در ظاهر به نظر می رسد که این درون مایه ( رابطه زبان با اندیشه و جنسیت) بسیار کلی است اما من بر این باورم که برای حرکت و جنبش زنان و دگرگون کردن گفتمان مسلط، مردانه و تک جنسیتی „monosexuel“) مرد/ انسان) دانستن این رابطه و اندیشیدن به مفاهیم مهم است.
چرا این عنوان را برگزیدم؟ دو روی داد سبب شد که من این درون مایه را برای سخن رانی ¬ام برگزینم.
ـ سخن همیشگی پاره¬ای از زنان در سمینارهای گذشته که چرا مردان نمی¬توانند در نشست¬ها و سمینارهای سالانه ما شرکت کنند.
می¬توان پاسخ¬های گوناگونی به این دو پرسش داد. من می-خواهم از دیدگاه زبان و اندیشه این پاسخ را بیان کنم. همان¬گونه که می¬دانید در بنیاد فکری فمینیستی مفهومی یگانه برای فلسفۀ فمینیستی وجود ندارد. من به گرایشی باور دارم که معتقد است که سازمان بنیادی سرکوب زنان، در خانوادۀ پدر سالار و دیگر شکل¬های زندگی در قالب روابط هرمی ریشه دارد. و خواهان محو ساز و کارهای پدر سالار و ساختن بنیادی نو برای جامعه است.مبنای اندیشۀ من تحربه های زنانه و درگیری نظری با قواید،شیوه¬ها و مفاهیم فلسفی سنتی و پدر سالاری است. در عین حال معتقدم در تئوری فمینیستی «زن» مقوله¬ای جهانی و فراگیر است، که هم چنین تفاوت¬های گوناگون زنان را در برمی¬گیرد.
چون من به نام « زن» در گیومه، ترانس¬ها و هم¬جنس¬گراها از سوی زبان و اندیشه و گفتمان تک¬جنسیتی متعین و تعریف شده¬ایم. این اندیشه بر جهان و جامعه ما با تمام ابزارهایی که دارد، مسلط است.
تعیَن منِ زن کجاست؟ چه گونه می توانیم در این دستگاه نظری حاکم اختلال ایجاد کنیم. و چه¬گونه می توانیم هویت خود را بیان کنیم.
من بر این باورم که نوشتار و ادبیات و در حقیقت زبان شیوه¬هایی هستند که اندیشه می¬تواند از راه آن نمایان شود. ابتدا برای باز کردن بحث، دریافت خود را نسبت به مقوله¬های زیر کوتاه بیان خواهم کرد:
ـ جنسیت
ـ زبان
ـ اندیشه
ـ گفتمان
سپس نگاهی گذرا به نظریه¬های موجود در این رابطه، و در پایان یافتن راهایی که ما را قادر سازد که در این زبان و اندیشه مسلط تک جنسیتی اختلال ایجاد کنیم.
الف ـ جنسیت: *
مجموعه آثار ایجاد شده در بدن¬ها، رفتار و روابط اجتماعی به واسطه کاربرد سیاست و قدرت. همان گونه که می¬دانید ما هم¬واره این سخن سیمین دوبوار را در رابطه با جنسیت می¬گوییم که «ما زن زاده نمی¬شویم بل که از ما زن ساخته می¬شود». اما چه ¬گونه این امر اتقاق می افتد؟ از راه زبان. تعین جنسیت به سان نتیجه اجتماعی شدن تنها از راه زبان روی می¬دهد. جنیست خود با گفتن و بیان جنسیت شکل می¬گیرد.
و به طور کلی منشاء شکل گیری مفهوم «جنسیت» در زبان را می توان قراردادی، زیست شناختی- روانشناختی و اجتماعی- فرهنگی دانست. بدین معنا که تمام آن¬چه که با هویت جنسیتی و هویت جنسی در رابطه است، داده طبیعت نیست، بل¬که ظهور و تولید یک شالوده سازی فرهنگی و اجتماعی است که زبان در آن نقش اساسی را بازی می¬کند. و امروزه جنسیت بیش¬تر امری مبتنی بر «بی¬نظمی» است تا یک اصل نظم¬یافته» و نمی¬توان مرز دقیقی بین هم¬جنس¬گرایی و ناهم¬جنس¬گرایی کشید. و این ادعای کهن که بدن مردانه و زنانه پایۀ طبیعی جنسیت است، نفی می¬شود.
جنسیت نباید به منزله یک هویت ثابت یا مکان عاملیتی دانسته شود که کنش های متعدد از آن نشات می گیرند؛ بل¬که جنسیت هویتی است بی بنیاد که با گذشت زمان ساخته می¬شود و در یک فضای بیرونی از طریق تکرار سبک وار کنش ها بنا می¬شود . اثر جنسیت به کمک سبک گزینی بدن تولید می¬شود، از همین رو باید روشی مادی به حساب آورده شود که در آن رفتارها، حرکات، سبک های متعدد، توهم وجود یک منیتِ جنسیتی را ایجاد می¬کند . با این فرمول بندی، مفهوم جنسیت از مبنای مدلی ماهوی از هویت به مبنایی گذر می¬کند که مفهوم جنسیت را باید فرآیند موقتی که در اجتماع، شکل گرفته دانست .
ب ـ زبان*
زبان به معنای انسانی آن یعنی دستگاه نظام¬یافته از علایم قراردادی. اگر ما زبان نمی¬آموختیم از فعالیت¬های عالی ذهن بی¬بهره بودیم. در نتیجه زبان است که نظام اجتماعی را شکل می¬دهد و تاریخ تنها در زبان و جامعه ممکن می¬گردد..زبان نه تنها تجربه را بازتاب می¬دهد بل¬¬که تعیین کننده نیز هست و تصورات ذهنی و جزییات جهان را به ما تحمیل می¬کند. و تنها ابزار بازآفرینی ذهنی به نشانه¬های صوتی نیست بل¬که سازندۀ ایده های ذهنی نیز می¬باشد.اگر جامعه¬ای روش از پیش شکل یافته¬ای برای بیان مفهومی مشخص نداشته باشد. اعضای آن جامعه مفهوم مورد نظر خود را به سان پاره¬ای از دانش قابل دسترس در بارۀ جهان در ذهن خود ندارند. در حقیفت ما دنیا را از دریچه زبانمان درک می¬کنیم.
زبان تنها شرط وجود فعالیت¬های عالی ذهن، مانند اندیشه، تخیل، تجربه، تعمیم، استدلال، قضاوت و ..است. یعنی تجربه بشری هم¬واره از زبان و از این رو از معنا عبور می¬کند. و معنا زمانی وجود دارد که بیان یک سوژه در برابر سوژه¬ای دیگر وجود داشته باشد و با تفاوت دو سوژه این دلالت هم چون بیان کاملن زبانی شکل می¬گیرد. معنا پیشاپیش و سراسر توسط بافتی از تفاوت شکل گرفته است. متافیزیک هم¬واره متضمن کوششی برای به کلی برکندن حضور معنا از تفاوت بوده است.
پ ـ اندیشه:
انتقال از باور به باور است که امری گزاره¬ای است. اندیشه از حالت¬های ذهنی است که محتوای خاصی را بازنمایی می¬کند و فرایند اندیشیدن هم¬واره اگاهانه صورت می-گیرد. و از آن¬جا که اندیشه محتوا دارد از ساختار زبانی برخودار است. به این معنا که اندیشه به گزاره و در نتیجه زبان وابسته است و به گونه¬ای اندیشیدن به معنای بازنمایی کردن یک محنوا است. و در عین حال تحول اندیشه در کاربرد استعاره¬هاست.
خب اکنون با این تعاریف، وضعیت موجود این مفاهیم، جنسیت، زبان و اندیشه در رابطه با زنان چه گونه است؟
آفرینش
از نگاه من لحظه مشخص ظهور وجود، (اعم از زن مرد و یا هرچه دور و بر ما هست) زمانی اتفاق می¬افتد که امکان نامیدن و دلالت بخشیدن در زبان صورت پذیرد. .« خدا گفت روشنایی شود و روشنایی شد.» و « خدا روشنایی را روز نامید و تاریکی را شب نامید»(۱) به این گونه که معناها با احساس مواجه شوند. این جاست که با آفرینش نام خود به نام «زن» روبرو می¬شویم. و ما از سوی اندیشه و زبان مرد سالار «زن» شدیم و با مشخصه¬هایی که در طول تاریخ شاهد آن هستیم، خلق شدیم. از این رو بدن ما به سان «زن» بی وجود و هستی ما ،در تجربه معنا و زبان هست. بی آن¬ که ما در هستی¬اش نقش داشته باشیم. چرا که این بدن از پیش در شبکۀ زبان تک جنسیتی گرفتار شده است. بیان بدن ما آن گونه که مرد خواهانش هست خلق شده-است. احساسش، میل جنسی¬اش، اجراگری (احرای نقش¬هایی که اندیشه پدر/ مرد سالار به آن تعینّ بخشیده¬است.) و واژگانی که بکار می¬برد. از نوشته¬های ادبی گرفته تا نقاشی¬ها و فیلم¬ها، همه و همه این بدن را با نگاه مردانه نشان می دهند و بیان می¬کنند. اساس این آفرینش کجاست؟ چه چیز این جایگاه “ بدن زنانه ” را محدود و مشخص می کند؟ آیا “ بدن ” یا “ بدن جنسی شده ” بنیادی پابرجاست که بر روی آن جنسیت و نظام های تمایل جنسی اجباری عمل می کند؟ یا این خود ” بدن ” است که بوسیله نیروهای سیاسی با علایق راهبردی شکل می گیرد و بدن را با نشانه های جنسی محدود و متشکل می کند؟
از منظر من زبان است. با یاری زبان است که ما به خاطر علایق مردان مورد استثمار قرار گرفتیم، نیرو ، وقت، توانایی و تصورات خود را از یک زندگی در خور ، بر روی خواست¬های جنس مذکر متمرکز کردیم و زندگی فردی خود را فراموش کردیم. این زبان تک جنسیتی چگونه توانسته با زبان این امر را تحقق بخشد؟ با کمک اندیشه و گفتمان در طول تاریخ. تا سال ۱۹۷۰ فلسفه که چرایی جهان را توضیح می داد فلسفۀ پدر/ مرد سالار بود. و کم¬تر کسی آن را نقد می¬کرد. گرچه هنوز هم زنانی که تلاش می¬کنند که اندیشه و فلسفۀ سنتی را نقد کرده و اندیشۀ زنان را پدید آورند تعدادشان زیاد نیست به ویژه در جنبش زنان ایرانی. که من بیش¬تر با آن آشنا هستم و تجربه عملی¬ام در این جنبش شکل گرفته است.
در نتیجه زبان و اندیشه پدر/ مرد سالار این ساخت اجتماعی را بنا کرده که یکی از عناصر مهم آن سرکوب منِ زن است. و این زبان و اندیشه از تصوِیر اجتماعی زنی پشتیبانی می¬کند که به نقش¬های جنسیتی موجود زن، مرد مشروعیت می ¬بخشد و در ممنوعیت زنان در تمام بخش¬های مهم، زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی مسئول است. زبان تک جنسیتی مردانه، هدفش این است زنان را محروم و سرکوب کند و یکی از فراگیرترین و در عین حال مخفیانه¬ترین آن¬ها قواید معنایی مرد معیار است.
آن¬گاه چه گونه¬است که پاره¬ای زنان می¬گویند چرا مردان نمی¬توانند در این سمینارها شرکت کنند. برای این که نمی¬خواهیم سرکوب هر روزۀ او را باز تولید کنیم. خود ما به سان «زن» هنوز آثار این اندیشه و زبان را در خود داریم و تلاش می¬کنیم با نقد آن دنیای خود را بسازیم. هویت مرد با این ساختار آمیخته است. تمام منافعش در این مناسبات موجود است. تازه اگر بخواهد هویت خود را نقد کند در انجمن¬ها و گروه¬های مردانه می تواند به نقد خود بپردازد.
ما زنان برای نظم بخشی و معنا دهی به جهان نیازمند قواعدی هستیم که از تجربه ما و ساخته خود ما باشد. ما هنوز زن خود ساخته نشدیم در روند سازندگی آن هستیم.
و این نشست ها جزو یکی از محدود مکان¬هایی است که ما زنان ایرانی توانستیم در طول سی سال و اندی بوجود آوریم. بسیاری از ما هم¬واره این گفته ویرجنیا ولف را «اتاقی از آن خود» را بازگو می¬کنیم. این گفته چه معناهایی را در بر¬می¬گیرد. و آگاهی¬ی را که ویرجنیا ولف از طریق کتابش می خواهد بیان کند.چیست؟:
¬
ـ شکل¬گیری سوژه:
بدین معنا که ما به سان سوژه جدید یا هستی نو از راه جدا شدن، تبدیل شدن به مکان، از راه زمان¬مند شدن و درنگ کردن شکل می¬گیریم.
ـ رها بودن از تحت نظارتِ مردان و خدمتِ کردن به آن¬ها
ـ آزاد و رها، فارغ از بندِ اقتصاد و خانه و مرد، به نوشتن و اندیشیدن رو آوردن
ـ اعلام امکان برای سخن گفتن و نوشتن برای جنسیت نه مرد
ـ اتاقی از آن خود” یعنی اتاق تولید اندیشه، تولید ادبیات، اتاقی خارج از محیط آشپزخانه و اتاق خواب و نشیمن، اتاقی که بتوان بی هیچ سدی در آن نشست و نوشت حرف زد، اتاقی که هیچ احساس وابستگی در آن دیده نمیشود، اتاقی آزاد از هرچه قید و بند، آزاد از قید شوهر و بندِ فرزندان و کارِ بیپایانِ خانه و جامعه پدر/ مرد سالار.
اگر نگاهی گذرا به واژگان ساخته شده بیاندازیم، می بینیم که در ناخود¬آگاه جامعه زبان نیز تک¬جنستی وجود دارد. یکی از ملموس¬ترین سطوح هر زبان واژگان و ساخت واژه است که هم¬واره محملی برای آشکاری فرهنگ و اندیشۀ اجتماعی است.نگاهی به پازه¬ای از این واژه¬ها می¬اندازیم
ـ رابطه واژه ها با هویت جنسیتی
به طوز مثال همین واژۀ انسان، آدم، آدمیت و انسانیت که در بیش¬تر زبان¬ها مساوی مردان است در زبان انگلیسی man ، زبان آلمانی Mann، و فرانسه Humain، درحقیقت معنای پنهان در آن مرداست. و وقتی ما می¬گوییم این کار انسانی است معیار ارزش ما ارزش¬های مردانه است. و تبلور این مسئله را در حقوق بشر می توان دید که تا سال ۱۹۷۹ بشر ، تنها انسان/مرد بود. گرچه واژه تغییر نکرد ولی با تلاش زنان در سطح بین¬الملل از سال ۱۹۷۹دراین راستا کنوانسیون ۱۹۷۹ محو هر گونه تبعیض علیه زنان(از این به بعد کنوانسیون یا منشور) را تدوین و جدیدترین تلاش¬های عمده حقوق بین الملل برای توسعه وضع زنان را در جهان به تصویب رساند.
از سوی دیگر سری می¬زنیم به واژه زن در فرهنگ واژگان دهخدا . که در آن اشاره به زن و داده¬های معنایی آن هم¬واره سرکوب و تحقیر زن است. واژه «زنیت »این گونه معنا شده است. دانستن خانه داری . کدبانوگری . ..
«زنچک«: قحبه، زن فاحشه و روسپی . زن ناپارسا و ناپاک .
«زنچه»: روسپی
«بازن»:دیوث را گویند. قرمساق، کسی که دارای زن فاحشه بود.
«غرزن»: زن قحبه و بدکار
«زن مار»> مادر زن.
«شیرزن»: . زن دلیر و بی باک . آن هم به خاطر این که شیر نماد مرد است. یعنی صفت خوب را از مرد گرفته است. تا تبدیل به ارزش شده¬است.
ـ رابطه نقش¬های جنسیتی با زبان و ادبیات
نقش¬های جنسیتی یا کهن الگوهای زنان (stereotyp) که از سوی مردان چه در ادبیات و چه در زبان ساخته شدند در سه شکل کلی عمده در تمام جامعه¬ها و ادبیات تبلور یافته است.
ـ نقش مادر یا مادر مقدس یکی از نقش¬ها و واژگانی است که زنان مجبور بوده¬اند تا با زبانی که ساخته آنان نبوده است عقاید و احساسات خود را بیان نمایند. این تجربه را زنان دارند اما مردان نامگذاری کردند. و سبب شده که این نقش تغییر ناپذیر زنان شود. گفتمان، «بهشت زِیر پای مادران است» هر مادری در زیر فشار جامعه و فرهنگ مجبور به فدا کردن اشتیاقات زنانه خویش در پای این نقش است و بهایش انواع بیماری¬های افسردگی است. چه با داشتن بچه و چه بی وجود بچه. آیا هرگز اندیشیده-ایم که پیکر تنها کنش جنسی¬اش تولید مثل نیست. این یک هنجار جامعه مرد سالار است. در این نگاه زن و نقش سوژه شدن او به تولید مثل کاهش یافته است.
ـ زن لکاته یا فریب کار
از سوی دیگر زن به سان حوای فریب¬کار و فتنه گر که در اندیشه و روان جمعی جامعه وجود دارد این زن به سان مسئول و مقصر از دست دادن بهشت اولیه دیده می شود. از یک سو جامعه مرد سالار نشانه¬های زنانگی، خشم و قدرت های زنانۀ این نفش را که به گونه¬ای وسوسه تلقی کرده و سرکوب می¬کند. و از سوی دیگر با این سرکوب زن لکاته آفریده می¬شود.
ـ زن اثیری
زنی فرشته¬وار، زیبا و پر راز، به نماد عشق و اشتیاق پدر / مردسالار تبدیل می¬شود که به بهای حکم¬روایی دنیای اشتیاق مردانه و سرکوب اشتیاق¬های اروتیکی زنانه منجر می¬شود. و در حقیقت زن هم¬واره با نفی قدرت خویش، روحی سیال با نقشی مادرانه و زن اثیری روبروست. بیان این نقش¬ها را ما در کتاب «بوف کور» صادق هدایت بخوبی می¬بینیم .
نقش¬هایی که تنها در رابطه با مقاربت دگرجنس¬گرایانه تحقق می¬یابد. که در آن تابعیت و فرمان¬برداری به ما معنای «زن بودن» می¬دهد. اگر در روابط غیر دگر جنس گرایی قرار داشتیم «زن» نامیده نمی¬شدیم. چه در جنبش جهانی زنان و چه در جنبش زنان ایرانی یعنی جنبش خودمان شاهد این مخالفت از سوی زنان و جامعه مردسالار بودیم که زنان هم¬جنس گرا را به سان یک هنجار یا زن نمی¬پذیرفتند.
معنا و تفاوت در زبان
بیش تر می خواهم راجع به معنا سخن بگویم. در حقیقت می¬دانید که معنا در رابطه با تفاوت شکل می¬گیرد. به گونه مثال زمانی که ما می¬گوییم این درخت است یعنی آب نیست. تمام نام¬هایی که ما می¬شناسیم یا فکر می¬کنیم در رابطه با تفاوت شکل می-گیرد. پس تفاوت اصل رابطه و شناخت است. اما تمایز اساسی بین ایدۀ تفاوت جنسیت¬ها با مفهوم تفاوتِ مردسالارانه است. تفاوت پدر سالاری با نابرابری ، تضاد و دوگانه انگاری تعریف می¬شود. حال آن که از زاویۀ فمینیستی این تفاوت در رابطه¬ای غیر هرمی تعریف می شود. مشمول هیج گونه ارزش گذاری نیست. و استقلال دو بخشی را که بین سوژه ها تهدید نمی¬کند. فمینیست¬ مفهوم تفاوت را تنها در رابطۀ بین زن و مرد نمی¬بینند بل¬که به تفاوت بین زنان اهمیت می¬دهند. اژ این رو مفهوم تفاوت نه تنها بر تعریف زنان از خود بل¬که بر نگاه آنان بر واقعیت هم نیز تأثیر می¬گذارد.
نکتۀ دیگر آن¬که
ـ در زبان تنها تفاوت وجود دارد.ساختار زبان بر اساس تفاوت شکل گرفته است بی اجزاء اثباتی.
ـ زبان نظامی از نشانه¬هاست و هر نشانه از دو جزء تشکیل شده¬است، «دال» یعنی واژه و الگوی آوایی و «مدلول» یعنی مفهوم.
ـ رابطه دال و مدلول رابطۀ دل¬خواسته¬است.
در حقیقت ما افرادی هستیم که اجتماعی، تاریخی و زبانی شکل گرفته و تعریف شده-ایم. و هستی ما متعالی نیست.هستی ما در زبان است. ما فاعلیت ذاتی نداریم. فاعلیت ما توسط فرهنگ و جامعه تولید می شود که زبان از طریق گفتمان نقش اساسی را دارد.
ت ـ گفتمان:
مجموعه گفتارهایی است که در بستری از پیش¬زمینه¬های ذهنی و تعیینات محیطی صورت می¬گیرد. گفتمان مجموعه¬ای را به نمایش می¬گذارد که در برگیرنده ذهن، عین و زبان است. منظور از پیش زمینه¬های ذهنی گونۀ نگرش¬هایی است که یک گفتمان خاص نسبت به انسان، جامعه، جنسیت و نوع مناسبات میان آن¬ها دارد.
و زن در گفتمانِ هویتیِ جامعۀ تک جنسیتی، یک پارادوکس ( نفی کننده خود) است که در زبان مردسالار امر غیر قابل عرضه¬ می باشد. یعنی نشانگر جنسی هستند که نمی-توانند اندیشه شوند. چون در زبان موجود غایب اند.
نگاه متفکران زن به جنسیت و زبان
گرچه دیدگاه¬های بسیاری در این رابطه مطرح شده است. اما فلسفه پست مدرنیسم به سبب آن که به موضوع¬هایی به سان زبان، فاعل، یا تأثیر متقابل جامعه و قدرت اهمیت می¬دهند مورد توجه فمینست ها و زبان شناسان زن قرار گرفت . از جمله ژولیا کریستوا و باتلر، این دو زن ژولیا کریستوا فرانسوی و یودیت باتلر آمریکایی به طور متمرکز روی زبان و جنسیت کار کرده¬اند. و نظریه¬های متفاوت از یکدیگر در رابطه با زبان و جنسیت دارند.
سه مقوله در اندیشه ی کریستوا به ویژه برای نظریه های فمینیستی مهم بوده است.: ۱) تلاش او برای بازگرداندن تن به گفتمان های موجود در علوم انسانی
۲) تمرکز او روی اهمیتی که “مادرانه” و “پیشا ادیپی” در ساخت ذهنیت دارد
۳) برداشت او از خوار شماری به صورت توضیحی برای سرکوب و تبعیض
ویژگی برجسته اثار کریستوا ، گرایش به امر تحلیل ناپذیر ، یعنی دیگریت بیان ناپدیر و ناهمگن زندگی فردی و فرهنگی است. از این رو او با دیدگاه خود نشان می¬دهد که چگونه جنسیت در زبان و تفکر شکل می¬گیرد. او با کتاب «انفلاب در زبان شاعرانه» نشانۀ مؤنث را (la semiotique) از نشانۀ مذکر (le semiotique) و هم از عرصه نمادها (Symbole) که قلم¬روی بازنمایی¬ها تصویرها، تمام شکل¬های زبان کاملن بیان شونده جدا می¬کند.
او معتقد است که در نگارش متن هم چون خواندن دو سخن به گونه¬ای هم زمان وجود دارد.:
ـ یکی سخن هر روزه، که معیار و به قاعده است.
ـ دیگری سخن شالوده شکن. او شالوده شکنی را در متن در ارتباط قرار می¬دهد با زن و پیکر او. معتقد است که آرزوهای و تخیل ¬های ما مادری و زهدانی است و با پیکر مادر در ارتباط است.
و مطرح می¬کند که زبان کنونی جامعه زبان مردانه است چون سییتم نمادی زبان -جامعه پدر / مردسالار را نمایندگی می¬کند. اما نشانه با حس زنانه با پیکر و بدن زن در ارتباط است و می تواند در ادبیات خود را بازتاب دهد.
از نگاه او همۀ معناها شامل دو عنصر است.
الف عنصر نشانه که انگیزه تن است و در معنا تبلور پیدا می¬کند
ب: عنصر نمادی که با دستور زبان و ساختار معنایی ارتباط دارد. و هستن نمادی است که قانون و معناهای تثبیت شدۀ اجتماعی را نمایندگی می¬کند.
کریستوا بر این نظر است که فاعل یا کنش¬گر ایستا و تدقیق شدۀ آگاهنی نیست که به این صورت یا آن صورت تخیلی درک شود . فاعل هم¬واره در پوییش است . صورت پایان ناپذیر ، نام ناپذیر و سرکوب شده¬ای استکه از راه تأثیرهایش شناخته می¬شود.
باتلر مشکل جنسیت را به سان مقوله¬ای ذاتی مورد بررسی قرار می¬دهد. و به طرح این پرسش می¬پردازد که آیا مؤنث بودن در بر دارندۀ یک «واقعیت» طبیعی است یا تحث تأثیر عمل¬کرد یا کارکرد فرهنگی قرار می¬گیرد یا این که در اساس یک وافعیت نهادینه شده¬ای است که خود تحت تأثیر گفتمانی است که این طبقه بندی را پدید آورده است.
او می¬خواهد این ایده¬ی زنانه یا مردانه، مذکر یا مونث بودن فرد را که مفهومی اساسی است، مطرح کند و بگوید این مفهوم نخست توسط فروید بیان شده است. هم چنین می¬خواهد بگوید که جنسیت به گونه¬ای دقیق یک ساخت بندی اجتماعی نیست، بل که بیش¬تر گونه¬ای کنش اجتماعی است. اجراگری است که ما آن را هم¬راه با نشانه¬هایی که ما با خود حمل می¬کنیم، انجام می¬دهیم. یا لباسی یا پوششی مبدل (drag). این لباس و نشانه، می¬تواند با ذات ما فاصله داشته باشد.
او سخن خود را با پرسش مقولۀ «زن» آغاز می¬کند. مقوله¬ای که گوزن¬های ماده هم شامل آن می¬شوند، و این که چه گونه ما می¬توانیم بگوییم که «زن» شامل چه چیزهایی است. و بهر حال چه کسی تصمیم می¬گیرد، چه چیزی در این مقوله باشد؟ ما زنان ورای این مقوله هستیم: در گفتمان نرینه مدار غرب «زن» همیشه دیگر مرد است و بعلاوه شامل فرهنگ یا نمادهاست.
باتلر مطرح می¬کند که ما نیاز داریم به ساختن بنیادی نو برای جامعه. او به تئوری روانکاوی اشاره دارد که این گونه مسایل را تحلیل می¬کند و با نگاهی ژرف به آثار فروید و لاکان، می¬گوید که «زن» در اندیشۀ آن¬ها به مانند مقوله¬ای انتزاعی، جهانی و ابدی در نظر گرفته شده¬است و به ژولیا کریستوا هم نقد دارد و می¬گوید او هم گرفتار همین دیدگاه است.
این چنین است که باتلر به روانکاوی به مانند یک «روایت عظیم» نگاه می¬کند روایتی با یک آرمان شهر که در آن تفاوت جنسی وجود ندارد، آغاز می¬شود و با جدایی و پاره¬ای تفاوت¬های تعیین شده به اجبار به پایان می¬رسد
باتلر این پرسش را مطرح می¬کند که چه پیش خواهد آمد اگر نمونه وارۀ روانکاوی یعنی (پدر، مادر و دیگر روابط خانوادگی* ) وجود نداشته باشد؛ اگر شما تنها یا پدر و یا مادر داشتید، یا اگر والدین شما هر دو یک جنسِیت داشتند، یا شما تنها مادر بزرگ داشتید و غیره… او نشان می¬دهد که چه گونه « روایت عظیم» فرویدی از امتیازهای یک داستان واقعی برخوردار است. و نمونۀواقعی هویت می¬شود و چه گونه احتمالاً جنسیتی هم¬گون و یگانه را تولید می¬کند (زن، مرد، مؤنث، مذکر)، باتلر می¬گوید نه این کار واقعی نیست ـ شما می¬توانید هویت گونه-گون، یا خرده هویت داشته باشید، درک موقتی و گسسته از هویت جنسیتی می¬تواند گونه¬گونی وسیعی از هویت جنسیتی را پدید¬آورد، از آن جمله پدر، مادر و کودک را می¬توان نام برد.
براساس نظریه فروید شما تنها با سکس خود و یا میل به آن هویت پیدا می¬کنید که تنها در رابطۀ دو جنس مخالف می¬تواند وجود داشته باشد. و در این رابطه است که هویت جنسی شکل می¬گیرد. از این رو شخص میل به داشتن رابطۀ جنسی با هم جنس خود نیست. در حقیقت او مٍی¬خواهد بگوید که هویت جنسی زن به گونه¬ای واقعی در رابطه با هویت جنسی مرد که مخالف زن است، شکل می¬گیرد.
چون جنسیت، هم چنین هویت با یک جنس یا یک ابژه در رویا وجود دارد؛ تصویری است که درونی شده¬است و داشتن اندام جنسی و تسلط بدن نیست. بعلاوه جنسیت بیش¬تر بر اساس درونی کردن نشانه¬ها شکل گرفته است. روان روی بدن و روی احساس روحی از هویت فشار می¬آورد.
نتیجه¬گیری:
خب من چه نتیجه¬ای از این سخنان خود می¬خواهم بگیرم چرا آن را با شما در میان گذاشتم.
الف: آن که گرچه منِ زن از این زبانی که من را ساختار بندی می¬کند بیرون نییستم، اما هیچ منی به زبانی که این من را ممکن ساخته است محکوم نشده¬است. یعنی ما می توانیم این تغییر را در هویت خود از طریق زبان ایجاد کنیم.
ب: ما طبیعی نیستیم. به معنایی که در ذهنمان از طبیعی هست طبیعی نیستیم چون زبان و اندیشه داریم. همه چیز در جامعه انسانی ساخته شدۀ زبان و اندیشه انسان است. ما نمی¬توانیم خودمان را با حیوانات مقایسه کنیم. به ویژه در روابط جنس و جنسیت. چون ما از راه زبان ساخته شدیم.. فکر می¬کنیم، می سازیم و تغییر ایجاد می¬کنیم.
پ: وخود این امر سبب می¬شود که ما تفاوت را اصل بدانیم نه یک شکل بودن را. تمام اشکال جنسیت و جنس را برابر هم ببینیم با حفظ تفاوت¬ها. من با ترنس سکچوال تفاوت دارم اما من برتر از او نیستم و برای او نمی توانم تعیین تکلیف کنم.
ت: مفهوم سلطه در این رابطه متزلزل می¬شود. گرچه سلطه هم¬واره با زور هم¬راه است. اما با این آگاهی ما می توانیم تزلزل در این اندیشه ایجاد کنیم.
ث: هیچ چیزی مطلق و غیر قابل تغییر نیست جز مرگ
خب با این دانسته¬ها چگونه می¬توانیم تغییری ایجاد کنیم
تقذ زبان و اندیشه مسلط و تک جنستی.
نوشتن از خود، از پیکر خود نقش اساسی دارد. جمع بندی از تجربه¬های مستقل خود. و یافتن ظرف یا فضایی که این امر را ممکن سازد.
با توجه به این دریافت فمینیسم به سان یک ساختار سیاسی مولد دانسته¬ می¬شود تا یک بنیاد طبیعی . زیرا مفهوم پردازی مجدد از هویت به مثابه یک معلول و نتیجه، یعنی امری تولیدی و ساختگی، که امکان های کنش¬گری ” را باز می گشاید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت:
۱) : عهد عتیق سفر پیدایش، باب دوم، آیۀ ۱۹ در کتاب مقدس. ص ۷
(Geschlecht, Gendre, genre) *جنسیت
برگزیدهای از مقاله¬های این کتاب¬ها که سرچشمۀ بازگفت¬هایی در مبحث جنسیت و زبان می¬باشد. در مقاله من آمده است.
Julia Kristeva, La révolution du langage poétique.Paris, 1974
Julia Kristeva : histoires d’amour. Paris,1980
Luce Irigaray, Ethique de la difference Sexuelle,4 ibid
Helen cixous. Le Sexe ou la tete. Les cahiers du GRIF. Année 1976, Volume13, Numéro 13.
Judith Butler (Autor), Kathrina Menke (Übersetzer). Das Unbehagen der Geschlechter. Verlag: Suhrkamp; Auflage: 16 (29. Oktober 1991
Judith Butler. Die Macht der Geschlechternormen. Suhrkamp Verlag, Frankfurt am Main 2009. Gebunden, 350 Seiten.
ژولیا کریستوا. فردیت اشتراکی. بازگردان، مهرداد پارسا. انتشارات روزبهان، ۱۳۸۹، ۱۷۶ ص.
*زبان: (Sprache)
F. de Sausssure. Courx de linguistique générale
Emil Benvenist, Problèmes de linguistique T1, 1966, Paris, Gallimard.