ما وارثان خشونت نسلهای گذشته خویشیم، حکومت های خشن، قوانین و افکار خشنی که د ر طول تاریخ مان وجود داشته است. خشونت همیشه در جایی بوجود می آید که نابرابری، زور و تحمیل وجود دارد. این نابرابری در رابطه با نابرابری طبقاتی، تبعیض نژادی و همچنین تبعیض جنسی میتواند بوجود آید. خشونت منطق خویش را دارد و برای حقانیّت خویش به استدلالاتی دست میزند. فرضاَ در دوران برده داری، انسان برده، انسان بحساب نمی آید. همه چیز، از قانون و فلسفه و دین در خدمت آن است که ثابت کند، برده انسان نیست و بقول ارسطو، ابزاری جاندار است. در اخلاق ارسطو نه تنها ایرادی به بردگی، یا به حکومت شوهر و پدر بر زن و فرزند وارد نمی شود، بلکه این اعتقاد نیز به چشم می خورد که بهترین چیزهای جهان اساساَ مختص عدّه معدودی است.(۱)
قرن ها نظریه ی تبعیض نژادی معتقد بود که رنگین پوستان نژادی پست ترند، قادر به اداره خویش نیستند وسپید پوستان می بایستی راه و رسم زندگی و حکومت کردن را به آنان بیاموزند. در مورد تبعیض جنسی، یعنی نابرابری میان زن و مرد نیز، نظیر چنین استدلالهایی وجود دارد که به آنها خواهیم پرداخت.
خشونت در جهان امروز ما، چهره های گوناگون دارد. فقر، یکی از این چهره هاست. کودکی که در محیط فقر بدنیا می آید، از همان آغاز مجبور است که دنیای خشنی را تجربه کند، جهانی که به او کار زود رس را تحمیل می کند و شادی و کودکی او را از وی می رباید. مسلما برای ریشه کن نمودن خشونت در چنین محیطی، در درجه نخست می بایستی فقر را ریشه کن نمود.
اعدام یکی دیگر از چهره های خشونت است. در جایی که حکومت ها به قتل های رسمی و قانونی دست می زنند و بآسانی فرمان کشتار می دهند، مردم عادی می توانند گاه، حتی با تخلف های کوچک در بسیاری از مناطق جهان به مرگ محکوم شوند. در کشورهای اسلامی، انسان تنها بدلیل اندیشه غیر دینی، می تواند به کیفر مرگ محکوم شود. حکومت ها برای انباشتن ثروت بیشتر، نیاز به سیستم کنترل و به تبع آن، کار برد خشونت دارند. برای آنها کشتن انسانها بسیار ارزانتر تمام می شود تا تربیت و آموزش و ایجاد کار و امکانات رفاهی برای آنان.
شکل دیگر خشونت، مجازات های وحشیانه قرون وسطایی است. هنوز قانون قصاص که متعلق به حدود ۴۰۰۰ سال ق.م. است در کشور ما اجرا می شود. فرضاَ بخاطر دزدی، دست انسانها را قطع می کنند، آنهم در عصری که در جهان پیشرفته صدها موسسه خدماتی برای ناتوانان وجود دارد. آیا دزدی با قطع دست خلافکاران ریشه کن می شود، یا با ریشه کن نمودن عوامل دزدی؟ یعنی با تقسیم عادلانه ثروت، مقابله با فقر، با ایجاد کار و حمایت از انسانهایی که بهر دلیل توانایی کار کردن ندارند.
و امّا ریشه های خشونت در جهان ما در کجاست؟ در سیستم حکومتها، در تقسیم ناعادلانه ثروت، در قوانین و یا باورها و اعتقاداتی که از نسلی به نسلی منتقل گشته است؟ مسلماَ در همگی این عوامل. متأسفانه هنوز تحقیر کردن، کتک زدن و گاه کشتن زنان به دلایل گوناگون جزو حوادث روزمره بحساب می آید. حتی در خارج از کشور ما شاهد چنین رفتاری از جانب مردان بر علیه زنان هستیم.
خشونت دلایل گوناگون دارد. شاید بتوان یکی از مهمترین دلایل آنرا اعتقادات و باورهایی دانست که در طول قرون به صورت سنت ها ویا باورهایی مذهبی از نسلی به نسلی منتقل گشته است. در اینجا سخن بر سر ریشه های خشونت در ادیان است، خصوصاَ نسبت به زنان. قوانین طی قرون تغییر یافته اند، جوامع و سیستم حکومت ها عوض شده است، اما باورهای مذهبی، بدلیل غیر قابل تغییر بودن آنها، هنوز در اذهان مردم حضور دارد و گاه حتی با قوانین عرفی در تقابل و تضاد قرار می گیرد.
نکته ای که میبایستی بدان تأکید داشت، آنست که در جهان امروز، اعتقادات شخصی از جمله باورهای مذهبی، به عنوان اعتقاد شخصی قابل احترام هستند. این ضرورتی است که بشر قرن بیستم به آن رسیده و آنرا بشکل قانون بین المللی در سراسر جهان برسمیّت شناخته است. اینجا سخن بر سر اعتقادات شخصی نیست. سخن بر سر اعتقاداتی است که با استفاده از اندیشه های مذهبی بشکل قانون و یا سنت، حاکمیت خود را مستقر میکند. بطور مثال نقشی که مذهب برای به رسمیت بخشیدن به نابرابری زن و مرد به عهده می گیرد.
یکی از ریشه های خشونت در جامعه و خانواده را خصوصأ در کشور ما می بایستی در تفکر دینی جستجو نمود. اعتقاد در مورد نابرابری زن و مرد چه از نظر فکری و چه از نظر جسمی، تفکری است که قرنها بوسیله مذهب تبلیغ شده و مهر آسمان آنرا تأیید نموده است. این تفکر آنقدر در جوامع ما ریشه دار است که حتی با تغییر قوانین نیز نمی توان به این زودی ها این نابرابری را در جامعه ریشه کن نمود.
برای آنکه بدانیم شرایط امروز ما به چه دلیل بوجود آمده است، می بایستی به تاریخ کشورمان و به اندیشه های دینی رجوع کنیم.
در تاریخ، سایه های کمرنگی از موجودی به نام زن میتوان یافت. او همواره در ردیف بردگان، دیوانگان و کودکان قرار داده شده است. آنچه طبیعت به زن داده، بهانه ای برای اسارت او گشته است. پرده بکارت، حیض، بارآوری، همه وهمه بهانه هایی بوده اند تا زاییدن و پروردن کودکان و کارهای خرده ریز خانه را تنها سهم او بدانند. زن در تعیین سرنوشت خویش هرگز سهمی نداشته است. قرنها زندانی حرمسراها، معابد و حصار خانه ها بوده است و با دهها قانون و سنت و باور مذهبی کوشیده اند او را به پذیرش چنین سهم کوچکی وادار کنند. او در تمام سرشماری ها در طول تاریخ بحساب نمی آمده است. قانون غیرت، او را مجبور می کرده است که یا جام زهر سر کشد یا خود را در آب غرق سازد تا شرف و آبروی مردان را پاسداری کند. هنوز در هر گوشه و کنار جهان، او را به حقیر ترین کارها وامی دارند و هنوز قانون غیرت، او را در بخشهایی از جهان سنگسار می کند یا به اشکال دیگر به قتل می رساند.
اینجا سخن بر سر زنان یا مردان مشخصی نیست، سخن از سیستم تفکری است که جامعه رابه دو جنسیت متفاوت تقسیم می کند و می کوشد، تقسیم کاری را به تثبیت برساند که در آن سهم جنسیت زن، بطور عمده بارآوری، تربیت فرزندان و پذیرش و تحمل بسیاری از سختی ها در همین رابطه است.
در کشور ما طبق اعتقادات مذهبی، زن رسما َموقعیتی نابرابر در جامعه دارد. ده ها قانون در خصوصی ترین موارد زندگی وی دخالت می کند. از حق آزادانه پوشیدن، ارتباط با جامعه، تا ازدواج و طلاق و حق نگهداری فرزند و انتخاب کار و غیره. در اینجا مجبوریم برای تغییر این وضعیَت با اندیشه هایی برخورد نماییم که بدین قوانین جامه مقدس پوشانده است.
زنان می بایستی بطور جدی این سئوال را در برابر خود بگذارند، چرا اینگونه شده ایم که هستیم؟ چه عواملی در طول تاریخ جلوی رشد و قابلیت، استعداد و هویَت مستقل ما را گرفته است؟ چه اندیشه ها و باورهایی ما را به پذیرش سهم اندک قانع کرده و به تحمل هر نوع خشونت و بی حقی وادار ساخته است؟ این سخن بدان معنا نیست که فرضاَ مردان به دستور کلیسا یا مسجد، همسران خویش را کتک می زنند، بلکه منظور آنست که باورهای مذهبی که هنوز دست نخورده باقی مانده و در اذهان تک تک ما، با اشکال گوناگون وجود دارد، بنوعی مردان را برتر از زنان می انگارد و بدانان حق می دهد که بهر شکلی، زنان را مورد فشار و تبعیض قرار دهند. این سیستم اندیشه در بسیاری از موارد، غیر مستقیم برگرفته از اندیشه های مذهبی است. نمونه آنرا در رفتار بسیاری از مردانی که حتی خود را غیر مذهبی می خوانند، می یابیم. برای اینکه بتوانیم بهتر به عمق این مسئله پی ببریم، لازم است نگاهی کوتاه به اندیشه های مذهبی بیندازیم.
اکثر کتابهای مذهبی و تاریخی لبریز از افسانه هایی است که تلاش می ورزد، زنان را به پذیرش نابرابری میان زن ومرد قانع نمایند. در بسیاری از مذاهب جهان، زن به عنوان زائده ی مرد محسوب می شود، نه به عنوان موجودی مستقل. افسانه آفرینش در ادیان گوناگون، ویژگی عمده اش در گناهکار بودن زن است. “در بیشتر این داستان ها، زن وسیله ای است که مار یا شیطان بوسیله آن مرد را می فریبد. این زن در یک جا بصورت پندورا، پوسی possi است که در اساطیر چین دیده می شود. شی چینگ می گوید: همه چیز در آغاز در فرمان مرد بود. ولی زن او را به بندگی واداشت. بدبختی ما از آسمان نیست، بلکه از زن است و هموست که سبب تباهی نژاد آدمی شد”(۲).
بد ینگونه در طی قرنها، مردان با بههم بافتن افسانه های آسمانی و وضع قوانین زمینی، آن برابری آغازین و طبیعی را که میان زن و مرد، در ابتدای پیدایش بشر بر روی زمین وجود داشت، از میان بردند. باروری، بکارت، حیض، همگی بهانه هایی شدند تا قوانین مردانه، زنان را از صحنه اجتماع کنار بگذارند. “در میان ملل ابتدایی با هزاران خرافه، هر آن علتی می تراشیدند که زن را نجس و خطرناک و غیر قابل لمس معرفی نمایند. مهمترین محرمات در نزد ملتهای ابتدایی، مربوط به زمان حیض زن بوده است. هر کس یا هر چیز که در این زمان با او تماس پیدا می کرده، اگر انسان بوده فضیلت خود را از دست می داده و اگر جز انسان بوده، فایده اش از بین می رفته است” (۳).
یکی از جالب ترین نظرات در این مورد، در کتاب تاریخ طبیعی اثر پلینی است که به روم قدیم تعلق دارد. در آن گفته می شود که “چون زن قائده ای نزدیک شود، باده ی تازه سرکه می شود، هر بذری که بدست او بخورد، سبز نخواهد شد. زیر هر درخت که بنشیند، میوه آن خواهد افتاد، نگاه او تیغه فولاد را کند می کند و جلای عاج را از بین می برد، اگر نگاهش به دسته زنبور عسل بیفتد، در دم خواهد مرد” (۴). اما با همه اثراتی که زن حایض دارد، معلوم نیست چرا نم یتواند به مردان رومی کارگر باشد تا از سختی قوانین آنان در مورد زن بکاهد.
یکی از مهمترین مسائلی که در تاریخ زندگی زنان وجود داشته است و همواره برای آنان رنج و مصیبت بهمراه آورده، مسئله بکارت است. بکارت در تاریخ، با خدایان رابطه دارد. در بابل در دوره هایی، بکارت را به نشانه احترام به خدایان، به مردان رهگذر تفویض می نمودند یا طبق مراسمی در معابد، آنرا به خدایان تقدیم می کردند (۵). در دوره هایی دختران باکره را برای خدایان قربانی می نمودند. در قرون وسطی، بکارت، آبروی دین است و در صومعه ها و دیرها به خدا تقدیم می گردد. با بکارت مریم، عیسی فرزند خدا تقدس می یابد. “اجتماعات ابتدایی پیش از ظهور مالکیت، به دختر بکر با نظر تحقیر می نگریستند. در بسیاری از قبایل ابتدایی، اگر داماد عروس را باکره می یافت، آشفته می شد. زیرا مجبور بود برخلاف تحریمی که وجود داشت، خون یکی از افراد قبیله خود را بریزد” (۶). اما هنگامی که مرد مالک زن شد، می خواست این مالکیت برای مدت پیش از ازدواج نیز وجود داشته باشد. از این تاریخ به بعد، انتقال ارث که از طریق زن صورت می گرفت، به اختیار جنس مرد در آمد. “هنگام زناشویی و ازدواج همانگونه که غلام و کنیز را در بازار می خریدند، زن را نیز می خریدند” (۷). مرد از زن می خواست که کاملا به شخص وی وفادار باشد تا کودکانی که از وی بدنیا می آیند و ارث می برند، فرزندان حقیقی مرد باشند. هنگام وفات مرد، زن نیز مانند سایر دارایی او به میراث می رفت. “در بعضی از نقاط جهان، مانند گینه جدید، … و هندوستان، زن را خفه می کردند و با شوی مرده در گور می گذاشتند، یا از وی می خواستند خود را بکشد تا در حیات آن جهانی به خدمت شوهر قیام کند” (۸). در دورانی رسم سوزاندن زنان با شوهران مرده بر توده هیزم، در هند رواج داشت. “رسم سوتی (به معنای زن با وفا) مقرر می داشت که بیوه زن پارسا، مایل نیست بعد از شوهرش زنده بماند، بلکه مغرورانه داخل آتش می شود. بعدها که این رسم از میان رفت، این اعتقاد به جای ماند که زناشویی پیمانی جاودانی است. زنی که یک بار با مردی ازدواج نمود، تا ابد مال او می ماند تا در جهان بعدی به او ملحق شود. ازدواج پس از مرگ شوهر، یک جرم عظیم محسوب می شد” (۹).
زنا نیز که در قبایل ابتدایی جرم چندانی نداشت، تا پاره کردن شکم زن زناکار و دیگر مجازاتهای سخت، از جمله سنگسار ادامه پیدا کرد. مردانی که خود اجازه داشتند با زنان مختلف رابطه جنسی داشته باشند و به این امر، قانون و دین لباس رسمیت می پوشانید، از زن می خواستند که وفاداری خود را کاملا حفظ نماید. در قدیمی ترین قانون مدون جهان، حامورابی در این مورد چنین آمده است: “اگر زنی انگشت نما بشود که با مردی خوابیده و آن دو را در یک بستر نگرفته باشند، بر آن زن واجب است که برای حفظ شرف و آبروی شوهر خویش، خود را در رودخانه غرق کند” (۱۰). بسیاری از کتابهای تاریخی، از چنین مجازات هایی پر است.
اکنون نگاهی کوتاه به چهار مذهب رسمی کشورمان می اندازیم تا به عمق نابرابری میان زن ومرد که یکی از عوامل مهم ایجاد خشونت در جامعه می گردد، بیشتر پی ببریم.
دین زرتشت
در آئین زرتشی، زن در مقابل خدا موجودی برابر با مرد است. قصه ی آفرینش به او، وجودی مستقل می بخشد. “در بندهش می آید که مشی و مشیانه، آدم و حوای ایرانی، چون دو ریواس همبر و همتن با یکدیگر از زمین می رویند. آن دو در آغاز آشفته و شوریده اند و قدرت باروری ندارند. آن دو نیز مانند آدم و حوا عصیان می کنند و دروغ می گویند، بار اول به همراهی هم، بار دوم مشیانه بر دروغگویی پیشی می گیرد و این تصور منفی درباره نخستین زن، گاهی بدانجا می کشد که وی را با جهی (؟) از یک نوع میشمارند” (۱۱).
زن د رآئین زرتشتی، برای گزینش نیکی و بدی همان اختیاری را دارد که مرد دارای آن است. اما آنچه را که زن می بایستی اختیار کند، در چهار چوب هایی است که اجتماع از پیش برای او تعیین کرده است. زن می تواند با نقض هر یک از این چهار چوب ها به “جه” تبدیل گردد و به مجازات محکوم شود. “با بلوغ دختر، نخستین وظیفه او در حیطه رفتار جنسی آغاز می شود. وی می باید پرهیزهای ویژه قاعدگی یا دشتان را رعایت نماید و نیز تن به ازدواج رسمی و قانونی بدهد که پدر در آن سهم اصلی را دارد” (۱۲). پس از ازدواج، میبایستی زنی ترس آگاه باشد و آنچه دلخواه شوهر است، با خشنودی انجام دهد. فرزند آوردن، کار اصلی اوست. سقط جنین، کیفری سنگین بهمراه دارد. طلاق اگر چه رسماَ منع نشده است، ولی عمل بسیار زشتی بحساب می آید. در حقیقت مورد حمایت قرار گرفتن زن از طرف جامعه و قوانین، کاملا مربوط است به انجام وظایفی که از پیش برای زن تعیین شده است. در مورد زنا نیز مجازاتهای سنگینی نه تنها در این جهان، که در دوزخ نیز انتظار زنان را می کشد. در کتاب “شایست و ناشایست” تصویر جهنم، بسیار هولناک ترسیم شده و از رنجهای عظیم زنان در دوزخ سخن گفته می شود. یکی از دردناکترین پرهیزهایی که زن می بایستی رعایت کند، در ایام دشتان یا عادت ماهانه است: “تعویض جامه و دور نشستن از دیگران، دست کشیدن از کارهای روزمره در نه شبانه روز”(۱۳). نگریستن در خورشید، آب، آتش برای زن دشتان گناه است. زیرا معتقدند که باعث نجسی آنها می شود. زن می بایستی تمام این مدت را در تاریکی بسر برد. می بایستی مواظب باشد که طفل خردسال به زن حایض نزدیک نشود. زیرا که پلیدی شیطانی حیض را موجب بدبختی طفل می شمردند. در متن های کهنه ایرانی، دشتان را تحفه ای از اهریمن خوانده اند که وی با بوسه زدن بر سر جهی، دختر خود، به زنان می دهد. بدین صورت حدود یک چهارم ماه، اهریمن و نشانه اش زنان را همراهی می کند. زنی که تازه فرزند آورده، تا چهل روز نجس است و باید همین قواعد را رعایت کند. در مورد ترس آگاهی زن نسبت به شوهر، در بعضی موارد بسیار غلو شده است. در کتاب صد در نثر چنین می آید: “این که در دین مزدیسنان، زنان را نیایش کردن نفرمودند، که نیایش کردن ایشان آن است که هر روز سه بار بامداد، نماز پسین، نماز شام در پیش شوهر خویش باز ایستد، دست بر کش نهد و گوید ترا چه اندیشه است تا من آن اندیشم، ترا چه می باید تا من آن گویم و ترا چه می باید تا من آن کنم که فرمایی. هر چه شوهر فرماید، آن روز بر آن بباید رفتن. و البته بی رضای شوهر هیچ کاری نکردن، تا خدا از آن زن خشنود باشد” (۱۴).
“ناترس آگاهی اگر مورد اعتراف قرار بگیرد و بصورت نوشته و مکتوب در آید، زن و فرزندانی که از وی زاده شوند، از خواست شوهر بی بهره خواهند ماند” (۱۵). “روان زنی را دیدم که زبانش از گردن کشیده می شد. در هوا آویخته بود. پرسیدم این روان از آن کیست؟ سروش پرهیز کار و ایزد آذر گوید، این روان آن زن دروند است که به گیتی شوی و سالار خویش را حقیر شمرد و نفرین کرد و جوابگویی نمود” (۱۶).
بدین صورت زنان تیز زبان، جزای حاضر جوابی خود را خواهند گرفت. و اما این سرنوشت محتومی را که خدایان برای زنان تعیین نموده اند، باید پذیرفت. آنهم با خرسندی و خشنودی. اشک و آه و ناله و زاری در این جهان، می تواند باعث کیفر در جهان دیگر شود: “روان زنانی را دیدم که سرشان بریده و از تن جدا بود و زبان بانگ بر می داشت. پرسیدم که این روان های کیانند، سروش پرهیزگار و ایزد آذر گوید: این روان آن زنان است که به گیتی شیون و مویه بسیار کردند و بر سر خود زدند” (۱۷).
بدین گونه جهنم تصویری از مجازات هایی است که زن را تهدید می کند. وقتی خدا می تواند چنین سخت و دردناک کیفر دهد، بشر جای خود دارد. بدین صورت آئین زرتشی که زن و مرد را در برابر خداوند برابر بحساب می آورد، شرایطی نابرابر در رابطه با زن و مرد دارد. آیا براستی با اینهمه بایدها و نبایدها می توان بی گناه زیست؟
دین یهودی
یهوه، خدای دین یهود، از هیچ لغزشی نمی گذرد و گناهکاران را با سوزاندن و سنگسار کیفر می دهد. پسر داشتن درآئین یهود، افتخاری بزرگ است. اگر کسی بکارت خود را بدون ازدواج از دست بدهد، سزاوار سنگسار است. درصورتی که برای مردان هیچ محدودیتی وجود ندارد. سلیمان پیامبر که مورد لطف خداست، هفتصد زن عقدی و سیصد کنیز دارد. زنان حتی در مراسم عبادی نقشی ندارند. زن، گناهکار آفریده می شود و همواره می بایستی تاوان اولیه حوا را پس بدهد. در سفر پیدایش باب سوم از چگونگی فریب خوردن حوا سخن گفته می شود. این زنان هستند که عامل شر می شوند. مار، “حوا” را فریب می دهد، نه “آدم” را. خداوند از حوا خشمگین می شود و می گوید: “الم و رنج ترا بسیار افزون گردانم. با الم، فرزندان خواهی زائید و اشتیاق تو بشوهرت خواهد بود و برتوحکمرانی خواهد کرد و به آدم گفت چونکه سخن زوجه ات راشنیدی و از آن درخت که خوردی که امر فرموده بودم، نخوری، پس بسبب تو زمین ملعون شد و تمام عمرت از آن با رنج خواهی خورد” (۱۸).
بدین صورت زن که در مذهب یهود از دنده چپ مرد آفریده شده است، عامل گناه نیز بحساب می آید و می بایستی تاوان گناه اولیه حوا را پس بدهد. اما با نگاهی به قوانین عهد عتیق، می توان متوجه شد که در حقیقت تظاهر به این چهره فریب خورده مردانه، تنها برای آنست که بتواند زن را کاملا تحت سطله خویش داشته باشد. زن مُلک مرد بحساب می آید، در صورتی که مردان می توانند زنان متعدد بگیرند.
از دست دادن بکارت مجازات سنگسار دارد. “اگر کسی برای خود زنی بگیرد، چون بدو در آید، او را مکروه دارد و اسباب حرف بدو نسبت داده، گوید این زن را گرفتم و او را باکره نیافتم. آنگاه پدر و مادر دختر، علامت بکارت دختر را بر داشته، نزد مشایخ شهر روند. اگر مرد حقیقت را نگفته باشد، او را صد مثقال نقره جریمه نموده به پدر دختر دهند، چونکه بر باکره اسرائیل بد نامی آورده است. لیکن اگر این سخن راست باشد، آنگاه دختر را از نزد خانه پدرش بیرون آورند و اهل شهرش او را سنگسار نمایند تا بمیرد” (۱۹).
زنا نیز در شریعت یهود، مجازاتی سنگین به همراه دارد. عادت ماهانه، جرم بحساب می آید و زنان برای تمام طول مدت عادت ماهانه و خونریزی بعد از زایمان، می بایستی کفاره بدهند، از زندگی عادی روزانه کناره بگیرند و نجس بحساب آیند. هر کس در این مدت با آنان تماس بگیرد، وی نیز نجس خواهد شد.
بسیاری از قوانین خشن دین یهود، در مسیحیت و اسلام ادامه می یابد، چون سنگسار و قصاص، اعتقاد به بکارت و مجازات در مورد زنا و غیره.
دین مسیحی
در مسیحیت، رابطه جنسی گناه آلود است. باکرگی تقدسی چند برابر پیدا می کند. زنان به عنوان راهبه، خود را وقف کلیساها می کنند تا پس از دوره آزمایشی برای همیشه به عقد خدا در آیند. در تمامی قرون وسطی به زنان به عنوان عامل گناه می نگریستند. در این دوران، قصه حوا و فریب خوردن آدم از او آنچنان برجسته می گردد که هر مردی می بایستی با وسواس مواظب باشد تا حوای دیگری او را نفریبد و زندگی جاودانه او را به تباهی نکشاند. بکارت آنچنان ارزش می یابد که عیسی از مادری باکره متولد می شود. حضور مریم تنها برای آنست که به عیسی تقدس بخشد. در تمام چهار انجیل، سخنی از ارتباط خدا با مریم نیست، مگر آنجا که مریم حامله می شود. پولس که پس از عیسی مهم ترین شخصیت دین مسیح است، همواره بطور ویژه ای روی مسئله بکارت تأکید می کند: “زیرا من که بر شما غیور هستم، به غیرت الهی شما را به یک شوهر نامزد ساختم تا باکره عفیفه به مسیح بسپارم” (۲۰).
پولس آنچنان از گناه واهمه دارد و می ترسد که گمان دارد، از دست رفتن هر بکارتی ضربه به کائنات است. طلاق معنائی ندارد. کسی که پیمان ازدواج بست، محکوم است تا پایان عمر با همسر خویش بسر برد. طلاق در حد زنا بحساب می آید. پولس ِ رسول در رسالات خویش بطور دائم زنان را اندرز می دهد که از شوهران خویش اطاعت نمایند و حجاب را رعایت کنند و ده ها اندرزی که تماماً زنان را مقید می سازد که بطور دائم به رفتار و گفتار خویش بیندیشند: “زنان شما در کلیسا ها خاموش باشند. زیرا که ایشان را حرف زدن جایز نیست. بلکه اطاعت نمودن، چنانکه تورات نیز می گوید، اما اگر می خواهند چیزی بیاموزند، در خانه از شوهران خود بپرسند. چون زن را در کلیسا حرف زدن قبیح است” (۲۱).
پولس از زنان اطاعت محض می خواهد: “زن با سکوت به کمال اطاعت تعلیم می گیرد. زن را اجازت نمی دهم که تعلیم دهد یا بر شوهر مسلط شود، بلکه در سکوت بماند، زیرا که آدم، اول ساخته شد بعد حوا، آدم فریب نخورد، بلکه زن فریب خورده در تقصیر گرفتار شد. اما بزائیدن رستگار خواهد شد، اگر در ایمان و قدوسیت و تقوی ثابت بماند” (۲۲).
جالب است که تفکر مردانه، خدائی را می آفریند که اول او را که مرد بوده است، می آفریند. همین جنس مرد که به قدرت و عقل خویش می نازیده است، فریب زن را می خورد. سپس همین افسانه را بهانه قرار می دهد که زنان را چون بردگان بخدمت خویش گیرد و از آنان توقع داشته باشد که نه به عنوان یک همراه، بلکه به عنوان یک مقصر، همیشه در سکوت و سرافکندگی بسر برند: “ای زنان، شوهران خود را اطاعت کنید، چنانکه خداوند را. زیرا که شوهر، سر زن است چنانکه مسیح نیز سر کلیسا. همچنانکه کلیسا مطیع عیسی است، زنان نیز شوهران خود را در هر امری مطیع باشند” (۲۳).
“در قرون وسطی، قانون مدنی همپای قانون شرع، به شوهر اجازه زدن زن را داده بود و هنگامیکه در قرن سیزدهم، قانون مرد را مکلّف ساخت که فقط با رعایت موازین انصاف، زن خویش را بزند، در واقع این اقدام روشنفکرانه ای محسوب می شد. مجازات های مقرر برای زنا، شدید بود؛ مثلا قانون ساکسون حداقل مجازاتش در مورد زانیه، بریدن بینی و گوش های وی بود و بشوهر اختیار می داد که اگر زن خویش را بی وفا دید، او را به قتل آورد” (۲۴).
اما با همه این سختگیری ها، جامعه قرون وسطی، جامعه ای بود بغایت هرزه: “هنگامی که کشیشان چادر و روبند را یکی از ارکان اخلاقیات عیسوی دانستند، زنها روبند و چادرها را از پارچه های لطیف ساختند، به طوری که در زیر آنها ده برابر دلرباتر بنظر می رسیدند. برتولد یکی از روحانیون ریجنس بورگ در حدود سال ۱۲۲۰ زنان را در این باره مورد شماتت قرار می دهد و از مردان می خواهد که: شما ای مردان می توانید به این کار پایان بخشید. ابتدا با سخن خوش، اگر سر سختی نشان دهند، شجاعانه قدم به میان نهید. روبند را از سر زن بیرون کشیده، پاره کنید و اگر چهار یا ده دانه از موها نیز کنده شد، اشکالی ندارد. آنرا در آتش افکنید و فقط ۲ یا ۴ بار به این عمل اکتفا نکنید. دیری نخواهد گذشت که زن شکیبایی پیشه خواهد کرد” (۲۵).
در دوران رنسانس، به زنان آزادی بیشتری داده شد. اما مدتها وقت لازم بود تا وضعیت زنان در اروپا تغییرات جدی کند. در همین عصر، هنوز زنان کتک می خوردند. به سخنان سان برناردینو درباره بهترین وقت زدن زنان توجه کنید: “به شما مردان می گویم که هرگز هنگامی که زنان تان آبستن اند آنها را نزنید، زیرا اینکار بسیار خطرناک است. نمی گویم آنان را نزنید، اما وقت صحیحی برای زدن انتخاب کنید. من مردانی را می شناسم که به مرغی که هر روز برایشان تخم می گذارد، بیشتر ارج می گذارند” (۲۶).
در همین قرون وسطی است که “هیپاتیا، زنی را که به فلسفه نوافلاطونی اعتقاد داشت و استعداد خود را وقف ریاضیات ساخته بود، از گردونه اش بیرون کشیدند، پیراهن از تن اش درآوردند، برهنه کشان کشان تا کلیسا بردندش و در آنجا به دست جمعی از متعصبین وحشی و بیرحم قصابی شد. گوشت او را با صدفهای تیز از استخوانهایش تراشیدند و ساقهای لرزانش را در آتش افکندند” (۲۷). این مسیحیتی ست که دین عشق و رافت نامیده می شود.
در تمامی قرون وسطی، دهها هزار انسان را شکنجه داده، زنده زنده در آتش سوزاندند، تنها به جرم بددینی یا ناباوری. این دژخیمان مقدس، می کوشیدند تا مراسم اعدام محکوم را تا حد امکان دردناکتر و وحشتناکتر اجرا کنند. در مادرید، حاکم سویل به خاطر تعداد زیاد محکومان به زنده سوختن در آتش، در خارج از شهر یک کوره دائمی از سنگ ساخت که روی چهارگوشه بام این کوره، چهار مجسمه گچی به نام چهار پیامبر افراشته بود. نودینان مسیحی را که از دین برمی گشتند و در الحاد خود پافشاری می نمودند، زنده زنده در آن می انداختند. آنان مدعی بودند که با آزار دادن و با کشتن مرتدین لطف بزرگی به آنان می نمایند، زیرا اعتقاد داشتند که با رنج دادن یا سوزاندن جسم گناهکار، او را از عذاب ابدی جهنم نجات می دهند.
دین اسلام
اسلام بسیاری از قوانین دین یهود مانند قصاص، سنگسار، تعزیر و … را به عاریت می گیرد. خدا مثل دین یهود، “آدم” را می آفریند (۲۸). خطاب خدا به مرد است و خطاب مرد به زن. طبق اندیشه های اسلامی، زن عقلش ناقص است و نباید با او مشورت کرد. بر اساس فقه اسلامی، زن نصف مرد است. به همین دلیل شهادت دو زن با یک مرد برابر است و اگر کسی زنی را بکشد، نیمه انسانی را کشته است و هنگام پرداخت دیه، نصف آن را در نظر می گیرند. در مورد ارث نیز به زن، نصف مال تعلق می گیرد. در فرهنگ اسلامی، مرد، همه عقل است و دانایی و روح، و زن همه تن و احساسات. در سوره بقره، آیه ۲۲۸، از برتری مردان به زنان به روشنی سخن گفته می شود: “زنان را بر شوهران حقوق مشروعی ست، چنانچه شوهران را بر زنان، لیکن مردان بر زنان افزونی و برتری خواهد بود” (۲۹). حدیثهای مختلفی از پیامبر اسلام در نهج الفصاحه نقل می گردد: “اگر زن نبود، مرد به بهشت می رفت” (۳۰). “اگر زنان نبودند، خدا آنچنان که شایسته پرستش اوست، پرستیده می شد” (۳۱). “از دنیا بترسید، از زنان بپرهیزید، زیرا شیطان نگران و در کمین است و هیچ یک از دامهای او برای صید پرهیزکاران مانند زنان مورد اطمینان نیست. از زنان بد به خدا پناه برید و از نیکانشان بپرهیزید” (۳۲).
طبق قوانین اسلامی، تعدد زوجات مجاز است و دختر از نه سالگی می تواند ازدواج کند. در جهان کنونی، رابطه با کودک نه ساله، تجاوز جنسی به حساب می آید، اما اسلام بدان قانونیت می بخشد. مرد می تواند حتی کودک شیرخواری را برای خود عقد کند (۳۳). در مسئله ۲۵۰۴ رساله امام خمینی آمده است که “زنی را که نه سالش تمام نشده، اگر بعد از نزدیکی طلاق دهند، نیاز به عده ندارد”. و در مسئله ۲۵۱۰ آمده است: “وی بعد از طلاق، می تواند فورا شوهر کند”.
در قوانین اسلامی، به اشکال گوناگون از تبعیض جنسی میان زن و مرد سخن می رود و برای قبول این نابرابری از جانب زنان، به طور دائم آنان را مورد تحقیر قرار داده و متهم به کمتر بودن از مردان می کنند. در نهج البلاغه از امام علی چنین نقل می گردد: “ای مردم (یعنی ای مردان) زنها از ایمان و خرد کم بهره هستند. نقصان ایمان ایشان به سبب نماز نخواندن و روزه نگرفتن در روزهای حیض و جهت نقصان خردشان در آن است که گواهی دو زن به جای یک مرد است و ارث آنها، نصف ارث مردان میباشد” (۳۴).
استدلال عجیبی ست. تفکر مردانه قانونی می گذارد که زنها نباید در روزهای حیض نماز بگزارند و روزه بگیرند. بعد همین را بهانه قرار می دهد که ایمان زنان را کمتر از مردان به حساب آورد. قوانین ارث و شهادت را خود برقرار می سازد و سپس آن را دلیل نقصان خرد زن عنوان می نماید!
و اما ازدواج در اسلام، به معنای عقد قرارداد میان دو نفر نیست. مردان می توانند در آن واحد قراردادهای بلندمدت با چهار زن و قراردادهای کوتاه مدت با زنان متعدد داشته باشند. در صیغه، زن حق ارث ندارد و اگر باردار شود، مخارجی به کودک او تعلق نمی گیرد: “زنی که صیغه شده، اگر چه آبستن شود، حق خرجی ندارد” (۳۵). و این مردانی که می توانند با زنان مختلف قانونا و شرعا رابطه داشته باشند، اگر کوچکترین شکی به زن خویش یا به هر یک از زنان خویش بنمایند، حق دارند آنها را بکشند. برای اجرای این قوانین دهها دلیل آورده می شود، از جمله مردان را صاحب غیرت معرفی می نمایند: “از امام محمد باقر و امام جعفر صادق منقول است که حق تعالی، برای زنان غیرت، جایز ندانسته است و برای مردان، غیرت قرار داده است. زیرا که برای مردان، چهار زن عقدی و صیغه و کنیز آنچه خواهد، حلال گردانیده است و حال آنکه برای زن، به غیر یک شوهر حلال نکرده است. و غیرت و رشک نمی برند، مگر زنان بد. و زنان مومنه صاحب رشک نمی باشند” (۳۶).
مطهری در این مورد چنین استدلال می کند: “از نظر ما در مرد تمایل به عفاف و پاکی زن وجود دارد. یعنی مرد رغبت خاصی دارد که همسرش پاک و دست نخورده باشد. البته در زن تمایل به اینکه شوهر با زن دیگر رابطه و آمیزش نداشته باشد، وجود دارد، ولی تفاوت است میان این دو حس. آنچه در مرد وجود دارد، غیرت است و یا آمیخته ای از غیرت و حسادت. اما آنچه در زن وجود دارد، صرفا حسادت است. ما معتقدیم که حسادت و غیرت، دو صفت کاملا متفاوتند و هر کدام ریشه های جداگانه دارد. حسادت، خودخواهی و از غرائض و احساسات شخصی می باشد، ولی غیرت، یک حس اجتماعی و نوعی ست و فایده و هدفش متوجه دیگران است” (۳۷). وی سپس نتیجه می گیرد: “حسادت، یک امر شخصی و فردی ست و ناشی از یک سلسله عقده های روحی ست، اما غیرت، یک احساس و عاطفه نوع بشری” (۳۸). با این استدلال اسلامی، اگر مردی زنش را بخاطر غیرت به قتل می رساند، بر اساس عاطفه نوع بشری عمل کرده است، اما اگر زنی از رابطه جنسی شوهرش با زن عقدی یا صیغه ای، دچار ناراحتی شود، این زن دچار عقده روحی ست و دچار حس خودخواهی!
در آیات قرآنی به برتری مردان بر زنان تاکید می شود و در سوره نسا، آیه ۳۴، حکم می شود که زنان نافرمان را با کتک زدن، تنبیه کنند. “پیغمبر دختر خود رقیه را به عثمان داد. عثمان مردی پیر و کج خلق بود و رقیه بر اثر ضربات تازیانه عثمان جان سپرد. می گویند، پیغمبر این گناه را ندیده گرفت و دختر دیگر خود ام کلثوم را به نکاح وی درآورد. و در احادیث است که پیغمبر گفته بود، اگر دختر سومی داشتم، او را نیز به همسری عثمان درمی آوردم. از اسما دختر ابوبکر، زن چهارم زبیر بن عوام، از اصحاب خاص پیغمبر نقل می کنند که هر وقت زبیر بر یکی از ما خشمگین می شد، با چوب چنان او را می زد که چوب می شکست” (۳۹).
اما رافت اسلامی، سفارشاتی نیز در این مورد کرده است: “بعضی از فقها و مفسران معتقدند که زدن نباید به شکستن استخوان منتهی شود” (۴۰). بسیاری از مفسران جدید اسلامی، می کوشند با توجه به زمانه ای که در آن زندگی می کنیم، توجیهاتی در این رابطه سر هم کنند. بنی صدر، برای موجه جلوه دادن آیه ۳۴ سوره نسا چنین می گوید: “عده ای نمی دانند، عدم تمکین جنسی یا مازوخیسم چیست. و این را دلیل حمله ناروا به قرآن قرار داده اند که به مرد گفته است زن را بزن. اینک بخوانند و بدانند که قرآن تنها کتابی ست که مازوخیسم را عارضه تلقی کرده است … در آمیزش جنسی وقتی زن به شدت مازوخیست است، از اعمال خشونت چاره ای نیست. بدین سان قهر لازم و عمومی فروید که ناظر به جامعه بیماران است، قهر استثنایی، مقید و مشروط می گردد” (۴۱). وی سپس با تکیه به علت اختلافهای خانوادگی و یا غیره راه حل دیگری را پیشنهاد می کند: “اما اگر تنها به علت مازوخیسم است، بیش از حداقل اجازه نمی دهد. از پیامبر پرسیدند با چه بزنیم؟ فرمودند با گُل. به دیگر سخن خشونت، باید اندک و مهرآمیز باشد تا سبب انحرافهای روحی و نابسمانی نگردد” (۴۲). در اینجا لازم است که آیه ۳۴ سوره نساء رابخوانیم: “مردان را بر زنان تسلط و حق نگهبانی است به واسطه آن برتری که خدا بعضی را بر بعضی مقرر داشته و هم به واسطه آنکه مردان از مال خود به زنان نفقه می دهند و پس زنان شایسته و مطیع در غیبت مردان، حافظ حقوق شوهران باشند. زنانی را که از مخالفت و نافرمانی آنها بیمناکید، باید نخست آنها را پند دهید، از خوابگاهشان دوری کنید و در صورت نافرمانی آنان را با زدن تنبیه کنید” (۴۳). دراین آیه اختیار زن تماما به مرد داده شده است و کتک زدن زنان تنها برای مطیع کردن آنان است. طبق این نظر زنان نافرمان، بیماران روحی هستند و مردانی که آنها را کتک می زنند، مشاوران پزشکی آنها! این آیه به طور مشخص، می گوید زنان را بزنید. حدیث با گُل زدن از آن حکایتهاست. آیا دختر پیامبر که به دست عثمان کشته شد، با گُل زده شده بود؟ شاید بهتر بود، اینگونه تفسیر می شد که قرآن قصدش کتک زدن با گُل است، اما مردم آن را گِل فهمیده اند و امروز نیز استثنائا زنان را به جای گُل با گِل و سنگ در خیابانها سنگسار می کنند. بر اساس همین اعتقادات مذهبی ست که به مردان اجازه هر نوع هر خشونت و حتی کشتن زنان را می دهند.
بدینگونه حاکمیت مذهبی در کشورما، نه تنها به روابط نابرابر میان زن و مرد رسمیت بخشیده است، بلکه به مجرد کوچکترین نافرمانی نه تنها مردان خانواده، بلکه هر آدم معتقد به امر به معروف و نهی از منکر نیز، می تواند زنان را در کوچه و خیابان مورد توهین، تحقیر و انواع رفتار خشونت آمیز قرار دهد. می توان برای بدحجابی، زنان را در خیابانها شلاق زد و با رکیکترین کلمات، مورد توهین و تحقیر قرار داد. می توان با ادعای رابطه نامشروع، زنان را به وحشیانه ترین شکلی سنگسار کرد. و همه اینها در زمانه ای ست که برای آدمی، طبق قوانین بین المللی حقوق برابر به رسمیت شناخته شده است. زنان در کشور ما تنها به صرف زن بودن خویش از جانب مقامات رسمی و غیررسمی، مورد انواع توهینها و خشونتها قرار می گیرند و مرگ آنان به بهانه غیرت مردانه بی ارزش انگاشته می شود.
به راستی چگونه می توانیم جلوی این اعمال وحشیانه را بگیریم؟ آیا تنها با مورد حمله قرار دادن و مجازات مردانی که همسرانشان را به قتل رسانده یا کتک می زنند، می توان به این اعمال خشونت آمیز و غیرانسانی پایان داد؟
مورد حلمه قرار دادن اعمال و رفتار آدمی بدون در نظر گرفتن افکار و اندیشه هایی که باعث چنین اعمالی می شود، کاری بیهوده است. باورهای مذهبی، سنتها، عادات اجتماعی، بشر را به اعمالی وامی دارد که اگر اندیشه و باورهای او تغییر نماید، هرگز بدانها دست نخواهد زد. برای تغییر انسان، می بایستی باورهای او را تغییر داد. حتی با تغییر قوانین، اندیشه انسانها در جوامعی چون جامعه ما تغییر نمی کند. اندیشه هایی که چندین قرن از شکل گیریشان می گذرد، بدین آسانی جا خالی نخواهند کرد. بدین صورت زنان و مردان ما نیاز دارند، بیش از هر چیز ریشه های این خشونت را که در رابطه نابرابر میان زن و مرد است، دریابند و با اندیشه هایی که متعلق به قرنهای بسیار دوری ست، برخورد نمایند.
قرن ما قرن شکستن باورهای دیرپایی ست که زندگی آدمی بر آن استوار بوده است. قرن تغییرات عظیم. آنچه دیروز مقدس بود، امروز مورد شک قرار می گیرد. آنچه دیروز شک کردن در مورد آن گناهی بزرگ به حساب می آمد، امروز یقین کردن بدان خطایی عظیمتر است. آدمی از یقین به شک، راهی دراز پیموده است. آسمان دیگر پدیده ای گنگ و مرموز نیست. زندگی انسان، نه با الهامات و رویاهای رمزآلوده، نه با تکیه بر آسمان، بلکه با اندیشه خود آدمی تغییر می یابد. بشر درمی یابد که دلیل طغیان طبیعت، نه در خشم خدایان که در قانونمندی طبیعت است. درمی یابد که فقر و گرسنگی، قحطی و جنگ نه بخاطر غضب الهی، بلکه به دلیل تقسیم ناعادلانه ثروت بوجود می آید و نمی توان با دعا کردن و طلب یاری از آسمان، خدایان زر و زور را بر سر لطف آورد. تنها با تغییرات بنیادین، اصلاحات اجتماعی و اندیشه های بشردوستانه است که می توان جهانی صلح آمیز، آباد و بر اساس عدالت بوجود آورد. نابرابری میان زن و مرد در جوامعی چون جامعه ما، می بایستی به طور ویژه مورد توجه قرار گیرد. این نابرابری به طور عمده، در قوانین شرعی و عرفی، در سنتها و باورهای مذهبی مردم خود را نشان می دهد. می بایستی به طور پیگیر با اندیشه های عقب مانده ای که به این نابرابری رسمیت می بخشند، مقابله کرد. این مبارزه تنها با نیروی زنان به انجام نمی رسد. بخش عمده ی این مبارزه، بر دوش زنان و مردان آزادیخواهی است که برای ایجاد جامعه ای برابر و صلح آمیز تلاش می کنند. جامعه نابرابر، جامعه ای خوشبخت نیست. زنان و مردان این جامعه، نمی توانند از آسایش و آرامش برخودار باشند. برابری و همراهی، جهان ما را زیبا و سعادتمند خواهد ساخت.
منابع:
۱- تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل، جلد اول، ص ۲۷۱
۲- تاریخ تمدن، ویلی دورانت، جلد اول، ص ۴۸۸
۳- همانجا، ص ۱۰۸
۴- همانجا، جلد ۸، ص ۱۶۳
۵- همانجا، جلد اول، ص ۳۶۷
۶- همانجا، ص ۷۰
۷- همانجا، ص ۵۳
۸- همانجا، ص ۵۴
۹- همانجا، جلد دوم، ص ۷۰۹
۱۰- همانجا، جلد اول، ص ۳۷۰
۱۱- زن در آیین زرتشتی، کتایون مزداپور، ص ۱۷
۱۲- همانجا، ص ۲۰
۱۳- همانجا، ص ۲۹
۱۴- همانجا، ص ۴۷
۱۵- همانجا، ص ۴۱
۱۶- پژوهشی در اساطیر ایران، مهرداد بهار، ص ۳۱۳
۱۷- همانجا، ص ۳۱۸
۱۸- کتاب عهد عتیق، سفر پیدایش، باب سوم
۱۹- همانجا، سفر تثنیه، باب ۲۲
۲۰- کتاب عهد جدید، رساله دوم، پولس رسول بقرنتیان، باب ۱۱
۲۱- همانجا، رساله اول، پولس رسول بقرنتیان، باب ۱۵
۲۲- همانجا، پولس رسول تیموتاوس، باب دوم
۲۳- همانجا، رساله پولس رسول افسسیان، باب پنجم
۲۴- تاریخ تمدن، ویلی دورانت، جلد ۱۳، ص ۴۸۰
۲۵- همانجا، ص ۴۹۹ و ۵۰۰
۲۶- همانجا، جلد ۱۷، ص ۸۶-۸۵
۲۷- تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل، جلد اول، ص ۵۱۹
۲۸- برگرفته از قرآن، ترجه الهی قمشه ای، سوره فاطر، آیه ۱۱
۲۹- همانجا، سوره بقره، آیه ۲۲۸
۳۰- نهج الفصاحه، حدیث ۲۳۵۸
۳۱- همانجا، حدیث ۲۳۶۱
۳۲- همانجا، حدیث ۵۰
۳۳- برگرفته از رساله امام خمینی، مسئله ۲۴۷۰
۳۴- نهج البلاغه، ص ۲۷۰
۳۵- رساله امام خمینی، مسئله ۲۴۲۴
۳۶- حلیته المتقین، محمدباقر مجلسی، ص ۷۹، (به نقل از زن در جمهوری اسلامی، به همت تشکل مستقل دمکراتیک
زنان در اروپا)
۳۷- برگرفته از حجاب، مرتضی مطهری، ص ۴۴-۴۳
۳۸- همانجا، ص ۴۷
۳۹- ۲۳ سال، علی دشتی، ص ۱۹۱
۴۰- همانجا
۴۱- زن و زناشویی، ابوالحسن بنی صدر، ص ۵۲
۴۲- همانجا، ص ۵۵
۴۳- قرآن، الهی قمشه ای، سوره نسا، آیه ۳۴