میل شدید به ابژه کردن زن
آنچه این روزها، در ظاهر امری نو و مترقی بهنظر میآید در عمیقترین لایههای خود، پیوندهای محکمی با نقاط تاریک ِ سطه و نظم ِوضع موجود دارد وَ آن چیزی نیست جز بخشهای مختلف سایتها و مجلههای گوناگون با عناوین مختلف دربارهی زنان، این بخشها درمیان بخشها و فصلهای دیگر یک نشریه، قرار دادن ِ زن در میان دیگر موضوعاتیست که باید بررسی شود، شناخته شود وَ مثل یک جسد بر میز تشریح کسان قرار گیرد، نه تنها زن را به سمت آن جایگاه اصلی خود نمیبرد و آن را نشان نمیدهد، بلکه در یک رفتار حق بهجانب کماکان آن را مثل هزار چیز دیگر، هزار بحث دیگر، چیزی قابل شناخت و بررسی میداند.
مشکل من نه در شناخت و بررسی است که انسان هر روز و هر روز بیشتر از پیش نیاز به بررسی خود و موقعیت خود دارد تا از این رهگذر بیشتر خود را بشناسد، مشکل از آنجا آغاز میشود که زن نه در مقام زن- انسان، که با این حرکتها در مقامی دیگر به مثابهی هر چیزی جز انسان، نشان داده میشود و این همان باز تولید نگاه مسلط مردانه است به زن، وَ گذاشتن وقت و فضایی این چنین به مثابهی لطف و نشان توجهیست که قدرت مردانه را بر مسند فرزانگی مینشاند.
سوال این است که آیا مرد در مقام یک امر و مفهوم کلی وَ مردان در مقام نمونهای از جمعیت انسانی، آنقدر شناخته شده هستند که نیاز به چیز رفتاری در مورد آنها نباشد، آیا هیچ نقطهی تاریکی در امر مردانه دیده نمیشود که تمام این نشانههای فرهنگی(مجلهها، سایتها، فیلمها…) در فکر شناختن امر زنانه و اندیشیدن به آن هستند؟
همین به سکوت برگزار کردن ِ امر مردانه یعنی پذیرفتن تسلط آن، در مقام ناظر و نظربازی که می تواند نظرمند باشد و منظورش را در صحنهی نمایش و میز تشریح ِ تئوریها و ویترین خلاقیتهایاش به تماشا گذاشته و با قواعد و منطق برساختهی خودش به تعریف آن بنشیند.
زن- برگ کدام برگ از زن است؟
از طرف دیگر سوالاتیست که می تواند به نوعی روند و راه ِ پیش روی زن- برگ را روشنتر کند، که قرار است در زن- برگ از زن حرف بزنیم، یا حرفهای زنانه و زنانه حرف زدن باشد و اندیشیدن به آنها، یا نه قرار است پیگیر اندیشهی زنان باشیم یا که پیگیر زنان در گیر ِ اندیشه، وَ سوالات بیشمار دیگری که در ذهن دیگران میتواند شکل بگیرد و به این سوالات اضافه شود. سوالی از این دست که اصلن، چرا باید از زنها حرف بزنیم؟ حرف زدن از زنها آیا نگهداشتنشان در سطح حرف نیست؟ تازه آن ابزاری که میخواهیم با آن دربارهی زنان بیندیشیم و بگوییم، آیا سنخیتی با موضوعاش دارد. زبان ابزار برساختهی فرهنگ و تفکر مردانه آیا در ذات خود نقض کننده و نادیده گیرندهی زن و امر زنانه نیست؟
وَ دوباره اصلن، با کدام زبان باید از زنها حرف بزنیم؟ شاید اگر زن در ساختن دستور و منطق زبان به اندازهی مردان سهیم بود، مشکل اینقدرها هم حاد و پیچیده نبود!
امیدوارم که اینجا، چون ملانقطیها در مقام نکتهگیری برنیایید که همین نقش و سهم را مردان در ساختن زبان، زبان در مقام برسازندهی جهان، از زنها سلب کردهاند و فلان و فلان، که بحث به تسلسل میافتد.
اگر در تمام این سالها به جای تکرار ِ این دور بیهوده ، زنان تلاششان مصروف برساختن خود و دخالت در زبان بود، تا نمایش خود به عنوان موجودی نادیده گرفته شده که حالا باید دیده شود و حقاش داده شود. فرهنگ مردانه این مجال را نمییافت که دوباره از این وضعیت بهوجود آمده به نفع نادیده گرفتن زن، به نفع میل و خواست و دانش خود استفاده کند.
منفعت طلبی در هر موجود زنده و هر نهادی وجود دارد، اما نادیده گرفتن منفعت خود و اشتباه گرفتن آن، دیگر بر عهدهی هیچکس نیست. زنان خواست اصلی خود را که شراکت در ساختن زبان و جهان بود، در یک انحراف فکری و تاریخی اشتباه گرفتند و آن را در عرصهی دانش و فرهنگ مردانه به دیده شدن تقلیل دادند، از همین رو دوباره به چیزی مجهول که باید شناخته شود، که باید در موردش حرف زد، که باید به آن لطف کرد و عرصه داد تبدیل شدند. وَ در این برگشتن از اصل به چیزی بدل مبدل شدند.
زن تبدیل شد به برگ، برگی در میان برگها، چیزی که فرهنگ مردانه آن را هر وقت که بخواهد، رو می کند. بدون آنکه دستش خوانده شود!
سایت اثر