کاساندرا و واهمه زوال / نیلوفر دٌهنی

رادیو زمانه

None

«ریسمان زندگی شهلا از رشته‌های فولاد آب‌دیده به هم تنیده شده بود. با آنکه نوک گوشتی دماغ را به تیغ چاقو سپرده بود، چین و چروک‌های دور چشم‌ها را صاف کرده بود و جراح‌ها یک لایه از کیسه پرچربی دور شکمش را تراشیده بودند، با این حال هنوز شهلا حیدری‌نژاد فرد لرستانی بود، وجود داشت و نمی‌خواست نامش به این زودی‌ها از دفتر روزگار پاک شود. ‘ولی چطوری؟ مرده‌شور…†»


فهیمه فرسایی

این جملات بخشی از مجموعه داستان «کاساندرا مقصر است»، تازه‌ترین اثر فهیمه فرسایی است. نویسنده در داستان‌های این کتاب صحنه‌های تلخ و از برخی لحاظ تراژیک زندگی آدمی را با زبانی طنزآمیز روایت می‌کند.

نویسنده در اغلب مواقع فقط با توصیف آنچه در ذهن شخصیت‌ها می‌گذرد و با آوردن کمترین میزان کنش از سوی آنها، و گاه فقط با به کار بردن چند استعاره، فضا و دنیای شخصیت‌ها را به تصویر می‌کشد. این کتاب نیز در زمره آثار اخیر فهیمه فرسایی قرار دارد که سرشار است از زندگی‌های مضمحل شده و در حال نابودی نسل اول مهاجرانی که باید تن بدهند به شرایط فرهنگی و اجتماعی جامعه میزبان.

«کاساندرا مقصر است» شامل یک داستان نیمه‌بلند به همین نام است که پیش از این در یک نشریه آلمانی زبان چاپ شده و دو داستان کوتاه «دروغ‌های مقدس» و «زندگی آب رفته»، همراه با شرح کوتاهی درباره چگونگی نوشتن داستان یاد شده و ترجمه گفت‌وگوی یک نشریه آلمانی با نویسنده درباره داستان «کاساندرا مقصر است». این کتاب در ۱۳۲صفحه‌ توسط نشر ارزان در سوئد منتشر شده است.

فرسایی در داستان‌های این مجموعه که قرار است به زبان آلمانی نیز منتشر شود، زبان طنزآمیزی را به کار می‌گیرد، اما از لحن شخصیت‌ها غافل نمی‌ماند و هر داستان را با لحنی متمایز روایت می‌کند. فهیمه فرسایی در بازآفرینی لحن شخصیت‌ها اصولاً تبحر دارد و در آثار دیگرش هم این ویژگی بارز است.

نویسنده در این کتاب از زندگی عادی و روزمره مدد می‌گیرد، آن را با چاشنی تخیل می‌آمیزد و داستان‌هایی به دست می‌دهد که برای خواننده آشناست؛ چنانکه خواننده حس می‌کند همه کس و همه چیز را می‌شناسد: خانه‌هایی که مثل مردمان کشور میزبان سرد و یخ‌زده است، انسان‌هایی که دیگر حاضر نیستند مثل گذشته و بر اساس آرمان‌های سابق زندگی کنند، فرزندانی که نمی‌توانند موقعیت والدین مهاجرشان را درک کنند، خانواده‌هایی که حالا در مهاجرت باید با همه پدیده‌های فرهنگی کشور میزبان در خانه خودشان برخورد کنند و اصلاً هم تعجب نکنند، و وقایع بسیار دیگری که زندگی شخصیت‌های مهاجر داستان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

کاساندرا، اسطوره‌ای برای قرن بیست و یکم


«کاساندرا مقصر است»، نوشته فهیمه فرسایی، طرح جلد:شهرام کریمی

«کاساندرا مقصر است»، داستان اول این مجموعه، شرح تصادف زنی مهاجر در آلمان و پیامدهای آن است؛ اما در کنار ماجرای شهلا، شخصیت اصلی داستان، فرازهایی از زندگی کاساندرا، اسطوره یونانی را هم در این داستان می‌خوانیم.

نویسنده سعی کرده با «این همانی کردن» موقعیت‌ها و رفتارهای دو زن (کاساندرا و شهلا) که یکی پیش از تولد مسیح می‌زیسته و این یکی در قرن بیست و یکم، و با ایجاد ارتباطی بینامتنی، داستان شهلا را در یک شب شرح بدهد. در این داستان، شب اسارت کاساندرا در کشتی طوفان‌زده تبدیل می‌شود به شبی از زندگی شهلا: «… تار و پود ریسمانی که ما را به زندگی گره زده، از چه جنسی‌ست؟ تا چه اندازه محکم است؟»

هرچند وضعیت شخصیت داستان با شرحی که نویسنده از گذشته او به دست می‌دهد به نظر خنده‌دار است، اما زندگی او هم مثل کاساندرا غم‌انگیز است و برای درک بهتر شباهت‌ها، نویسنده گاهی از عامل تکرار استفاده می‌کند تا خواننده با وجود اختلافات بین دو زن و موقعیت آن‌ها، بهتر بتواند بین این دو ارتباط برقرار کند.

فرسایی در گفت‌وگوی چاپ شده در این کتاب می‌گوید: «کاساندرا و شهلا وجوه مشترک زیادی دارند؛ از جمله ترس از زوال.»

همچنان که کاساندرا برای بقا تلاش می‌کند به هر قیمتی کاهن شود، شهلا هم به شیوه خود با آنچه از نظر او مصداق «فنا»ست مبارزه می‌کند: «شاید درد، پیش از آنکه ما بمیریم، می‌میرد.»

نویسنده کاساندرا را با شخصیت داستانش همراه می‌کند تا با این اسطوره او را متحول کند: «زنده بودن از نظر من به چه معناست؟ نهراسیدن از دشوارترین‌ها برای تغییر تصویری که از خود داری.»

زندگی دوگانه مهاجران

«دروغ‌های مقدس»، داستان دیگر این مجموعه هم باز به مهاجران اختصاص یافته و تفاوت‌های میان دو نسل آن‌ها: پدر و مادرهایی که سال‌ها پیش به کشور میزبان آمده‌اند، فرزندانشان در اینجا رشد کرده و بزرگ شده‌اند و حالا این دو نسل نمی‌توانند با هم ارتباط درستی برقرار کنند. باید چند صفحه از این داستان بگذرد تا خواننده بداند با چگونه روایتی روبه‌روست: روایتی ساخته و پرداخته ذهن روای یا آنچه واقعاً اتفاق افتاده؟

شخصیت پسر داستان که روایت داستان بر عهده اوست، هر آن چه را مادر برای راحت‌تر بودن‌اش انجام داده و پنهان‌کاری‌های او را دروغ می‌پندارد و حالا از او دلگیر و حتی گاهی بیزار است: «شمسی [شخصیت مادر داستان] در واقع مثل پژوی ۱۰۰۷ می‌ماند، صد رنگ دارد و تو می‌توانی با فضای اتاق باز و جادارش که هزار سوراخ و سنبه پنهان و آشکار دارد، هر کاری بکنی.»

مادر در این داستان بعد از مهاجرت، از گروه سیاسی‌ای که به آن تعلق داشته بریده. شبی به شوهرش که او را از رفتن به کلیسای روستای محل سکونتشان منع می‌کند می‌گوید: «کافر یا غیر کافر برای من فرقی نمی‌کنه. این‌ها تنها کسایی هستن که تو این گوشه به داد ما می‌رسن. وقتی امید از زور تب تشنج گرفت، کی به ما کمک کرد؟ تشکیلات؟ نه. خانم وبینگر. تا دوستای تو با تشکیلات تماس بگیرن و بخوان کمک کنن، ما توی این ده‌کوره، هفت کفن پوسوندیم.»

راوی داستان «دروغ‌های مقدس» معتقد است که مادرش «از اینکه راهش را عوض کرده، پشیمان نیست» ولی پسر این راه طولانی میان روسری سفت و سخت سال‌های اول مهاجرت، با جدایی از همسر و حالا رفتن در بغل دوست پسر خارجی مقابل چشم فرزند را درک نمی‌کند.

فهیمه فرسایی پیش از این در رمان «آن سه‌شنبه‌ای که مادرم تصمیم گرفت آلمانی شود» (به آلمانی منتشر شده) با زبانی طنزآمیز و لحنی که هوشیارانه برگزیده، شرح ماجرای مهاجرانی را به دست داده بود که حالا بعد از سال‌ها به غیر از مشکلات روزمره مهاجرت، با اختلافات میان دو نسل روبه‌رو هستند. زندگی دوگانه مهاجران در این رمان و در مجموعه داستان اخیر این نویسنده هم دست‌مایه او شده تا از تفاوت‌های فرهنگی، زبانی و اجتماعی بگوید.

در نقد «شوهای واقعی»

«زندگی آب‌رفته»، داستان سوم این مجموعه، آن طور که خود نویسنده می‌گوید به پدیده «شوهای واقعی» می‌پردازد؛ امری که سال‌های پایانی دهه ۱۹۸۰ در اروپا و آمریکا پا گرفت و تولیدشان که باز به گفته نویسنده «میلیون‌ها بیننده پیر و جوان را از قشرهای گوناگون در سراسر جهان به پای دستگاه‌های تلویزیون می‌کشاند» هنوز هم ادامه دارد و اکنون ایستگاه‌های تلویزیونی بیش از صد کشور جهان، مشغول تولید اینگونه برنامه‌ها هستند.

فهیمه فرسایی در مقدمه‌ای که پیش از داستان آورده، توضیح داده که «تهیه و پخش شوهای مغایر با موازین اخلاقی و اجتماعی آسیب‌های روحی بسیاری، حتی برای شرکت‌کنندگان آن که داوطلبانه یا به خاطر دریافت پول در این برنامه‌ها حضور می‌یابند، داشته» و گاهی فشار روانی بر این شرکت‌کنندگان به حدی بوده که خودکشی کرده‌اند.

اما داستان «زندگی آب‌رفته» بر اساس تجربه‌ای واقعی در شهر کلن شکل گرفته؛ طرحی از سوی «اداره فرهنگ» در چند شهر آلمان که فهیمه فرسایی هم به عنوان یکی از نویسندگان ساکن کلن برای همکاری با آن دعوت شده و از گفت‌و‌گوهای مهاجرانی که قرار بوده از طریق باجه‌های تلفن مجانی به خانواده‌‌هایشان در یک گوشه‌ای از دنیا تلفن کنند، داستانی بنویسد.

داستان فهیمه فرسایی از مردی می‌گوید که خود را‌‌ همان ابتدای داستان «آدم‌کش» معرفی می‌کند و طی شرح ماجرای زندگی خود، از انگیزه‌هایش برای کشتن افراد می‌گوید، این مرد قرار است در یک شوی واقعی از شرکت‌کنندگان بخواهد به نامزد قتل بعدی او رأی بدهند.

نویسنده در این داستان از زبان یک «قاتل حرفه‌ای» نه تنها به برخی برخوردهای خشن با مهاجران کشورهای مختلف در اروپا اشاره می‌کند، بلکه عوام‌گرایی برنامه‌سازان تلویزیونی برای جلب بیشتر بینندگان به قیمت آسیب‌رساندن به روح و روان آنها را هم آشکار می‌کند.

فرسایی در مقدمه و در معرفی این داستان می‌نویسد با وجود این آسیب‌ها که گاه به خودکشی انجامیده، پخش چنین برنامه‌هایی همچنان در تلویزیون‌های کشورهای مختلف ادامه دارد.

تصویرسازی‌های اثرگذار

در هر سه داستان‌ مجموعه «کاساندرا مقصر است» و همچنین در دیگر نوشته‌های فهیمه فرسایی علاوه بر ویژگی‌هایی که پیش از این گفته شد، یک وجه مشخص و بارز هم وجود دارد: تصویرسازی‌های نویسنده از چنان قدرتی برخوردار است که خواننده پس از پایان داستان‌، احساس می‌کند صحنه‌های آن را دیده است.

فهیمه فرسایی نویسنده‌ای است که بیرون از سرزمین مادری خود، در متن جامعه میزبان ایستاده و از بالا به آن می‌نگرد و آنچه را می‌بیند برای خوانندگانش شرح می‌دهد. او جزو نویسندگانی است که جایگاه خود را به عنوان نویسنده مهاجر و تبعیدی به خوبی شناخته و درک کرده‌اند و به جای آه کشیدن برای روزگار سپری‌شده در پی یافتن موقعیت خود و در واقع موقعیت مهاجران در داستان‌هایش است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *