بررسی جنسیت زدگی زبان در دو رمان / سوفی مرادی

چکیده

زبان محمل اجتماعی مهمی در انتقال فرهنگی است که در جامعه و از طریق ادبیات تولید و بازتولید می گردد. در سطحی از مطالعات زبانشناختی، به بررسی روابط میان جامعه و زبان از یک سو و ادبیات و زبان از سویی دیگر پرداخته می شود. بر پایه تلفیق این دو ساحت، در این پژوهش، دو رمان چراغ ها را من خاموش می کنم از زویا پیرزاد و کافه پیانو از فرهاد جعفری مورد بررسی قرار گرفته اند و گفتمان رایج در این دو اثر از جهت جنسیت زدگی زبان آنها تحلیل شده است. بر اساس این بررسی، چنین نتیجه شد که گفتمان دو جنس در این دو اثر، بر اساس تعریف های ارائه شده در فرهنگ مردسالار حاکم بر جامعه، به میزان متفاوتی نمایانگر کلیشه های جنسیتی است.

کلید واژه ها: جنسیت زدگی [۱]، جنسیت، گفتمان [۲]، کلیشه زدایی.

مقدمه

زبانشناسی اجتماعی، که از میان رشته های کارآمد حوزه زبانشناسی است، به بررسی روابط درونی زبان و جامعه می پردازد؛ که عبارت است از چگونگی کاربرد زبان و پارامترهای موثر بر تغییرات زبانی و به خصوص عناصر فرهنگی در جوامع مختلف. در جریان مطالعه فرهنگ های جهان در می یابیم که گروه های مختلف، جهان بینی های متفاوتی دارند که در زبانشان منعکس می گردد. این بدان معنی است که زبان نه تنها آینه فرهنگ، که آینه خرده گروه های تعریف شده در هر فرهنگی نیز هست. از این مسیر، مطالعات جامعه شناختی بسیاری از دیدگاه زبانشناسی شکل می گیرد که روابط زبان و جنسیت از آن جمله است.

مطالعات در این حوزه در دهه ۱۹۶۰، با تشدید موج فمینیستی و همچنین تغییرات در روند مطالعات زبانشناسی، شکل پیشرفته تری به خود گرفت. رابین لیکاف [۳] در اثرش زبان و جایگاه زنان [۴] (۱۹۷۳) به بررسی مقابله ای زبان مورد استفاده زنان و مردان می پردازد. دیل اسپندر [۵] در نوشته هایش در دهه ۱۹۸۰، پایه گذار نظریه ای فمنیستی از زبان می شود (نجم عراقی؛ صالح پور و موسوی، ۱۳۸۲: ۲۹۰). در زبان مرد-ساخته ی [۶] (۱۹۸۰) او زنان هیچ جایگاهی نداشتند، و چنین بود که این زنان نامرئی [۷] (۱۹۸۲)، دست کم برای اعلام وجودشان، باید جایگزینی زنانه می یافتند. این سنت مطالعاتی در کارهای لی [۸]، موی [۹] (۱۹۸۵) و دیگران ادامه می یابد. کامرون (۱۹۸۵، ۱۹۹۲) در کتابش فمنیسم و نظریه زبانی [۱۰] در صدد آن است تا با ابهام زدایی از زبان و زبانشناسی، کلیشه های زبانی را شناسانده و راهکارهایی برای رفع آنها ارائه نماید.

در دیگر سو، بی شک، ادبیات نیز بخشی از فرهنگ است و به ناچار در قالب چارچوب های زمینه ای و محدودیت های آن قرار می گیرد. گفتمان های برآمده از این پس زمینه ها، بر نوع خوانش متون اثر می گذارد. به تعبیر فوکو، “گفتمان دانشی است که درون واژگانی ویژه حک شده است. برای تعیین هویت یک گفتمان خاص، باید دید در خدمت کدام نهاد و چه منافعی است و جایگاه هایی که برای فاعل [۱۱] می سازد کدام است” (نجم عراقی و همکاران،۱۳۸۲: ۳۵۷). تعریف فوکو از گفتمان و تقسیمات دوتایی جامعه مردسالار، استفاده منفعت طلبانه و بر مبنای قدرت از زبان را آشکار می کند. در تعریفی افراطی، اما نه خارج از ذهن، کامرون (۱۹۸۵: ۱) اعلام می کند “زبان سلاحی است در دست قدرتمند برای سلطه گری و ساکت کردن زیردستانش”. اینها، همه پس زمینه هایی است که مطالعه زبانشناسی را در زیرشاخه های جامعه شناسی و ادبیات با هم پیوند می دهد و مبنای تحقیق حاضر را فراهم می آورد.

دیدگاه

همانطور که پیشتر هم بیان شد، زبان محمل اجتماعی مهمی در انتقال فرهنگ است. بی تردید پرخواننده ترین متون در جامعه (کتاب های داستان و رمان) در شکل گیری و ترویج این فرهنگ، با تمام نقاط قوت و ضعف آن، نقشی اساسی دارند. این گفته جدیدی نیست که شخصیت ها از خلال زبانشان شکل می گیرند. در واقع، یکی از روش های غیر مستقیم تحلیل شخصیت در نقد ادبی، تحلیل گفته ها، نوع و سبک زبانی است که شخصیت ها به کار می برند.

اما، زبان مفهومی سترون به دور از کلیشه های اجتماعی و باورهای رایج نیست. به عقیده کامرون، اگر فرد مکررا در معرض کلیشه ها و تحریفات قرار گیرد، آنها را باور کرده و بدیهی می انگارد (۱۹۸۵: ۶). از مهمترین کلیشه هایی که در مطالعات زبان و جنسیت به آن اشاره می شود، کلیشه های مرتبط با جنس مونث و مرکزیت جنس مذکر است. در حقیقت، یکی از عوامل حاشیه نشینی زنان در نظام قدرت اجتماعی، مشکل آنان در نظام زبانی است. این ایده که توسط برخی زبانشناسان و صاحب نظران فمنیست – از هر دو دیدگاه تفاوت و تسلط – مطرح شده، زبان را در چهارچوب “اندیشه هایی که در ورای آن وجود دارد و ساختار روابط انسانی را تشکیل می دهد” (پاک نهاد، ۱۳۸۱: ۱۰) به نقد می کشد.

مطابق تعریفی که سارا میلز [۱۲] (۱۹۹۵: ۸۳) در کتابش از قول وترلینگ- برگین [۱۳] (۱۹۸۱: ۳) ارائه می کند، یک عبارت زمانی جنسیت زده [۱۴] تلقی می گردد که استفاده از آن موجب پدید آمدن، ترویج و یا بهره برداری از تمایزی نامنصفانه، بی ربط یا گستاخانه میان دو جنس گردد. این نابرابری ها، رفته رفته در زبان درونی گشته و اهل زبان آن را بدیهی می شمارند و به صورت بخشی از فرهنگشان می پذیرند. یادگیری زبان، پل ورودی کودک به درون فرهنگ است؛ و مطابق آرای لاکان [۱۵]، ناخودآگاه حین شکل گیری زبان در کودک پرورش می یابد (کامرون، ۱۹۸۵: ۲۷). بدینسان، کلیشه هایی که از طریق زبان به کودک منتقل می گردد، به ناخودآگاه وی رسوخ کرده و در او درونی می شود. از دیگر سو، می توان گفت نابرابری جنسیتی، یا جنسیت زدگی زبان، هیچ گاه به زیان جنس مذکر نبوده است. این زمینه، پایه ای می گردد برای پذیرش ناخودآگاه تفکر احلیل مدار در جامعه. احلیل مداری بدان معناست که ’مرد’ در مرکز الگوهای تئوریک قرار گیرد و چنین در نظر گرفته شود که در واقع، ’مرد’ مترادف است با ’انسان’ به طور اعم. مونیک ویتیگ [۱۶] (میلز، ۱۹۹۵: ۴۵) این مفهوم را اینگونه بیان می کند: “چنین نیست که دو جنسیت در کار باشد. تنها یک جنس وجود دارد: جنس مونث؛ مذکر یک جنسیت را تشکیل نمی دهد. چرا که مذکر، جنس مذکر نیست، بلکه جنس عام است”.

به این ترتیب، برای کلیشه زدایی و داشتن تفکری نقاد برای به چالش کشیدن مفاهیم جنسیت زده، نیاز است تا متن به شیوه ای منتقدانه خوانده شود. در یک خوانش منتقدانه، خواننده در می یابد که چگونه دیدی خاص نسبت به رویدادها و چینش خاصی از وقایع می تواند به درک و استنباطی به خصوص و مشخص منجر گردد. بنابر این، در جریان خواندن باید دقت داشت که متن چه می گوید، چه می کند، و چه منظوری دارد. و در این میان، هدف آن است که: ۱) مقصود متن را دریابیم: از راه مداقه در روش انتخاب محتوا و زبان؛ ۲) لحن و عناصر وادارنده [۱۷] را بازشناسیم: از طریق دریافتن اساس انتخاب های زبانی؛ و ۳) رویکرد متعصبانه یا تبعیض آمیز را تشخیص دهیم: از راه بازشناسی الگوهای انتخاب زبانی.

اهداف تحقیق

در این پژوهش، دو رمان بسیار پرخواننده که بارها تجدید چاپ شده اند، چراغها را من خاموش می کنم اثر زویا پیرزاد و کافه پیانو اثر فرهاد جعفری (که در این نوشته به ترتیب با عنوان چراغها و کافه از آنها نام برده می شود)، از نظر زبانی که به کار بسته اند مورد بررسی قرار می گیرند. سوال های مورد بحث عبارت خواهند بود از:

سوال ۱: آیا زبان مورد استفاده شخصیت های زن و مرد در این رمان ها متفاوت است؟

سوال ۲: اگر به ۱: آری، وجه تمایز زبان های به کار گرفته شده چیست؟

سوال ۳: آیا زبان به کار رفته در این رمان ها جنسیت زده است؟

فرضیه های تحقیق

فرضیه هایی که درستی یا نادرستی آنها مورد بررسی قرار خواهد گرفت، عبارتند از:

فرضیه ۱: شخصیت های مرد این دو رمان از طریق زبان، قدرت خود را منتقل می کنند.

فرضیه ۲: زبانی که زنان این دو رمان از آن بهره می برند یا زبانی که به هنگام توصیف یا صحبت درباره آنان مورد استفاده قرار می گیرد، روایتگر کلیشه های اجتماعی ساخته و پرداخته شده درباره زنان است.

فرضیه ۳: زبان رمان کافه پیانو جنسیت زده و تا حدی ضد ارزش های فمینیستی است.

روش تحقیق

در این پژوهش، و بر اساس آنچه در قسمت مقدمه از نظر گذشت، روش توصیفی مورد استفاده قرار گرفته است. متن رمان های مورد نظر بررسی شده و مجموعه ای از اصطلاحات، عبارات و جملاتی که به گونه ای به ترسیم نقش های هر یک از دو جنس پرداخته اند جمع آوری شده اند و مطابق اصول طراحی شده زیر، درباره آنها به بحث پرداخته شده است:

۱. بررسی آنکه جنسیت چگونه در متن تصویر شده است.

۲. آیا تصویر ارائه شده از زنان، منعکس کننده، منتقد یا تثبیت گر مردسالاری است؟ (همین سوال درباره تصویر مردان نیز مطرح است)

۳. رابطه خواننده و متن چیست؟ آیا خواننده به حضور و شرکت در متن تشویق می شود یا آنکه، خواه ناخواه، از متن فاصله می گیرد؟

۴. نویسنده از چه زبانی استفاده می کند و چگونه؟

چراغ ها را من خاموش می کنم. – زویا پیرزاد

رمان، تقریبا در دهه چهل می گذرد و داستان حدود یک ماه از زندگی چند خانواده‌ ارمنی ایرانی است که به دلیل شغل همسرانشان در شرکت نفت، ساکن آبادان هستند. راوی داستان، “کلاریس” زنی حدود ۴۰ ساله است که پسر بزرگش حدود ۱۵ ساله (آرمن) و دختران دوقلویش (آرسینه و آرمینه) دبستانی هستند. همسرش “آرتوش” در شرکت نفت کار می کند و با وجود رتبه‌ متوسط به بالایش به دلیل تفکرات چپ (طرفداران کمونیسم آن زمان) در یک محله‌ متوسط زندگی می‌کند. کلاریس نمونه‌ یک زن خانه‌دار به معنای واقعی کلمه است، زنی که در تمام مدت ازدواجش با از خودگذشتگی، تمام وقت و نیرویش را به خانواده‌اش اختصاص داده، خواهر مجردش (آلیس) و مادر وسواسی‌اش را تحمل کرده، دوست شلخته ‌اش (نینا) را کمک کرده و از فقرای محله دستگیری کرده، و پدرش را با وجود فوت چندین ساله‌اش هنوز دوست دارد و در مشکلاتش به رویای پدر پناه می‌برد. همه‌ این آرامش با ورود همسا‌یه‌ جدید به خانه روبرو به هم می‌ریزد: مردی (امیل) به همراه مادر و دختر کوچکش (امیلی). داستان در طول تقریبا یک ماه، آشوبی را به تصویر می‌کشد که در اثر آشنایی با امیل در درون کلاریس به وجود آمده، آشوبی که زندگی چندین ساله‌اش را زیر سئوال می‌برد. اما هیچ‌کس متوجه این آشوب نیست و مسائل دیگر خانواده، که به تفصیل به آنها پرداخته می شود، بر آشوب ذهنی و درونی کلاریس ارجحیت می‌یابند.

کافه پیانو – فرهاد جعفری

راوی داستان، مردی میانسال است که پیش ترها روزنامه نگار بوده و مجله ای داشته است؛ و حالا -به هر دلیل- کافه ای باز کرده و قهوه چی است، از همسرش (پری سیما) جدا شده و با دخترش (گل گیسو) زندگی می کند. شخصیت های زیادی داخل رمان شده و کنار گذاشته می شوند، و در هر داستان، خواننده با گوشه ای از عقاید و طرز دید راوی آشنا می شود. کتاب تشکیل شده از فصل های بسیار و کوتاه، که حالتی تکه تکه به رمان می دهند، و به همین دلیل گفته می شود که سبک نوشتار جعفری به شدت از حرفه اش تاثیر پذیرفته، و این تکه تکه بودن رنگ و بوی نوشته های وبلاگی را هم می رساند.

نگاه کلی

کافه با روایت اول شخص در توضیح عقاید و رفتار فرد-ویژه راوی آغاز می گردد. جملات شعارگونه که به نظر می رسد در نظر دارند تا خواننده را متقاعد نمایند که با چیزی متفاوت روبروست (علامت گذاری متن های اصلی حفظ شده است):

(۱) هیچ وقت خدا یک چیز واقعی را؛ حالا هر چه که می خواهد باشد، پشت یک ظاهر دروغین پنهان نکرده ام. یعنی یاد نگرفته ام عکس چیزی باشم که هستم. یا به چیزی تظاهر کنم که به بعضی آدم ها، منزلت معنوی می دهد. از این منزلت های معنوی دروغینی که خوب به شان دقیق شوی؛ تصنعی بودن شان پیداست. (کافه: ۷)

چراغها، اما، با روایت گری راوی اول شخص از صحنه ورود پر سرو صدای بچه ها آغاز می شود که از همان آغاز حضور پر رنگ بچه ها در زندگی یک زن خانه دار و حاشیه نشینی خود او، حتی در زندگی خویش، را تصویر می کند. این را مقایسه کنیم با ورود گل گیسو به کافه در فصل دوم کتاب، و تنها پس از معرفی اعتقادی نویسنده:

(۲) صدای ترمز اتوبوس مدرسه آمد. بعد قیژ در فلزی حیاط و صدای دویدن روی راه باریکه وسط چمن. لازم نبود به ساعت دیواری آشپزخانه نگاه کنم. چهار و ربع بعد از ظهر بود. (چراغها: ۹)

(۳) از در که آمد تو، دماغش را گرفت و گفت: وای خدا. بوی سیگارت آدمو خفه می کنه. (کافه: ۱۰) راوی اول شخص دو داستان با هم متفاوت اند. در کافه، راوی چنان از خود و عقایدش صحبت می کند که گویی آنچه می گوید قطعیت و حتمیت تام دارد. سخنان راوی، حاکی از موضع برتری است که او برای خود در نظر می گیرد. اگر گفته اوبرمان که “برای دنیا هیچم، اما برای خودم همه چیز” را بتوان درباره قریب به اتفاق راویان اول شخص صادق دانست و راوی چراغها هم از همان نوع باشد، در کافه، اما، راوی خود را دارای بار و وزنی در جهان نیز می داند. در جای جای این اثر، نویسنده کلی گویی می کند و قواعد کلی می دهد و خود را محق قضاوت های کلان می داند.

در کافه، راوی مردی است که بیرون از منزل کار می کند؛ و این اولین و مهمترین چیزی است که به او اهمیت می دهد: مرد بودن و کار خارج از منزل. در چراغها، راوی زنی است که داخل منزل کار می کند؛ و دوباره این مهمترین بخش هویت او را شکل می دهد: زن بودن و خانه داری.

شیوه نمود جنسیت

شیوه نمود شخصیت ها به شدت تحت تاثیر جنسیت شان قرار دارد. تصویر ارائه شده از جنسیت، هم متاثر و هم منعکس کننده نقش های کلیشه ای زن و مرد در جامعه است، با آنکه شاید بتوان گفت نگرش دو نویسنده به این کلیشه ها متفاوت است. راوی پیرزاد، شخصیت هایش را منتقدانه تر به تصویر می کشد. اما گهگاه خود راوی هم به شدت رفتارهای کلیشه ای از خود نشان می دهد، زن خانه داری که منحصر است به کارهای خانه و تمام دنیای او با گفتمانی خانگی درباره اثاثیه و دلمشغولی های خانه دارانه درآمیخته است:

(۴) به چی نگاه می کرد؟ مبادا جایی کثیف باشد؟ نکند آشپز خانه به چشمش زشت یا عجیب آمده؟ (چراغها: ۱۰)

(۵) دست کشیدم به پرده های پنجره و سعی کردم یادم بیاید آخرین بار کی پرده ها را شسته ام. (چراغها: ۲۰)

(۶) توی راهرو مادر انگشت کشید روی میز تلفن. “گردگیری نکردی؟” … “چرا. پریروز هشت بار، دیروز شانزده بار، امروز سی و دو بار.” (چراغها: ۲۹)

(۷) …]مرد درباره همسر سابقش می گوید:[ و عین خیالش نباشد که هیچ وقت خدا، پیراهن اتو شده ای توی کمدم ندارم. (کافه: ۸۰)

در عین حال، باید اشاره کرد که منظور از نقد این گفتمان، زیر سوال بردن ارزش دلمشغولی های زنانه نیست، بلکه موضوع اینجاست که از منظری مردانه به این دلمشغولی ها نگریسته می شود و بدینسان آن را به عنوان کلیشه ای اجتماعی از کارکرد یک جنس نشان می دهد. البته، نگاه زنان به موضوعات مورد اهمیت برای مردان نیز می توانست کلیشه ای از دلمشغولی های مردانه بسازد؛ اما، از آنجا که قدرت برتر اجتماع قدرت گفتمان مردسالارانه است، این اتفاق نمی افتد و همچنان از این کلیشه های مردانه –مثلا بحث های سیاسی و غیره- برای تصویر قدرت، درایت و دلمشغولی های بزرگتر مردانه استفاده می شود:

(۸) مردها فکر می کنند اگر از سیاست حرف نزنند مرد مرد نیستند. (چراغها: ۲۲)

یکی دیگر از نمودهای کلیشه های جنسی، جایی است که زن ها درگیر روابط سخیف در چشم و هم چشمی شده اند و خصوصا در این گونه مکالمات، گفتمانی خاص در روابطشان مشهود است، گفتمانی که در فرهنگ عامه، ’خاله زنک’ نامیده شده:

(۹) آلیس داد زد “تقصیر کسی نبود؟ پس خواهر آکله اش که عین عجل معلق خودش را از تهران رساند و رای برادره را زد چکاره بود؟” (چراغها: ۳۳)

(۱۰) ]آلیس[ فریاد راه می انداخت که “چرا دست از سرم بر نمی داری؟ دلخوشی دارم؟ چاق شدم که شدم. برای کی خودم را لاغر کنم؟ دوست پسرم؟ شوهرم؟ بچه هام؟” (چراغها: ۳۶)

(۱۱) اجازه ندارد به خاطر حساسیت های زنانه اش و رابطه غیر دوستانه ای که هر زنی با هر خواهر شوهری دارد… (کافه: ۱۵۷)

یا جایی که کلیشه های جنسیتی مستقیما بیان می شوند:

(۱۲) … وقتی هنوز به مهد کودک می رفت، معلمشان که می خواسته الفبا یادشان بدهد، برای خ این شعر را ساخته بوده و به شان یاد داده بود: خ اول خروسه که مرغ براش عروسه. (کافه ۱۲۱)

به این ترتیب، مونث زیر تاثیر رابطه اش با مذکر محدود و تعریف می شود. و یا تعمیم هایی که به عنوان مثال در (۱۱) مشهود است، ایده ای کلی از رابطه زنان با یکدیگر و با مردان به دست می دهد، که می تواند همواره صادق نباشد؛ و از آن رو گستاخانه است که چنین تعمیمی از روابط مردان، یا درباره گفتمان مردانه مطرح نیست.

(۱۳) همین که زن گرفتم؛ پیش خودم گفتم که اگر به هیچ دردی نخورم، به این درد خورده ام که زنی پیش خودش فکر کند یک مرد بالای سرش است و به ستون سخت و محکمی تکیه داده. (کافه: ۱۰۱)

(۱۴) با چشم سومی که زن ها بی برو برگرد کم کم یکی ازش دارند و هیچ هم معلوم نیست کجای بدنشان است… جایی نیست که در حوزه دید زنانه اش نباشد! (کافه ۳۴)

اما در کافه، شاهد چیز دیگری هستیم، که در قالب هیچ یک از این گروه ها نمی گنجد، و آن اهانت مستقیم به جنس مونث است:

(۱۵) صد بار بهش گفتی زنا، خیلی وقتا خر می شن و نمی دونن دارن چه غلطی می کنن. و این طور وقتا؛ خودشون باید بفهمن که نباید برن پیش کسی و بشینن به درد دل کردن. چون طرف ممکنه باورش بشه و فکر کنه اونا واقعا شوهراشونو دوس ندارن. (کافه: ۴۴)

(۱۶) به نظرم می رسد ]صندلی ها مثل[ یک مشت زن بدکاره هم شکل، به نحو زننده ای روی میزهای کافه دراز کشیده باشند و پاهایشان را داده باشند هوا تا متفقا، یک جایی از خودشان را نشان سقف بدهند. چرا؟! چون بدکاره اند و از این قبیل کارها خوش شان می آید و بهش عادت دارند. می خواهم بگویم طوری است که آدم دلش به حال صندلی ها می سوزد. که وقتی ننشسته ای رویشان؛ باز هم دارند یک کار زنانه می کنند. … صندلی از آن معدود چیزهایی است که نر ندارد و همه شان باید ماده باشند. (کافه: ۸۵)

(۱۷) … تا اگر بتواند، متقاعدم کند که حضانت دخترم را بدهم به او. … محاله ممکنه. … چرا؟ … چون دختر منه … اگه دختر تو بود، تو مدرسه می گفتن جوادی بیاد پایه تخته. یا جوادی پاشه بره گچ بیاره. ولی این کارو نمی کنن عزیز دلم. می دونی چرا؟! (کافه: ۳۲)

چنانکه پیش تر اشاره شد، تصویر ارائه شده از شخصیت ها بیانگر تمایزی صریح میان دو جنس است. مطابق نمونه هایی که ارائه شد و تصویر سازی زیر، این تمایز هم تثبیت گر مردسالاری و هم منعکس کننده لیاقت مردان برای سالاری است.

در کافه که به طور کلی، یک تصویر غالب از مردی داریم همه چیزدان که قدرت و لیاقت قضاوت در خود می بیند و این حالت را به خواننده نیز منتقل می کند. در دیگر سو، اگر تصویرهای چراغها را در کنار هم بگذاریم، چنین چینشی به دست می آید:

تصویر زنی ]آلیس[ که “هر ازدواجی را توهین مستقیم به خودش می دانست” (چراغها:۳۲) و همیشه مترصد فرصتی است تا ’مردی’ برای خودش بیابد. در مقابل، تصویر مرد لهستانی که برای آلیس منبع اعتماد به نفس می شود و با آمدنش به زندگی آلیس، به او کمک می کند یا او را چنان تحت نفوذ خود در می آورد که رفتارهای کلیشه ای پیشین را دیگر نمی بینیم.

تصویر پدر: مردی آرام، عاقل و منطقی که در شرایط خوب و بد به یاد کلاریس می آید؛ در مقابل تصویر مادر که زنی است خرده گیر و با گفتمانی به شدت ’آشپزخانه ای’ یعنی چنان که تنها درباره کلیشه های خانه داری و کدبانوگری حرف می زند.

تصویر آرتوش، مرد کار و حرف های بزرگ، در مقابل تصویر کلاریس که حتی از این حرفها می ترسد. در این میان، تنها زن قدرتمند، خانم سیمونیان (مادر امیل) است که بر روی پسر و نوه اش تسلط تام دارد.

رابطه خواننده و متن

از دید نقد جدید، خواننده نقشی اساسی در روند خواندن ایفا می کند؛ تا جایی که می تواند حتی منجر به واژگونی معانی از پیش تعیین شده و بدیهی فرض شده گردد. نقد خواننده محور [۱۸]، در صورت افراطی اش، وظیفه کشف و یا حتی ابداع معنی را به عهده خواننده می گذارد. در این میان، گروه های اقلیت یا حاشیه نشین بیشترین استفاده را از این روند می نمایند. زنان، مانند گروه های اقلیت، قشری حاشیه نشین اند. از علل حاشیه نشینی در نظام قدرت اجتماعی، نداشتن زبان یا مورد ستم قرار گرفتن از جانب آن زبان است. زمانی که مشکل زبان مطرح است، می بینیم که زنان نمی توانند تجربیات درونی و حدیث نفس زنانه شان را باز گویند، یا آنکه به هنگام رساندن معنایی خاص ساکت می شوند (/مجبور به سکوت می گردند). تجسم تجربیات زنانه بدینسان و طرح آن در بطن متن، موجب می شود تا تجربیات زنانه به عنوان بخشی از زمینه اجتماعی وسیع تر فرهنگ پذیرفته شده و از این راه، وسیله ای درجهت پایان دادن به انقیاد و ناپیدایی زن در جامعه گردد. وانگهی، خواندن هر متنی، تجربه ای جدید از چیستیِ نفس به فرد می دهد و چنین خوانش درگیرانه و جسورانه ای در شکل گیری شخصیت خواننده درگیر و دارای ذهن فعال تاثیر می گذارد؛ و این همان چیزی است که منتقدان فمینیست به دنبال آن اند.

اگر از این منظر به رمان چراغها نگاه کنیم، در می یابیم که در عین تمام جنبه های کلیشه ای داستان، به صدا در آوردن تجربیات زنانه راوی داستان به شکل گیری خوانشی زنانه از متن از طریق نگارش زنانه آن کمک می کند. به این ترتیب، اندیشه حضور در داستان و تصور حضور و هماهنگی با نویسنده و تایید افکار او در طول خواندن رمان بر خواننده مستولی است. اگر کلیشه های فرهنگی و زبانی در متن جاری است، اما خواننده خود را از متن جدا نمی داند و در تولید و باز تولید مفاهیم شرکت می جوید، زیرا دست کم توهین مستقیم و جدی به خود نمی بیند.

هنگامی که از فرهاد جعفری انتقاد شد که کتابش دید بسیار بدی نسبت به زنان القا می کند، از خود دفاع کرد که آنچه در کافه آمده از قول راوی است و نه نویسنده. ببینیم این سخن چه جایگاهی به خواننده می دهد؟ در رمان کافه، کلیشه های گسترده زبانی و فرهنگی که گاه گمان می رود خود خواسته، آگاهانه و مغرضانه جنسیت را به تمسخر گرفته است، با استفاده از گفتمانی کاملا ضد زن، خواننده را از خود دور کرده و او را تنها مشاهده گر می انگارد. شاید، تنها تفسیری که از آنچه در (۱۵)، (۱۶) و (۱۷) آمده، در ذهن یک خواننده زن شکل گیرد، عقده ای است که در خلال این سطرها نشسته و مانع از آن می گردد تا خواننده این رمان، به خصوص اگر زن باشد، دعوت به شرکت در ساخت معانی و انطباق آن با تجربه زیستی خود گردد.

نتیجه گیری

طبق نمونه هایی که آورده شد، به نظر می رسد فرضیه نخست مبنی بر آنکه شخصیت های مرد این دو رمان از طریق زبان، قدرت خود را منتقل می کنند، درست است. اما این که آیا این قدرت پایه و اساسی منطقی دارد، مورد تردید است؛ چرا که معیارهای قدرت توسط گروه مسلط تعریف می شود و در جامعه ای که گروه مسلط مردان باشند، معیارها هم بر مبنای منش آنان تعریف شده و بسط داده می شود.

همچنین، دیدیم که چگونه رفتارهای زنانه به صورتی کلیشه ای به تصویر کشیده شده است. به این ترتیب، درستی دومین فرضیه مان مبنی بر اینکه زبانی که زنان این دو رمان از آن بهره می برند یا زبانی که به هنگام توصیف یا صحبت درباره آنان مورد استفاده قرار می گیرد، روایتگر کلیشه های اجتماعی ساخته و پرداخته شده درباره زنان است، نیز به اثبات می رسد. موضوعی که در این میان مطرح می گردد، آن است که گفتمان مسلط در جامعه موجب شکل گیری کلیشه ها و تعمیم های کلی درباره گفتمان زنانه می شود؛ در حالیکه، که این کلیشه ها درباره گفتمان مردانه مطرح نیست.

بنابر آنچه در فرضیه سوم آمده، زبان رمان کافه پیانو جنسیت زده و ضد ارزش های فمینیستی است. بر اساس آنچه در مقدمه تعریف شد، عبارت یا گفته ای جنسیت زده است که استفاده از آن موجب پدید آمدن، ترویج و یا بهره برداری از تمایزی نامنصفانه، بی ربط یا گستاخانه میان دو جنس گردد. اوج این گستاخی در کافه، پیشتر در مثال های (۱۵)، (۱۶) و (۱۷) بیان شد. این مفهوم که صرف نام نهادن فرزند به نام پدرش (که خود بحث گسترده دیگری دارد)، موجب بر عهده گرفتن حضانت اوست؛ یا مثال صندلی ها در (۱۶)، کاملا بی ربط و گستاخانه است و درستی فرضیه سوممان را نیز اثبات می کند.

منابع

پاک نهاد جبروتی، مریم. فرادستی و فرودستی در زبان. تهران: گام نو، ۱۳۸۱.

پیرزاد، زویا. چراغ ها من خاموش می کنم. تهران: نشر مرکز، چاپ سوم ۱۳۸۱.

جعفری، فرهاد. کافه پیانو. تهران: نشر چشمه، چاپ سوم ۱۳۸۷.

کالر، جاناتان. نظریه ادبی. ترجمه فرزانه طاهری. تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۲.

نجم عراقی، منیژه؛ صالح پور، مرسده؛ موسوی، نسترن. زن و ادبیات. تهران: نشر چشمه، ۱۳۸۲.

Cameron, D. Feminist Linguistic Theory. MacMillan Press Ltd., 1985.

Mills, S. Feminist Stylistics. New York: Routledge, 1995.

Vetterling-Braggin, M. (Ed.). Sexist Language: A Modern Philosophical Analysis. Totowa, NJ: Littlefield Adams, 1981

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *