شهرزادنیوز: نیلوفر بیضایی متولد سال ۱۳۴۵ در تهران است. او هجده ساله بود که ناچار به ترک ایران میشود و به آلمان پناهنده میشود. در فرانکفورت در رشتههای ادبیات آلمانی، تئاتر ـ سینما و تلویزیون و تعلیم و تربیت تحصیل میکند. در سال ۱۳۷۳ بعد از پایان تحصیل گروه تئاتر دریچه را بنیانگذاری میکند و از آن زمان تا کنون پانزده نمایشنامه کارگردانی کرده است که متن بسیاری از آنها را خودش نگاشته است. این نمایشها در شهرهای مختلف اروپا و در کانادا اجرا شدهاند.
نیلوفر بیضایی دختر بهرام بیضایی، کارگردان برجستهی ایرانیست و طبیعتا در خانوادهای هنرمند پرورش یافته. نیلوفر درین باره میگوید: “مسلما پرورش یافتن در یک خانوادهی هنری از دنیای تئاتر و سینما اولین نقش را در ایجاد انگیزه برای من داشته است. تمام اطرافیان ما و “عمو” ها و “خاله” های من از اهالی هنر بودهاند. از بازیگر گرفته تا نویسنده و شاعر، کارگردان، طراح صحنه، گریمور … همچنین این بخت را داشتهام که بتوانم از کودکی تئاتر و فیلم ببینم و با پشت صحنهی تئاتر و سینما آشنا شوم. اما شاید بتوانم بگویم آنچه خود مرا بسوی تئاتر راند، پیش از خود تئاتر، رقص بوده است. من در کودکی و نوجوانی حدود ۸ سال باله رقصیدهام.”
عشق به ایجاد فضاهایی که روزمرگی را به چالش بکشند و همچنین کار خلاقه و زیباییشناسانه در هنر اینگونه برای نیلوفر آغاز میشود، تا سالها بعد که متنی مینویسد و یکی از دوستان اهل تئاتر در آن سالها (۱۹۹۴) در فرانکفورت ابراز تمایل میکند که آن متن را کارگردانی کند و به روی صحنه ببرد.
نیلوفر میگوید: “من موافقت کردم اما بعد از دیدن نتیجهی کار او بسیار خشمگین شدم و احساس کردم که متنی را که برایش بسیار وقت گذاشتهام، نفهمیده و با یک اجرای ملالآور به آن لطمه زده است. من با آن دوست شش ماه قهر بودم. البته بعد آشتی کردیم و دوستی ما ادامه یافت. (این دوست سالهاست که به ایران بازگشته و در آنجا تئاتر کار میکند). همان وقت بود که تصمیم گرفتم متنهایم را خودم کارگردانی کنم… و این آغاز کار بود.”
از نیلوفر در مورد آغاز کار هنریاش میپرسم و از اینکه تا چه اندازه از سوی خانواده پشتیبانی شده است. نیلوفر اما دور از خانواده تجربهی دیگری برای ادامهی کار هنریاش دارد: “زمانیکه نوشتن و کار عملی تئاتر را آغاز کردم، در آلمان بودم و خانوادهام در چند سوی جهان پراکنده (البته این وضعیت هنوز هم ادامه دارد). ارتباط من با آنها ارتباطی از راه دور بوده است. خبر کارهایم را تا جایی که امکان داشته به آنها دادهام و آنها هم برایم موفقیت آرزو کردهاند. فکر میکنم بزرگترین پشتیبان من در ادامه ی کار یک نیروی درونی بوده است که من هنوز تمام ابعادش را نمیشناسم.”
نیلوفر میگوید که زندگیاش بر هنرش تأثیر به سزایی داشته است: “من یک بار گفتهام و باز تکرار می کنم که تنها می توانم در مورد آن چیزهایی که مرا به درد میآورند، یا در من شعف بسیار ایجاد میکنند و خلاصه به نوعی تکانم میدهند بنویسم، در عین حال هر اثر هنری تلاشی ست برای شناخت ناشناختهها. تجربیات شخصی در کار من تاثیر زیادی دارند، منتها هنگامی که اثری را مینویسم یا برای به روی صحنه بردن برمیگزینم، برایم چگونگی تعمیم این تجربههای شخصی به تجربه ی عمومی مهم است. در نتیجه الزاما در هر کاری آنچه را که بدان میپردازم خودم تجربه نکردهام، اما از آنچه شخصا تجربه کردهام می توانم برای گذاشتن خودم به جای دیگری با تجربهای دیگر بهره بجویم.”
نیلوفر تفاوت هنرش را با مردان هنرمند به خواننده و بیننده میسپارد و در عین حال تأکید میورزد: “اما آنچه مسلم است اینکه بخش مهمی از دغدغههای من در آثارم مسئلهی زن بودن است در جامعهای کاملا مردانه و همچنین مسئلهی در اقلیت بودن در میان تودهای همگون. شاید در این حوزهها بتوان تفاوتها را جستجو کرد.”
نیلوفر تلاش میکند که آثارش را سانسور نکند و اثر را در شکل و محتوا آنگونه که فکر میکند درست است و با چارچوب اثر همخوانی دارد ارائه بدهد، اما اضافه میکند که اثر بدون سانسور برای هنرمند نهتنها ساده نیست، بلکه خطرناک نیز هست:
“دروغ گفتهام اگر بگویم در جاهایی خودم را سانسور نکردهام. با اینهمه در اکثر موارد خطر کردهام و چوبش را هم خوردهام. یک نمونه که به نوعی ناچار به سانسور خودم شدم، نمایش “مرجان، مانی و چند مشکل کوچک” است که در سال ۱۹۹۶ به روی صحنه بردم. این نمایش دربارهی یک رابطهی عاشقانه میان زنی به نام مرجان و مردی به نام مانی است. مرجان میخواهد رابطه را به پایان برساند اما مانی حاضر نیست این جدایی را بپذیرد و هنگامیکه میبیند راهی برای ادامهی رابطه نیست، شروع میکند به تهمت زدن به مرجان. در عین حال اطرافیان نیز شروع میکنند به ملامت مرجان چراکه از نظر آنها مانی پسر خوبیست. همچنین دوستان مرجان را ایزوله میکنند و… مرجان در طول نمایش در سه موقعیت مختلف تاکید می کند که حاضر نیست زندگی مادرش را تکرار کند و به رابطه ای که در آن احساس خوشبختی نمیکند ادامه دهد. در پایان اولیه ی این نمایش در متنی که نوشته ام، مرجان در پایان لباسهای خود را تکتک از تن بر میکند و نمایش با این جمله پایان مییابد که “اولین بار فقط هفت سالم بود که با خودم گفتم، هرگز زندگی مادرم را تکرار نخواهم کرد”. این عریان شدن مرجان نه به معنای عریانی جسمی، بلکه برای بیان عریان شدن روحی زنیست که در مقابل محدویتهای یک جامعهی سنتی میایستد. حالا قصد من هم این نبود که مرجان کاملا عریان شود بلکه میخواستم بازیگر نقش مرجان لباس چسبانی به رنگ بدن ،زیر لباسهایش پوشیده باشد. اما در عمل هنگام تمرین نمایش متوجه شدم که هم بازیگر زن با این مسئله مشکل دارد و میترسد که به موقعیت اجتماعیاش لطمه بخورد و دیگران پشت سرش حرف بزنند و هم اینکه دیگران میگویند که برای تماشاگر ایرانی این لخت شدن معنای دیگری میدهد… به هر حال ناچار شدم این پایان را به کل تغییر بدهم، بصورتی که در پایان نمایش دیگران با هر سرزنش مرجان پارچهای را روی بدن و سر او میاندازند و مرجان در پایان این پارچهها را از خود برمیکند.
نیلوفر اشاره میکند که برای اجرای این تئاتر ریسک بزرگی انجام داده، چراکه متهم به مبلغ جدایی شده. اما او از این نمونهها فراوان دارد و به نمونهی دیگری نیز اشاره میکند: “نمونهی دیگر نمایش “بازی آخر” بود که یکی از شخصیتهای اصلیاش یک مرد همجنسگرا بود. آنموقع در بعضی شهرها این نمایش بایکوت شد و من متهم شدم که “همجنسگرایی را تبلیغ میکنم”.”
بسیاری از نویسندگان و هنرمندان ایرانی مجبورند برای امرار معاش به کار دیگری روی بیاورند و در زمان فراغت به هنرشان بپردازند. نیلوفر در حالی که بخش بزرگی از زندگیاش را وقف تئاتر می کند، بازهم در کنار هنرش به کار دیگری میپردازد:
“من توانستهام در این سالها که در خارج از کشورم تئاتر کار میکنم امکانات حداقلی را برای ارائه حرفهای کارهایم فراهم کنم. این امکانات از اول نبوده و به سختی فراهم شده و همچنین به بهای محدود کردن تعداد اجراها و منوط کردن اجرا به تامین مالی گروه. همچنین برای پروژههای تئاتریام با توجه با سابقه و قدمت زمانی که کار هنری میکنم در طی سالها از حمایتهای بیشتری برخوردار شدهام. اگر جز این بود، تداوم شانزده سال کار تئاتر در تبعید برایم ناممکن میشد. نویسنده به یک قلم و کاغذ نیاز دارد و ناشر و توزیع کنندهی اثرش. تئاتر کار گروهی ست و تعداد زیادی انسان باید تمام نیروی انسانیشان را برای مدت معینی صرف آن کنند و بیش از همه خود من که تقریبا میتوان گفت بطور شبانه روزی کار میکنم. با اینهمه تنها از درآمد تئاتر نمیتوانم زندگی کنم و در زمینهی تعلیم و تربیت نیز کار میکنم. کار با کودکان را دوست دارم و در همان کار هم از دانش تئاتریام بهره میجویم. کودکان عاشق بازی هستند و تئاتر هم پیش از هر چیز نوعی بازی ست. توانایی بیان بیواسطهی حسها و افکار و فانتزیهاست. من با کودکان هم تئاتر کار میکنم.”
نیلوفر از آرزوی سالهای کودکی و نوجوانیاش میگوید که میخواسته رقصندهی باله شود: “نزدیک به هشت سال هم به کلاس باله میرفتم و برنامههای رقص اجرا میکردیم. این آرزو با وقوع انقلاب اسلامی در ایران و ایجاد شرایط قرون وسطایی به بنبست رسید.”
در رابطه با برنامههای پنج سال آیندهاش نیلوفر میگوید: “تئاتر، تئاتر و باز هم تئاتر. دوست دارم یا آرزو دارم امکانات کاریام را گسترش بدهم و هنوز طرحهای بسیاری برای به صحنه بردن دارم. در سالهای آغازین کار تئاتر، نوعی جنون کاری داشتم و وسط یک پروژه، پروژهی بعدی را آغاز میکردم. همیشه این حس را داشتهام که تعداد سالهای مفیدی که میتوانم کار کنم زیاد نیست و اینکه میخواهم در این زمان محدود تا جایی که ممکن است کار کنم. چندین بار از پا در آمدهام و از شدت فشار و خستگی نزدیک بوده کارم به بیمارستان بکشد. اما امروز بعد از شانزذه سال دیگر آن شتاب را ندارم. آهستهتر اما پیوستهتر کار میکنم. اما هنوز حرفها برای گفتن دارم.”
سرگرمی نیلوفر دیدن تئاتر و فیلم و خواندن کتاب است و در رابطه با کار خانه میگوید: “نوع زندگی من به گونهای ست که کار خانهداری در آن نقشی در حد یک درصد بازی می کند.”
نیلوفر به موسیقی کلاسیک علاقه دارد: “از میان آهنگسازان معاصر از کارهای لئونارد برن استاین، مایکل نیمن، فیلیپ گلاس و جان ویلیامز بسیار خوشم میآید. خوانندههای مورد علاقه ی من فردی مرکوری، جسی نورمن و محسن نامجو هستند.”
از آخرین کتابی که خوانده میپرسم: “تبعید در هیچستان از روبرتو بولانیو که برگزیدهای از مقالات، سخنرانیها و متون اوست.”
از هنرمندی که در هجدهسالگی در تبعید زندگی میکند و بخش بزرگی از زندگیاش را در تبعید گذرانده است، از تأثیر تبعید بر تمها، حسها و هنرش میپرسم: “فکر میکنم در اکثر قریب به اتفاق آثارم، حتی در متونی که انتخاب میکنم و به صورت مستقیم به تبعید ربطی ندارند، تاثیر تبعید یا به صورت زمینههای وقوع آن و یا پسلرزههای بعد از وقوع به روشنی دیده میشود. امری که نه تنها آن را پنهان نمیکنم بلکه یکی از مشخصههای آثار من است.”
نیلوفر بیضایی وضعیت تئاتر امروزه را “بسیار اسفبار” میانگارد: “در مورد داخل ایران تنها میتوانم بعنوان یک نظارهگر از را دور بگویم، بسیار سخت، محدود کننده، کشندهی خلاقیت و در عین حال پیچیده. در خارج از کشور هم سختی ها به نوعی دیگر اما مشابه. چرا که در اینجا از مخاطب واقعی دور هستی، مخاطب پراکنده است، دستهبندیهای سیاسی و مرزبندیها شرایط و امکانات کاری را محدود میکند و برای همین مستقل ماندن را بسیار دشوار.”