حکم اعدام بعد از ١٨ سال بلاتکلیفی / آسیه امینی

دختری ۹ ساله از یکی از روستاهای اطراف فومن، به خاطر فقر خانواده و نیز به دلیل ریشه داشتن این تفکر که پسران خانواده می توانند همراه پدر کار کنند اما دختران اگر در خانه بمانند، نان خوری اضافه اند، فرستاده می شود به شهر رشت و در خانه مردی نسبتا جوان که با همسر و دو فرزندش زندگی می کند، تا به عنوان کلفت ( خدمتکار) به کار بپردازد.

آنچه بعدها – چهار سال پس از آن- به سر این دختر می آید و سرنوشت او را چنان رقم می زند که از ۱۳ سالگی تا ۳۱ سالگی یعنی ۱۸ سال!- را بلاتکلیف در زندان بگذراند و این روزها پس از طی شدن این همه سال دوباره مثل روز نخست حکم اعدام بگیرد، بدون دانستن شرایط اجتماعی و اقتصادی روزگار وی و بدون شناختن طبقات اجتماعی یک نسل گذشته کشور ما و بدون شناخت دقیق از ویژگی های این طبقات ما را خیلی زود به بن بستی می اندازد که همواره این عدم شناخت از شرایط اجتماعی و صرفا تمسک جستن به قانون – که با پیش فرض عدم انعطاف پذیر بودن- از همان آغاز تکلیف را تعیین می کند؛ اعتراف اولیه مبنا قرار می گیرد و حکم بر اساس آن تا خط پاخر یک حرف را تکرار می کند: “اعتراف کرده ای به قتل، پس اعدام می شوی!”

همه آنهایی که نسلی قبل تر را از نظر نظام طبقاتی تجربه کرده اند می دانند که مساله نظام طبقاتی تا همین دو دهه گذشته در کشور ما بسیار پر رنگ و تاثیر گذار بر روابط اجتماعی بود. نویسنده این مطلب به عنوان کسی که دستکم بخش عمده ای از کودکی اش در این نظام طبقاتی گذشته است، این داستان و پشت پرده آن را خوب می شناسد. بنابراین به گمانم در بازخوانی پرونده صغری نجف پور شناخت شرایط اجتماعی و اقتصادی خانواده هایی که به طور معمول در خانه هایشان خدمتکار یا خدمتکارانی حضور داشتند، ممکن است نتیجه ای متفاوت از حکم فعلی صغری پیش چشممان بگشاید.

بسیاری از خانواده هایی که در تا همین یکی دو دهه پیش به اصطلاح دستشان به دهنشان می رسید – لازم هم نبود که حتما توان مالی بسیار بالایی داشته باشند – بر سیاق گذشته ای که روابط طبقاتی در جامعه بر اساس خان و خان زادگی و رعایا تعیین می شد، همچنان در خانه هایشان از حضور نوکرها و کلفتها برای رتق و فتق امور استفاده می جستند. این رسم یا نظم اجتماعی تا سالیانی پس از انقلاب نیز برجا بود و اگر چه همچون گذشته دیگر خان و خان زاده ای بر جا نمانده بود و برجا نمانده، اما برخی از خانواده ها بویژه در مناطق شمالی ایران – حتا هنوز هم- در خانه یکی دو کلفت داشته و دارند که بر اساس نوع فعالیتشان، نوع جنسیتشان انتخاب می شد. بر این اساس معممولا خدمتکارهای خانگی دخترانی بودند از خانواده های پر جمعیت روستایی و بسیاری از آنها از مناطق ییلاقی شمال به خدمتکاری فرستاده می شدند.

و همه کسانی که آن دوره را به یاد دارند، نیز به خاطر می آورند که دختری که در خانه ارباب خود (که معمولا او را آقا خطاب می کرد) به عنوان کلفت مشغول به کار می شد، همواره چنان فرودست و گوش به فرمان باید می بود که به محض کوچکترین نارضایتی از سوی کارفرما یا همان “آقا” یا “خانم”، نرمترین تنبیه، بازگرداندن وی به نزد خانواده بود تا از سوی پدر و سایر اعضای خانواده به عنوان دختری سرکش و نا فرمان، تنبیه شود. بسیاری از دختران این تبار، تنبیه بدنی و مجازات تن را ترجیح می دادند به اینکه دوباره به دامان فقر و پر خشونت خانواده برگردند و باز سرایی دیگر و خانواده ای دیگر که معلوم نبود بهتر از قبل باشد..

کلفت خانواده به جز گفتن “چشم” یا سکوت، اظهار نظر دیگری نمی دانست. کلفتها و نوکرها معمولا حق درس خواندن و با سواد شدن نداشتند و در مورد دختران معمولا حق الزحمه آنها به پدر خانواده پرداخت می شد. در واقع دختران هم در خدمت خانواده های خود بودند زیرا خرجی رسان آنان محسوب می شدند و هم کارگر خانه های مردم بودند.

دختران و زنان شمالی چه از طبقه خوانین و چه رعایا، کم نشنیده اند داستان تکراری تجاوز و استفاده جنسی از دخترکانی را که برای کار به خدمت گرفته می شدند. من که از همان حوالی ام می دانم که چه امر معمولی بوده است آن روزگار، شنیدن داستانهایی که شاید با آب و تابی بیش از واقع از سرگذشت دختران کشتزارهای برنج، بوته های چای، کمرگاه دشتها و مراتع شمال و نیز پستوی خانه ها و انبارهای بزرگ اربابی، روایت می کردند. نام این دختران البته هرگز جایی به عنوان شاکی برده و شنیده نشد و همه این روایتها تنها قصه های زمزمه واری بوده است که شاید سرگذشت بسیاری را تغییر داده است.

صغری نیز از همین دسته بوده است. صغری نجف پور دختری بود که در ۹ سالگی در خانه زن و مردی رشتی به کلفتی پذیرفته شد. وقتی او به عنوان کارگر در آن خانه مشغول به کار شد، تنها پنج سال از فرزند کوچک آن خانه یعنی امیر بزرگتر بود و تقریبا همبازی او محسوب می شد.

امیر در هشت سالگی بر اثر ضربه ای که به سر وی وارد شد، به قتل رسید و جسد کوچکش در چاه خانه که در سنگی بزرگی داشت انداخته شد. تعفن ناشی از جسد، بالاخره جویندگان پسر گمشده را بر سر چاه کشاند و اولین مظنون، غریبه کوچک آن خانه یعنی صغرای ۱۳ ساله بود.

باز به تجربه های شخصی ام بر می گردم. در خانه ما نیز در همان حوالی شمال، مانند بسیاری از خانه های دیگر در حیاط منزل چاه حفر شده بود. چاهی عمیق با در سنگی بزرگ. من که ۱۸ سال در آن خانه زندگی کردم هرگز به یاد ندارم توانسته باشم به تنهایی ان در سنگی بزرگ را بلند و جابجا کنم.

باری، صغرا متهم شد به قتل پسرک خانه و انگیزه قتل بعدها توسط ولی امیر، حسادت عنوان شد. نمی دانم آیا در همان زمان توان صغری در جابجا کردن آن در سنگی سنجیده شد یا اینکه اقرار اولیه به قتل، برای اثبات جرم، کافی تشخیص داده شد.

چندی نگذشت که صغری دوباره دهان گشود و داستان دیگری روایت کرد. او این بار از بارها و بارها مورد تجاوز جنسی قرار گرفتن، سخن گفت. و نیز تاکید کرد که امیر را همان کسی به قتل رسانده است که به من تجاوز می کرد و علت قتل پسرک نیز همین بوده که ناگاه سرزده از راه رسیده و شاهد آنچه که نباید می دید، بود.

بررسی ها شروع شد. صغری مورد معاینه قرار گرفت. و این بار صغرای ۱۳ ساله به جرم زنا! ۱۰۰ ضربه شلاق را تحمل کرد، و کسی را که او به عنوان متجاوز معرفی کرده بود، به علت انکار زنا ( بخوانید تجاوز) تبرئه کرد.

صغری محکوم به اعدام شد و چند سال بعد در ۱۷ سالگی تا پای چوبه دار رفت. مادر پسرک که شاکی پرونده بود توان اجرای حکم را نیافت و رضایت نیز نداد. این نمایش سیاه، بار دیگر در ۲۱ سالگی صغری تکرار شد و باز به پایان نرسید.

دو سال پیش که برای پی گیری پرونده دلارا دارابی به شهر رشت می رفتم نخستین بار داستان او را جسته و گریخته شنیدم. بعد دانستم که نسرین ستوده داوطلبانه وکالت او را پذیرفته است. اما همواره در پرداختن به اخبار زندگی صغری این هراس وجود داشت که “شاید بشود از مادر، رضایت گرفت و پرونده را خاتمه یافته تلقی کرد”. اما این روزها می شنویم که چنین نشده است. پرونده صغری با وجود بازنگری در هیات نظارت، دوباره به نقطه اول و آخر رسیده است. او محکوم به اعدام است زیرا در اقرار اولیه اش قتل را به گردن گرفته است. قانون انعطاف ناپذیر است و دانستن پرده های دیگر این زندگی شاید که در این آخرین گامها دریچه ای جدید بگشاید به روی دخترکی که در بچگی پیر شد.

و باقی این ماجرا را از زبان نسرین ستوده وکیل صغری بخوانید:

می خواهم از صد ضربه شلاقی شروع کنم که به جرم زنا بر بدن صغری کوفته شد. صغری از ۹ سالگی خدمتکار خانه ای شد که به گفته خودش دائم مورد تجاوز قرار می گرفت. این قابل پذیرش است که دختری که همه مسوولیتش به صاحبان آن خانه سپرده شده، به جرم “زنا” و نه تجاوز، مجازات شود؟

ببینید از نظر قانونی صغرای ده ساله، مسوولیت کیفری دارد. بنابراین ممکن است از نظر اجتماعی یا از نظر حقوق بین الملل، این موضوع قابل پذیرش نباشد، اما از نظر قانون مجازات اسلامی که صغری به استناد به آن مجازات شده، او مسوولیت کیفری داشته و عمل تجاوز هم به دلیل انکار مرد، ثابت نشد.

صغری هم از این مرد نام نبرده؟

چرا او وی را معرفی کرد ولی من به خاطر حفظ منافع موکلم از بردن نام او معذورم. ضمن اینکه ادعای صغری در دادگاه ثابت نشد. البته این سوال نیز پاسخ داده نشد که پس شریک او چه کسی بوده! بالاخره عمل زنا یک عمل یک نفره که نیست و چطور ممکن است که یک طرف بر اثر اقرار، مجازات شود و طرف دیگر همان عمل بر اساس انکار تبرئه؟!

و در مورد قتل، آیا انگیزه قتل می توانسته حسادت باشد؟

ببینید بعضی چیزها باید با واقعیت هم جور باشد. مقتول پسری ۸ ساله بوده و صغری دختر ریز جثه ای ۱۳ ساله. چطور ممکن است او بتواند این پسر را به قتل برساند و او ر ا تا چاه ببرد، در سنگی بزرگ چاه را بردارد و او رها کرده و در را دوباره بگذارد ( و همه این کارها در فرصتی کوتاه انجام شود) ! این داستان منطقی به نظر نمی آید. اگر حتی صغری مقتول را هل داده بود – که خودش بعدها گفته من این کار را نکردم – باز هم قتل عمد محسوب نمی شد و یک اتفاق بود وباز اگر هم قتل عمد محسوب می شد، حرف آخر این است که او ۱۳ ساله بود و طبق قوانینی بین المللی لازم الاجرا، نباید حکم اعدام دریافت کند.

اما او در عین حال همه اینها را هم انکار کرده و گفته است که قاتل به من گفت که تو بگو کار من بوده و من بزودی تو را از زندان در خواهم آورد. داستانی که می دانیم هرگز عملی نشد.

چرا همه جا تنها نام مادر امیر به عنوان شاکی پرونده آورده شده؟ آیا پدر او شکایتی ندارد؟

سوابق پرونده نشان از پی گیری بیشتر از سوی مادر دارد، اما این که چرا چنین بوده است را باید از خود پدر پرسید.

آیا آنها فرزندان دیگری نیز داشته اند؟

بله امیر یک برادر داشت و یک فرزند پسر دیگر نیز در سالهای بعد از مرگ او به دنیا آمد.

در این سالها آیا خانواده صغری از او حمایت کردند؟ آیا آنها پی گیر پرونده بودند؟

نه به اندازه ای که باید پی گیر می بودند.

چرا؟ آیا فکر می کنید فقر عامل اصلی این عدم پی گیری بوده است؟

نه الان آنها آنقدرها هم فقیر محسوب نمی شوند. زندگی تقریبا متوسطی دارند. ظاهرا آن زمانها یعنی دوران بچگی صغری فقیر بوده اند. من یک بار از آنها درخواست کردم برای پی گیری پرونده بیایند که مادر و برادر و زن برادرش آمدند. اما پدر نیامد.

چرا؟

اظهار کردند که ناراحتی معده دارد. ولی به نظر می رسید که دختر بودن (باکره بودن) صغری برایش خیلی مهم بوده است. پیش داوری نکنیم. ولی واقعا جای سوال دارد. این پدر فرزندان پسر نیز داشته است. اما دختر کوچکش را برای کار به شهر می فرستاده و پسرانش را نزد خود نگاه می داشته. و با این حال دختر ماندن فرزندش برایش این قدر اهمیت دارد! وقتی که صغری ۱۷ ساله بود و پای چوبه دار می رفت وصیت نامه ای خطاب به پدرش نوشت. نوشت تو نگذاشتی من از زندگی ام خیری ببینم، ولی به برادران و خواهرانم توصیه می کنم که خوب زندگی کنند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *