زخم قلب بزرگ شهرکوچک من سلماس

برگرفته از صفحه فیسبوک مهسا مهدیلی

None

زخم استعمار بر قلب بزرگ شهرکوچک من سلماس

سلماس شهر کوچک کودکی های من.

شهر خسته از زلزله و خون و محرومیت و فقر. و با سقف های گرسنه. دستهای پینه بسته. شهری که باغها و مزرعه هایش خشک، نهر هایش بی آب شد .

شهری با کوچه های محروم . مدرسه های محروم . روستا های محروم از حق برابری و برادری مدعیان وحدت و…
شهری که تا دیروز خیلی ها نامش را هم نشنیده بودند، چون نه قتل عام سلماسیان در جنگ جهانی توسط یاغیان بی وطن آنقدر مهم بوده که دقتشان را جلب کند، نه وحشت و تروری که در کوههایش لانه کرده است. نه خشک شدن دریای اورمو در بیخ گوش اش.

شهری که سالهاست تنها سینمایش بسته شده ، اما هیچ مسئول خود خوانده ای برای حفظ امکانات فرهنگی این شهر آستین بالا نزده.

این شهر کوچک بی پروا، چند روزی بود که به مرکز دقت جهان ادب و علم و صنعت و اقتصاد و سیاست تبدیل شده بود. یکباره همه این دلسوزان مغز سوخته یادشان آمد که شهری به نام سلماس در آذربایجان وجود دارد که مجسمه فردوسی شان از آنجا برداشته شده.

یکباره سلماس شد عامل وحدت ملی. مرکز ثقل جهان ادب پارسی. مرکز توجه سیاستمداران و دلالان و …
آنها که صد سال است ندیده اند شهر من، حتی یک مدرسه به زبان خود ندارد.

در خیابان های این شهر راه نرفته اند
کودکان واکسی کنار خیابان ها را ندیده اند؛ از عاملین توزیع مواد مخدر در این شهر بی خبرند، بحران بیکاری در این شهر کوچک هرگز به گوششان نخورده …


شهری که جوانانش به خاطر حفظ دریای اورمو جور زندان و شکنجه وآوارگی وحدت ملی این متوهمین جبار را کشیدند.
آنها که حرام و حلال هم نمیشناسند و نمیدانند ساختن یک مجسمه بدون رضایت مردم شهر جیب بری از مردم است.
شهری که با تمام کوچکی اش در برابر این همه غارت و جور بزرگوارانه ایستاده است .

شهری در کنار دریاچه اورمو که سالهاست این بندگان وحدت، نشنیده اند اگر دریاچه اورمو خشک شود نان از سفره های فقیرانه اش خواهد رفت و کودکانش در حسرت هوایی تمیز خواهند ماند و بمبی از مریضی و فقر، سرزمین آباد مرا نابود خواهد کرد.

این دلسوزان وحدت ملی شان؛ همان چشمهایی که مجسمه فردوسی شان ؛مرکز انسانیت شان است. هرگز شاهد زجه های مادری نبوده اند که فرزندش با گلوله تروریست های لانه کرده در کوههای سلماس شهید شده است و گرنه ۲۱ امضا هم برای این مادران میزدند.

این ها اصلا نمیدانند سلماس کجاست. چیزی که برایشان مهم است حفظ نشانه های استعمار متزلزلشان در قلمرو توهماتشان است.

مجسمه فردوسی شما بر شهر کوچک من، زخم دستان استعمار ترسوی شما است، که از حافظه تاریخی آذربایجان پاک نخواهد شد، و شما خیلی خوب میدانید که ما قدرتمان را از همین زخم ها گرفته ایم. قدرتی که با آن نه فقط سلماس بلکه تمام شهر ها و کوچه های آذربایجان را از نشانه های نژادپرستان متوهم پاک خواهیم کرد.

روح زنان شهر من که در دفاع از هستی خود تنها سلاحشان ‘خودکشی بود’و گروه گروه خود کشی کردند تا فرصت طلبان خاک دزد را بی آبرو کنند؛

روح مسعود دیوان ها سعید سلماسی ها و تمام قهرمانانی که نامشان و مجسمه شان در هیچ نقطه ای از شهر کوچک فراموش شده من، وجود ندارد ، در کالبد سلماس هنوز زنده است. این را هم فراموش نکنید.

مهسا مهدیلی سالماسلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *