شهرزادنیوز: محبوبه عباسقلیزاده از سال ۱۳۸۵ به عنوان فیلمساز در زمینهی مستند شهروندی فعالیت فیلمسازی خود را آغاز کرد. او یکی از بنیانگذاران کمپین قانون بیسنگسار است. عباسقلیزاده اولین بار در سال ۱۳۸۳ در پرونده موسوم به وبلاگنویسان و بار دیگر در ۱۳ اسفند ۱۳۸۵ به همراه ۳۲ تن دیگر از فعالین حقوق زنان در تجمعی مقابل دادگاه انقلاب تهران دستگیر شد. وی بار دیگر در حوادث پس از انتخابات دستگیر و در اردیبهشت ماه جاری در حالی که از ایران خارج شده بود، به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و بر هم زدن نظم عمومی در یک دادگاه غیابی به دو سال و نیم حبس تعزیری و ۳۰ ضربه شلاق محکوم شد. ۲۵ نوامبر بنیاد مالی Hivos جایزه ی ویژهی “سینمای بدون محدودیت” را از طریق جشنواره جهانی فیلمهای مستند آمستردام (IDFA) به «فیلمسازان ناشناس» ایرانی برای فیلم صدای اکثریت خاموش اهدا کرد. این جایزه توسط لیونل فیر، سفیر حقوق بشر هلند به دلیل مسایل امنیتی، به نمایندگی از سوی این جوانان ناشناس به محبوبه عباسقلیزاده، تقدیم شد. همچنین جایزه آزادی بیان و مطبوعات “یوهان فیلیپ پالم” شهر اشتوتگارت آلمان به محبوبه عباسقلیزاده و یک روزنامهنگار مکزیکی تعلق گرفت. در توضیح این انتخاب گفته شده است: “عباسقلیزاده به خاطر تلاشهایش در روند دموکراتیزه کردن ایران، لایق این جایزه تشخیص داده شد.”
– خانم عباسقلی زاده نام شما بیشتر در عرصه ی جنبش زنان شناخته شده است، این اولین بار بود که نام شما در جشنواره ایدفا به عنوان فیلم ساز مطرح شد، چه شد که وارد عرصه ی فیلم سازی شدید کمی در مورد خودتان و فعالیت هایتان بگویید.
– سابقه من به عنوان فیلم ساز بیشتر متعلق به بخش فیلم سازی شهروندی است. من از سال ۱۳۸۵ درست زمانی که دیگر امکان فعالیت در قالب سازمانهای مدنی مستقل از بین رفته بود و لازم بود تا استراتژیهای حمایتگری (ادوکیسی) مستقل از فضاهای سازمانی باشد، به فیلم سازی شهروندی علاقه مند شدم. از آن زمان مشغول تحصیل و حرفه آموزی در این زمینه شده و تلاش کردم تا فیلم سازی مشارکتی را در بین گروه های مختلف زنان ترویج دهم. حاصل این تلاشها به طور خاص در مورد فعالیتهای خودم چهار فیلم شهروندی بلند و کوتاه است که تحت عنوانهای: مکرمه در انتظار سنگسار؛ بگو نه به لایحه خانواده؛ پروین هنوز میپرسد؛ و شیوا از سرکوب برمیخیزد، است که همه آنها در یوتیوب قابل دسترس است. در مدتی که در هلند به سر می بردم نیز دوره ی فیلم سازی مستند تکمیلی و روش های ترکیب ویدیو شهروندی با مستند حرفهای را گذراندم و هم اکنون نیز مشغول تهیه یک مستند در مورد زنان در تبعید هستم. با وجود همه اینها چنانکه قبلن عرض کردم فیلم سازی برای من تنها یک وسیله برای بیان اعتراض و تلاش برای تغییرات سیاسی – اجتماعی است، از این نظر می توانم بگویم من یک اکتیوست فمنیست هستم که استراتژی فعلی خودش را فیلم سازی می داند.
– این فیلم سازی مشارکتی که ازش صحبت می کنید در کدام گروههای زنان شکل گرفت؟ و استقبال در بین این گروه ها چگونه بود؟
– روشهای فیلم سازی مشارکتی هم اکنون یکی از آموزش های رایج در بین فعالان مدنی است و در همین رابطه بعد از آنکه در سال ۸۵ مرکز کارورزی سازمان های غیر دولتی که من مسوول آن بودم توسط دادگاه انقلاب بسته شد، علاقه مند به فعالیتهایی شدم که محوریت آن بر اساس مکان و اجازه این و آن نباشد و از آنجایی که از دوره نو جوانی علاقه مند به فیلم سازی بودم ترجیح دادم که فیلم سازی مستند یاد گرفته و آن را با فعالیت جنبشی ترکیب کنم. بنابراین دوره های کوتاه مدت فیلم سازی مشارکتی و مستند سازی را در چند کشور آسیایی گذراندم و بعد در چند سال گذشته گروهی از جوانان داوطلب را در شبکه میدان زنان راه اندازی کردم. محصول این دوره چند فیلم مستند کوتاه و کلیپ بود مانند فیلم نود دقیقه برابری و کلیپ بگو نه. ما این فیلم ها را در جلساتی که با فعالان مختلف زنان در مورد طرح منشور زنان و کمپین دفاع از ورود زنان به استادیوم های ورزشی داشتیم و در مناسبت های مختلف هشت مارس نمایش می دادیم و از همین طریق شرکت کنندگان علاقه مند می شدند که در این دوره ها شرکت کنند. بعضی از سایتهای زنان هم از من خواستند تا این دوره ها را برای آنان بگذارم. روش من در آموزش این نوع فیلم سازی این بود که زنان یاد بگیرند با دوربین های ساده و خانگی زندگی و فعالیت های خودشان را از زاویه دید خودشان روایت کنند. بتدریج موضوع فیلم سازی از زاویه دید فعالان زنان به عنوان یکی از ابزارهای ترویجی و رسانه ای مورد استقبال قرار گرفت به طوری که دوربین به عنوان یکی از عناصر اصلی فعالیت های جمعی همیشه در کنش های ما حضور داشته و بسیاری از وقایع و فعالیت هایی که در چند سال اخیر داشتیم را توانستیم از این طریق مستند کنیم.
– آیا این مستندها در دسترس هستند؟ روال این مستندها حول چه موضوعاتی هستند؟ آیا کاملا مضمون زنانه دارند؟ یعنی یک مستند زنانه اند؟
– در اصل این مستندها روال و فرایند فعالیتهای گروههایی از جنبش زنان را در موضوع سنگسار؛ کمپین دفاع از حق ورود زنان به استادیومهای ورزشی؛ تدوین منشور زنان؛ ائتلاف نه به لایحه خانواده و همگرایی برای طرح مطالبات زنان در جریان انتخابات و همینطور جریاناتی که بعد از انتخابات برای بعضی از فعالان پیش آمده است و موضوعاتی از این دست را به صورت فیلم ثبت کرده است و بتدریح این فیلمها در حال تدوین و انتشارند. هم اکنون بعضی از این مستندها را که در مورد سنگسار و یا لایحه خانواده است می توانید در سایت جنس دیگر – وبلاگ شخصی من و یوتیوب ببینید. در واقع مضمون این فیلمها برمیگردد به نشان دادن فرازهایی از فعالیت های گروههایی از جنبش زنان. از نظر من تدوین و زوایه دید این مستندها زنانه است. شما درست میگویید زبان و نحوه تصویر برداری و حتی تدوین یک فیلم مستند از نظر من می تواند زنانه یا مردانه باشد و یکی از اصول این نوع آموزش ها این است که بتواند به سازندگان فیلم مستند بیاموزد که چگونه میتوان از زاویه دید یک زن فعال که داری حساسیت و نگرش جنسیتی است دنیای اطراف را راویت کرد.
در صحبتهایی که در مراسم اهدای جایزه فستیوال بینالمللی فیلم مستند (ایدفا) به فیلمسازان خاموش داشتید، از ویدیوی شهروندی گفتید؛ منظور کدام فیلم ها هستند؟
– از نظر من ویدیو شهروندی روایت آدم هایی معترض است که در اصل فیلم ساز حرفه ای نیستند، اما از دوربین کمک میگیرند تا صدای خودشان را از زاویه دید خودشان به مخاطبانشان برسانند. فیلم هایی که در طول اعتراضات جنبش دمکراسی خواهی مردم ایران در سال گذشته توسط شهروندان معترض با موبایل یا دوربین های خانگی گرفته شد، مصداق ساده ای از ویدیو شهروندی است. اتفاقی که در عرصه سینمای مستند افتاده این است که گاهی یک فیلم ساز مجموعه ای از این ویدیوهای شهروندی را دست مایه یک فیلم مستند بلند قرار داده و از نظر ساختار یا ترکیب محصولی تولید می کند که گسترش داده شده نگاه شهروندی است، مثل همین فیلم صدای اکثریت خاموش یا فیلم مستند از خونریزی بپرهیز و البته در سطح جهانی هم نمونه های زیادی برای آن موجود است. در این صورت ویدیو شهروندی با نوعی مداخله حرفه ای وارد یک عرصه وسیع تر شده و جنبه مستند پیدا می کند، البته همچنان مفهوم اولیه خود را با خود دارد اما این مفهوم در یک فرایند حرفه ای توسعه بیشتری یافته است. مثلن فیلم سازی که صحنه قتل ندا آقاسلطان را استفاده می کند نمیتواند آن را مطلقا به عنوان یک صحنه از خشونت علیه زنان به کار ببرد، چون مفهوم و کانسپت این ویدیوی کوتاه شهروندی با خود آن همراه است و قابل تغییر نیست یا زیر گرفته شدن یک معترض توسط ماشین نیروی انتظامی و غیره. اهمیت مفهوم که البته با نوعی رویکرد اعتراضی همراهی میشود همان چیزی است که فیلم شهروندی را از فیلم خانگی جدا کرده و آن را به مستند نزدیک میکند. فیلمبرداری یک مراسم عروسی ساده را نمی توان نوعی ویدیو شهروندی حساب کرد، اما اگر این فیلم در مورد عروسی یک دختر چهارده ساله با یک مرد هشتاد ساله باشد – که البته نمونه آن موجود است – تبدیل می شود به یک فیلم شهروندی.
– فیلم ندا ادیت نشده در معرض دید مردم قرار گرفت و واقعیت را بی کم و کاست نشان داد. در صورتی که زمانی که کسی فیلم و یا فیلم های شهروندی را مونتاژ می کند، ایده و ابتکار شهروند را کنار گذاشته و طبق سناریوی خودش از آن فیلم ها در واقع استفاده ابزاری می کند.
– ببینید در مورد فیلم شهروندی تعریفهای مختلفی وجود دارد. خوب من و شما روی اینکه فیلم ندا یا فیلمهای اعتراضی که توسط شهروندان گرفته شده ارزش شهروندی دارد توافق داریم، ولی در این مرحله این نوع فیلمها بیشتر ارزش خبری و گزارشی دارد و در چارچوب روزنامه نگاری تعریف می شود. اگر فیلم جنبه گزارش شهروندی داشته باشد در آن نباید دخل و تصرف کرد و در واقع هر دخل و تصرفی باعث می شود تا ارزش خبری آن از بین برود. اما یک نوع دیگری از فیلم شهروندی وجود دارد که من اسم آن را مستند شهروندی می گذارم که دارای ساختار و عناصر فیلم مستند است و لایههای مفهومی آن فراتر از گزارش صرف است. در این صورت اگر یک فعال اجتماعی از زاویه نگاه خودش چند فیلم شهروندی را جمع آوری کرده و آن را تدوین کند و به صورت یک فیلم مستند عرضه کند، در حقیقت یک مستند شهروندی ساخته است. مهمترین عنصر فیلم مستند شهروندی این است که این فیلم را یک فعال اجتماعی که خودش در متن حادثه بوده دارد روایت می کند و اساسا هم حرفه اش مستند سازی نیست بلکه دارد به فیلم مستند به عنوان یک ابزار برای ترویج مبارزه خودش نگاه میکند. بنابراین مستند شهروندی از نظر من دو مرحله دارد: اولی همان فیلمبرداری خام از خیابانها و به طور عام سوژه است که توسط شهروند الف انجام می شود و مرحله دوم که توسط شهروند ب صورت میگیرد تدوین و ساختار دهی است.
– ولی به نظرتان ویدیو سازی شهروندی یک موج است مثل وبلاگ نویسی در مقایسه با روزنامه نگاری حرفهای؟
– اخیرا مطلبی در یکی از خبرگزاریهای حکومتی دیدیم که تعبیرش از ویدیو شهروندی تجاوز به حقوق افراد و تولید فیلم از اتاق خواب دختران بود؛ خوب این نشان دهنده وحشت رژیم از تاثیر فیلم های شهروندی در تغییر افکار عمومی است و وحشت دیگرش از اینکه اگر بتواند حریف سانسور کردن و زندانی کردن فیلم سازهای حرفه ای شود حریف مردم دوربین به دست نخواهد شد. درست مثل زمانی که روزنامه های مستقل را تعطیل کرد، اما نتوانست حریف بلاگر ها شود. خوب الان همین اتفاق دارد در حوزه فیلم میافتد و میبینیم در شرایطی که دست همه گزارشگران و فیلمسازان مجوزدار از ثبت وقایع تاریخی اعتراضات جنبش سبز دمکراسی خواهی کوتاه بود؛ چطور مردم خودشان توانستند با ویدیوهایی ساده صدای خودشان را به گوش دنیا برسانند. در مورد موج بودن فیلم سازی شهروندی هم باید بگویم که این روش را ما در جنبش زنان به صورت های مختلف استفاده می کردیم اما هیچ گاه زمینه مناسبی با عمومیت پیدا کردن آن به وجود نیامد، ولی با درگیر شدن مردم در اعتراضات انگار این روش یک شبه راهی صد ساله رفت. مردم بدون اینکه کسی به آنها آموزش داده باشد یا از آنها خواسته باشد به طور خودجوش شروع کردند به فیلم سازی و ویدیو شهروندی را تبدیل به یک پدیده اجتماعی کردند.
– وبلاگ نویسی را هم بسیاری بلد نبودند، اما یاد گرفتند و بعد به فوریت رها کردند. ضمنا ده ها هزار ویدیوی شهروندی ساخته شد، اما به این معنا نیست که همه دیده شدند. آنهایی که به همت رسانه های جمعی بازنشر یافت، عمومی شد. به نظر می آید که قداست زیاده از حد به این مقوله می دهید.
– به نظر من اصلن جای ویدیو شهروندی در رسانههای رسمی نیست، جایش در بردکستها و شبکههای اجتماعی اینترنتی است درست مثل پست های وبلاگی که اصلن نمی تواند در چارچوب روزنامه نگاری حرفهای قرار بگیرد. شمار فیلم شهروندی که بعد از کودتای انتخاباتی در فیس بوک منتشر شد خودش یک گنجینه است. به نظر من فیلم شهروندی جایش در رسانهها و تلویزیونهای حرفه ای مثل بی بی فارسی و صدای امریکا نیست. جایش در بردکست های اینترنتی است و اصولن یک پلاتفرم خاص خودش را دارد. از نظر من همانقدر که وبلاگ نویسی ابزار مبارزه و اعتراض است، فیلم شهروندی هم هست و برایشان به خودی خود ارزش قایل نیستم اما به نظرم ظرفیت تصویر در تغییر افکار عمومی عمیقتر از ظرفیت تکست یا حروف است. البته واقعا نمیدانم وبلاگ نویسی الان افت کرده است یا نه، ولی همه ما می دانیم که با پیشرفت تکنولوژی های ارتباطی قطعا ابزارها هم تغییر می کند. در عین حال قبول دارم که مردم بر اساس موج به یک وسیله خیلی علاقه مند شده و بعد از مدتی سراغ چیز دیگری می روند، ولی چه عیبی دارد که ما بتوانیم از این فرصت ها برای پدید آوردن سبک های ارتباطی متفاوت استفاده کنیم بالاخره هر سبکی در یک دوره تاریخی و موج اجتماعی سیاسی پدید آمده، ولی وظیفه ما شاید این باشد که تلاش کنیم این موج ها را تبدیل به نوعی سبک فرهنگی و زبانی بکنیم.
– چه نوع فرهنگ و زبانی؟
– فرهنگ و زبان اعتراضی این دوره را باید از متن همین اعتراض های مردمی که در سال گذشته به اوج خود رسید استخراج کرده و آن را تبدیل به نوعی فرهنگ مقاومت متعلق به این دوره بکنیم. یکی از نمودهای این فرهنگ و زبان اعتراضی می تواند فیلم های شهروندی باشد و تلاش من این است که این زبان اعتراضی شناخته و رشد پیدا کند. شما ببینید فیلمهای همین شهروندان را در تظاهرات سال گذشته. در دست یگان اسلحه و باتوم است و در دست شهروند موبایل. حس شخصی خودم در حین حضور در این تظاهرات این بود که گویا از طریق فیلمبرداری تو داری ترس خودت را با دیگران قسمت میکنی؛ حس می کنی تنها نیستی و دنیا دارد صدای تو را میشنود. تو با یک دوربین داری نوعی فضای دوم ایجاد میکنی و در همان خیابان داری جا باز میکنی برای دیگرانی که در مکان فیزیکی تو حضور ندارند ولی آرزو دارند که این مبارزه را زندگی کنند. دوربین باعث میشود که شهروند نوعی عاملیت و توانایی تازه حس کند و بتواند با تصویری که ثبت می کند در افکار عمومی تغییر ایجاد کند. و این تغییر نه با زبان خشونت و نه با زبان انفعال و تسلیم همراه است و در حالی که بشدت صلح آمیز است فعال و تاثیر گذار هم هست. و همه اینها را که روی هم بگذاریم خودش می شود نوعی فرهنگ و زبان مقاومت.
– شما و همکاران تان در “ایران ندا” قصد داشتید که روز ۸ ماه ۹ سال ۸۹ فیلمی به نام ۸۹۸۹ و با همین قالب و فرم ویدیوی شهروندی ارائه کنید. با چه چالش هایی روبرو بودید که نتوانستید در موعد مقرر فیلم را نمایش بدهید؟
– من فقط عضو هیئت موسس ایران ندا هستم و خیلی در جریان جزییات نیستم، ولی تا جایی که یادم هست از همان اول هم بنا بود مدت این طرح فقط یک روز نباشد و در این طرح هم نقش من عضویت در هیت داوران بوده که کارش بررسی فیلم های ارسالی است اما طبعا از مراحل اجرایی خبر ندارم و شاید بهتر باشد از سخنگوی ایران ندا این سئوال را بپرسید.
– یعنی فیلم هایی که تا الان به دست ایران ندا رسیده توسط شما دیده نشده و حتی هنوز این فیلم ها برای داوری دسته بندی هم نشده اند؟
– راستش به خاطر سفرهای اخیرم چندان نتواستم در این پروژه فعال باشم. این کمیته شش نفر عضو دارد و قطعا افراد فعالتر از من دارند این فیلم ها را بررسی می کنند.
– آیا محبوبه عباسقلی زاده بعد از خروج اجباری از ایران همچنان در جنبش زنان است یا می خواهد به دنیای مستند و فیلم ملحق شود؟ و چرا شما به عنوان نماینده برای گرفتن جایزه از طرف فیلم سازان ناشناس انتخاب شدید؟
– من همچنان در جنبش زنان هستم و کار روی فیلم سازی شهروندی را هم از چند سال پیش در داخل ایران شروع کردم دقیقا به همین خاطر که زبان اعتراضی فیلم شهروندی را خیلی موثر می بینم. منتهی این روزها بیشتر روی این حوزه متمرکز شده ام چون فکر می کنم که با توجه به فضای تازه ای که در آن هستم می توانم با امکانات متفاوت تری حوزه ویدیو شهروندی را در رسانه های مدرن توسعه دهم. در واقع من خودم را فعالی اجتماعی می دانم که فیلم سازی و عرصه رسانه های مدرن را به عنوان زبان و فضای آلترناتیو اعتراضی انتخاب کرده است و فقط نماینده صدای فیلم سازهای متعهد ولی خاموشی هستم که فضای امنیتی موجود اجازه نداده است هویت خودشان را اعلام کنند، ولی به نظر من این فیلم است که حرف اصلی را می زند و آدم هایی مثل من وظیفه اشان روشن کردن نقش و اهمیت این فیلم سازان و شهروندان گمنام در پیشبرد جنبش دمکراسی خواهی مردم است.
– واقعا فکر می کنید این نوع جایزه ها می تواند کمکی کند به گسترش حرکت های اعتراضی مردمی کند و یا اصلن موثر باشد؟
– تا حدی که بتواند توجه عمومی را جلب کند و فضایی برای تحلیل بیشترو عمیق تر کردن پدیده هایی مثل نقش فیلم شهروندی در فرایند جنبش دمکراسی خواهی را ایجاد کند موثر است، البته بشرطی که این نوع جایزه ها که از نظر من بیشتر از اینکه جنبه حرفه ای داشته باشد جنبه حقوق بشری و سمبلیک دارد؛ فضای رقابت کاذب ایجاد نکند و نقش تشویقی داشته باشد نه تخریب و نه مداخله.
– آیا شما این نکته ظریف را به سازمان ها و اهداکنندگان جوایز هم گوشزد کرده اید تا آنها متوجه این عواقب احتمالی باشند؟ واکنش آن سازمان ها چگونه بود؟
– ببینید اول این را بگویم که من به قضیه جایزه ها از بعد مداخله ی بیگانگان و سیاست آنها برای چهره سازی و مهره چینی برای تربیت رهبران جایگزین نگاه نمیکنم. دارم این قضیه را از بعد درون جنبشی نقد می کنم. مطرح کردن و تریبون ایجاد کردن به یک فرد و جریان از طریق جایزه های پر سر و صدا با مبلغ های کلان معنی اش ایجاد عاملیت کاذب و دست کاری در پتانسیل نیروهای درون جنبشی است که قاعدتا باید این نیروها و عاملیت برخاسته از آن به صورت خود جوش و درونزا رشد کنند و نه با دست کاری. مثل رشد گلخانه ای در برابر رشد بیولوژیک و طبیعی گیاهان. بنابراین با توجه به مسئله عاملیت، مهم است که تویی که جایزه می گیری از فرصت ها و تریبون به وجود آمده چگونه استفاده کنی. آیا از این فضا استفاده کنی برای رشد بیولوژیک جنبش یا رشد گلخانه ای آن. چند بار سعی کرده ام که به سازمان هایی که علاقهمند به اهدای جوایز به فعالان مختلف هستند بگویم که با روش های کم عارضه تری هم می شود به فعالان کمک کرد و صدای آنها را به گوش جهانیان رساند، ولی هربار که گفته ام تعجب کرده اند و اساسا فاصله فرهنگی به نظرم مانع بزرگی در این زمینه است. در فرهنگ قهرمانی غرب دادن نشان و درجه و جایزه به شکلهای مختلف رایج بوده است، در حالی که ما در فرهنگ قهرمانی شرقی و سنتی خودمان اخلاقیات قهرمانی متفاوتی داریم یعنی هر چه فرد فروتنتر و گمنامتر باشد از احترام بالاتری برخوردار است. به نظرم هدف سازمان های مدنی در اهدای جوایز این است که بتوانند برای فعالان صدا و سرمایه اجتماعی ایجاد کنند؛ حالا یا در سطح رسانه ها و یا در سطح افراد با نفوذ و البته این روش موثر هم هست ولی به نظر من ما باید سعی کنیم روش هایی را پیدا کنیم که سرمایه اجتماعی را در بین خودمان هم حفظ کند و متاسفانه جایزه های سمبلیک تا به حال نتوانسته عامل موثر و کمک کننده ای در بالا بردن سرمایه اجتماعی در بین فعالان باشد و حتی گاهی حاشیه هایی را ایجاد کرده که باعث از بین رفتن همان سرمایه اجتماعی قبلی شده است. بنابر این نقد من به این روش از این بعد است که باعث ایجاد عاملیت کاذب و کاهش سرمایه اجتماعی می شود.
– شما هفته ی گذشته جایزه بیان و عقیده ی بنیاد پالم از آلمان را دریافت کردید و دو هفته پیش نیز جایزه ی بنیاد مالی Hivos را در جشنواره جهانی فیلمهای مستند آمستردام (ایدفا) گرفتید که با توجه به توضیحاتتان دریافت این جایزه ها جنبه ی مثبتی نداشته، چرا این جایزه ها را قبول کردید؟
– خوب اگر دریافت نمی کردم و این حرف را می زدم آنوقت ممکن بود این سئوال پیش بیاید که چون خودم آن قهرمان برگزیده شده نیستم دارم این نقد را میکنم. اما از شوخی گذشته در مورد جایزه فیلم سازان ناشناس من این وظیفه را حس کردم که لازم است صدای فیلم سازان ناشناسی باشم که در ریسک هستند و نمی توانند آزادانه در مورد کارهای خودشان حرف بزنند. جایزه پالم هم از این نظر برایم با ارزش بود که این بنیاد کاملن غیر دولتی است و بر اساس مبارزات یوهان فیلیپ پالم ایجاد شده که جان خودش را برای آزادی بیان از دست داده است. بارها پیش آمده که مرا برای جایزه ای کاندید کرده اند و من دقیقا به همین دلیل که این نوع جایزه ایجاد عاملیت کاذب و گلخانه ای می کند آنها را رد کرده ام. اما در این دو مورد چنین حسی را نداشتم. جایزه یوهان فیلیپ پالم به من اجازه داد که بتوانم از حقوق زندانیان سیاسی و بخصوص نسرین ستوده و بهاره هدایت حرف بزنم و بتوانم مبارزات زنان در بدنه جنبش دمکراسی خواهی سبز را در فرصت های مختلف بیان می کنم و سعی کنم فضای رسانه ای حول و حوش آن را سوق بدهم به فضای برون جنبشی نه درون جنبشی. یعنی به جای اینکه از این موضع استفاده کنم برای عرض اندام در فضای درون جنبش زنان یا جنبش سبز؛ سعی کنم از رسانه های فارسی زبان فاصله گرفته و در فضای بیرون جنبشی و مطبوعات غیر فارسی زبان صدایی باشم برای نشان دادن مسایل درون جنبشی.