گفتگویی کوتاه با عالیه اقدام دوست / افتخار کن که به این دلیل به زندان آمده ای!

شما اولین فردی بودید که برای دفاع از حقوق زنان به حبس قطعی محکوم شدید، روند اجرای حکم شما چگونه بود؟

وقتی حکم سه سال زندان را ابلاغ کردند، من به دلیل بیماری برادرم به فومن رفته بودم. احضاریه ای مربوط به اجرای حکم فرستاده بودند اما چون من نبودم، به اداره اطلاعات فومن اطلاع دادند تا مرا تحت الحفظ برای معرفی به دادگاه انقلاب به تهران بیاورند. من را برای اجرای حکم به تهران آورند، شب اول در بازداشتگاه وزرا بودم و صبح به دادگاه انقلاب معرفی شده و بعدازظهر به زندان اوین تحویل داده شدم. با اینکه زندانی سیاسی- مدنی نباید در بند زندانی های غیرسیاسی باشد اما من را به بند عمومی بردند که به اسم بند مالی بود اما در واقعیت معتادین و قاچاقچی های بین المللی هم آنجا بودند و افرادی هم بودند که بیماری های روانی داشتند و به جای زندان باید در بیمارستان تحت مداوا قرار می گرفتند. در این بند مدام دعوا و سر و صدا بود و همین باعث شد از اولین روزها دچار بیماری فشار خون شده و مجبور به استفاده از قرص شوم و تا همین امروز هم این مشکل ادامه دارد. در آن زمان تمام تلاش من این بود که بتوانم بر دیگر زندانیان تاثیر بگذارم. از عید سال ۸۸ که عده ای از بچه های فعال حقوق زنان هم برای مدت کوتاهی به زندان آمدند، توانستیم برای آزادی یا مرخصی گرفتن برخی از افرادی که در زندان بودند فعالیت هایی انجام دهیم.

با توجه به اینکه شما به دلیل شرکت در حرکت اعتراضی نسبت به قوانین مدنی تبعیض آمیز علیه زنان به زندان محکوم شدید، برخورد سایر زندانیان با شما چگونه بود؟

زمانی که من وارد زندان اوین شدم، تعداد زندانیان سیاسی خیلی کم بود و بیشتر آنها مدت کوتاهی در زندان بودند. دلیل زندانی شدن من برای زندانیان غیرسیاسی جالب بود و عده ای از آنها هم از من طرفداری می کردند و می گفتند که “این خانم برای ماست که اینجاست و گرنه کاری نکرده که اینجا باشد”. در مجموع نگاه مثبتی داشتند حتی یکی از کارکنان زندان به من گفت که مبادا ناراحت باشی، افتخار کن که به این دلیل به زندان آمده ای. در بدو ورود به زندان این جمله برای من شوک بود و هیچ وقت آن را فراموش نمی کنم.

ماجرای عوض شدن بندها چطور اتفاق افتاد؟

موقعی که ما را به متادون منتقل کردند، از شب قبل تلفن ها را قطع کردند و به خاطر اینکه خیلی از زندانی های عادی با تلفن سر و کار داشتند، ما را مسبب قطع شدن تلفن می دانستند و به خاطر همین نظر مثبتی نداشتند. به همین خاطر داوطلبانه همکاری کردند تا ما را منتقل کنند. آنها را ترسانده بودند که با زندانیان سیاسی ارتباطی نداشته باشند. تا قبل از این ارتباط آنها با ما خوب بود اما دیگر جرات نمی کردند که حتی با ما حرف بزنند البته تعدادی از آنها با وجود فشار با ما ارتباط داشتند و حتی تماس تلفنی برای بچه ها می گرفتند. چون وقتی ما به بند متادون رفتیم تلفن آنها آزاد شد و آنها برای ما خبر می آوردند. بعد هم که زندانیان عادی به زندان قرچک منتقل شدند.

از قبل می دانستند که قرار است به زندان قرچک منتقل شوند؟

از قبل صحبتش بود. حتی می خواستند ما را هم به قرچک منتقل کنند ولی ما مقاومت کردیم و حتی گفتیم که زندانیان غیر سیاسی را هم نباید به آنجا ببرند. اما در نهایت ما ماندیم و بقیه به قرچک منتقل شدند. البته ما همیشه به انتقال زندانی های عادی اعتراض می کردیم چون شرایط زندان قرچک بسیار بد است.

شرایط بعد از انتخابات با توجه به زیاد شدن زندانی ها چقدر تغییر کرد؟

جمعیت خیلی زیاد نشد چون بازداشت شدگان بیشتر در ۲۰۹ بودند و بازجویی می شدند، تعدادی هم به متادون می آمدند که باز آنجا محدود و بسته بود. تعداد انگشت شماری را به بند آوردند که آنها هم آزاد شدند و زیاد نماندند همین تعداد فعلی در زندان ماندگار شدند.

موقعی که در متادون بودید هیچ ارتباطی با زندانیان غیرسیاسی داشتید؟

نه فقط موقعی که در باز بود و بچه ها به درمانگاه می رفتند با آنها احوالپرسی می کردند اما بعضی از آنها می ترسیدند.

انتقال آنها شرایط را برای زندانیان سیاسی بهتر کرد؟

انتقال ما به متادون خوب بود. آرامش بیشتری به وجود آمد، تمیز بود چون مسائل بهداشتی در بند عمومی رعایت نمی شد. البته دو سه ماه بیشتر هم در این بند نبودیم. اما ارتباط با سایر زندانیان هم خوب بود چون اطلاعات جدیدی به ما می داد، شناخت جدیدی می داد.

بهترین خاطره ای که از این سه سال به یاد دارید، چیست؟

آزادی بچه هایی که اصلا نباید زندانی شوند، بهترین خاطره ام است. افرادی که فعالیت می کنند و حقشان نیست که به زندان بیفتند. شاید این لحظه ها برای همه بهترین لحظه بود.

بدترین خاطره این چند سال برای شما چه بود؟

اعدام زندانیان مثل شوکی است که به مغز آدم وارد می شود. برای من هم شیرین علم هولی و سارا بهرامی، سهیلا، شهلا جاهد و زینب نظرزاده بدترین لحظه های زندان بود.

وقتی بعد از سه سال قرار بود آزاد شوید، چه احساسی داشتید؟

بخشی از نگرانی من به خاطر مسائل شخصی و خانوادگی بود و اینکه بیایم و ببینم از افراد خانواده ام کم شده است. از طرف دیگر هم ناراحت بودم که چرا باید این بچه ها در زندان بمانند و من بروم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *