منصوره را در خیابان بازداشت میکنند چون حضورش نماد دادخواهی است. نماد آزادیخواهی، عدالتخواهی و برابریطلبی است.
منصوره با سکوت هم، در خیابان فقط راه برود، جنایتکاران بر خود میلرزند، که مردم دیگر منصورهها را شناختهاند و سکوت را شکستهاند و داد میخواهند.
منصوره زنی آزاده، با شجاعت اخلاقی و صداقتی بینظیر، مهربان و بیکینه است. آزادیخواه است و ایران را آزاد و آباد میخواهد و برای توسعه فرهنگ دموکراسی تلاش میکند.
این را میتوان به راحتی از نوشتههای پربارش دریافت. او آگاهتر از آن است که به جنگ با دیکتاتور برود، با دیکتاتوری مبارزه میکند.
منصوره از منیتها و برتری طلبیهای روشنفکرانه به شدت آزرده میشود و با برخوردی فعال و دوستانه برای ایجاد همبستگی در جهت خواستههای مشترک تلاش میکند و با اعتقادی عمیق به صلح در راه صلح و دوستی همراه با دادخواهی اصرار میورزد.
او برابریخواه است و با این باور زندگی خود و سه فرزندش را تاکنون اداره کرده است .
منصوره علاوه بر اینکه پروانه شمع وجود مادرش بود و تنها بازمانده خانواده پرجمعیتشان در ایران و تنها پرستار مادر بهکیش، انگار که دینی تاریخی به مادران دارد؛ تنها به مادر خود فکر نمی کند، همیشه در فکر راه اندازی سرای سالمندانی شایسته مادران است و از هر فرصتی برای اجرای پروژهاش صحبت میکند و بیشتر به کارهای توسعهای علاقمندی نشان میدهد.از تلاشهای انساندوستانه منصوره هر چه گفته شود کم است.
همه کسانی که موفق میشدند در سالگردهای فاجعه ملی به خاوران بیایند،قاب عکس شش نفره جانباختگان مادر بهکیش را که با کمک منصوره حمل میشد دیدهاند و آن نگاه و لبخند شیرین منصوره را با موهای سپید و پرپشت به یاد دارند.منصوره نشانه زندگی و سرشار از زندگی است.
در اولین دیدار خصوصیام برای مصاحبه با مادر بهکیش این اسطوره مقاومت احساس حقارت عجیبی میکردم، وقتی میگفت :اول زهرا که بزرگتر از همه بود و شوهرش سیامک اسدیان را در سال ۶۰ کشتند.
بعد محمود که زمان شاه زندان بود و با انقلاب آزاد شد را در سال ۶۲ دستگیر کردند، ۱۰ سال حکم داشت، ۵ سال از حکماش را در زندان بود ولی سال ۶۷ اعداماش کردند.
محمدم هیچ اسلحهای نداشت، دور خانهاش را محاصره کردند همراه دوستش خشایار پنجهشاهی به گلوله بسته شدند.
محسن ۲۱ سال داشت برای استقبال از آقای خمینی سر و دست میشکست که از مشهد به تهران بیاید، در سال ۶۲ او را بازداشت کردند و حتی نگفتند برای چه سال ۶۴ کشتندش.
علی ۱۹ سال داشت هیچ کاری نکرده بود، یک هوادار ساده سازمان فدایی بود. ۷ سال حکم برایش بریدند، ولی سال ۶۷ در اعدامهای دستهجمعی اعداماش کردند.
جسد هیچکدام را ندادند. بعد از سه ماه ساک محمود و علی را دادند بدون وصیتنامه. گفتند وصیتنامهها را پاره کردیم.
حالا خدای من !چه در دل مادربهکیش میگذرد که منصورهاش را، به جرم حضور در خیابان به بند کشیدهاند. آیا تاریخ نمونه این جنایتها را به خود دیده است؟ چگونه در مقابل این مادر بگویم که امیدوارم منصوره هر چه زودتر صحیح و سالم برگردد. نمیخواهم مرثیهخوان باشم، چرا که منصوره هرگز مرثیهخوانی نمیکند او داد میخواهد. او ضمن اینکه به شدت ضد اعدام است همیشه میگوید ما “نه میبخشیم و نه فراموش میکنیم” باید آمران و عاملان این جنایتها شناسایی و به مردم معرفی و محاکمه شوند تا شاید از تکرار جنایت جلوگیری شود.
منصوره را دریابیم و مادر بهکیشها را تنها نگذاریم.