۲۷۷ کشته بر اثر زلزله یا بی عدالتی؟
بعداز ظهر دیروز شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۱ زلزله ۶.۲ ریشتری، باعث شد که بیش از ۱۱۰ روستا در آذربایجان خسارت ببیند. به گزارش خبرآنلاین بر اثر وقوع این زلزله با ریشتر نه چندان زیاد (فقط ۶.۲ ریشتر) تا به کنون بیش از ۲۷۷ نفر از مردم محروم آذربایجان جان خود را از دست داده اند[۳]. این زلزله که مرکز وقوع آن در شهرستان اهر بوده است بیش از ۲۰۰۰ نفر هم مجروح بر جا گذاشته و بسیاری از ساکنان محروم این روستاها هم اکنون در چادر، زندگی می کنند.
دیدن بعضی از تصاویر و صحنه های زلزله آذربایجان، دلم را لرزاند. بغض ام را هر طور بود فرو خوردم. آن تصویرهای دلخراش، با ناتوانی ام در انجام کمک به هموطنان آسیب دیده، بیش از پیش غمگین و مضطرب ام می کرد. تنها کاری که می توانستم بکنم فقط این بود که هر طور شده خودم را به اولین مرکز انتقال خون برسانم. درحالی که در تاکسی نشسته بودم، به یاد فعالان جنبش زنان آذربایجان افتادم. از همان تاکسی به چند نفر از دوستان ام تماس گرفتم که اگر می شود راه مطمئنی برای رساندن کمک ها در اختیارم بگذارند تا حداقل بتوانم از میان اعضای خانواده خودم و شوهرم، اندکی کمک جمع آوری کنم. در تاکسی نشسته بودم و صدای اخبار نیم روزی از رادیو در اتاقک تاکسی پیچیده بود اما در فکرم غوغایی بود: کدامیک از فعالان جنبش زنان آذربایجان دیروز در زندان بوده اند و لرزه های زمین زیرپای شان را در سلول های کوچک خود تجربه کرده اند؟ کدام شان لرزه های زلزله را حس کردند و کدام شان پس لرزه های این زلزله را همچون پس لرزه های اعتراض مردم آذربایجان به خشک شدن دریاچه ارومیه، از سر گذراندند؟
در دل، با خودم حرف می زدم، مدام می پرسیدم از خودم که این ضایعه دلخراش ـ اما قابل پیشگیری ـ که زندگی و هستی تعداد بسیاری از هموطنان آذربایجانی را ویران کرده است در مملکتی اتفاق می افتد که عظیم ترین منابع نفت و گاز جهان را داراست و درآمد حاصل از فروش این منابع طی سالهای اخیر از مرز ششصد میلیارد دلار فراتر رفته است. پس چرا فقط ۶ ریشتر لرزش، ۱۱۰ روستا را با خسارات باورنکردنی روبرو کرده است؟ بعد قاضی می شدم و با تلخی حکم صادر می کردم و در دلم به فریاد می گفتم: به راحتی می شد از این همه خسارت جلوگیری به عمل آورد، با توزیع عادلانه درآمدهای هنگفت ناشی از فروش نفت و گاز در سطح کشوری، و به کمک مدیریتی کارآ و تخصیص منصفانه بودجه به همه استانهای مملکت!….
ولیکن متأسفانه چنین رویکردی در نگاه مسئولان و دست اندرکاران گویی اصلا وجود ندارد. یکی از ضعف های بیمارگون در همه ی برنامه های عمرانی و روند تخصیص بودجه، ناشی از «پایتخت محوری» و فراموش کردن پیرامونها است. استانهای آذربایجان، کردستان، بلوچستان، خوزستان، ایلام، لرستان، و…. هنگام تقسیم بودجه انگار از چشم مسئولان و برنامه ریزان، پنهان می مانند. مرکز توجه ها عموماَ به مرکز (پایتخت) است و در چنین ساختار ناعادلانه «مرکز/ پیرامونی» طبعاَ مناطق پیرامونی با هزاران هزار مشکل ریز و درشت دست بگریبان می شوند: بافت های فرسوده ساختمانها، خشک شدن دریاچه ها، نبود کارخانه و مراکز تولیدی و اشتغال زا، جاده های ناهموار و پُر خطر، فقر رو به افزایش معیشت مردم، پایین بودن امید به زندگی، حقارت امکانات بهداشتی و پزشکی، فقدان مراکز آموزشی و تحصیلی، و…. اینها فقط بخشی از نابرابری ها ، تبعیض ها و کمبودهای زندگی هموطنان ما در مناطق پیرامونی ـ بیرون از پایتخت ـ است.
خسارات عظیم جانی و مالی در زلزله شهرستان «بم» و تازه ترین نمونه آن، خسارات وارده بر هموطنان مان در آذربایجان (که بیشترین آسیب را به زنان و مادران دردمند وارد کرده است)، آخرین نمونه نیست و نخواهد بود. می بایست فکری اساسی کرد و ریشه تبعیض را خشکاند. تقسیم عادلانه امکانات در سراسر کشور و جلوگیری از رانت خواری و دروغگویی، و باز گذاشتن دست مطبوعات غیر دولتی برای حساب کشی از مسئولان، شاید یکی از مؤثرترین راهکارها به منظور جلوگیری از خساراتی چنین دلخراش و ضدانسانی باشد.
از زینب پاشا تا فرانک فرید: زنان زندانی آذربایجان در میان پس لرزه های زلزله دیروز چه می کنند؟
خوب به یاد دارم که سال گذشته وقتی خبر دستگیری فرانک فرید، این شیرزن هنرمند آذربایجانی را شنیدیم دلمان لرزید، چون او برای ما همچون سمبلی از جنبش زنان آذربایجان بود و زندانی شدن اش، غبارآلودمان می کرد، همچون غم خشک شدن دریاچه ارومیه، و اندوه در زیر آوار ماندن هموطنان آذری مان . آن زمان فکر می کردم که زنان آذربایجان چه راه دراز و پرپیچ و خمی را طی کرده اند: از شیرزنانی همچون زینب پاشا به زنانی همچون راضیه شعبانی با تفنگی در دست، پیوند خورده بودند و حالا رسیده بودند به اشعار زیبای فرانک فرید برای «حقوق زنان». اشعاری به دو زبان فارسی و آذری. فرانک همچنان می سراید و می نویسد تا به ما هشدار بدهد که «حق زبان مادری»، حقی بشری است.
فرانک فرید نزدیک به دو ماه بازداشت بود و پس از آن که با قید وثیقه ای ۱۰۰ میلیون تومانی آزاد شد نفسی به راحتی کشیدیم ولی در نهایت حکم محکومیت اش صادر شد و امروز نمی دانم چه روزی قرار است در خاک زلزله زده آذربایجان به بند کشیده شود.
اما سال گذشته جنبش زنان آذربایجان، با دستگیری های دیگری هم روبرو بود: از سیما دیدار و پینار فرج زاده گرفته که در سال گذشته محکومیت های خود را در زندان کشیدند و آزاد شدند تا همین امسال که حمیده فرج زاده را در دادگاه انقلاب به ۶ ماه حبس محکوم کردند. هانیه فرشی شتربان شهروند تبریزی را به ۷ سال محکوم کردند و هم اکنون هم در زندان است و همین یک ماه پیش خبر بیماری اش را در زندان و ممانعت از درمان او را شنیدیم. رقیه حسن زاده و بهجت فرامرزی شهروندان تبریزی در سال گذشته برای مدتی بازداشت و به حبس های ۶ ماهه و سه ماهه محکوم شدند. زهرا جدی و مرضیه جدی هر کدام به ۳ ماه حبس محکوم شدند. مهسا مهدی زاده، زن دیگر آذربایجانی ما، منتظر صدور حکم اش است، همانطور که لیلا بهروز پس از ۳ ماه بازداشت در نهایت با وثیقه آزاد شد و منتظر حکم اش است. هر چند زهرا فرج زاده، رقیه نائبی ، مریم رحمتی ، زهرا نوری، اعظم نائبی و منیره مهریار در سال گذشته برای مدتی در بازداشت به سر بردند ولی خوشبختانه در نهایت تبرئه شدند… باری، کدامیک از فعالان جنبش زنان آذربایجان دیروز در زندان بوده اند؟ کدام شان لرزه های زلزله را سلول های کوچک خود حس کردند و کدام شان.