پس از بازگشت از هلند، همکار روسم پرسید: در کنفرانس چه خبر بود. فکر می کنم در واقع گزارش هر آنچه آزارم
داده بود را با جوش و خروش دادم. با نگاه پر ازهمدردی گفت که حرفهایم او را به یاد شوروی سابق میاندازد. نمیدانم در گفتار و رفتار من چه دیده بود که روزبعد با تعجب پرسید: چرا خانه نماندهام و استراحت نکردهام! راست میگفت انقدر بی حال بودم که دکتر یک هفته برایم مرخصی نوشت و هنوزپس از گذشت چندین روز از ۲۲مین کنفرانس بنیاد پژوهشهای زنان ایران در آمسفورت هلند حالم جا نیامده است. چرا؟
برگزارکنندگان کنفرانس امسال که به گفتهی خودشان سابقهای در جنبش زنان و در برگزاری کنفرانسهای بنیاد نداشتند، زحمت زیاد کشیده بودند وچندین بار اشاره کردند که بعضی از ایدههای آنها برای اولین باراست که اجرا میشود؛ نمیدانم. اما آنها در یک مورد به واقع یک ایده تازه را برای اولین بار در کنفرانسهای بنیاد که کم یا بیش چند صدایی بوده است به اجراء گذاشتند: یک صدایى کردن کنفرانس و حذف هر آنچه را که نمیپسندیدند!
معمولا کنفرانسهای بنیاد عرصهیی برای رویارویی نظرهای متفاوت جنبش زنان ایرانی بوده. امسال حتا قبل از حضور در کنفرانس، به نظر میرسید که عرصهی این رویارویی بسیار محدود باشد. اما باورم نمیشد که چنین تنگ! اگر برگزارکنندگان امسال همهی سه روز کنفرانس را به فعالان جنبش زنان داخل کشور، که در دو ساله گذشته به ناچار از ایران خارج شدهاند اختصاص داده بودند وعنوانی مناسب برای کنفرانس انتخاب کرده بودند، به این شدت دچار سرخوردگی نمیشدیم.
کنفرانس امسال در قالب پانلهای مختلف ارائه شد و سخنران به معناى سخنران نداشت.(هرچند که در واقع همه سخنرانی کردند، نه طرح بحث). میزگرد روز اول “زنان و جنبشهای اجتماعی اخیر در کشورهای اسلامی” بود که به زبان انگلیسی برگذار شد. اگر انگلیسی خوب میدانستم حتما بهره بیشتری میبردم، چون ترجمه نمیشد و آن مقدار که خانم هاله قریشی زحمت کشید و ترجمه کرد، براى امثال من کافی نبود.
جایزه زن برگزیده هم که در همان روز اول داده شد، حال ما را خراب کرد. زنان برگزیده امسال “زنان در بند” بودند. فیلم مربوطه را خانم محبوبه عباسقلی زاده تهیه کرده بود که “زنان در بند”شان فقط شامل زنانی میشد که پس از انتخابات رئیس جمهوری در سال ۸۸ به زندان افتادهاند. اگر میبود “زنان در بند از سال ۸۸ تاکنون” قابل فهم بود. تیتر با محتوا منطبق بود و جایی برای اعتراض نمیماند. اگر درایت گلناز امین نبود که همه زنانی را که در سالن حضور داشتند و زمانی دیر و دراز در بند بودند به روی صحنه فرا نمیخواند، چه میشد؟!
عنوان نخستین پانل در روز دوم “رابطهی جنبش زنان در داخل و خارج از ایران” بود. آنچه که از پانل در ذهن تداعی میشود، شرکت چندین نفراست که در بارهی موضوعی واحد نظراتى متفاوت ارائه دهند و یکدیگر را به چالش کشند. این پانل نمونهی بارز یک دستی و یک صدایى بود و نشانی از جنبش زنان خارج کشور در آن نبود. صحبتها و نظرهای هر سه سخنران مکمل یکدیگر بود و آنها بارها سرهاشان را به نشانه تایید و تاکید هم تکان دادند.
جالب اینجاست که وقتی یکى از مدعوین به چنین ترکیبى از سخنرانان اعتراض کرد، خانم منیره کاظمی پاسخ داد که: ۲۱ سال است که حرفهای خارج کشوریها را گوش میدهد و میخواهد یک سال حرفهای داخل کشوریها را بشنود(تا به حال نشنیده بود؟) این سخنان با کف زدنهای بسیاری از حضار تایید شد. اما واکنش سخنرانان و مهمتر از آن اداره کننده پانل، که قاعدتا باید نقشی خنثی و بیطرف داشته باشد، حیرت انگیز بود. چه آنها نیز همراه با حضار سرشار از خوشی کف زدند و خندیدند. میدیدم و باور نمیکردم که فعالان و مروجین تئوریهای ضدخشونت با هلهله و دست زدنهایشان این چنین چماق تکفیر بر سر کسانی میزدند که اعتراضی به حق و دموکراتیک داشتند.
عنوان پانل بعدی روز دوم”جنسیت و خشونت” موضوع یکی از کنفرانس قبلی بنیاد بود.
کنسرت و نمایش گروه بانو در شب دوم کنفرانس، تلخی روز را از من و ما گرفت.
عنوان پانل اول جوانان در روز یکشنبه “نقش رسانههای سایبری در توانمند سازی جنبش زنان” بود که در آن سیاست تک نوازی برگزارکنندگان ادامه پیدا کرد و فعالان سایتهای زنان خارج کشور فرصتی نیافتند تا از نقش خود “در توانمند سازی جنبش زنان” بگویند. عنوان پانل دوم”جوانان و خشونت” بود.
چند نکته دل آزار در این کنفرانس:
۱ ـ در این کنفرانس انگار قرار براین بود که در جاهایی اعلام موضع و مرزبندیهایی شود که نه ضرورتی و نه ربط چندانی به جنبش زنان داشت. تعریفی که دوست عزیزم منصوره شجاعی از تبعید داد( بحثی به کلى حقوقی) و خون همهی تبعیدیان سرموضع را به جوش آورد، در محتوای سخنرانی او جایی نداشت. اما او میبایست تکلیف خودش را با این واژه و تبعیدیان روشن میکرد. نمیدانم این قانون عقب افتاده هنوز در کدامین کشورها اجرا میشود. آیا کشورهای دموکراتیک نیز ناراضیان خود را به تبعید میفرستند؟ حالا اگر جمهوری اسلامی گروهی عظیم را ناچار به ترک کشور کرده و آنها پناهندهگی سیاسی از دیگر کشورها گرفتهاند، آیا آنها دیگر تبعیدی نیستند و مهاجر و توریستند؟ به راستی در مراجع حقوقی مقوله پناهنده و فراری(Flüchtlinge ,Refugee) محلی از اعراب ندارد و به رسمیت شناخته نمیشود؟ آیا گریختگان آلمان هیتلری، شیلی پینوشه، اسپانیای زمان فرانکو که سالها در تبعید زندگی کردند و خود را جز تبعیدی نمینامیدند و به همین دلیل بیش از پیش به غنای ادبیات تبعید افزودند، یک اشتباه بزرگند؟ آیا فلسطینیهای آواره باید خود را مهاجر بنامند؟ سوریهای چادر نشین در ترکیه در چه مقولهای میگنجند؟ آیا این بحث صوری وجه دیگری از همان قانون گرایی اصلاح طلبانه نیست؟
یا خانم محبوبه بیات که چندین بار بدون سند و مدرک اشاره کرد که: شماها(کدام شما؟) معتقدید که هیچ کاری در ایران نمیشود کرد و نباید کرد(نقل به مضمون). یا خانم سپیده کلانتری که او هم بحثی حقوقی ارائه داد و مورد استقبال حاضران قرار گرفت، در پایان بیارتباط به مضمون بحث خود، اشاره کرد که: به نظر میرسد صحبتهای من مورد پذیرش حاضران است (نقل به مضمون). اما ایشان نیز پافشارى داشتند که تاکید کنند: موافق اصلاحات گام به گاماند و با انقلاب کاری ندارند!
۲ ـ دوقطبی کردن نظرها. نگاه غالب بعضی از گردانندگان، سخنرانان و حاضرین بر این بود که یک گرایش چپ “عقب افتاده” و” نادان” و”فسیل” به مسایل جنبش زنان در ایران وجود دارد و یک گرایش “فرهیخته” و “به روز” و گل و بلبل. و لاغیر.
۳ ـ شاید بیش از همه این نکته آزارم داد که نسل جوانتر از خودمان را که نه روزهای پر شور انقلاب را از سر گذراندهاند، نه انقلابشان دزدیده شده است، نه سالهای سیاه بگیر و ببند را تجربه کردهاند (و بر خلاف نظر میهن جان جزنی سهمشان نه جایزه و بورس و دوره دکترا وبسیاری امکانات دیگر، بلکه زندان و اعدام و دربه دری و تبعید و بسیاری ناملایمات دیگر بوده است و سهم دیگری جز انصاف در نگاه به تاریخ و حرکتها نمیخواهند) و ای بسا نشنیدهاند و یا اگر آن گونه که شنیده اند آنها را از هرچه آرمان و تغییر بنیادی است رمانده و نه حداقلهای زمان شاه را دیده و تجربه کردهاند را میتوانم بفهمم. چشم باز کردهاند، ارزشها و معیارهای جمهوری اسلامی را شناخته و با همان ارزشها بزرگ شدهاند. پس وقتی کسی از حاضران که شاهد تظاهرات سکوت روز شنبه بود، به درستی اعتراض کرد که: دفاع از حقوق زندانی به حق است؛ ولی چرا شرکت کنندگان در تظاهرات به مثل عکس عرب سرخی یکی از بنیان گذاران بخش اطلاعات سپاه پاسداران را که در دستگیریها و کشتار سالهای ۶۰ دست داشت به سینه زدهاند؟ و پرسید که اگر روزی سرکوبگران امروز در ایران به زندان افتادند، باید عکس آنها را هم به سینه زد یا نه؟ و اعتراض آقای علی عبدی فعال جنبش زنان و حقوق بشر بلند شد. بغض او را با تخفیف درک میکنم، اما رفتار هم نسلان خودم را نه.
چرا چنین شد؟ دلایلش چه بود که بسیاری با حسی تلخ کنفرانس را ترک کردند. انقدر خسته و افسرده بودیم که عدهیی حتا در مراسم کوچک شادی روز آخر هم شرکت نکردیم.
پیام گلنازامین در روز شنبه به دلم نشست. نمیدانم مواضع او با دل اکثر برگزارکنندگان و حضار چه کرد!
به نظرم کار تحقیقی خانمی که از ایران آمده بود هم خوب بود.
حضور پر رنگ نسلی جوانتر که پس از رویدادهای انتخابات ۸۸ به خارج آمدهاند در این کنفرانس میتوانست فرصتی باشد برای پر کردن شکاف اطلاعات و نسلها که با بیتدبیری برگزارکنندگان از کف رفت. دریغ!
پس از یک هفته مرخصی وقتی سرکار برگشتم، همکار روسم دوباره با دلنگرانی نگاهم کرد و گفت:
تو که هنوز رنگت پریده و سرحال نیستی! بعد دستی به شانه ام زد و گفت: توباید از حزبت استعفا بدی! خندیدم و گفتم هنوز کار داریم.