شان و یا در اتومبیل سفارش می‌دادند و البته کسی نباید از این جریان بو می‌برد. لیلی زندگی خطرناکی در پیش گرفته بود چرا که زنان در ایران باید پارسا و خداترس باشند. اگر مواد مخدر استفاده کنند، به زندان می‌افتند و اگر خودشان مواد مخدر داشته باشند، به دار آویخته می‌شوند.

ولی حتی در جمهوری اسلامی نیز به تدریج تابوها فرو می‌پاشند. معتادان تا چند سال پیش جنایتکار به شمار می‌رفتند. ولی یکی از آیت‌الله‌ها متادون را مستحب اعلام کرد. امروز دختران نیز مواد مخدر می‌کشند و تزریق می‌کنند. آنها جنایتکار شناخته نمی‌شوند، بلکه بیمار محسوب می‌گردند. «خانه خورشید» یک پروژه آزمایشی و یکی از نخستین محل‌هایی است که برای زنان معتاد به وجود امد و اگرچه از سوی حکومت تحمل می‌شود، لیکن بودجه خود را از کمک‌های مالی مردم تأمین می‌کند. از دو سال پیش، صدها زن معتاد در اینجا متادون، کاندوم با مزه توت فرنگی، یک وعده غذای گرم و سرانجام کمی درک متقابل دریافت می‌کنند.

محله‌ای که «خانه خورشید» در آن قرار دارد، واقع در جنوب شهر فقیر‌نشین تهران است. جایی که در عین حال بزرگترین محل داد و ستدد مواد مخدر در یک کشور اسلامی است. هیچ جای دیگر مانند اینجا نمی‌توان «جنس» و مواد مخدر را به این آسانی و به این ارزانی به دست آورد. مواد مخدر را قاچاقچیان وارد می‌کنند، و شوهران یا برادران با پولی که از خودفروشی دختران تهیه می‌شود، می‌خرند. قیمتش چند است؟ لیلی می‌گوید: «کمتر از یک پاکت سیگار. یک گرم سه دلار، یک پُک پنجاه سنت». جنس از کجا می‌آید؟ لیلی سمت شرق را نشان می‌دهد: «از آنجا، از افغانستان».

جنسی که دختران می‌کشند از آن سوی مرزهای سبز با قاطر و موتورسیکلت و از طریق راه‌های زیرزمینی می‌آید. نود درصد تریاک جهان در افغانستان تولید می‌گردد و نیمی از آن از طریق مرزهای ایران قاچاق می‌شود. این مسیر یکی از راه‌های اصلی قاچاق مواد مخدر به اروپاست.

در هیچ کشوری مانند ایران این همه معتاد وجود ندارد. از جمعیت ۷۲ میلیون نفری این کشور، یک میلیون و دویست هزار نفر معتاد هستند. این ادعای دولت است. سازمان ملل اما شمار آنها را دست کم سه میلیون نفر تخمین می‌زند. سی سال پس از انقلاب اسلامی، این یک رکورد غم‌انگیز است. گفته می‌شود تنها حدود ده درصد از معتادان زن هستند ولی به سرعت بر شمار آنها افزوده می‌شود.

به دلیل افزایش شمار معتادان و به دلیل سود غرب در مبارزه با مواد مخدر، ایران به شدت این مبارزه را پیش می‌برد. سالانه دو هزار و پانصد تن تریاک قاچاق از مرزهای ایران وارد می‌شود که معمولا یک سوم آن ضبط و سوزانده می‌شود. یعنی بیش از هر کشور دیگر. سیاست مبارزه با مواد مخدر دولت احمدی‌نژاد موفقیت‌آمیز ارزیابی می‌گردد و این تنها موردیست که دولت وی در غرب مورد تحسین قرار می‌گیرد.

ایران تلاش می‌کند نشان بدهد تا چه اندازه علیه مواد مخدر مبارزه می‌کند. کمی پیش از برگذاری اختلاف‌برانگیز انتخابات ریاست جمهوری ۲۲ خرداد، زمانی که هنوز ژورنالیست‌های خارجی در کشور تحمل می‌شدند، نماینده دولت به همراه خبرنگاران با هلی‌کوپتر به استان بلوچستان و به یک منطقه شدیدا تحت حفاظ در مرز افغانستان و پاکستان پرواز کرد. خبرنگاران باید می‌دیدند که چگونه واحدهای ویژه با سگ‌های تربیت‌شده در پناه یک دیوار بتونی ششصد کیلومتری که برای جلوگیری از قاچاق مواد مخدر کشیده شده است، کشیک می‌دهند. گروه همسرایان دختران شهیدان سرودی در رثای پدرانشان که در خدمت نیروهای انتظامی و در مبارزه با مواد مخدر کشته شدند، می‌خوانند. یک فرمانده در سخنرانی‌اش یادآور می‌شود که آنها «به خاطر غرب هم کشته شدند» و یک روحانی وعده می‌دهد: «ما در جنگ علیه این دزدها که جوانان ما را فاسد می‌کنند، پیروز خواهیم شد».

اما دختران «خانه خورشید» می‌دانند برای مبارزه با اعتیاد، جنگ با قاچاقچیان به تنهایی کافی نیست. آنها می‌گویند به این دلیل مواد مخدر استفاده می‌کنند که یک زندگی دوگانه آنها را بیمار کرده است: آنها در یک رژیم خودکامه بزرگ شده‌اند. تنها امور ممنوعه، سرکوب، منع جنسی و بیکاری را می‌شناسند. آنها می‌گویند: از دیوار و شعار کاری ساخته نیست. می‌گویند: تا زمانی که شرایط زندگی ما تغییری نکند، ما مواد مخدر می‌کشیم و تزریق می‌کنیم.

هنگام ظهر، یک خانم دکتر متادون در لیوان‌های کوچک می‌ریزد. دخترها آن را هورت می‌کشند، بد و بیراه می‌گویند، بافتنی می‌بافند و سیگار می‌کشند. بعد نوبت پلو با کنسرو ماهی تُن است. همزمان یک همکار زن با نمایش اسلاید به دختران درباره مبارزه با ایدز و پیشگیری‌های به هنگام عمل جنسی آموزش می‌دهد و توضیح می‌دهد که مواد مخدر شیمیایی مانند شیشه و اکستزی چه هستند و چه پیامدهای ویرانگری دارند.

پس از نماز ظهر، لیلی از میان پشته‌های آشغال و کانال‌های مسدود فاضلاب با گام‌های سنگین به سوی پارک می‌رود. در پارک‌ها، معتادانی که هنوز آمپول در بازو دارند، و با چشم‌های چرخیده در حدقه روی زمین افتاده‌اند. در کنارشان، کودکان بازی می‌کنند.

لیلی آمپول‌های خونی را درون یک سطل پلاستیک می‌اندازد. او از یک سال پیش پاک، و پنج ماهه باردار است. لیلی تحمل دیدن چشم‌های کودکان را در کنار معتادانی که به روی زمین افتاده‌اند، ندارد.

آرزوی لیلی برای آینده‌اش این است که در شکمش یک پسر در حال رشد باشد و او که قبلا به مواد مخدر معتاد بود، بتواند روزی یک مسابقه فوتبال را در استادیوم بزرگ تهران تماشا کند. در ایران فقط مردان اجازه دارند مسابقات فوتبال را تماشا کنند.

منبع: مجله اشپیگل شماره ۴۲- ۱۲ اکتبر۲۰۰۹ – صفحه ۱۱۴

گویا

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *