تو نه تنها قوانینشان را به سخره گرفتی، تو نه تنها به دانشگاه و به خیابان راه برای خود بازکردی. بل تو در خیابان شانه به شانه آن دیگران شدی، در خیابان مشت به آسمان ها بلند کردی. تو در خیابانها چشم در چشم دشمنان آزادی، برای آزادی فریاد زدی.
از دریچه کوچک عدسی یک تلفن همراه چشمها دوخته به تو. به قامت رعنا و زیبای تو. دخت سرزمین من،. نه کوچکی این دریچه دوربین، نه حقیری قاتلان خونخوار تو، هیچ از بزرگی تو نمی کاهد.
تو به سبکی یک پر، در خیابان مانند آهو میخرامی. حق خود را به عنوان زن و ایرانی از بودن، زیستن، از آزادی میطلبی.
خیابانهای پر از خطر حکام اسلامی را با اراده آهنین خود، با بی هراسیت از مرگ و با تحقیر خفاشان شب پرست به سخره میگیریی.
با اینکه نامزدت تو را از رفتن به این خیابانهای پر از خطر هشدار میداده است. تو، آگاهانه قلب جوانت را نشانش میدهی و میگویی آنچه برایت مهم است، آزادی است. آزادی
نگاه سرد و بیخبراز همه جای دوربین برای چند ثانیه، بعد از شنیدن گلوله بر تو خیره میشود ، غافل از اینکه این عدسی کوچک دارد حماسه یکی از دختران ایران را جاودانه میکند. حماسه ندا را! حماسه فریاد را!
تو در پیش نگاه ناباورانه جهانیان مانند سروی، سرو نازی بیصدا بر زمین میافتی. صورت نازنینت به طرف آسمان است. چشمهای سیاهت چرخی میخورد، و کوتاه لحظه ای به چشمان جهانیان دوخته میشود.
همین چند ثانیه کافی است که تمامی زمین چهره زیبایت را در قلب خود حک کند. پروین در آسمان از دیدن این زیبایی خیره میماند. ناگهان سرخی خون پاکت تمام چهره ات را میپوشاند. ناگهان آسمانها از سرخی خون تو، و وقاحت قاتلان تو به شرم میایند. ناگهان خدایگان در قرارگاه خود به لرزه در میایند.
ندا! ندای زنان، دانشجویان، مظلومان، کارگران، پرستاران، پزشکان، مادران و پدران داغدار، ندای مبارزان! فریاد تجاوز دیده گان، زندانیان، ندا، ندا….مردی فریاد میزند….
در برابر چشمان ناباورمان، ددمنشی و بیرحمی و دیو صفتیِ ماشین آدمکش رژیم اسلامی چهره عریان میکند. دژخیمان از ترس در ظاهر «لباس شخصی»، و از ورای پشت بامها قامت جوان تو را به خون کشیدند. جباران جاهل سینه تو را نشانه رفتند. قلب تو را به تیر بستند. ولی با تو جرات روبرو شدن نداشتند.
ندا، ندا ندا…. در این دو سیلاب عالمی از امید نهفته است. تو ندای تمام به خون خفتگان این سی ساله خواهی شد. تو ندای وجدان انسانهای آگاه خواهی شد. میدانی چرا؟
به خاطر زن بودنت. به خاطر شجاع بودنت. …
خیلی بیش از این که تو به دنیا بیایی برای تو به عنوان یک دختر، یک «ضعیفه» نقشه ها طرح کرده بودند. خواب به حجله فرستادن تو را در سن نه یا سیزده سالگی دیده بودند. قوانین ضد بشری و وحشیانه «دیه» را وضع کرده بودند. تا تو در بیست سالگی برده مردی باشی. تا کتف بسته و خاموش در گوشه مطبخی باشی.
امروز تو را به خاک کشیدند، چون چشم دیدن تو را با این همه سبکبالی، با این همه اراده ، با این همه بی واهمگی، با این همه بی باکی نداشتند.
تو نه تنها قوانینشان را به سخره گرفتی، تو نه تنها به دانشگاه و به خیابان راه برای خود بازکردی. بل تو در خیابان شانه به شانه آن دیگران شدی، در خیابان مشت به آسمان ها بلند کردی. تو در خیابانها چشم در چشم دشمنان آزادی، برای آزادی فریاد زدی.
تو آسمانها را لرزاندی. درست برای همین بود که دژخیمان، از پشت بامها، همچون خدایان بیرحم آتش بر تو گشودند. جبار و نایده. چون با تمام توپ و تانکشان، با تمام تکنولوژی و تجهیزاتشان، از دستان مشت شده تو بر آسمان هراسیدند.
باشد که تو ندای مردم به زنجیر کشیده شده باشی! باشد که سیاهی چشمان تو خواب ددمنشان را آشفته کند. باشد که تمامی جهانیان، مبارزه تو و همراهان شجاع تو را بفهمند.
باشد که این ما دیگران از دسته دسته شدند بپرهیزیم و یک صدا فریاد زنیم ندا، ندا! تا دیگر ددمنشانان ندایی دیگر را به خون ننشانند! ندای نازنین، تو، درد ما، فریاد خفه ما، تو ندای مایی!
ندا، ندا، ندا چه رنجی است نبود تو، چه زخمی است مرگ تو.
این زخم شاید با بوسه زدن بر سنگفرش خیابانی که تو در آن به خون خود غلتیدی التیام یابد.
اما؛ این درد تنها با کسب آزادی، تنها با احترام انسانی انسان ، تنها با احقاق حقوق مردمان آرام خواهد گرفت.