خبردار شدم که نئونازیستها در کلن جمع میشوند تا از ساختن مسجدی در این شهر جلوگیری کنند. با چند تن از دوستان کلن تماس گرفتم همه دوستان از جاهای مختلف می خواستند در این تظاهرات علیه نئونازیستها شرکت کنند. ما دوستان شبکه با یکدیگر توافق کردیم پلاکاردی با این مضمون که ( ما مخالف بنیادگرایی و راسیسم هستیم ) را بنویسیم. روز موعود فرا رسید، راه های زیادی را بسته بودند. از کوچه پس کوچه ها با جوانان آلمانی خودم را به محل تظاهرات رساندم با دیدن آن جمعیت و پرچم های سرخ که در دست یک عده از جوانان بود به گذشته پرتاب شدم همینطور اشک می ریختم و اصلن نمی توانستم جلوی جاری شدن اشکهایم را بگیرم به سی سال پیش که مانند این جوانها بودم بازگشتم. ما پلاکاردهای خود را آماده کرده بودیم. دوستان دیگری که گونه ای دیگر می اندیشیدند طور دیگری شعارهای خود را نوشته و به آنجا آورده بودند.
روی پلاکاردها ما نظرات خودمان را بدون هیچ ملاحظه ی سیاسی نوشته بودیم در آنها ذکر کرده بودیم که اسلام ضد زن است، راسیسم هم ضد زن است. اسلامیستها ما را دوره کردند و به ما می گفتند که شما هم راسیست هستید. یکی از دوستان به او جواب داد: «نه ما راسیست نیستیم این نظر شخصی ما است، آیا تو با این نظر مشکل داری؟ می توانیم مانند یک انسان آزاد با هم بحث کنیم. من به عنوان یک انسان آزادی خواه حق دارم طور دیگری بیندیشم بدون اینکه از کسی ترسی داشته باشم. آیا باید به تو باج بدهم و بگویم نه مخالف تو نیستم؟»
چند جوان آلمانی با کنجکاوی به ما نگاه می کردند برخی از آنها نوشته های ما را در دست گرفتند و همچنین از ما تقاضای آدرس ای-میلی داشتند که ما هم چند آدرس به آنها دادیم.
من هم فکر می کنم به عنوان یک انسان آزاد می توانم با دیگری مخالفت کنم بدون اینکه او را حذف فیزیکی کنم. من از او سئوال دارم آیا من مرتکب جنایت شده ام؟ آیا تولرانس معنایش این است که من نظراتم را راجع به اسلام بیان نکنم؟ چرا نباید بگویم من مخالف مسجدسازی هستم، جوان مسلمان در حرف هایش می گفت پس شما مخالف مادر بزرگ و مادرتان که مسلمان هستند، هستید؟ من در جواب به او خواهم گفت اگر انسانی با صدای بلند نظر خودش را مطرح کند بدون اینکه دیگری را حذف کند یا اینکه او را ترور شخصیتی کند، آیا به این معنا است که می خواهد او را از بین ببرد؟ وقتی من طرفدار آزادی همه ی انسان ها هستم، پس خودم هم یکی از همان انسانها هستم حق آزادی بیان را باید داشته باشم. نه اینکه در یک مملکت نسبتاً آزاد هم نتوانم نظرم را بیان کنم. در گذشته وقتی مادر بزرگم برای نماز خواندن به مسجد می رفت، برای “ثواب” بیشتر بود و در ضمن به نماز نخواندن من هم کاری نداشت من هم برای او احترام قائلم بودم. من از خودم می پرسم من در اینجا چکار می کنم؟ چرا اینجا هستم؟ من که با تمام وجودم اسلام را تجربه کرده ام، پس می توانم با صدای بلند اعلام کنم که آن را نمی خواهم. بیان نظر به منزله ی پایمال کردن حقوق دیگران نیست. احترام و تولرانس هم خیابان یک طرفه نیست و باید دو طرفه باشد.