در اینجا
میتوانید برنامه را بشنوید
ناصر اعتمادی
موضوع تجدد دست کم به دو مناسبت به مسألۀ فکری و سیاسی جامعۀ ایران بدل شد : اول بار و از خلال نهضت مشروطه خواهی در برابر آخرین جلوۀ استبداد شرقی که در پادشاهی قاجار تجسم یافته بود و بار دوم از خلال انقلاب اسلامی در برابر آخرین پادشاه پهلوی که درست یا نادرست نماد نوگرایی ایرانی در سدۀ بیستم به شمار رفته است.
اگر در نخستین تلاش، عاملان نهضت مشروطه مطالبۀ اساسی خود را در واژۀ قانون یا حاکمیت قانون خلاصه می کردند و با تشکیل عدلیه و مجلس شورای ملی اولویت عُرف را بر شرع تصدیق می نمودند؛ تجربۀ دوم، تجربۀ انقلاب اسلامی، از آغاز به عنوان اقدامی علیه تجدد نمودار شد. نه به این خاطر که این انقلاب نظامی را نشانه گرفت که درست یا نادرست تجسم و نماد تجدد به شمار می رفت، بلکه از اینرو که انقلاب اسلامی در اهداف و نتایجش جز برتری شریعت بر حقانیت و قانون نجست و مالاً پدیدآورندۀ نظام سیاسی-اجتماعی گشت که در آن به تعبیر فیلسوف فرانسوی، مارسل گُشه، دین نقش ساختاری یا سامان بخش یافت که همه چیز تنها با ارجاع به آن باید تعریف و تنظیم می شد.
باز با استفاده از تعبیر مارسل گُشه، اگر بتوان نهضت مشروطه را نخستین تلاش ایرانیان در دورۀ معاصر برای ”خروج از دین” یا خروج از جامعه ای تعریف کرد که در آن مذهب نقش مؤسس و سامان دهنده را داشت، در مقابل انقلاب اسلامی نمودار تلاش روحانیت شیعه برای تبدیل دین به بنیاد مؤسس جامعه بوده است.
به این خاطر است که انقلاب اسلامی را گاه واکنشی در برابر نهضت مشروطه و نتایجش تعریف کرده اند و گاه نتیجۀ اجتناب ناپذیر ابهامات، اگر نه تناقضات آن که بیش از همه شاید در اصل دو متمم قانون اساسی مشروطه تبلور یافت، به طوری که بعضاً نخستین هستۀ نظریۀ ولایت فقیه را در آن دیده اند.
اگر در پس نهضت مشروطه، آنهم پس از هفت دهه، انقلاب و حکومت اسلامی پدیدار شد، هنوز روشن نیست که تناقضات و بحران های حکومت مذهبی چه حاصلی در پی خواهند داشت. تلاش برای تشخیص این تناقضات و بحران ها، کنکاشی است در وضعیت و آینده و عرفیگرایی و همچنین سرانجام حکومت مذهبی و به ویژه هستۀ مؤسس آن روحانیت شیعه و گرایش های حول و حوش آن.
این کنکاش موضوع زمینه ها و زمانه های این هفته است در گفتگو با خانم شهلا شفیق، نویسنده و جامعه شناس مقیم فرانسه، و آقای محمدرضا نیکفر، نویسنده و فلسفه دان مقیم آلمان.
خانم شفیق و آقای نیکفر ضمن تشکر از شرکت شما در این میزگرد، اجازه بدهید گفتگو را با این پرسش آغاز کنیم : در پرتو وضعیت حکومت اسلامی چه دورنمایی برای عرفیگرایی در ایران می توان تصور کرد؟
خانم شفیق مایلید شروع بکنید؟
شهلا شفیق : آنچه در نهضت مشروطه در خصوص مذهب و تجدد روی داد نتیجۀ توازن قوا میان مشروعه خواهان و مشروطه خواهان بود. منظورم از مشروعه خواهان همان نیروهای مذهبی طرفدار بدیل دینی است که به همین دلیل از حکومت پادشاهی پشتیبانی می کردند. نمایندۀ شاخص این گرایش شیخ فضل الله نوری بود که با تأئید روحانیان نجف به دار آویخته شد، هر چند به این مطلب کمتر اشاره می شود. منظورم هم از مشروطه خواهان همان کسان یا نیروهایی است که به قول فریدون آدمیت، بُردارها و جهت گیری های اصلی فکرشان، سُکولار بود. در واقع، باید “اغتشاش فکری” در نهضت مشروطه را از این بُردارها و جهت گیری ها کاملاً متمایز کرد. پژوهشگرانی همچون خانم ژانت آفاری به چندگانگی ایدئولوژی های مشروطه اشاره می کنند، ولی همگان بر سر این مهم با یکدیگر توافق دارند که بُردار و جهت مشروطه سکولاریسم بود.
در هر حال، دوام توازن قوا میان مشروعه خواهان و مشروطه خواهان باعث شد که پروندۀ سکولاریسم و تجدد در دورۀ استبداد پادشاهی بعدی همچنان باز بماند؛ دوره ای که آن را “مُدرنیت مُثله شده” می نامم، چون نوعی نوسازی بدون دموکراسی بود. آخرین پرده از این توازن قوا را در انقلاب معروف به “انقلاب اسلامی” می بینیم که در آن کل صف بندی دورۀ مشروطه به هم ریخت. به این معنا که تمام نیروهایی که می توانند و باید سکولار باشند، وجه اسلامی گفتار اسلامگرایان را نادیده گرفتند و با آنان در برابر شاه متحد شدند.
در واقع در انقلاب اسلامی مسألۀ عُرفی شدن که در نهضت مشروطه بسیار بارز بود در محاق رفت، هر چند به عنوان معضل اساسی جامعۀ ایرانی مطرح و برجسته تر شد. اکنون بیش از سی سال است که جنگ بر سر عرفی شدن همچنان ادامه دارد و با وجود اینکه مسألۀ سکولاریسم مسألۀ اساسی جامعۀ ایران است، نمی توان گفت که به همین نسبت سکولارها توانسته اند موقعیت و گفتار خود را روشن و مشخص کنند. در یک کلام، آیندۀ عرفیگرایی در ایران منوط است به شکل گیری هویت سیاسی سکولار و همچنین شکلگیری یک زبان سیاسی شفاف سکولار که در هر حال هنوز با موانع جدی سیاسی و فرهنگی روبروست.
ار اف ای : آقای محمدرضا نیکفر اگر نیاز عاجل امروز تعریف و توصیف یک گفتار شفاف عرفیگرایی است، از این نقطه نظر روشن ترین طرح روشنفکری در دورۀ حاضر چیست؟
محمدرضا نیکفر : پیش از هر چیز باید بگویم که من با واژۀ “عرفیگرایی” یک مشکل دارم. به این معنا که اگر ”عُرف” را به عنوان آنچه مرسوم است و آنچه “خرد عامه” می گوید در نظر بگیریم، خود “عُرف” دربرگیرندۀ مجموعه ای از تناقض هاست. به این معنا که در خود عُرف بسیاری از عناصر مذهب یا مذهبی وجود دارد. برای نمونه، نمی شود گفت که ستم بر زنان ریشه در مذهب دارد و نه در عُرف و یا منشاء استبداد مذهب است و نه عرف. عرُف در برگیرندۀ تناقضاتی است و اگر خود عُرف متحول نشود، بسیاری از مشکلات ما به قوّت خود باقی خواهد ماند. به بیان دیگر، تعریف “سکولاریسم” به عنوان ”عرفیگرایی” دربرگیرندۀ یک سلسله مشکلات مفهومی است. ولی این مشکل از آنرو جالب توجه می شود که عُرف را به عنوان پهنه ای در نظر بگیریم که در نهایت پویش آن چشم انداز و سرنوشت ما را تعیین می کند.
از این نقطه نظر، عُرف یک زمان-مکان عصری دارد. یعنی “عرفیگرایی” در عصری روی می دهد که خود در واقع “عصر سکولار” است. یعنی عصری است که منطقش، یک منطق دنیوی است و کل جهان نیز بر پایۀ همین منطق در گردش است. خود رهبران حکومت مذهبی ایران هم چه در رفتار شخصی و چه در سیاست گذاری شان بسیار از این منطق سکولار متاثر هستند. پس آن پهنۀ بزرگتری که عُرف را در برگرفته و بر آن تاثیر می گذارد، منطق سکولار یا منطق دنیوی است.
آنچه در ایران مشاهده می کنیم، تحولات ذهنی است که تا حدودی به سمت دوری از تعصبات و ایدئولوژی رفته است. در این حال، گرایش به فردگرایی، آزادمنشی و خودمختاری و تلاش افراد برای تعیین سرنوشت خویش وجوه دیگری از همین تحولات ذهنی است که در داخل عُرف در حال روی دادن است. این تغییرها و گرایش ها منبعث از گسترش شهر و شهرنشینی و به همان نسبت کم رنگ شدن وزن خانواده و طایفه و ایل است.
همین مصاف نیز در حوزۀ قدرت و در نبرد میان جریان های مختلف دینی جاری است. در واقع، نوعی انتقال به سوی دنیوی شدن، به سمت گرایش های خردورزانه در همۀ ابعاد و زمینه های اجتماعی و سیاسی در حال روی دادن است و در حال شکستن تعادل قوایی است که تاکنون ادامه داشته است. ولی تضمینی نیست که آثار این روندها در آیندۀ بسیار نزدیک قابل لمس و مشاهده باشند. با این حال، کافی است گرایش های نسل جوان امروز را با گرایش های سی سال پیش مقایسه کنیم تا ببینیم در همین پهنه مهمی که ”عُرف” می نامیم چه تحولات بزرگی رُخ داده است.
ار اف ای : خانم شهلا شفیق اگر یکی از نقاط اشتراک نهضت مشروطه و تحولات جاری ایران نوعی برتری طلبی قوانین برساختۀ انسانی در مقایسه با شریعت و قانون الاهی باشد، شما چه شباهت ها و چه تفاوت هایی میان این
دو تلاش مشاهده می کنید؟
شهلا شفیق : ببینید، کلمه های عرفی، عرف و سکولار به طور متناوب در ادبیات ما مشاهده می شود. ولی آنچه من به عنوان سکولاریسم به آن اشاره می کنم همین دنیوی شدن و به کارگیری خرد در قانون و جدا شدن دین از حکومت است. در کل وضعیتی که در آن آسمان برای زمین دیگر تعیین تکلیف نمی کند. پیش از حتا نهضت مشروطه، یعنی در اواخر سدۀ هیجدم و در جریان سدۀ نوزدهم، ما طلیعه های مصاف یا برخورد با مانع مذهب و دخالت هایش در قانون را می بینیم. برای نمونه، بابی ها نمایانگر نوعی انشعاب و تلقی هستند که می خواهند در درون خود اسلام انقلاب کنند. بعد هم با مورد جمال الدین اسدآبادی روبرو هستیم که در پی اسلامی کردن مدرنیته است و یا با مورد شیخ فضل الله نوری مواجه هستیم که از اساس خواستار اسلامی کردن همه چیز است. این چندگانگی گرایش ها تا انقلاب مشروطه و پس از آن همچنان ادامه دارد و از خلال آنها دو معضل اساسی رو در روی یکدیگر قرار می گیرند : یک گرایش می خواهد مدرنیت را اسلامی کند. این گرایش تا خود اصلاح طلبان دینی امروز تدوام داشته و معتقد است که می توان همه چیز را عُرفی کرد و در عین حال ارزش های خود را از دین اخذ نمود. این گرایش همچنین بر این باور است که هویت جمعی نه از ملت که از دین، از امت ناشی می شود و من آن را “امت بارگی” می نامم. در این گرایش هم خمینی می گنجد و هم نیروها و افرادی که در پی تطبیق مدرنیت با اسلام هستند. با انقلاب اسلامی گرایش اسلامگرا از نو فضل الله نوری به موفقیت و انتها رسید و در عین حال تفکراتی از نوع شریعتی و خمینی با هم حتا تلاقی کردند. اگر چه شریعتی در پی اسلامی کردن مدرنیت بود و خمینی به دنبال ولایت فقیه، اما هر دو آنان خواستار امت به جای جامعه و ملت بودند. پیروزی همزمان این دو گرایش در نوع خود به طرح معضل فکری سکولاریسم در ایران انجامید که تا پیش از انقلاب به این عنوان مطرح نبود. این معضل اخیر معرف گرایش تازه ایست که نمی خواهد ارزش هایش را از دین اخذ کند. این به معنای غیبت دین در جامعه نیست. معنای آن این است که قواعد و قوانینی که مناسبات آدمیان را سامان می دهند از دین ناشی نمی شوند. نیاز عاجل دورۀ حاضر در ایران صراحت یافتن گفتار سیاسی است که به این گرایش تازه که از آن تحت عنوان سکولاریسم یاد می کنیم صراحت و انسجام بخشد. ویژگی دوره حاضر که در عین حال تفاوت آن با دورۀ مشروطیت است این است که در شرایط کنونی جامعه و جوانان و زنان به طرز چشمگیری پیشرفت کرده اند بی آنکه گفتار سکولاریستی متناسب با این پیشرفت هنوز توانسته باشد عرض اندام کند، در حالی که در دورۀ مشروطه، مشروطه خواهان و روشنفکران مشروطه خواه توانسته بودند به نیازهای زمانه شان حداقل پاسخ شایسته را بدهند.
ار اف ای : آقای نیکفر به گمان شما کسانی که می خواهند یا می توانند در آنچه که شما دنیوی کردن می نامید تلاش بکنند، کیستند و این افراد و گرایش های گوناگون می توانند هویت واحد سیاسی را در عین حال بسازند؟
محمدرضا نیکفر : از کسان به شکل مصداقی کلمه نام نمی برم. اما، اینکه نیروها، اگر هستند، باید بر چه مسائلی تأکید بگذارند، به طور خلاصه به آنها اشاره میکنم. اولین نکته این است که همۀ مشکلات به وجود آمده پس از انقلاب اسلامی را در ظرف و تقابل تصنعی سنت و مدرنیته نریزیم و ببینیم که آیا اینها می توانند تلفیق های بعضاً خطرناکی را به وجود آورند یا نه. یکی از این تلفیق ها اتفاقاً ارادۀ به قدرتی است متکی بر سنت که می خواهد با استفاده از تکنیک و خشونت سیستماتیک مدرن ترکیب و وضعیت واقعاً جهنمی را به وجود آورد. در گذشته یک تلقی خوش بینانه ای وجود داشت مبنی بر اینکه تغییر در هستۀ اجتماعی خود را در شعور اجتماعی، در رفتار و منش، در آنچه که در قاموس چپ “روبنا” نامیده می شد نمودار خواهد کرد. در مقابل اما آنچه روی داد و دیدیم این است که تفکر مذهبی می تواند در دنیای سکولار دچار دگردیسی شود، به طوری که مثلاً خود را با ناسیونالیسم و ارادۀ به قدرت دربیامیزد و در عین حال به تکنیک مجهز سازد. این اتفاقی است که در نظام اسلامی و جریان های اسلامی مشاهده می کنیم. رهبران مذهبی ایران بر این نیستند که با تیر و کمان با دشمنانشان بجنگند. اینان با شکنجۀ سیستماتیک بر سر کارند، در پی دستیابی به سلاح اتمی هستند و خود را به انواع تکنیک های مدرن رسانه ای و تبلیغاتی مجهز ساخته اند و در این محاسبات خود نیز کاملاً دنیوی هستند و عمل می کنند و از هر نوع ایده آلیسمی که ممکن است روشنفکر به آن مبتلا شود، دور هستند.
پس تحول در کجا باید صورت بپذیرد؟ تحول نه این دنیوی شدن ابژکتیو، که در واقع دگرگونی در یک رشته از ارزش هاست. آن نیرویی را در شرایط مشخص ایران می توان سکولار نامید که فقط به عقلانیت علم گرایانه و یا یک دنیویت تکنولوژیک تکیه نکند. چنین چیزی برای ما کافی نیست. آنچه برای مهم است چند محور است که مهمترینش برابری زن و مرد است. این یک عرصۀ اساسی مصاف است و اینجاست که انواع و اقسام خط ها از همدیگر جدا می شوند. محور مهم دیگری که می توان به آن اشاره کرد حق فرد برای تعیین سبک زندگی خود است. نیروی مستبد دینی می کوشد تبعیض جنسیتی میان زن و مرد به قوت خود باقی بماند و افراد از حق و اجازۀ تعیین و تعریف سبک زندگی خود محروم بمانند. عرصۀ دیگر مصاف نیروی سکولار شایستۀ این نام نبرد نمادهاست. زیرا، نیروی مستبد دینی همواره می کوشد جامعه را مملو از نمادهای خود بکند. در همین جنبش سبز هنوز بسیاری از نمادها دینی است و هنوز جریان سکولار نتوانسته زبان خاص را بسازد و به قول خانم شفیق بیان سیاسی روشنی به دست آورد. مصاف مهم دیگر، پهنۀ رویارویی با قدرت و برای قدرت است که در آن نیروی سکولار باید به صراحت بگوید که خواستار چنان نظامی است که بر رفع کامل انواع تبعیض و به ویژه رفع آن دسته از تبعیض هایی مبتنی است که مذهب بر جامعه تحمیل کرده است.
شهلا شفیق : کاملاً با ملاحظۀ آقای نیکفر موافقم. اساساً در کانون مدرنیت رفع تبعیض از زن نهفته است. مسألۀ رفع تبعیض از زن فقط شعار نیست، بلکه نوعی تلقی، نوعی نگاه به جهان و زندگی است. تلفیق ارزش های جهانشمول مدرنیت و ارزش های اُمتی مالاً چانه زدن بر سر آزادی است و تلفیق آلیازهایی است که عاقبت به همانجاهای می انجامد که در انقلاب اسلامی دیدیم، ابداع مقوله هایی از قبیل دموکراسی دینی، آزادی دینی که در آن مذهب می شود اساس و معیار همه چیز. به گمان من زبان سکولار با چنین تلقی ای در تناقض است و کانون این تناقض یا تقابل هم مسألۀ جنسیتی یا مسألۀ برابری زن و مرد است. اگر چه شریعتی خمینی نیست و مطلقاً ضد آخوند است، اما بر سر مسألۀ زن با خمینی به توافق می رسد. و مسالۀ زن یعنی، مسألۀ مرد و مسألۀ زن و مرد هم یعنی مسألۀ جنسیتی. این مسأله در واقع ترازویی است که می توان با آن میزان شفافیت فکر و زبان سکولار را فهمید.