برگرفته از کیهان لندن
None
فیلم «سه رفخ»، چهارمین اثری است که جعفر پناهی، کارگردان ایرانی، آن را ‘بدون مجوز† ساخته و روانهی جشنوارههای اروپایی کرده است. این فیلم برای نخستین بار در فستیوال کن سال ۲۰۱۸ به نمایش درآمد و جایزهی فیلمنامهی برتر را از آن خود ساخت.
دومین اکران «سه رفخ»، در چارچوب جشنوارهی فیلم شهر کلن در اکتبر به نمایش درآمد. این فیلم که با امکانات بسیار محدودی ساخته شده، قرار است به زودی به سینماهای آلمان راه یابد. پناهی در این اثر، برای اولین بار به مسائل زنان و جایگاه آنان در سینمای ایران پرداخته است. اغلب فیلمهای این دستیار پیشین کارگردان زندهیاد عباس کیارستمی، روابط و مناسبات نابسامان اجتماعی ـ سیاسی در ایران را به تصویر میکشند.
جعفر پناهی و بهناز جعفری
رفخهای واقعی
پناهی در فیلم تازهی خود وضعیت سینماگران زن ایران را در گذشته، حال و آینده دستمایه قرار میدهد. او با بازتاباندن شرایط کنونی آنان، جایگاهی را که در نظام پیشین داشتند، مطرح میکند و سرانجام مرتبهای که احتمالا در آینده کسب خواهند کرد را رقم میزند.
نمایندگان این ۳ نسل، به نامهای مرضیه (مرضیه رضایی ـ رفخ اول)، بهناز جعفری (رفخ دوم) و شهرزاد (رفخ سوم)، شخصیتهایی واقعی هستند: مرضیه در دهی دورافتاده در آذربایجان زندگی میکند و سودای بازیگر شدن را در سر میپروراند. بهناز جعفری، هنرپیشهای سرشناس و موفق است که با وجود بیماری همچنان در عرصه سینما حضوری فعال دارد. شهرزاد نیز که نام هنری کبری سعیدی است، در سینمای زمان شاه از جمله در فیلمهایی چون «قیصر» و «داش آکل»، ساختهی مسعود کیمیایی، هنرنمایی کرده است. فیلم بلندی با عنوان «مریم و مانی» نیز به کارگردانی او در سال ۱۳۵۹ به نمایش درآمد. البته پناهی در فیلم خود، این هنرپیشه را که حضور نیمهبرهنه و رقصاش در «قیصر» در سال ۱۳۴۸ جنجالبرانگیز شد، به یاد نمیآورد و مردی دهاتی که در قهوهخانه کنارش نشسته، او را «روشن میکند». شهرزاد در فیلمنامهی کیمیایی، سهیلا فردوس نام دارد و نقش «زنی بدنام» را بازی میکند.
در فیلم «سه رفخ» صدای یک سینماگر زن نامآشنای دیگر نیز شنیده میشود: منیژه حکمت، کارگردان کارآمدی که بهناز جعفری در فیلم بدون خبر او را «قال گذاشته» و برنامه فیلمبرداری آخرین صحنه فیلمش را درهم میریزد.
رفخ اول؛ دروغگو و تزویرگر در «کات حرفهای» کارگردان
حلقهی واسطهی این جمع نامنسجم، مرضیه رضایی است که به عنوان زنی دروغگو و مزور معرفی میشود. او با دوربین یک گوشی، از صحنهی خودکشی خود فیلم میگیرد و آن را از طریق جعفر پناهی با کمک منیژه حکمت برای بهناز جعفری میفرستد. در این ویدیو مرضیه که در کنکور سینما قبول شده، پیش از آنکه خود را در غاری با طنابی آویخته به یک تکه چوب پوسیده و نازک حلقآویز کند، از بهناز جعفری گله میکند که درخواستهای قبلی او را بیپاسخ گذاشته است. او در پیامهای پیشین خود از جعفری به عنوان هنرپیشهای موفق که شهرهی خاص و عام است، خواسته بود که با خانوادهاش تماس بگیرد و آنان را متقاعد سازد تا اجازهی تحصیل در رشته مورد علاقهاش سینما را به او بدهند. از آنجا که جعفری به این درخواستها بیاعتنا مانده، مرضیه تصمیم میگیرد خود را دار بزند! جعفر پناهی با دریافت این ویدیو، کنجکاو میشود و راه زادگاه مرضیه را که دهی دور دست در شمال غربی ایران است، در پیش میگیرد تا از واقعیت ماجرای خودکشی دانشجوی ناکام سر دربیاورد. او به عنوان کارگردانی کارکشته مطمئن است که ویدیو، واقعی است: «نه، این نمیتونه صحنهسازی باشه. کات آخرش خیلی حرفهایه.»
رفخ دوم؛ ناوارد و وحشی
رفخ دوم فیلم یعنی بهناز جعفری به محض دریافت خبر از سوی پناهی، دچار عذاب وجدان میشود، کار و مسئولیت و قرار فیلمبرداری با منیژه حکمت را فراموش میکند و پریشان و مضطرب همراه کارگردان فیلم «تاکسی»، کوه و دشت و دمن را پشت سر میگذارد تا به دفه زادگاه مرضیه برسد و احتمالا او را از مرگ نجات دهد.
پناهی شخصیت این هنرپیشه پرکار را که دستکم تجربه بازی در ۴۰ فیلم سینمایی و اجرای نقش در بیش از ۳۰ سریال تلویزیونی را در کارنامه خود دارد، تا حد یک شاگرد مدرسه ناوارد سینما تقلیل داده و او را به تصویری کلیشهای از زن بدل کرده است: جعفری در طول فیلم نه نظری فنی و حرفهای (که برای پیشبرد داستان ضروری است و همیشه از سوی پناهی مطرح میشود) عنوان میکند و نه ذرهای هوش، درایت و ابتکار از خود نشان میدهد. اغلب دیالوگهای او با این جمله شروع میشود: «آقای پناهی، حالا این (فیلم ویدئو) واقعیه یا نیس؟ آقای پناهی حالا چیکار کنیم؟ آقای پناهی بریم؟ برگردیم؟…»
تنها موردی که بهناز جعفری مستقل عمل میکند، هنگامی است که به نقشهی صحنهسازی ویدئویی مرضیه مزور پی میبرد و در نقش یک پلنگ وحشی با مشت و لگد و ناسزا و توهین، به جان همکار احتمالی آتی خود میافتد و سرانجام او را زخمی و خونآلود میان مزرعهای رها میکند، بدون آنکه به توضیحات، درخواستها، ضجهها و التماسهایش ترتیب اثر داده باشد. در واقع بهناز جعفری در فیلم، کاری که برادر مرضیه قصد انجام آن را داشته، عملی میسازد: اینکه خواهرش را «به محض اینکه پاش به خونه رسید، لتوپار» کند.
این رفخ عصبی و بیمنطق، هر چند بعدتر از کار خود پشیمان میشود، ولی تنها در پی نصیحت کارگردان پرعاطفه در صدد دلجویی از مرضیه برمیآید. او به رخ دوم میگوید: «حالا که برمیگردیم حسابی از دلش درآر.»
رفخ سوم؛ «مطربی» در طبیعت
رفخ سوم که در فیلم تنها از پشت و در نمای دور دیده میشود، از نگاه پناهی، سرنوشت تلخی را در تبعیدی خودخواسته در یکی از روستاهای نزدیک زادگاه مرضیه تجربه میکند. اهالی ده از او که در انزوا به غزلسرایی و نقاشی روزگار میگذراند، به عنوان «مطربی» که محکوم به طرد از جامعه است، یاد میکنند. ظاهراً او تنها کسی است که از مرضیه حمایت میکند و به او پناه میدهد؛ حضوری غایب و «بیآبرو» که در محدودهی یک کتاب شعر، یک تابلوی نقاشی و روایتهای مغرضانه دیگران در باره نحوه زندگیاش، شکل میگیرد. از آنجا که کنکاشی در این روایتها صورت نمیگیرد، رفخ سوم نیز در چارچوب طرحی بیرنگ و قالبی از یک زن هنرمند مظلوم گرفتار میماند.
رفخ چهارم؛ کارگردانی بیمنطق و بددهن
شخصیت رفخ چهارم، منیژه حکمت، که تنها با صدای خود در فیلم حضور دارد، با همین مایه ی خردهشیشهدار ساخته شده است: گفتگوی تلفنی او با پناهی در مورد غیبت بهناز جعفری در آخرین صحنه فیلمبرداریف کار جدیدش، هر چند گویای وضعیت اضطراری او است، ولی با لحن و ادبیاتی تحقیرکننده و اهانتآمیز نسبت به جعفری ادا میشود. او که هنرپیشهی اول فیلمش را فقط با عنوان «اون دیوانه» صدا میکند، کمترین همدلی با او نشان نمیدهد و بیوقفه از «بیمسئولیتیاش» حرف میزند. جعفر پناهی ولی با متانت پس از هر جمله، حکمت برآشفته را آرام میکند و راهحلهای منطقی پیش پایش میگذارد. البته این رویکرد بلامنازع کارگردان در سراسر فیلم است: او همیشه در بزنگاههای حساس، هوشیارانه واکنش نشان میدهد و مشکلات را با درایت از میان برمیدارد.
ادای دین
فیلم «سه رفخ» از نظر ساختاری به دراماتورژی سه فیلمی که پناهی پس از ممنوعیت کاری خود تهیه کرده، نزدیک است. او در کار تازهاش، مانند یک گردشگر بیحوصله راهی روستاهای پدر و مادر و نیاکانش در خطهی آذربایجان میشود تا با نگاهی مردمشناسانه آداب و رسوم و باورهای سنتی و خرافی آنان را در قالب داستانی بیرمق به تصویر بکشد.
کادربندی جادههای خاکی و پرپیچ و خم مسیر شمال، خانههای فگلی و توسریخورده روستاهای سر راه که گاه به خاطر عبور گلههای گاو و گوسفند بسته میشود… همگی نماهای فیلمهایی چون «طعم گیلاس»، «باد ما را خواهد برد» و دیگر کارهای عباس کیارستمی را بهیاد میآورد. پیرمردهایی که در فیلم ظاهر میشوند نیز نه تنها بی شباهت به مردان کهنسال «خانه دوست کجاست» نیستند، بلکه به همان اندازه هم عاقل و فاضل جلوه میکنند. بازتولید این نماها، لابد باید ادای دینی نسبت به استاد فقید پناهی تلقی شود.
ژانر «فیلم ـ مقاله»
پناهی در فیلم «سه رفخ» از شناسههای ژانر «فیلم ـ مقاله» سود برده که عمدتا بر ترکیبی از موازین فیلم سینمایی و عناصر فیلم مستند استوار است. این ژانر، اصولی مانند وجود رابطهی علت و معلولی، پیوستگی و وحدت زمان و مکان، همچنین استفاده از دیالوگهای گویا و موثر در پیشبرد داستان فیلم را بیاهمیت میشمارد و بطور کلی، دیدگاه سوبژکتیو کارگردان را در نقش یک نظارهگر در کنار تولید نفمادهای تصویری، بر سایر عناصر مقدم میداند.
در این راستا پناهی، مثلا با به کارگرفتن استعارههایی مستعمل چون مقایسه ارزش گاوی نیمه جان در برابر زندگی دختری که هنرپیشگی غایت آرزوی او است و در پی آن، تاکید بر اولی نسبت به دومی، به ظاهر میکوشد از تلقی همگانی نسبت به جایگاه زن در جامعه و سینمای ایران انتقاد کند، ولی با شخصیتپردازیهای کلیشهوار، مفهر تایید بر دیدگاههای دیرپای مردسالارانه و پیشداوریهای تبعیضآمیز در مورد آنان میزند.
روشن است که امکانات محدود ناشی از ممنوعیت شغلی پناهی، همچنین سیاستهای تضییقآمیز دستاندرکاران جمهوری اسلامی مانع از آن میشود که این کارگردان جسور کارهایی در سطح فیلمهای درخشانی مانند «دایره» و «طلای سرخ» تولید کند. فیلم «سه رفخ» ولی از نقصان بزرگتری رنج میبرد: از نبود نگاهی عمیقاً برابرخواه در روابط میان زن و مرد (سینماگر) و از پفربود جنسیتزدگی خیرخواهانه.
آقای پناهی، اگر میخواهید با تصاویر «سه رفخ» به زنان سینماگر ایران ارج بگذارید، لطفاً این کار را نکنید!