مدرسه فمینیستی» چند سالی است که پس از اعلام نتایج کنکور سراسری دانشگاهها و با افزایش سهم قبولی دخترها در مقایسه با پسرها ؛ نگاههای تحلیلی دوگانه ای به این واقعیت در مطبوعات کشور مجال حضور پیدا می کند . شاید بتوان این نگاهها را در دو مسیر کاملا” متفاوت دسته بندی کرد .
گروه اول گروهی است که تحلیلگران آن اغلب جزء مسئولان دولتی هستند و بیشتر به دنبال راههائی برای کنترل این برتری کمّی می گردند و اغلب با سیاستگذاریهائی مثل سهمیه بندی جنسیتی با بهانه و توجیه رشته های تحصیلی ، بومی گزینی جنسیتی و … با این واقعیت به شکل یک بحران اجتماعی ! برخورد کرده و دائما” از بی تعادلی های اجتماعی ناشی از این برتری کمّی ابراز نگرانی کرده و با همین واهمه ؛ هشدار می دهند که این شرایط تعادل اجتماعی در نسل جوان را بر هم زده و جامعه را با ناهنجاری مواجه می کند !
گروه دوم اما از این اتفاق خوشحالند و این وضعیت را نقطه شروع خوبی برای تغییر در وضعیت کلی و حتی حقوقی کلیه زنان جامعه می دانند . این گروه دربردارنده طیف وسیعی از آگاهان و حامیان حقوق زنان ، تا مادران خانه داری است که دختران خود را به درس خواندن تشویق می کنند تا زندگی مستقل و بهتری داشته باشند .
به هر حال بر هیچ کس پوشیده نیست که درس خواندن و رسیدن به مدارج عالی تحصیلی راهی برای تغییر شرایط زندگی فردی و اجتماعی است . درس خواندن به همه کمک می کند تا بتوانند شغل بهتری برای خود دست و پا کنند و چه بسا که با این شغل بهتر ، راه استقلال از خانواده را راحت تر و زودتر طی کنند . دخترها در چنین شرایطی وقتی به امتیاز تحصیل و پس از آن دستیابی به شغل و در نهایت استقلال مالی و اقتصادی می رسند به همین نسبت هم نیاز کمتری به ازدواج و وابستگی به فرد دیگری برای ادامه زندگی پیدا می کنند .
اما اجازه بدهید علاوه بر دو نگاه موجود که اولین آن بدبینانه و در واقع محدود کننده و دومین آن تا اندازه ای خوش بینانه است ؛ از نگاه دیگری نیز باهم بحث کنیم . این نگاه نگاهی است که من آن را « نگاه از درون » به این واقعیت می نامم . ما موفق شده ایم سهم ورودمان به دانشگاهها را به ۶۳ درصد در مقابل ۳۷ درصد برسانیم . خوشحالی و خوش بینی نسبت به این اتفاق ؛ ناشی از حاکمیت یک نگاه کمّی و آماری است . باید دید این آمار در واقع تا چه میزان به تغییر و البته بهبود شرایط زنان در جامعه ایران امروز انجامیده است . خیل دختران دانشجوئی که در نهایت مفتخر به داشتن مدرک تحصیلی می شوند بدون اینکه در این سالهای تحصیل ، اقدام به مطالعه کتابها یا پیگیری بحثهائی خارج از حوزه رشته تحصیلی خود کنند ؛ سبب ساز چه تغییراتی در مجموعه وضعیت فردی و اجتماعی زنان می شود؟ اگر بپذیریم که آگاهی شرط اولیه عمل در جهت تغییر وضعیت موجود است ، آیا این قابل قبول است که به صرف ورود به دانشگاه این اتفاق رخ خواهد داد ؟ به نظر من فرصت حضور در دانشگاهی که بعد از رسیدن به مدرک تحصیلی زمینه ساز مطالعه مستمر حداقل یک روزنامه یا حداقل یک زمینه مطالعاتی خارج از رشته تحصیلی نمی شود ؛ خیلی هم کارسازتر از عدم وجود این فرصت نیست . رفتار و روش دختری که با وجود تحصیلات دانشگاهی با مباحث حقوقی مساله ای مثل ازدواج به گونه ای برخورد می کند که تفاوت چندانی با برخورد یک زن کم سواد ندارد ؛ چندان هم نوید دهنده شکل گیری آگاهی جنسیتی و اجتماعی ناشی از تحصیلات دانشگاهی به عنوان یک فاکتور تعیین کننده ، نیست .
این خیل عظیم و ۶۳ درصدی ما در تجربه کردن تحصیلات دانشگاهی ، وقتی ما هم از همان دردهای حقوقی مشترک با مادرانمان رنج می کشیم ؛ برای من مثل پا بلند کردن برای رساندن دست به قفسه های بالائی کتابخانه است . روشن است که در این پابلندی ، برداشتن کتاب مورد نظر و در دست گرفتن آن ، هدف نیست بلکه کار اصلی ، مطالعه آن کتاب ، اندیشیدن به محتوای آن و رسیدن به نگاهی انتقادی و تحلیلی نسبت به محتوای آن است .
آیا به راستی همه ما به صرف ورود به دانشگاه به مبحثی مثل توزیع قدرت در زندگی خانوادگی و اجتماعی و سلسله مراتب اجتماعی سلطه آگاه می شویم ؟ آیا همه ما زنان تحصیلکرده بیش از مادرانمان از حقوق خود آگاهیم و به قوانین جامعه ای که در آن زندگی می کنیم واقفیم ؟ شواهدی که با آن سر و کار داریم پاسخ مثبتی به این سوال نمی دهد چرا که می بینیم بسیار زنان تحصیلکرده ای هستند که در کوران اختلاف با همسران خود و کشمکشهای جدایی و طلاق از همان سوراخهائی گزیده می شوند که زنان نسل قبل از آنها نیز آن را تجربه کرده اند .
می خواهم به زبانی ساده بگویم وقتی تحصیلکرده ایم اما درست مثل مادر و مادر بزرگانمان ، حق سرپرستی از فرزندانمان را نداریم و علاوه بر آن ، به راههای حقوقی احقاق این حق نیز آگاه نیستیم ، پس این تحصیلات کمک چندانی به تغییر شرایطمان در کاستن از تبعیض های جنسیتی موجود ، در مقایسه با نسلهای قبلی نکرده است . آیا این وضعیت چیزی به جز یک صورت نو و یک سیرت کهنه است ؟
متوسط مدرک تحصیلی ما از زنان نسل قبلمان بالاتر است اما مشکلات ما همان مشکلات نسل قبل است . پس این ارتقاء سطح تحصیلات ؛ موجب تغییر مسائل یا حل آن نشده بلکه فقط به تغییرات ظاهری و اغلب کمّی منجر شده است .
ممکن است با خود فکر کنید که هر تغییری برای پایداری و ماندگاری نیازمند شکل گیری « حرکتی افقی » در سطوح مختلف اجتماعی است . بسیاری از نظریه پردازان مسائل اجتماعی نیز شرط تحقق تغییرات مثبت و توسعه اجتماعی و فرهنگی را شروع حرکت از طبقات پائین می دانند و به این وضعیت نام توسعه فرهنگی اجتماعی پایدار می دهند . اما من معتقدم رشد میزان ورود زنان به دانشگاه فقط در « نگاه از بیرون » هر چند حرکتی از سطح پائین ( در معنای گروه خاموش و به حاشیه رانده شده زنان در جامعه امروز ایران ) است اما منجر به پایداری و ماندگاری نخواهد شد . چرا که تغییرات ماندگار و توسعه پایدار فرهنگی و اجتماعی نیازمند تغییرات قابل توجه کیفی نیز هست .
« نگاه از درون » به این واقعیت ۶۳ درصدی ؛ جنبه آماری قضیه را پررنگتر از واقعیت کیفی آن می بیند و به دنبال تغییرات کیفی ، پیرو آمارهای کمی است . همین جا است که می توان ادعا کرد این رشد و پیشرفت از درون رخ نداده و پیشرفتی که تنها با « نگاه از بیرون » با دیده مثبت نگریسته شود ؛ چندان همخوانی با رشد درونی و به تبع آن واقعی ندارد . اگر روزی به جائی برسیم که همراه با این رشد ۶۳ درصدی ورودمان به دانشگاهها ، صاحب آگاهی و بینشی شویم که با وجود تحصیلات دانشگاهی ، مطالعه حداقل سرخط خبرهای یک روزنامه در طول روز را برای خود واجب بدانیم ! ، فعالان عرصه دفاع از حقوقمان را بشناسیم و به مباحث مربوط به مسائل «مبتلابه» قشرمان واقف باشیم ! ، وقتی از ما سوال شود فمینیست یعنی چه ؟ توضیح دهیم یعنی تلاش برای برابری حقوقی و اجتماعی زن و مرد فارغ از تعاریف جنسیتی و کلیشه ای رایج ! ، ورود به مکانهای مخصوص بانوان برایمان اولویت نباشد ! ، به انجام ورزشهای ساده بیش از گرفتن رژیمهای سخت خوراکی برای داشتن یک جسم سالم پیش از یک جسم قابل قبول از طرف جامعه اهمیت بدهیم ! و ….. آن وقت است که می توانیم امیدوار باشیم که این ورود ۶۳ درصدی ما به دانشگاه یک حرکت واقعی در جهت رشد و پیشرفت از سطوح « پائین به بالا » بوده و به ما زنان کمک کرده تا با « نگاه از درون » که البته ناشی از تحلیل انتقادی است ؛ فقط دلخوش به عنوانهائی مثل خانم مهندس و خانم لیسانسه نباشیم و از این راه از دامنه رنجهای مشترکمان با نسلهای قبل بکاهیم .
به امید روزی که رقمهای ۶۳ درصدی ورود دختران سرزمینمان ایران به دانشگاهها ؛ نه تنها دلخوشمان نکند بلکه در پابلندی برای برداشتن کتابی از قفسه های بالائی کتابخانه ، به چنان قدرت تحلیل انتقادی از واقعیات زندگی فردی و اجتماعی مان برسیم که از این رهاورد قادر به تنفس در فضای بهتری باشیم .