درحاشیه بیست و نهمین کنفرانس بنیاد پژوهش های زنان ایران
None
در باره آنچه در روزهای آغازین این ماه در سمینار بنیاد پژوهش های ایران در استهکلم گذشت جنجال بسیار شد و ظاهرا هنوز ادامه خواهد داشت. ملال آورتر ازهمه این است که آنان که در پررنگ کردن حاشیه ها اهتمام ورزیده اند فغان بر می دارند که حاشیه ها بر متن پیشی گرفت. و درمیانه این فغان ها هم متن و هم حواشی در مبالغه های دل آزار ناپدید می شوند و دروغ پردازیها جای بیشتری برای ابراز وجود می یابند.
چنین پیش آمد که من ناخواسته در دل رویدادی قرار گرفتم که با همین شیوه ها بدل به جنجالی سراپا کاذب شد. محتملا گندابه ناراستی ها خطوطی را هم که در پی می آید بهم خواهد ریخت. اما به حکم وظیفه اخلاقی به ناگزیر می نویسم.
با احتراز از آوردن نامها، صحنه را یاد آوری می کنم: پس از اعتراض به گفتار یکی از شرکت کنندگان، که به بهانه پرسش از سخنران جلسه، با ذکر نام و نشان شخصی غایب، اتهام های سنگینی بر او وارد کرد، من در نوبت بحثم این پرسش رابه میان آوردم که به نام فمینیسم و حقوق بشر وووو تا کجا می توان در تخریب یکدیگر پیش رفت. و از رهبر اعتراض کنندگان که فرد هتاک از همراهانش بود پرسیدم اگر محور حرکتشان اعتراض به افترازنی است چگونه اکنون که یکی از همگامانش، در کنار او و برابر چشمانش، به شخصی دیگر اتهامات بی حیثیت کننده می زند هیچ عکس العملی نشان نمی دهد؛ و این یک بام و دو هوا چیست؟
وقتی تریبون را وانهادم و به جای خود برگشتم شخص اتهام زننده مرا مورد خطاب قرار داد و ظاهرا می خواست حرفهایش را با توضیحات بیشتر تکرار کند که من به تندی در پاسخ گفتم که اگر سالن را ترک نکند من خواهم رفت و لرزان از اندوه و خشم قصد ترک سالن کردم. در همین لحظه یکی از شرکت کنندگان که در روابطی دوستانه او را می شناختم، برای دلجوئی، با شتاب به سوی من دوید. این حال شبهه پیش آورد که دارد نزاعی رخ می دهد وچند نفر به سوی ما شتافتند تا مانع او گردند. من برای پیشگیری از هر حرکتی، او را در بغل گرفتم و گفتم که دوست من است و همه عقب کشیدند. من خود ضربه زدن و خوردنی مشاهده نکردم. فقط شنیدم که به او گفته شد بیرون برود. برای یقین یافتن، ازدوستانی که کاملا از نزدیک شاهد رویداد بودند پرس و جو کردم. پاسخ این بود که مطلقا ضرب و ضربه ای در کار نبوده. اما در ادامه شنیدم و باز شنیدم که این تهاجم و کتک رخ داده است.
پس از آن، در پست های فیس بوکی روایت های پرآب و تاب ماجرا منتشر شد. یکی از شرکت کنندگان عامل و مقصر ماجرا قلمداد شد و حتی او را متهم کردند که در سه روز سمینار عامل تنش و ناآرامی بوده است. حال آنکه دو روز اول سمینار به آرامی گذاشته بود و تنها در روز سوم بود که حول و خوش سخنرانی که برخی به ان معترض بودند ناارامی بالا گرفته بود. و آن لحظه آشفته ای که من تجربه کردم در متن این تنش ها رخ داده بود. در ادامه این جنجال ها در جریان مطلب دیگری قرار گرفتم که در سایتی دروغپرداز منتشر شده و مدعی گشته دوست شرکت کننده ای که برای دلجوئی به سوی من شتافته بود قصد حمله به من را داشته است.
درست اما این است که در یک لحظه آشفتگی هر کس بر پایه حس های خود وارد میدان شد. و آنچه که من دیدم و با پرس و جو ازشاهدان نزدیک به حادثه به آن یقین یافتم این بود که نه حمله و نه کتک زدنی در کار نبوده است. درعین تاکید بر این واقعیت با تاسفی عمیق اذعان می کنم شک دارم که حتی اگر دوربینی همه لحظه ها را ثبت کرده بود از فرضیه پردازی های ناراست در باره تهاجم خشونت بار پیش گیری میشد. چرا که خود شاهد رویکردهائی بودم که به اینگونه نظرپردازی ها ها میدان می دهند. از کسانیکه به عقلشان نمی شود شک کرد شنیدم که خود به چشم خود دیده اند که یکی زد و آن دیگری کتک خورد. مشاهده کردم که بعد از بحث و فحص بسیار، در برابر توضیح شاهدان مستقیم که چنین نبوده، اینان مفتخرانه اعلام کردند بهر حال خشونت لفظی که بوده است! و پس بدون هیچ تاملی در باره اینکه چرا ‘ندیده’ را ‘دیده’ قلمداد می کتند و حتی در فیس بوک به آن شهادت می دهند، با حق به جانبی تمام خواهان بحث در باره تعریف خشونت شدند.
در ادامه همین گونه بحثها خود را نیز متهم به خشونت یافتم؛ چرا که صدایم را بالا برده بودم؛ چرا که درباره ادعای شخصی که به چشم خود دیده بود که کذا، به تندی کلمه دروغ را به کار برده بودم؛ چرا که در جمع به تندی فرد اتهام زننده را مورد خطاب قرار داده بودم . و در ادامه مورد پند و اندرز قرار گرفتم که باید در رفتار خود تجدیدنظر کنم که اینهمه تندی شایسته شخصی چون من که مقام و جایگاهی چنین و چنان دارم نیست؛ که رفتار من باید سرمشق دیگران باشد.
پاسخ من به این دلسوزان که اندرزهایشان چه بسا صمیمانه است این است: در موقعیت هائی که در جریان سمینار پیش آمد سخنگوی هیچ نهاد و جریانی نبودم و تنها به نام خویش سخن گفتم و قدم برداشتم. ورای آن، من نه ادعای پیشکسوتی و سرمشق بودن دارم و نه خواهان مرجعیت هستم. نه خود را معرف جنبش و جریانی می دانم و نه نماینده خلق، زنان و یا این و آن هستم. با اشراف به این واقعیات، درهمین جا، همگان را از الگوبرداری از رفتارهایم که حتما پر از عیب و ایراد است بر حذر می دارم. من تنها یک فرد هستم و فقط و فقط معرف خود. و تنها تعهدی که از آن سر نمی پیچم آزادی اندیشه و قلم است که با دروغ و دغل سازگار نیست. از این تعهد، هرگز وبه هیچ بهانه ای، چه دوستی و چه تعلقات گروهی سر نمی پیچم. و بر پایه همین تعهد، در همان حال که آگاهم این نوشته در مقابله با تهاجم مهار گسسته دروغ ناتوان است، ناامیدانه آنرا به چاپ می سپارم. و درهمین جا ازادامه این مباحثه عذر میخواهم که از حد توان من بیرون است.
این شعر گونه که مدتی پیش بر پایه کابوسی نوشتم شاید بیان روشن تر این حس ناتوانی باشد.
در دستم پرتقالی دارم، گرد و عطرآگین و شاداب
از او می تراود در جانم، ذره ذره آفتاب.
ناگاه در چشمانم، برق برق فلزی کارد
به چاک چاک نارنجی معطر
دشنه در قلب نور، ترشح تند بزاق
صدای جویدن، محاق.
به آنی شرحه شرحه ست آن تن خورشید وار
بویش عفن، گوشتش مردار
تکانه های تهوع، موج موج در دهانم
صاعقه های چندش در جانم
قطره قطره، زردآب چسبناک، میچکد از انگشتانم.
وای! از آن منند آیا این چنگال ها، روئیده بر اسکلت پنجه ها؟
و این دستها؟ این زرد و زار بوته ها، بر تن این ویرانه ها.
شهلا شفیق
ژوئن ۲۰۱٨