در تاریخ همه ملتها به برخی از رویداها و جنبشهائی اجتماعی بر می خوریم که انعکاس آنها از مرزهای جغرافیائی فرا تر رفته و واکنشهائی در سطح جهانی بوجود آورده اند. بطوریکه شماری از سیاستمداران، دولتها، نظریه پردازان، جامعه شناسان، روشنفکران و طیفهای اجتماعی را مجبور به جهت گیری میکند. از مشخصه های همه جنبشها اجتماعی “اعتراض” به وضعیت موجود، کمبودها، نا بسامانیها ونا بهنجاریها همچنین فراخوان به رویاروئی و ایستادگی در مقابل قدرت سیاسی و حرکت برای تغیر شرایط موجود است. در ضمن، نتایج و دستاوردهای این جنبشها، شکست یا پیروزی آنها تنها متعلق به یک نسل، یک ملت، و یک دوران تاریخی نیست، بلکه تجربه جمعی است برای نسلهای آینده، ملتهای دیگر و دورانهای دیگر. جنبش ضد آپارتاید دهه ۸۰ میلادی در آفریقای جنوبی و یا جنبش ضد جنگ در ویتنام که به جنبش مه ۶۸ معروف است و تقربیا غیر از خاورمیانه تمام کشورهای دنیا را در نوردید دو نمونه معروف از جنبشهای بزرگ اجتماعی هستند با دستاوردهای مهم برای مردم سراسر دنیا. از این زاویه است که ارزیابی و بررسی بسترها و زمینه های عینی جنبشهای اجتماعی از نظر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و همچنین ایده ها و باورها، خواسته ها و مطالبات، ضعفها، توانمندی ها و دستاوردهای آنها در هر دو صورت شکست یا پیروزی اهمیت پیدا میکنند.
در کشورمان، در طول ٣۱ سال حکومت اسلامی، بارها شاهد جنبشهائی بودیم که نارضایتی و “اعتراض” گروههای اجتماعی و ملیتها مختلف را نسبت به شرایط اقتصادی یا سیاسی موجود نشان داده اند. حرکت عظیم دانشجویان تهران در ۱۸ تیر سال ۱٣۷۸، زنان در ۲۲ خرداد سال ۱٣۸۴، اعتراض مردم آذربایجان به کاریکاتورها در سال ۱٣۸۵، اعتراض مردم در مورد افزایش قیمت بنرین در سال ۱٣۸۶ و اعتصاب عمومی سال ۱٣۸۹ ملت کرد در اعتراض به اعدام فرزاد کمانگر و چهارنفر از زندانیان سیاسی دیگر همه نمونه هائی از جنبشهای اعتراضی هستند با بسترها و ابعاد متفاوت.
اما جنبش اعتراضی تابستان سال ۱٣۸۸ با وجود سکوت و واکنش انفعالی ملتهای دیگر بدون شک یکی از مهمترین و بزرگترین جنبشهای اعتراضی و مردمی در طول ٣۱ سال گذشته بود، که طیف گسترده ای از اقشار اجتماعی بویژه جوانان و زنان کنشگران اصلی آن بودند. دلائل و بسترهای بوجود آمدن این جنبش بی سابقه را بسیاری از شما فعالین سیاسی و تحلیلگران بین المللی مورد بررسی قرار دادند.
بطور خلاصه میتوان گفت که با وجود شرایط سخت اقتصادی زندگی مردم، بیکاری میلیونها جوان، گرانی، فقر و تهیدستی در صد بالائی از مردم، اما بدون تردید سرکوب دائمی، نقش و عملکرد سرکوبگرایانه اسلام سیاسی در جامعه دلیل اصلی نارضایتی و در نتیجه خیزش و اعتراض مردمی بود. بطوریکه در چند سال اخیر دیگر هیچ جای چانه زدن برای کاهش فشار و سرکوب حتی در بین افراد و گروههائی که هنوز امیدی به تغیر و تخفیف داشتند باقی نمانده بود. این سرکوب بود که به همه چیز پاسخ میداد. حضور نیروهای سرکوبگر در لباسها و عناوین مختلف در سطح شهرها، شلاق زدن جوانان در خیابانها و چوبه های دار در شهرها، زندگی روزانه مردم را به کابوسی تبدیل کرده بود. از سوی دیگر، اگر چه زمینه های مادی نارضایتی در طول این سالها وجود داشت ولی آمادگی روحی و روانی برای حرکتی جمعی و اعتراضی گسترده فراهم نبود. انتخابات ریاست جمهوری چنین شرایطی را فراهم کرد. همانگونه که یک مسابقه فوتبال بین دو تیم حساس هم میتواند به اعتراضات گسترده و طرح شعارهائی که رابطه ای به مسابقه فوتبال ندارند تبدیل شود. در حقیقت اعتراضات گسترده مردم همانگونه که از شعارها استنباط میشد کمتر به مسئله انتخابات ارتباط داشت و این
“آزادی” و “ازادیهای دمکراتیک” بود که بشکلهای متفاوت فریاد زده میشود.
ولی علت شرکت گسترده، فعال و حیرت آور زنان را نمیتوان تنها و تنها در چارچوب مبارزه برای “آزادی و “آزادیهای دموکراتیک” یا مبارزه با دیکتاتوری و سرکوب ارزیابی کرد. شرکت باور نکردنی زنان و رادیکالیسم آنها مفهومی فراتر از تعاریف همیشگی و متداول سیاسی از “آزادی” داشت. زنان برای “بازیابی هویت فمینیستی سرکوب شده” و “بازیابی نیمه گم شده” خود خیابانها را با وجود همه خطرها عرصه مبارزه ایدئولوژیک به گونه ای دیگر قرار دادند. به همین دلیل این دوره از مبارزات زنان کشورمان اهمیت و ویژگی تاریخی پیدا میکند. زیرا در دیکتاتوریهای کلاسیک، سرکوب آزادیهای دمکراتیک در تمام جامعه و در رابطه با همه اقشار و صفوف اجتماعی بدون در نظر گرفتن تفاوتهای جنسی، سن و سال و جایگاه اجتماعی اعمال میشود. اما در دیکتاتوری مذهبی-اسلامی علاوه بر سرکوب تعریف شده “زن” و “جنسیت” او مفهوم و ابعاد دیگری از سرکوب را بیان میکند. در این جا “زن” به ابزار ایدئولوژیکی و هویتی این نوع از دیکتاتوری تبدیل میشود. “زن” نه یک “انسان” بلکه به “تابلو و نماد ایدئولوژیکی” مذهب دولتی تبدیل میشود. تا آنجا که “زن” موضوع قوانین حقوقی و جزائی جداگانه قرار میگیرد. در چنین شرایطی مبارزات زنان برای “آزادی” و “آزادیهای دمکراتیک” به معنی “دستیابی به هویت انسانی و جنسیتی” سرکوب شده است. آزادی و برابری که با دیکتاتوری و مذهب در تعارضی است بنیادین.
اما بازیابی این هویت تنها محدود به مبارزه برای حق طلاق، حق قضاوت، حق برابر ارث و یا قوانین جزائی اسلامی شلاق خوردن و سنگسار، که بربریت و وحشی گری ایدئولوژیکی است و یا مبارزه علیه قوانین حقوقی مانند چند همسری نیست. بلکه بازیابی هویت فمینیستی جدال و مبارزه ای است با فرهنگ مردسالارانه و اسلامی که در گذشته وجود داشته و جمهوری اسلامی انها را بعنوان ارزشهای فرهنگی و اجتماعی در جامعه نهادینه کرده است.سمبولها و مفافیم فرهنگی-مذهبی که با “حجاب تو زینت تو است” در سال ۵۸ شروع شد و امروز شرف، آبرو، حیثیت، حیا، نجابت، غیرت، ناموس و قتل های ناموسی که شکل فاجعه آمیز مالکیت خصوصی بر زن است پر رنگ تر از همیشه در جامعه عمل میکنند. مفاهیم و معیارهای فرهنگی-اسلامی واپس مانده ای که “زن” را به “ابزار تبلیغاتی فرهنگ مردسالار و اسلام” تبدیل کرده است.
به همین دلیل امروز، مبارزه برای دستیابی به هویت فمینیستی مفهومی عمیق تر پیدا میکند. مفهوم “رهائی” از مذهب سیاسی، تبعیضها و جداسازیهای آن یعنی “لائیسیته”. تجربه های تاریخی کشورهای اروپائی و مقایسه شرایط زنان هم دقیقا جدائی و کنار گذاشتن مذهب از دولت را بعنوان اولین گام “رهائی” زنان نشان داده است.
خوشبختانه، در طول این ٣۱ سال، جمهوری اسلامی در تمامیت آن، قبل از شکاف بین “سبز” و “سیاه” با بکارگیری همه امکانات حقوقی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و تمام ابزاز سرکوب نتوانست مذهب اسلام را بعنوان ساختار پذیرفته شده ایدئولوژیک جامعه مدنی برای جوانان و زنان تثبیت کند. امروز اگر چه رهبران “سبز” میخواهند چهره ای مترقی، روشنفکرانه و آزاد از اسلام را به جوانان و زنان نشان دهند و تمام “سیاهی” بی حقوقی، نا برابری، بربریت و خشونت را به اسلام رقیب خود نسبت دهند، اما واقعیت این است که وضعیت و شرایطی امروز زنان نتیجه سالهای طولانی همکاری “سبز” و سیاه” اسلامی است. اساسا چرا باید “زن”، حق و حقوق انسانی او بعنوان شهروند آزاد موضوع تفسیرها و برداشتهای گوناگون اسلامی و رقابت گروهها و دیدگاه های انها قرار گیرد؟
اما مشکلی که در تمام این سالها جنبشهای اجتماعی با آن روبرو بودند و اکنون بشکلی بحرانی خود را نشان میدهد، پراکندگی، نداشتن استراتژی و در نتیجه برنامه مبارزاتی است. بطور نمونه جنبش دانشجوئی که بدون تردید یکی از بزرگترین و رادیکال ترین جنبشها در کشورما است و بدلیل خصلت اجتماعی و صنفی متشکل تر از سایر جنبشهای دیگر است ،نتوانسته نوعی سازمان دانشجوئی سراسری و یا حتی منطقه ای بر اساس گرایشها و مطالبات مشخص بوجود اورد. در مورد جنبش زنان دستیابی به برنامه مطالباتی که بتواند مبارزات بخش وسیعی از زنان را سازماندهی و رهبری کند بعلت پراکندگی صنفی، اجتماعی و فرهنگی با مشکلات بیشتری روبرو است.
یکی دیگر از مشکلات اساسی که برای بخشی از فعالین جنبش زنان مطرح است موضوع استقلال این جنبش است که بدون شک بیشتر به تجربه سالهای پس از ۱٣۵۷ بر میگردد. بطوریکه برداشتها و دیدگاهای مختلف در مورد استقلال، عملا جنبش زنان را به محافظه کاری، احتیاط و حتی خط کشی های مکانیکی جنسیتی کشانده است. تا آنجا که انفعال جنبش زنان را در مورد مسائل مختلف سیاسی و اجتماعی میتوان مشاهده کرد. بطور نمونه بخشی از فعالین این جنبش برای حفظ استقلال عملا حمایت از “ازادی زندانیان سیاسی” را محدود به حمایت از “ازادی زندانیان سیاسی زن” کرده اند. و یا در مورد مسائل اقتصادی از جمله تاثیر حذف یارانه ها بر زندگی مردم و زنان و یا مسائل مربوط به جنبش دانشجوئی و کارگری که اتفاقا زنان درهر دو آنها نقش مهمی دارند کمتراظهار نظر میشود. در حالی که استقلال را نه در انفعال، کنار کشیدن، محافظه کاری و جدا سازیهای مکانیکی بلکه با سیاست مشخص و در عمل میتوان آنرا تجربه کرد و بدست آورد.
به جز موضوع استقلال، گرایشهای رفرمیستی بخشی از این جنبش است که انرا به تشکل و یا گرایشی وابسته به دولت و یا در حاشیه دولت تبدیل کرده است مانند جریان ۱ میلیون امضاء که در ابتدای شکل گیری بصورتی محتاطانه و با روشهای غیر مستقیم گرایشات سیاسی خود را نسبت به جناح اصلاح طلب رژیم نشان میداد. ولی در جریان انتخابات و پس از جنبش اعتراضی سال گذشته بالاخره این گرایش را علنی کردند.
با توجه به شرایط اسفبار اقتصادی، بیکاری، گرانی و حذف یارانه ها، فقر و تهیدستی بیشتر مردم چشم انداز بروز جنبشهای اعتراضی اقشار و طبقات اجتماعی حتی در مناطقی که در سال گذشته سکوت اختیار کردند وجود دارد. تجربه سال گذشته و سرکوب وحشیانه جمهوری اسلامی ضرورت سازماندهی، طرح مطالبات فوری و مشخص، و ایجاد شبکه های ارتباطی را بیش از هر زمان دیگر در مقابل جنبشها قرار میدهد. زیرا هیچ نیرو و هیچ جنبشی نمیتواند ادعا کند که به تنهائی و جدا از سایر نیروها میتواند امر مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی و سرنگونی آنرا به پیش خواهد برد.
در ضمن تجربه های تاریخی نشان داده است که در کشورهائی که سرکوب موضوعی دائمی است، مردم همیشه توانائی و آمادگی رویا روئی با دستگاه سرکوب و پرداختن هزینه های سنگین بدون چشم انداز پیروزی را ندارند. تجربه سال گذشته در کشورمان هم ثابت کرد که نبرد قدرت در خیابانها بدون سازماندهی و برنامه مبارزاتی برای پیروزی نتیجه ای جز عقب نشینی همراه با یاس و نومیدی نخواهد داشت. بنابراین برنامه ریزی و سازماندهی ضروزتی است اجتناب ناپذیر برای پیشبرد یک مبارزه پیروزمند است.