یکسد و پنجاه سال است که گفتگو بر سر حجاب، با چالش مدرنیته و آزادی در ایران درهم تنیده است. در آستانه هفدهم دیماه هرسال هم، گروهی از هم میهنان ما، برگرفتن اجباری حجاب را که بیش از شش سال ماندگاری نداشته، سرآغاز رهایی زن ایرانی می خوانند. درسوی دیگرهم، بخشی از آن ها که در گذشته به آن رفتار می توفیدند و آن را دشمنی با باورهای دینی مردم برمی شمردند، اینک سی سال است که با خشن ترین رفتار، حجاب را اجباری ساخته و آن را نشانه «عفت» و «نجابت» زن می خوانند. راستی هم این است که در این سی سال، اگرچه حجاب اجباری آشکارترین نماد چیرگی خودکامگی دینی در ایران بوده؛ بسیاری از پشتیبانان دموکراسی و حقوق بشر هم از کنار آن گذشته اند و گاه رودر رویی با این دیدنی ترین جلوه دربند بودن زن ایرانی را، کاری کناری و گذشتنی دانسته اند. سی سال پیش هم بسیاری از کسانی که سودای برابری و آزادی می داشتند، دربرابر چادرکشیدن بر سر زنان ایران، خاموشی گزیدند و به ایستادگی در برابر این نخستین یورش پاسداران خودکامگی دینی به آزادی های فردی بهایی ندادند. اینک فرومایگی در پاسداری از حجاب اجباری به جایی رسیده که حجت الاسلام قرائتی، رئیس ستاد نماز جمعه کشور می گوید «شما جنس مرغوب را در کادو مى پیچید، روى تلویزیون پارچه مى اندازید، کتاب قیمتى را جلد مى کنید، طلا و جواهرات را ساده در دسترس قرار نمى دهید. بنابر این جلد وحجاب نشانه ارزش است!» شوربختا که روحانی گسسته از این اندیشه هم که از شمار «روشنفکران دینی» است، هنوز بر این باور است که در سال های نخست جمهوری اسلامی « کسی زنان را به نوع پوشش شان الزام نمی کرد، زنان خود انتخاب می کردند و احساس می کردند ورود در صف انقلاب لباس خاصی دارد و آن لباس دینی است. لذا آن لباس را با افتخار به تن کرد و به گذشته خود نیز پشت کرد. ما باید چنین جوّی ایجاد کنیم.»
داوری من این است که حجاب اجباری، چشم اسفندیار دولت دینی و فرمایه ترین نماد چیرگی دولت در خصوصی ترین بخش های زندگی مردم است و ستیز با آن، درکانون گفتمان آزادی درایران جای دارد. باور من این است که در این دوران نمی توان هواخواه آزادی، دموکراسی و حقوق بشر بود و آشکارا دربرابر پرده کشیدن اجباری بر سر و تن زن ایرانی ایستادگی نکرد و چنین رفتار فرومایه ای را دشمنی با بنیادی ترین حقوق انسانی به شمار نیاورد.
بخشی از گفتگوی امروزی پیرامون حجاب، به روندها و رویدادهای سد و اندی سال گذشته و از جمله «کشف حجاب» و نیز رفتار گروه های سیاسی و اجتماعی ایران در واکنش به حجاب، پیوستگی می یابد. دراین باره جای گفتگو نیست که آمدن رضاشاه و وزیران و سران کشوری و لشکری دولت او با همسران و دختران بی حجابشان به دانشسرای عالی در روز هفدهم دیماه ۱۳۱۴، نخستین نمایش گسترده و آشکار بی حجابی در بالای جامعه ایران بود. مرا سال ها پرسش این بوده که آیا برگرفتن اجباری حجاب که پس از آن آغاز شد، پی آمد نیکی برای زن ایرانی می داشته و آیا آن کـُنـِش و نمایش روز هفدهم دیماه، یگانه راه گسترش آزادی های زنان و برگرفتن حجاب می بوده است؟ پرسش دیگری هم که باید همه ما را به خود مشغول دارد این است که آیا نقد به حجاب جایگاه بلندی در فرهنگ سیاسی ایران می داشته و یا بزرگان سیاست ایران گاه و بیگاه از آن بهره جسته اند تا به مراد خویش دست یابند؟ این نیز پرسش دیگری است که آیا می توان امروز از حقوق بشر سخن گفت و به آزادی نیمی از آن بشر در نشان دادن موی سرشان نپرداخت؟ این نوشتار که بخش نخستین آن اینک پیش روی شماست، پی آمد پویه گری من برای دریافتن پاسخ به آن پرسش هاست.
***********
دویست سال پیش، بیشینه زنان شهرهای بزرگ ایران، از حجابی که شامل چادر، روسری و روبنده یا پیچه بود پیروی می کردند و تنها در اندرون و میان محارم روبنده خویش را کنار می نهادند. در بخش هایی از ایران هم زنان در پیروی از رسم ایلی و بومی، تنها مو و اندام خویش را می پوشاندند و از چادر و روبنده بهره نمی جستند. دگرگونی در تن پوش زنان خاندان های توانگر شهرنشین ایرانی، از دربار و پس از سفرهای ناصرالدین شاه به اروپا آغاز شد. آن چه را هم که در آن هنگام بی حجابی و بدحجابی و یا برگرفتن حجاب می خواندند، همان کنار نهادن روبنده بود و نه چادر و روسری. این راهم بیافزایم که گمان بسیاری که واژه «چاقچور» را به همراه چادر به کار می برند این است که چاقچور همان روسری است. چاقچور شلور گشادی بوده که از دوره قاجار زیر چادر و یا شلیته می پوشیده اند و پیوندی با سرپوش ندارد.
این که کسانی، فاطمه یا ام سلمه برغانی را که اینک او را به نام طاهره قره العین می شناسیم، نخستین زنی می دانند که «حجاب از رو برگرفته»، با راستی و ناراستی در هم آمیخته است. کنت دوگوبینو درباره «بی حجابی» او با افزودن شاخ و برگ هایی می نویسد که در بدشت در گردهم آیی هشتاد و دوتن از بابیان « طاهره با لباسی فاخر وارد باغ شد و بی حجاب بالای تخت رفت و چهار زانو نشست تا سخنرانی کند که همهمه بین حاضران افتاد. چند تن بلند شده رفتند، عده ای اعتراض کنان سر به زیر عباده بردند تا چشمانشان با دیدن روی و موی طاهره که او را مقدس می دانستند به گناه آلوده نشود.» اما راستی این است که مراد او از «بی حجابی» طاهره، کنار نهادن روبنده ای است که درآن زمان میان زنان اجباری بوده و این کار را قره العین، پیش از بدشت در کربلا آغاز کرده و در همان جا بود که پس از درگذشت مرادش، سید کاظم رشتی، نخست از پس پرده و گاه رودر رو و بی روبنده با شاگردان سخن می گفت.
از نخستین زنان درباری قاجار که پرده نشینی نمی کرده و با فرهنگ و زبان های اروپایی آشنایی داشته و برخی هم می گویند گاه بی روبنده می بوده است، ماه تابان خانم (فخر السلطنه) یکی از دختران فتحعلی شاه قاجار و همسر میرزا حسین خان سپهسالار، وزیر با تدبیر و اصلاح طلب ناصرالدین شاه است که محد حسین خان اعتمادالسلطنه درباره اش نوشته که «در مسالک هنر و کمال، صاحب همت و اقدام گردید. خواند و نوشت و دانشمند هنری گشت. مکارم اخلاق آموخت و چراغ هوش و ذکاء افروخت. نفایس فنون ایران و فرنگ بدانست و آنچه خواست توانست.» برخی هم نوشته اند که نخستین زن سرشناس درباری که حجاب را کنار نهاد، تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه است. اما گزارش هایی که نشان از بی حجابی اش بیرون از اندرونی دربار پیش از فرمان مشروطه و پیدایش انجمن های زنان باشد در دست نداریم. هم او به گواه یادمانده ای که به نامش به چاپ رسیده، می نویسد که در بخش هایی از ایران زنان کارکن حجاب چندانی نمی داشته اند و « در مسافرت تبریز در تمام عرض راه و دهات زن و مرد با هم بدون حجاب مشغول کار دیدم.» اگر این درست باشد که براین یادنامه دیگران هم افزوده اند، باز هم گواه براین است که در آن هنگام، نسیم مدرنیته به پستوهای اندرونی شاه قاجار هم می وزیده و اندیشه درباریان هم دستخوش دگرگونی بوده است. پیشتر از او، نجفقلی میرزا و رضاقلی میرزا قاجار، نوادگان فتحعلی شاه در «رموز السیاحه» که چکیده ای از آن به نام «سفرنامه رضاقلی میرزا» به چاپ رسیده، ساختار پارلمانی انگلیس و آزاد بودن زنان اروپایی را از حجاب ستوده بودند.
جای گفتگو نیست که بیشتر نویسندگان نواندیش پیش از مشروطه که با فرهنگ اروپایی آشنایی یافته و یا مانند میرزا فتحعلی آخوند زاده و دیگران در شهرهای قفقاز و عثمانی می زیسته اند، پایبندی و باوری به حجاب نمی داشته اند. آخوند زاده از نخستین نواندیشانی است که به ستیز با حجاب برخاست. در «مکتوبات کمال الدوله» که نزدیک به چهل سال پیش از فرمان مشروطه نوشت، به همه باورهای خرافی که « طایفه اناث را در حبس و حجاب نگاه» می داشت تاخت و در نامه ای به میرزا یوسف خان مستشارالدوله تبریزی، نویسنده «یک کلمه»، حجاب را «حبس ابدی زنان» و یکی از مهمترین اسباب گرفتاری های ایشان برشمرد. شگفتا میرزا ملکم خان که تبار ارمنی می داشت، هیچگاه به صراحت کلام او نرسید. می دانیم چندهمسری را نادرست می دانست و به اروپاییان گفته بود که «رسم تعدد زوجات از اسلام نیست». نوشته بود « دویست، سیصد جلدکتاب دیدم که بر نقیض یکدیگر بر وضع شستن دست و پا بر آداب رفع نجاست، تالیف شده بود؛ یکى مى گفت اول پاى راست را بایدشست و دیگرى ثابت مى کرد که هرگاه کسى اول پاى چپش را بشوید کافر خواهد شد»؛ اما هرگز سخنی آشکار در بیهودگی حجاب ننوشت.
میرزا آقاخان کرمانی یکی دیگر از روشنفکرانی است که پیش از مشروطه، آشکارا و بی پرده به حجاب تاخته و آن را نادرست دانسته است. آنچه را که میرزا آقاخان در «هشت بهشت» پیرامون وابستگی «جمیع قوانین و شرایع» هر دین با «اخلاق قومی که شارع (پیامبر) درمیان ایشان ظاهر می شود» گفته بود، در «صد خطابه» به حجاب هم پیوند داد و نوشت که «تمام کلام مبارک [پیامبر اسلام] برای تادیب و تربیت یک ملت وحشی باربار است [مانند ] حکم غسل و طهارت یا قصه حجاب و عصمت …»؛ پس از این رو همه آن دستورهای دینی را نمی توان در ایران به کار گرفت. چند سالی پس از او، میرزا علی اکبرطاهرزاده (صابر) در سروده ای به نام «ای داد و بیداد اردبیل» از زبان یک مرد اردبیلی که پس از رفتن به باکو و دیدن زن های بی حجاب در شگفت شده بود، سخن گفت که چرا سالیانی دراز خویشتن را از دیدن زنان بی حجاب محروم کرده ام! جلیل محمد قلی زاده در سال دوم ملانصرالدین در باره آزادی زنان نوشت و سربسته از حجاب انتقاد کرد. روحانیون تکفیرش کردند و خود او می گوید که «دوستان نصیحتم کردند که در کوچه و بازار آفتابی نشوم».
شش سال پیش از فرمان مشروطه، میرزا یوسف خان اعتصام الملک، پدر پروین اعتصامی کتاب «تحریر المرأه» (رهایی زنان) قاسم امین، روشنفکر مصری را که از پایه گذاران دانشگاه قاهره بود به فارسی برگرداند و شاید دل نگران از واکنش روحانیون، آن را «تربیت نسوان» نامید. شادروان دهخدا اورا پدر آموزش زنان و جنبش آزادی ایشان خواند و طالبوف تبریزی در نامه ای به میرزا یوسف خان، به او نوید داد که درآینده ای که زنان ایرانی «دعوی تسویه (برابری) حقوق خودرا با نطق های فصیح و کلمات جامع اثبات می کنند»، از او به نیکی یاد خواهند کرد. میرزا حسین خان عدالت که نشریه ای به همین نام در هواداری از مشروطه بیرون می داد و به گفته کسروی از رهبران برجسته جنبش آزادی خواهی در تبریز بود، در شماره چهارم نشریه ترکی آذری «صحبت» که دوسال پس از فرمان مشروطه در تبریز منتشر شد، در نوشتاری زیر نام «کج گبورگه» (دنده چپ) به افسانه آفرینش زن از دنده مرد پرداخت و حجاب را به نقد کشید. نشریه او به دستور انجمن تبریز بسته شد!
در دوران آغازین مدرنیته و سپس جنبش مشروطه خواهی در ایران، گفتگو بر سر حجاب با دو گرفتاری بزرگ دیگر که آموزش دختران و ازدواج اجباری در خردسالگی بود، درهم تنیده شد و شاید بتوان گفت که رودررویی با حجاب جایگاه پایین تری از آن دودیگر می داشت. هواداری از آموزش دختران از همان روزگار پیدایش آموزشگاه های نو درایران آغاز شد و بیزاری از ازدواج زودرس و اجباری دختران خردسال، سالیانی پس از آن به گفتمان مدرنیته ایران راه یافت. در واکنش به این ازدواج های اجباری، همین بس که به ملکزاده خانم (عزت الدوله) یگانه خواهر تنی ناصرالدین شاه اشاره کنیم که در سیزده سالگی به ازدواج میرزا تقی خان امیرکبیر که در آن هنگام پنجاه سال یا بیشتر می داشته درآمد و پس از کشته شدن امیر، اورا که هنوز در سوگ شوهر سیاهپوش بود، به همسری فرزند میرزا آقاخان نوری، کشنده امیرکبیر وادار کردند و سه بار دیگرهم پس از آن اورا شوهر دادند! در واکنشی گله آمیز و خشم آلود به یکی از همین ازدواج ها بود که نوشت «گویا کمینه جزو اسباب بازی سلطنت و صدارتم که هر کس صدراعظم میشود، من باید در خانه او زندگی کنم»! اگر این زندگی خواهر پادشاه صاحبقران باشد، وای برسرنوشت زنان دیگری که گلایه شان به گوش کسی نمی رسیده و فریادرسی نمی داشته اند.
اما گفتگو بر سر حجاب تا هنگام برآمدن آفتاب مشروطه درایران و گسترش انجمن ها و در پی آن گسترش آموزش نو و از جمله دبستان های دخترانه و روزنامه هایی که برای بیداری زنان منتشر می شدند، در نگرفت. کسی مانند بی بی خانم استرآبادی هم که یازده سال پیش از فرمان مشروطه در «معایب الرجال» پرخاش گویان نوشته بود که «ما زنان از کار و کسب و معرفت دورمانده ایم … کارمان فقط با صدمات و زحمات به خانه داری و بچه گذاری می گذرد»، نمی توانست رودر روی حجاب بایستد. در بخشی از همان کتاب با خامه ای اندوهگین می نویسد که در «فرنگ از قرار جغرافیای تاریخی و سیاحتنامه های امَم مختلفه، تمام زن های نجیب تربیت شده عالِم به چندین علم، در سر میز با مردان اجنبی می نشینند و وقت رقص دست مردان اجنبی را گرفته می رقصند. اما آداب اسلام دیگر است. زن های ایران تمام گرفتار خانه داری و خدمتگذاری می باشند، علی الخصوص زن های رعیت.» از گفته های دیگران پیداست که بی بی خانم پایبندی چندانی به حجاب نمی داشته است. فاضل خان گروسی، نویسنده «انجمن خاقان» در باره اش می گوید که او «خوش منظر، عشوه گر، شیطانه، فتانه، مردانه پوش، پیمانه نوش، با یک عالم ناز و آتش انداز خرمن پیر و جوان» بوده است!
سخنان آن بی بی خانم استرآبادی نواندیش و درس خوانده را سالیانی پس از آن، بی بی خانمی از جنوب ایران بازگو کرد. بی بی یا سردار مریم بختیاری، خواهر ناتنی علیقلی خان سردار اسعد و نجفقلی خان صمصام السلطنه که از زنان روشن و با دانش دوران مشروطه و پس از آن بوده، چهل روز بیش نمی داشته که به فرمان پدرش، ایلخان بختیاری، اورا به عقد مردی بیست ساله درآورده اند و پانزده ساله بوده که به خانه آن مرد رفته و همسر او شده است! در بخشی از یادمانده هایش می نویسد که «زن و شوهر اگر با هم موافق هم نشوند باید طلاق نگیرند، با این جور زندگانی به سر برند. در حقیقت لعنت بر این قانون غیرقانون! بدبختانه می ترسم بمیرم و زن های ایرانی را عموماً و زنهای بختیاری را خصوصاً آزاد نبینم.» خود او کمتر حجاب بر سر می داشته و در باره حجاب می نویسد «می گویند زن باید خودش را مثل بادمجان بکند و میان کوچه راه برود و خدا می داند… تمام اخلاق زن های اسلامی برای همین رو گرفت فاسد شده است.» در همین باره می نویسد که «اکنون در تهرانم، دو روز قبل با چادر رفتم مغازه ای در خیابان لاله زار دیدم درون یک مغازه چارقد فروشی خیلی اشیاء طلا و جواهر زیر آیینه گذاشته است به صاحب مغازه گفتم : اینها مال فروش است. جواب داد خیر خانم اینها را خانمها گرو چارقد تور گذاشته اند. دنیایی افسوس خوردم به بدبختی ملت بیچاره ایران که این قدر بی علم و بدبخت می باشد.» پرخاش گویانه به گرفتاری های زنان ایران پرداخته و می نویسد «تمام بدبختی های ما از خودمان می باشد زیرا که نه علم داریم و نه حقوق خود را می دانیم؛ اگر ما هم بدانستیم که برای چه خلقت شدیم البته در اطراف حقوق خود جان فشانی ها می کردیم. ما حالا فکر می کنیم فقط برای رفع شهوت مردها خلق شده ایم یا برای اسارت و کنیزی … ما می توانستیم برای حقوق انسانی خود به تمام ملل عالم تظلم بکنیم و حقوق خود را برقرار بکنیم زیرا که امروز قرن بیستم می باشد … امروز زن های اروپایی در تمام اداره جات دولتی و ملتی مقام بزرگی را دارا می باشند [و] کرسی وکالت را اشغال نموده اند؛ اما ما زن های ایرانی ابدا از عالم انسانیت خارجیم.»
ناگفته پیداست که در گیرودار مشروطه و پیدایش مجلس نمایندگان، نگاه بسیاری از زنان و مردان درس خوانده و یا «فرنگ دیده» نسبت به حجاب و یا دستکم روبنده دستخوش دگرگونی است. از نوشته های روحانیون آن دوره هم پیداست که کنار نهادن روبنده از سوی برخی زنان پیشرو از نگرانی های ایشان بوده و این «بی عفتی» ها را پی آمد همان مشروطه می دانسته اند. اشاره نائینی، روحانی هوادار مشروطه در « تنبیهالامه و تنزیهالمله» به این که «حتی بی حجاب بیرون آمدن زنان و نحو ذلک از آنچه به داستان استبداد و مشروطیت دولت از بحر اخضر بی ربط تر است»، در همین زمینه می باشد. در پاسخ به نگرانی از گسترش بی حجابی در پی آمد مشروطه و رفت و آمد دختران مسلمان با مسیحیان و یهودیان در آموزشگاه های نو، می افزاید که « این همه جانبازی عقلا و دانایان و غیرتمندان مملکت» برای رسیدن به مشروطه «برای فرستادن نوامیس خود بی حجاب به بازار و مواصلت با یهود و نصاری و تسویه (برابری) فیمابین» نمی باشد!
پس از مشروطه هم کوشش زنان برای دستیابی به پایه ای ترین حقوق خویش با واکنش کسانی روبرو شد که هر گردهمآیی زنانه و هرگشایش آموزشگاه دخترانه را با انگ بی حجابی و بی عفتی محکوم می کردند. نخستین انجمن زنانه پس از فرمان مشروطه را علویه خانم، همسر میرزا حسن رشدیه، پدر آموزش نو در ایران، یک ماه پس از فرمان، در خانه محسن خان نطنزی (معاون دیوان) در همسایگی سقاخانه نوروزخان در تهران بنانهاد. انگیزه این انجمن، پرورش دختران دبستانی و پدیدآوردن زمینه درگیری بیشتر زنان در کوشش های اجتماعی و سیاسی بود. آن ساختمان هم، مدرسه پرورش دختران نام گرفت. شوربختا که یکی از نخستین کارهای دولت مشروطه با تحریک برخی از روحانیون و همسایگان آن ساختمان، بستن این انجمن بود که گفته می شد به آموزش دختران و گفتگو برسر کناره گیری از حجابی که می بایست همه بدن ایشان را بپوشاند پرداخته بود. سه سال و اندی پس از فرمان مشروطه، شماره ٧٩ روزنامه شرق در هفدهم فروردین ۱۲۸٩ گزارش می دهد که نخستین «گاردن پارتی» تاریخ ایران که به همت «انجمن مخدرات وطن» در پارک اتابک برگزار شده بود و سخنرانی، نمایش و برنامه های سرگرم کننده داشت و زنان نمایش دهنده از میان ارمنیان ایران بودند، با تکفیر و تحریم روحانیون که آن را نمایش بی حجابی می خواندند روبروشد و تنها شماری چند از زنان توانمند در آن شرکت کردند. تازه این انجمن، پشتیبانی بسیاری از زنان بلندپایه را با خود داشت و ریاست آن با آغابیگم، دختر یکی از برجسته ترین روحانیون نواندیش و مشروطه خواه، میرزا هادی نجم آبادی بود که چند سال پیش از آن در گذشته بود.
پیش از پیدایش آموزشگاه های دخترانه نو در ایران، آن گروه اندک از توانمندانی که در باسوادی دخترانشان سودی می دیدند، آن ها را به مکتب خانه های دینی می فرستادند. مونسالدوله، ندیمه حرمسراى ناصرالدین شاه در یادمانده هایش می نویسد «در هر شهرى بخصوص در تهران، مکتب خانههاى زنانه بود. معلمه و مدیره این مکتبخانهها پیرزنى بود که او را میرزا باجى خانم مى گفتند. دخترها هر روز صبح کتاب قرآن و چاشته بندى، یعنى دستمال بسته ناهار خود را برمى داشتند و چادر و چاقچور مىکردند و روبنده مى زدند و همراه پدر یا برادرشان تا در مکتبخانه زنانه مىآمدند. [در مکتب خانه دختر] چادر و چاقچور و روبنده خودش را برمىداشت، چادر نماز سر مى کرد و توى اتاق مکتبخانه مىرفت. هردختر یک تکه گونى یا پلاس داشت که روى آن مى نشست و پیش خلیفه، یعنى دختر بزرگ تر درس خودش را روان مى کرد. بعد، پاى تشکچه ملاباجى مى رفت و درس خودش را پس مى داد. کتاب درسى دخترها اول از همه قرآن مجید بود.»
پیش از پیدایش آموزشگاه های ایرانی برای دختران، یگانه آموزشگاه مدرنی در تهران که دختران مسلمان زاده را می پذیرفت، «مدرسه عالی اناثیه آمریکایی» یا آموزشگاه دخترانه آمریکایی بود که از ده سال پیش از مشروطه پذیرش انگشت شماری از ایرانیان مسلمان را آغاز کرده بود. یکی از نخستین دانش آموزان این آموزشگاه که سال ها پس از آن از پیشگامان آموزش زنان و رودر رویی با حجاب شد، خانم مهرتاج بدرالدّجی (رخشان تهرانی) است که چگونگی راه یافتن او به این آموزشگاه گواهی از تنگناهای دردناک در برابر رهایی زنان ایرانی است. «موضوع تحصیل در مدرسه آمریکایی به آسانی حل نشد و پدرم (میرزا محمدباقر رضوی، امام الحکما) قبول نمی کرد که من و خواهرم را به مدرسه آمریکایی بفرستد. بنابراین، با خواهر قرار گذاشتیم یک روز از راه حمام فرار کنیم و در منزل علی اصغر خان اتابک که از دشمنان پدرم بود، متحصن شویم. با تدارک قبلی از راه مراجعت حمام سوار واگن اسبی شدیم و به اندرون خانه اتابک رفتیم. مدت یک ماه بست نشستیم تا پدرم موافقت کرد ما را به مدرسه آمریکایی بگذارد.» او نخستین زن مسلمان زاده ایست که یک سال پیش از فرمان مشروطه در داخل ایران دیپلم دبیرستان گرفت و در مراسم فارغ التحصیلی خود بی حجاب شرکت کرد. سالی پس از آن مهرتاج رخشان آموزشگاه دخترانه «ام المدارس» را در تهران بنا نهاد که برای نخستین بار روپوشی را که کلاهکی به آن بسته بود به جای چادر و حجاب برگزید و بارها با انگ بی دینی و دشمنی با حجاب روبروشد و سرانجام نیز آموزشگاهش بسته شد. سروده ای از میرزاده عشقی که چنین آغاز می شود «دلبرا ای که تورا طبع هوس پرور من/ مهربان کرد که دستی بکشی برسرمن»، درباره همین همین مرید نادیده او، خانم رخشان است که سکه ای به پاداش سروده او در نقد به حجاب برای او فرستاده بود.
به چند بَرسَنجی دیگر هم در این زمینه می پردازم. نخستین دبستان دخترانه – پسرانه رشت را ارمنیان این شهر با آموزگاری ماریام باجی هوسپیان در سال ۱۲۶۳ خورشیدی گشودند و نخستین دبستانی که دختران مسلمان را می پذیرفت، سی و پنج سال پس از آن به همت روشنک نوع دوست بناشد. روشنک نوع دوست یکی از زنان سرشناس چپ گرای ایران در آن دوران است که «جمعیت پیک سعادت نسوان» را در رشت بنا نهاد و این گروه و نشریه اش نخستین گروهی است که روز جهانی زن را در سال ۱۳۰۰ خورشیدی در رشت برگزار کردند که بسیاری از زنان بی حجاب و یا بدون چادر در آن شرکت داشتند. در ارومیه، نخستین آموزشگاه دخترانه، هشتاد سال پس از آموزشگاه دخترانه ای که میسیونر مسیحی آمریکایی در این شهر ساخت، گشوده شد. در تبریز، نخستین آموزشگاه دخترانه مسلمان پذیر، چهل سال پس از همتای مسیحی خود گشوده شد. در شهرهای دیگر ایران هم جزاین نمی بوده است.
چند سالی پیش از مشروطه، دکتر خلیل الله خان ثقفی (اعلم الدوله)، پزشک فرانسه دیده مظفرالدین شاه در پاسخ به این پرسش که چرا دخترش را به آموزشگاه دخترانه آمریکایی فرستاده است، گفته بود «ازآن جایی که مدرسه دخترانه دولتی نداریم» و درخواست کرده بود که شاه، آموزشگاهی برای دختران بنا کند که می دانیم به جایی نرسید. نخستین گام را برای براه انداختن یک دبستان دخترانه، طوبی رشدیه، یکی از دختران میرزاحسن رشدیه برداشت. او سه سال پیش از فرمان مشروطه، با پشتیبانی پدر و مادرش دبستان «پرورش» را با ۱٧ شاگرد در بخشی از منزل خویش به راه انداخت که چهار روز پس از گشایش آن، فراشان دولت مظفرالدین شاه تابلوی آن را پایین کشیدند و دبستان را بستند. نخستین مدرسه دخترانه پس از مشروطه را بی بی خانم استرآبادی با نام «مدرسه دوشیزگان» در همان سال فرمان مشروطه به راه انداخت که در کوتاه زمانی با فتاوی شیخ فضل الله نوری که باور داشت «اباحه مسکرات و اشاعه فاحشه خانه ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان» همه کفرآمیزاند و سید علی شوشتری که می گفت «وای به حال مملکت مسلمانی که مدرسه دخترانه در آن باشد»، بسته شد.
این نامه دردناک هم که در همان هنگام در شماره ششم روزنامه مجلس آمده، گویا به خامه همین بی بی خانم استرآبادی، پس از بستن آن دبستان خانگی است که بر«مدیران رتق و فتق امور واجب است که در این هنگام درخت سعادت ابدی در باغ مراد ملت بنشانند و اساس ترقی و پیشرفت این مملکت را بر پایه استوار نهند و به تربیت نسوان بپردازند… آیا میتوان گفت اهل ایران با هوش طبیعی و استعداد خداداد احتیاج نوع را به ترویج علم وصنعت احساس نکردند؟ نه بلکه به واسطه این بود که آنها زنهایشان را تربیت کردند…. ملت ایران زودتر از ملت ژاپون با اروپا مراوده پیدا کرد، چرا مثل آنها ترقیات عصر جدید را فرا نگرفت؟ … همه به واسطه این نکته است که زنهای فرنگی به واسطهی علم معنای هیأت اجتماعیه را میفهمند ولی زنهای مسلمان جز کینه ورزی با یکدیگر، تربیت کودکان به مقتضای سلیقه خود، چیز دیگری نمیدانند… وقتی که آموزگاران و مربیان اولیه اطفال را تربیت نکنند، جوانان، مردان و پیران با تدبیر نخواهیم داشت.»
شاید گمان شود که ستیز بسیاری از روحانیون با گشایش آموزشگاه های دخترانه تنها برخاسته از دشمنی ایشان با دانش آموختن دختران باشد. در این جای گفتگو نیست که برخی از خشکمغز ترین ایشان از این انگیزه با دانش آموختن دختران دشمنی می ورزیده اند. بگذریم که گزارش گفتگوهای مجلس اول و یادداشت هایی که از آن دوران بجای مانده براین گواهی دارند که درمیان مشروطه خواهان هم گروهی از روحانیون و هم پیمانان ایشان با گشودن آموزشگاه های نو برای دختران مخالف بوده اند و همان مکتب خانه های قدیم و درس ملاباجی ها را برای ایشان کافی می دانسته اند. در میان هواداران آموزشگاه های نو برای دختران هم باور برخی از نمایندگان این بوده که دختران نباید همه دانش ها را فرا بگیرند و «در امور خاصه رجال از قبیل علوم پلیتیکى و امور سیاسى فعلاً مداخله شان اقتضا ندارد!»
راستی این است که ستیز بیشتر روحانیون و بخش بزرگی از مردان ایران با گشایش آموزشگاه های دخترانه، بیم و هراس ایشان از «رواج بی عفتی و بی حجابی» میان دختران بوده است. هم از این روست که همان هایی که با گشایش «مدرسه دوشیزگان» از سوی بی بی خانم استرآبادی که به گمان ایشان «مدرن» شده بود و یا «ام المدارس» خانم رخشان که مانتو به جای چادر تن دختران می کرد، دشمنی می ورزیدند، در برابر گشایش دبستان «ناموس» که می کوشید «اسلامی» رفتار کند و زیرکانه روضه خوانی های ماهانه را هم به اهل دین پیشکش کرده بود، واکنشی سربسته تر نشان دادند.
نخستین «ناموس» را یک سال پس از گشایش مجلس مشروطه، طوبی آزموده، که پدر و همسرش هردو نظامی بودند، در خیابان شاهپور تهران بنا نهاد. آزموده که در آن هنگام بیست و دو سال بیش نمی داشت و از آن آزمون پیشین بی بی خانم درس گرفته بود، برای راضی کردن اهل منبر و عوام، چند درس دینی را هم به برنامه های خویش افزود. او و مهرتاج رخشان را می توان پایه گذاران آموزش دختران در ایران دانست. کار ناموس چنان بالا گرفت که هشت سال پس از گشایش نخستین دبستان، نزدیک به ۳۴۰۰ دانش آموز در شش آموزشگاه درس می خواندند. راستی این است که بسیاری از آموزگاران ناموس از پیشگامان جنبش زنان و رودر رویی با حجاب بودند و نیز بسیاری از درس خواندگان آن آموزشگاه ها، در جنبش بیداری زنان و گشودن درهای تازه به روی زنان ایران کوشا شدند.
ماهرخ گوهرشناس، دختر میرزا جعفرخان از بازرگانان توانمند تهران، گشایش دبستان «ترقی بنات» را در خیابان ظهیرالدوله، دوسال از شوهرش، میرزا محمد باقر تاجر پنهان کرد و آن گاه که شوهر از راز او آگاه شد فریاد برآورد که پاسخ پدرت را در آن دنیا از این بی دینی و بی عفتی تو چگونه بدهم؟ دکترقدسیه حجازی، نخستین زن وکیل دادگستری که در دادگاه به دفاع حقوقی از متهمی پرداخت، آموزش خویش را در همین ترقی بنات آغازکرد که سالیانی پس از آن دبستان فروهر نام گرفت. بر ماهرخ امیرصحی هم که در همان سال ها آموزشگاه دخترانه «تربیت نسوان» را بنانهاد و همسرش میرزا اسدالله مجتهد بود، انگ بی دینی و بی حجابی زدند. بگذریم که زندگی آتی او نشان داد که دستکم آن انگ بی حجابی چندان هم بیجا نبوده است! خانم دره المعالی، دختر پزشک ناصرالدین را بسیاری پایه گذار نخستین دبیرستان دخترانه در تهران می دانند. هم اوست که در سال پایانی زندگی اش به همراه ندیم الملوک که او نیز از کوشندگان حقوق زنان و مبارزه با حجاب و دارنده آموزشگاه دخترانه «تربیت» می بوده، سیگاردان و گلدان نقره ای را به پاس سروده های حجاب ستیزانه ایرج میرزا برای او فرستادند. سروده ایرج میرزا به نام «دو هدیه» درباره این دو زن است. او ایشان را زنانی به شمار آورده که «دست شهامت از آستین» بیرون نموده «تا بردرند پرده جهل از رخ بنات».
پانزده سال پس از گشایش نخستین دبستان دخترانه، در سرشماری سال ۱۳۰۱ خورشیدی، شمار «محصل مسلمان ذکور و اناث» تهران را ۱۴۱۳۰ نفر برآورد شده که از این شمار، ۴۲۲۶ تن دانش آموزان آموزشگاه های دخترانه اند. تنها گروه دینی که شمار دانش آموزان دختر و پسرش با یکدیگر نزدیک است، ارمنیان تهران اند که از ۶٠٩ دانش آموز، چهل و پنج درسد دخترند.
پیشگامان روزنامه نگاری زنان هم در کانون مبارزه با حجاب بودند. دانش نخستین نشریه زنان ایرانی است که دو سال پس از فرمان مشروطه و هفتاد و پنج سال پس از نخستین روزنامه ایران، بیرون داده شد. این نشریه را خانم دکتر سمیه کحال جدیدالاسلام همدانی که فرزند یکی از یهودیان سرشناس مسلمان شده همدان و همسر حسین خان کحال بود، منتشر می کرد. اگرچه او می کوشید از سیاست و گفتگوی آشکار بر سر حقوق سیاسی زنان به دور بماند، خواه نا خواه در باره پوشش زنان و آموزش ایشان می نوشت: «خانم نجیبه محترمه اگر سواد ندارد باید فوراً در پی تحصیل سواد براید و درس بخواند؛ زیرا زن بی سواد صاحب عقل و تمیز نخواهد شد. و اگر سواد دارد باید بیشتر اوقات خویش را مصروف روزنامه خواندن نماید؛ به جهت این که کسی که روزنامه می خواند، همه چیز می داند.» مریم عمید سمنانی (مزین السلطنه) با پشتیبانی پدرش، میرزا سید رضی رئیس الاطباء، پزشک قشون ناصرالدین شاه، دو هفته نامه «شکوفه» را که دومین نشریه زنان ایران بود منتشر کرد. با «خرافه پرستی و اعتقاد به موهومات» و بیسوادی زنان مخالف بود. از یک نوشته اش پیداست که گفتگو بر سر حجاب در آن سال های نخستین پس از فرمان مشروطه درگرفته است: «این چه رفتار و حرکاتی است که بعضی از زنها یا بعضی از مردها دارند… به چه طریقه و مذهب صحیح است که در معبر عام، قرق اسلامی را شکسته، پرده اسلام را دریده، بدون پرده و حجاب» بیرون آیند؛ این «خانمها هر چه زیور و زینت و لباسهای شیک و خودسازی دارند، از برای مردهای نامحرم در بازار و بیابانها و معبرها دارند». اما بی پروایی روزافزون خانم عمید در پشتیبانی از حقوق زنان گواهی براین بود که او و دیگر نویسندگان شکوفه خواهان دریدن همه پرده های گرفتاری زنان ایران بوده اند. او در شماره هفتم شکوفه می نویسد «زن و شوهری ایرانی ها زناشویی نیست؛ بلکه مرده شویی است و زن و شوهری اجباری است.» پس از این که مجلس دوم مشروطه نیز پذیرای شرکت زنان در انتخابات نشد، شکوفه در سال ۱۲٩۲ فهرستی را از دوازده زن که به داوری ایشان توانایی نمایندگی مجلس را داشتند به چاپ رساند و از مردان خواست که اگر به راستی آزادی خواه اند، به این زنان نیز رای بدهند. مریم عمید پس از بازداشت مجله اش به جرم «مساوات طلبی»، نوشت که این آگهی را به «کثرت اصرار و ابرام پاره ای از مخدرات» چاپ کرده و پیمان سپرد که پس از این چنین نکند و از سیاست مردانه ایران برکنار بماند! از آن پس شکوفه آرام تر شد و یکی دوبارهم در پاسداری از حجاب نوشت.
کار نقد آشکار به حجاب را روزنامه های دیگری که پس از دانش و شکوفه منتشر شدند آغاز کردند. نخستین آن ها زبان زنان بود که بی گمان از همان نخستین هفته های انتشارش در اصفهان در سنبله (شهریور) سال ۱۲٩۸خورشیدی، به گسترش اندیشه بیداری زنان پرداخت. گزینش نام «زبان زنان» در جامعه ای که زنان در پیشگاه نامحرمان سخن نمی گفتند، خود گواهی از پرخاش او و همکارانش به ارزش های چیره جامعه بود. خانم صدیقه دولت آبادی که خود از یک خانواده روحانی نواندیش برخاسته بود، سالیانی پس از آن در تیرماه ۱۳۱۱ در چهارمین شماره سال دوازدهم «عالم نسوان» نوشت که «زبان زنان اول نامه بوده که توانست اسم زن به خود بگیرد و با فکر زن و قلم زنان نوشته شود اهمیت موقعی داشته باشد. چون که در آن تاریخ در اصفهان فناتیک به طبع می رسید». زبان زنان را بارها تکفیر کردند اما بسته شدن آن پس از دوسال ، پی آمد هم پیمانی هواداران پیمان ۱٩۱٩ وثوق الدوله با برخی از روحانیون و منبری های اصفهان بود. در واکنش به یکی از سهمگین ترین یورش ها به دفتر این نشریه، سردبیر آن نوشت که «ما را عشق وطن، ما را آرزوی پرورش مشروطیت ایران و مارا افتخار خدمت در نگهداری استقلال با معنی ایران به میدان معارف دواند. ما برای رستگاری ملت از روزگار تاریک و برای نجات خواهران بی نوای خود و برای یاری وطن قلم به دست گرفتیم. ما از کشته شدن باک نداریم و بلکه به فداشدن در راه وطن و ملت آزاد خود افتخار می کنیم.» در یک شماره پس از آن گزارشی از سنگسارشدن دفتر و رفتن به جایی دیگر داده و می افزاید که «اگر آن ها می خواهند ما از بیداری عوام دست بکشیم .. این ها همه خیالات خام است. ما ایران را می پرستیم.» صدیقه دولت آبادی از پیشگامان مبارزه با حجاب درایران بود.
نامه بانوان که چهارمین نشریه زنان ایران بود و از سال ۱۲٩٩ خورشیدی با این پیام که «این روزنامه براى بیدارى و رستگارى زنان بى چاره و ستمکش ایران است»، آغاز به کار کرد و دو روز پس از دومین شماره توقیف شد! انگیزه توقیف هم این بود که خانم شنهاز آزاد، دختر میرزا حسن رشدیه، در شماره نخست آن مجله که او سردبیرش بود، از جمله به «کفن سیاه» زنان ایران پرداخت و نوشت که «حجاب خرافه و موهومات و حصار سنت، جلوی دیدگان زنان و مردان را در این کشور سد کرده است». در شماره سوم برای این که بتواند به کار خود ادامه دهد، اندرز مردان «مشروطه خواه و مدرن» را پذیرفت و ناباورانه نوشت که «لفظ حجاب را در اینجا با وجود اضافه به سوی موهومات و تأکید با قیدهای کهنه پرستی، تأویل به چادر و روبند زنان کرده و چنان وانمود می نمایند که مخالف این حجاب هستیم و حال آنکه مقصود ما روبند زنان نبوده بکله بالصراحه گفتیم که موهومات و قیدهای کهنه پرستی» است!
شهناز آزاد، افزن براین که در سایه پدر و مادری نواندیش و بادانش پرورش یافته بود، از پشتیبانی همسر روشن بینش، ابوالقاسم آزاد مراغه ای نیز برخوردار می بود. شاید بتوان گفت که در آن دوران، این زن و شوهر هم اندیش و هم خامه از گوهر های نایاب مدرنیته ایرانی بودند. صدیقه دولت آبادی که درآن هنگام زبان زنان را در اصفهان دبیری می کرد، از گشوده شدن جبهه تازه ای در تهران چنان شادمان شد که در شماره سی ام آن هفته نامه نوشت «خواهرگرامی ما بانو شهناز آزاد یکی از دختران وطن پرست ایران است که در دامن پدر دانشمند بزرگوارشان، دانا و برومند و توانا پرورش یافته و خوشبخت تر آن که در رفاقت زندگی پیمان زناشویی با دانشمند فرزانه آقای حاج میرزا ابوالقاسم خان آزاد مدیر روزنامه آسایش بسته و اکنون دو عضو در یک روح برای پیشرفت تجدد کار می کنند.» این گفته دولت آبادی که از دل برمی خواست، شاید اشاره ای ناخواسته به ازدواج ناکام خود او با مردی باشد که سال ها از او بزرگ تر می بوده و هیچ نزدیکی با اندیشه و کوشش های او نمی داشته است.
ابوالقاسم آزاد مراغه ای، فرزند میرزا عبدالمحمد ثقه الاسلام از مجتهدین آذربایجان بود و خود او نیز پس از آموزش درس دینی در نجف، با رخت ملایی به ایران بازگشت و به جای دنبال کردن اجتهاد، راهی خارج شد و پس از پانزده سال به ایران بازگشت و به روزنامه نگاری پرداخت. او نخستین روزنامه پارسی نویس را با نام «نامه پارسی» در «یکم خردادماه ۵۱۳۵ باستانی» (۱۲٩۵) منتشرکرد. می نویسد که «درآغاز جنگ جهانگیر پیشین به ایران برگشته با دختر نوشین روان حاج میرزا حسن رشدیه بنیانگذار آموزشگاه های جدید در ایران ازدواج کردم و در نخستین روز به وی گفتم که شما نباید از مردان رو بگیرید و باید برای رفع و آزادی زنان از کفن سیاه اقدامات کنیم. همسرم در پاسخ گفت: اغلب و اکثر ملت زمامداران و پیشوایان ایران کاملا مخالف این مرام هستند ما را تکفیر و واجب القتل خوانده از هیچگونه اضرار و آزار کوتاهی نخواهند کرد. جواب دادم اقدامات سرّی و با احتیاط خواهیم کرد و امیدوارم با تدابیر لازمه به مقصود برسیم.» گفتنی است که این شهناز آزاد، یکی از دو دختر میرزا حسن رشدیه از همسر دوم او علویه خانم است که پدر برای آموزش آن ها سرشان را تراشید و رخت پسرانه در برشان کرد تا بتوانند به آموزشگاه او بروند. نام «پسرانه» خانم شهناز رشدیه در خردسالی و پبش از آشکار شدن آن راز، میرزا عبدالله بوده است!
پوراندخت رشدیه، عروس میرزا حسن، آن ماجرا را این گونه بازگو می کند: «میرزا حسن خان مىخواست دخترانش هم با سواد باشند اما در تبریز مدرسه دخترانه نبود. سر دو دختر کوچکش که شهناز و مهین بانو نام داشتند، تراشیده بود و به آنها لباس پسرانه پوشانده بود تا به مدرسه پسرانه بروند. کسى نمى دانسته که این ها دختر هستند. پدرم (فرزند رشدیه از همسر نخستین او) تعریف می کرد که به شهناز مى گفته اند میرزا عبدالله و مهین بانو را بدرالدین صدا مى کرده اند. میرزا عبدالله روى نیمکت کنار پدر من (برادر بزرگ ترش) مى نشسته و پدرم می دیده که گوش اینها سوراخ است. وقتى مى پرسیده که چرا؟ آن دو می گفته اند ما در بچگى مریض شده ایم و دکتر گفته که گوش تان را باید سوراخ کنید تا خوب شوید. اما یک روز پدر من … به اندرون مى رود، پرده را که کنار مى زند، ناگهان می بیند که میرزا عبدالله با شلیته سر حوض نشسته» است!
کوشش های این زن و شوهر در راه بیداری زنان و مبارزه با حجاب، به بازداشت های چندباره این دو از سوی شهربانی انجامید. ابوالقاسم آزاد مراغه ای مردی بود که به راستی به برابری حقوق زن و مرد باور می داشت و همسرش را همکار و هم اندیش خویش می دانست. کارهای فرهنگی و روزنامه نگارانه گسترده ای کرده بود که «فرهنگ نوبهار»، نخستین فرهنگ پارسی – انگلیسی ایران از آن جمله است که به گفته خودش «بدبختانه براثر بارها حبس و تبعید من و خانواده ام به جرم پیشوایی آزادی زنان و کشف حجاب همه آن ها از میان رفته» است. نیک است که بیافزایم، زبان زنان و نامه بانوان تنها نوشته های زنان را برای چاپ می پذیرفته اند.
در همان سال که شهناز آزاد سردبیری نامه بانوان را در تهران می داشت و صدیقه دولت آبادی سال دوم زبان زنان را در اصفهان با دشواری های بسیار می گذرانید، در مشهد، فرخ دین پارسا و همسرش فخرآفاق پارسا دوهفته نامه «جهان زنان» را منتشر می کردند که بیش از چهارشماره به درازا نکشید و پس از شش ماه «فترت»، شماره پنجم آن در سال ۱۳۰۰ خورشیدی در تهران منتشر شد. محمد صدر هاشمی، گردآورنده «تاریخ جرائد و مجلات ایران»، در باره آن می نویسد که «انتشار جهان زنان در تهران غوغایی برپا کرد و مندرجات آن را جمعی مخالف دین دانسته و خواهان مجازات موسس و ناشر مجله گردیدند.» انگیزه این واکنش هم نخست نوشته ای بود از سوی فخرآفاق پارسا زیر نام «ازحالا» که در آن سردبیر گفته بود اینک در ایران زمان آن فرا رسیده که زنان « با مردان در کوچه و بازار و حجره و اداره و کارخانه و مواقع خطر همراه باشند.» دو نوشته «کفرآمیز» دیگر هم در همان نخستین شماره تهران، یکی به خامه مریم رفعت زاده در باره «لزوم تعلیم برای زنان» بود و دیگری درباره «موقعیت دردناک زنان ما و لزوم توجه به وضع ازدواج». روزنامه بسته شد و به دستور قوام السلطنه، فخرآفاق پارسا که در آن هنگام بیست و پنج سال می داشت، به همراه همسرش از تهران تبعید شد و دوسالی را در تبعید به سربرد. همان صدرهاشمی یاد شده می افزاید که «فخرآفاق پارسا اول زنیست در ایران که به نام مطبوعات دچار تبعید» شده است. فرخ دین پارسا در باره همسرش نوشته است که «خانم من هم مانند سایر خانم ها سرگذشتی ندارند… از آغاز زناشویی روح آزادی طلبی و آزادمنشی داشته، حجاب را مانع ترقی اجتماع می شناخته است.»
بی آنکه بخواهم از ارج کارهای روزنامه نگارانه و آزادیخواهانه فخرآفاق پارسا و نیز کوشش های آتی او در «جمعیت نسوان وطنخواه» بکاهم، باید بیافزایم که نخستین زن روزنامه نگار ایرانی که بدون پیوست با همسرش دستگیر و تبعید شد، خانم فخرالسلطنه فروهر، از پایه گذاران آن جمعیت است که در سال ۱۳۰۱ بنا نهاده شد و در پایین به آن خواهم پرداخت. او در نشریه آن انجمن می نوشت اما تبعید او به بهانه نوشتاری بود که در همان سال از او در روزنامه «شرق» به سردبیری علی دشتی چاپ شد و تبعید بیست روزه وی را به قم به دنبال داشت.
در دوران جنبش مشروطه و سال های پس از آن، انجمن های پنهان و نیمه پنهانی در میان زنان ایرانی شکل گرفت. «انجمن حریت نسوان» یا «آزادی زنان» که همزمان با فرمان مشروطه پاگرفت، «انجمن مخدرات وطن» که پنج سال پس از مشروطه بنا شد، «شرکت خواتین اصفهان» که به همت صدیقه دولت آبادی در سال ۱۲٩٧ ساخته شد و بسیاری انجمن های آشکار و نهانی که در گوشه و کنار ایران پدیدار شدند، هریک جایگاه بلندی در چالش آزادی خواهی زنان می داشتند. اما تا به گاه پیدایش «جمعیت نسوان وطنخواه»، هیچ گروه گسترده و سازمان یافته ای از زنان، رودر رویی با حجاب را با ازدواج دختران خردسال و آموزش زنان پیوند نداده و آشکارا به گسترش بی حجابی نپرداخته بود. پایه گذاران این انجمن، گروهی از زنان سرشناش و کنشگر ایرانی بودند که در میان آن ها کسانی با اندیشه های لیبرال دموکرات و سوسیال دموکرات هم به چشم می خوردند.
آغاز کننده این کوشش، بانوی بیست و هفت ساله آزادی خواهی به نام محترم اسکندری، دختر محمد علی میرزا اسکندری (شاهزاده علیخان) بود که در سال های گذشته بسیاری کوشیده اند که وی را از کمونیست تا فراماسون بخوانند. در پاره ای از نوشته هایی که اینک به نام پژوهش با انگیزه بدنام کردن پایه گذاران جنبش زنان ایران و به ویژه کوشندگان برگرفتن حجاب روان گردیده، محترم اسکندری را از شمار کسانی می خوانند که به همراه پدر در نشست های انجمن آدمیت که کسانی به نادرست و دشمنانه آن را پاره ای از ساختار فراماسونری می خوانند، شرکت می داشته است. انجمن آزادی خواهانه نیمه سری «جامع آدمیت» را عباسقلی خان آدمیت، پدر شادروان فریدون آدمیت، در سال ۱۲٧۵ خورشیدی که یکسال پس از زاده شدن محترم اسکندری است به یاری گروهی از هم اندیشان آزادی خواه بنا نهاد و پس از به توپ بسته شدن مجلس، این انجمن بسته شد. چگونه می توان پذیرفت که در آن هنگام که زنان را در سیاست به بازی نمی گرفته اند، دختری خردسال که به گاه بسته شدن انجمن آدمیت ده سال بیش نمی داشته، از شرکت کنندگان در آن گروه می بوده و یا در آن سن و سال با اجتماعیون عامیون یا گروه های چپگرای قفقاز پیوند می داشته است؟
به هر روی آشکار است که پایه گذاران آغازین جمعیت نسوان وطنخواه از پیشینه ها و باورهای اندیشه ای گوناگون می بوده اند و در پایه گذاری این گروه هم به سان بسیاری دیگر از کوشش های آزادیخواهانه در آن دوران، روشنفکران عدالتخواه با گرایش های سوسیال دموکراتیک، شرکت می داشته اند. این افسانه را که این انجمن سوسیالیستی می بوده و یا کمونیست ها آن را درست کرده بودند، سال ها پس از آن ساختند تا بستن آن انجمن را آسان تر کنند. راستی این است که چپ ترین گروه زنان که این جمعیت را ناتوان می دانستند، چندماهی پس از آغاز کار جمعیت نسوان وطنخواه از آن بریدند و گروه کوچک «انجمن بیداری زنان» را برپاکردند که دو سال و اندی پابرجا ماند.
پیشتر گفته شد که پایه گذاران انجمن نسوان وطنخواه از پیشینه ها و گرایش های گوناگون می بوده اند. نخستین منشی انجمن، نورالهدی منگنه (منیرالسلطنه)، فرزند میرزا علی مشیر دفتر بود. پدر بزرگ نورالهدی، میرزا محمد حسین، سررشته دار دولت قاجار است که چون کار مُهر و منگنه دفتر کل در دست او بود، خاندان ایشان منگنه نام گرفت. اگرچه در آغاز بی حجاب بود و از پیشگامان مبارزه با حجاب به شمار می آمد، در سروده هایش در سال های پایانی زندگی از آن رفتار جداشد و سوی «ایمان و حجب» را گرفت.
افزون بر محترم اسکندری، یکی از سرشناس ترین پایه گذاران انجمن، مستوره افشار فرزند جمشید افشار بگشلو (مجدالسلطنه)، زاده ۱۲۶۸ خورشیدی بود که پس از درگذشت نا بهنگام محترم اسکندری در بیست و نه سالگی، ریاست این انجمن را تا پایان کار در دست گرفت. از دیگر پایه گذاران این انجمن فخرآفاق پارسا و شهناز رشدیه آزاد بودند که پیشتر نام آن ها رفت. فخر عظمی ارغون ( فخرعادل خلعتبری)، سخن سرا و سردبیر آتی «آینده ایران» و مادر بانوی شعر ایران، سیمین بهبهانی یکی دیگر از کوشندگان انجمن بود که در واکنش به رفتار با زنان چنین سرود:
صبا زقول من این نکته را بپرس از مرد/ چرا ضعیفه در ان مُلک نام من باشد؟
اگر ضعیفه منم از چه رو به عهده من/ وظیفه پرورش مرد پیلتن باشد؟
داستان این انجمن را از خامه سعید نفیسی که از مردان پیوسته به این انجمن بوده بخوانیم.
« سی و دو سال پیش،(۱۳۰۲) روزی که تنگ غروب از خانه پدری در آغاز خیابان چراغ برق به راه افتادم تا به جلسه ای که در آن زمان محرمانه ترین محافل تهران بود بروم، چون گذارم به لاله زار افتاد هنوز شهربانی تهران مردان را مجبور می کرد که از یک پیاده رو، و زنان را وا می داشت از پیاده رو دیگر بروند… زنی نبود که چادری سیاه سراپای او را از فرق سر تا مچ پا نپوشانده باشد… مضحک تر این است که رئیس نظمیه سوئدی بود، یعنی از کشوری آمده بود که آزادی خواه ترین کشورهای جهان… خانم مستوره افشار مرا به خانه ای که با پدر و مادر و خواهران و برادرش در پشت هنرستان دولتی امروز، در خیابان موزه در اجاره داشت به جلسه «محرمانه» و مرد ندیده «جمعیت نسوان وطن خواه» دعوت کرده بود. شما نمی دانید در آن زمان، در آن سی و دو سال پیش، این چه کار ناکردانی و ناشدنی و ناچار خطرناک و جسورانه ای بود که حتی جوان بسیار جسور بی باک و خود سر و حرف ناشنوی چون من را به اندیشه وادار می کرد… از در اطاقی که در دست چپ بود خانم مستوره افشار که پیش از آن، از چند ماه پیش افتخار شناسایی او مرا دست داده بود بیرون آمد… من چند سالی بود که سوگلی مهم ترین روزنامه های تهران شده بودم. در برخی از آنها خانمی هم چیز می نوشت. در باره زنان می نوشت. خوب می نوشت. من هم با او هم دردی می کردم… ناچار در میان من و آن خانمی که در همین زمینه کار می کرد رابطه ای برقرار شد. من تصور کردم که با چادری سیاه و روگرفته روبه رو خواهم شد. نامه ای با خط روشن خود به توسط یکی از روزنامه ها، روزنامه نیم رسمی ایران، که آقای زین العابدین رهنما اداره می کرد به من نوشته بود و خواستار شده بود به دیدنش بروم. در همان اطاقی با او روبه رو شدم که امروز جلسه انجمن نسوان وطن خواه در آن تشکیل شده بود.
باور کنید در ورود به آن اطاق خود را گم کردم و دست و پا را نشناختم. تا مدتی سر به زیر افکنده بودم و جرات نداشتم به اطراف و جوانب بنگرم. از این عجیب تر و نامترتب تر آن زمان چیزی در جهان نبود. گرداگرد اطاق سیزده چهارده تن زنان جوان یا اندکی مسن تر نشسته بودند؛ عجیب تر آن که رویشان باز بود، باز عجیب تر آن که مرا در میان خود پذیرفته بودند. خانم صاحب خانه بود و سه تن خواهران کهتر از او: توران، آلجای و هایده. خوب به یاد دارم خانم نورالهدی منگنه، خانم های قهرمانی، خانم حاج میرزا ابوالقاسم آزاد مراغه ای [شهناز رشدیه آزاد]؛ خانم فرخ دین پارسا [فخرآفاق پارسا]؛ خانم [ملوک] اسکندری را نخستین بار در آنجا دیدم. پیداست مرا برای چه کار در جلسه هیئت مدیره جمعیت خود پذیرفته بودند. نخست از قدم ها و قلم هایی که برداشته بودم از من تشکر کردند. چرا تشکر کردند- نمی دانم. مگر من چه کرده بود؟ برای مادرم، برای خواهرانم، برای دختران و زنان خانواده ام، برای همسر آینده ام، برای دختران آینده ام، برای حق و حقیقت، برای ایران بزرگ، ایران جاودانی من، برای بشریتی که از همه چیز بالاتر است و اگر نباشد هیچ نیست قدم برداشته بودم. این دیگر تشکر نداشت. گفتگوی آن روز ما بسیار ساده بود. طبیعی تر از آن چیزی نبود. می خواستند در آزادی و ترقی زنان به کوشند. می خواستند مجله جمعیت نسوان وطن خواه را دایر کنند که به زودی به راه افتاده و یازده شماره آن در سه سال از ۱۳۰۲ تا ۱۳۰۵ به مدیری خانم شاهزاده ملوک اسکندری منتشر شد. من در هیچ کدام از کارهای اجتماعی که در این زندگی پرشور کرده ام به اندازه این کار مغرور و مفتخر نیستم و آن را از بالاترین مفاخری که بهره ام شده است می دانم.»
درگیری این پیشگامان حقوق زنان با پاره ای از روحانیون، منبری ها، مردان هوادار سنت و توده واپس مانده، گسترده بود. چند ماه پس از بنای انجمن، به پیشنهاد نورالهدی منگنه، بنا براین شد که نمایشی را در منزل ایشان برای زنان برگزار کنند. برای پرده پوشی هم چنین وانمود کردند که نمایشی درکار نیست بلکه عروسی نوکر و کلفت خانم منگنه درآن شب برگزار می شود! فراموش نکنیم که پایه گذاران انجمن از خاندان های سرشناس و توانمند ایران بودند و هم ازاین رو گمان می کردند که با آگاهانیدن سرپاس محمد درگاهی رئیس شهربانی که از نزدیکان رضا شاه پهلوی (در آن هنگام رئیس الوزا) بود، گرفتاری چندانی نخواهند داشت. خانم وارتوتریان، ایرانی ارمنی که از نخستین زنان تاتر ایران است به همراه چند تن از زنان وابسته انجمن، هنرپیشگان این نمایش یا «عروسی» بودند. به هر روی راز پنهان زودتر از برنامه آشکارشد و منبری ها با میدان داری میرزا عبدالله واعظ که سالیانی پیش از آن از یاران هم اندیش شیخ فضل الله نوری بود، به خانه خانم منگنه یورش بردند و از برگزاری آن نمایش جلوگیری کردند. چند روز پس از این رویداد، خانه ایشان به این انگیزه که «مرکز بی حجابی شده» غارت شد و نشانی از پاسبانان آقای درگاهی در جلوگیری از این دزدی نبود. با همه گرفتاری ها، شمار پیوستگان به این انجمن افزایش یافت و گاه سدها تن در نشست های هفتگی آن شرکت می کردند.
یکی دیگر از کوشش های ناکام اما ارجمند در برابر حجاب در سال های آغازین پادشاهی پهلوی، کاری بود که شهناز رشدیه و ابوالقاسم آزاد که پیشتر به آن ها پرداختم، آغاز کردند که شوربختا با واکنش شهربانی روبروشد. در سال ۱۳۰۶، این زن و شوهر با گروهی دیگر از نواندیشان، انجمن «کشف حجاب» را در تهران بنانهادند. گزارش برهم زدن گردهم آیی های انجمن کشف حجاب از سوی شهربانی و دستگیری آزادها در روزنامه های ایران نیامده است. اما گزارشگر روزنامه انگلیسی دیلی تلگراف در روز سه شنبه، دوازدهم خرداد ۱۳۰۶ (سوم ژوئن ١٩۲٧) از تهران گزارشی داد که گواه برهم زدن یکی از این گردهمایی هاست. «تهران ـ سه شنبه ـ مبارزهای که بانوان متجدد و روشنفکر ایران برای آزادی زنان آغاز کرده اند، ممکن است بالا بگیرد و به کشمکش و درگیری میان مقامات دولتی و رهبران این جنبش بیانجامد. به درخواست مکرر نمایندگان روحانیون و بنا به گفته ای، به خواهش شوهران غیرتی و حسود، شب گذشته، نیروهای انتظامی به باشگاهی که زنان بیحجاب با لباسهای شبانه آخرین مد پاریس، با مردها اجتماع کردند، حمله بردند. مدیر باشگاه که علاقه زیادی به آزادی زنان و شرکت آنها در مسائل اجتماعی دارد، بازداشت و زندانی شد و هنوز معلوم نیست چه جرمی علیه او اعلام خواهد شد. زنها اجتماعاتی تشکیل داده، علیه بی سوادی و عقبافتادگی زنان به اولیای امور اعتراضات شدیدی نمودهاند.»
پس می توان گفت که با گسترش آموزش دختران، پیشگامی روزنامه های زنانه و پیدایش انجمن های زنان در گوشه و کنار ایران، تا پایان ده نخست سده کنونی، نه تنها رودر رویی آشکار با حجاب گسترش یافته بود، که بسیاری زنان درس خوانده یا توانگر نیز حجاب را کنار نهاده بودند و یا پیروی سختگیرانه ای از آن نمی کردند. یک نمونه آن، ماجرای «ناکامل بودن حجاب» همسر رضاشاه، دو دختر او و گروهی از زنان همراه ایشان در یکی از غرفه های رواق ایوان آیینه آستانه حضرت معصومه در قم در شب نوروز سال ۱۳۰۶ خورشیدی بود که به واکنش شیخ محمد بافقی و دستور او برای بیرون رفتن زنان دربار از حرم انجامید که سفر شتابان رضاشاه را به قم و کتک خوردن و تبعید بافقی را به دنبال داشت. یکسال پس از آن، سفر امیر امان الله خان پادشاه افغانستان و همسر بی حجابش ثریا به ایران واکنش گسترده ای را از سوی روحانیون برانگیخت که به جایی نرسید و این بار کسی کتک نخورد و امیر امان الله خان پس از دوهفته در سی و یکم خرداد راهی کابل شد.
سیاست و نیازهای دولت هرچه بود، زنان ایران، برکنار نهادن حجاب و گزینش تن پوش های اروپایی را آغاز کرده بودند. رسم چادر کردن به سر دختران دانش آموز در بیشتر دبستان ها از رونق افتاده بود. بسیاری از زنانی که دانش آموخته بودند، چادر را کنار نهاده و برخی از ایشان بدون حجاب در مهمانی ها و حتی در آموزشگاه های شهر تهران و پاره ای از شهرهای بزرگ دیده می شدند. از جمله این که خانم صدیقه دولت آبادی پس از سفر چهارساله اش به اروپا و گرفتن لیسانس از سوربون و بازگشتش به ایران در سال ۱۳۰۶، از روسری هم بهره نمی جست و با رخت اروپایی در خیابان ها ظاهر می شد. در پیکره ای که در همان سال از هیئت مدیره «جمعیت نسوان وطنخواه» به جای مانده، هر دوازده تن ایشان را بدون حجاب و با لباس اروپایی می بینیم: فخرآفاق پارسا، ملوک اسکندری (صاحب امتیاز مجله نسوان وطنخواه)، کبری چنانی، قدسیه مشیری، مستوره افشار و دو خواهرش، هایده و مستوره، مهرانگیز اسکندری، عباسه پایور، عصمت الملوک شریفی، نصرت مشیری و صفیه اسکندری.
شوربختا که نشریه «نسوان وطنخواه» که یکی از پیشروترین نشریات مستقل هواخواه حقوق زنان و نقد به حجاب بود پس از یازده شماره بسته شد. با این حال کار انجمن پایان نیافت و برشمار پیوستگانش افزوده شد. یکی از کارهای چشمگیر این انجمن، برگزاری نشست های هفتگی بود که گاه شمار شرکت کنندگان آن در تهران به بیش از دویست نفر می رسید. نورالهدی منگنه که پیشتر از او یاد کردم در یادمانده هایش می نویسد که «جمعیت نسوان وطن خواه، از بانوان ترقی خواه، در سال ۱۳۰۱ خورشیدی تشکیل گردیده بود. جمعی از بانوان، کمر همت بسته بودیم برای بنیان گذاری ترقیات، آزادی، پیش رفت و تعلیمات… هرهفته، جلسات منظم سخنرانی داشتیم. خود من، هر هفته سیصد کارت دعوت را می نوشتم و به خانه زنان می فرستادم. آن زمان، تلفن در همه خانه ها نبود و من این کار را به وسیله مستخدمین خودم انجام می دادم.»
تا سال ۱۳۰۸ خورشیدی، بی پروایی زنان ایرانی در برخورد به حجاب به جایی رسید که دوماه نامه «عالم نسوان» هم که تا پیش از پیدایش «زن روز» و «اطلاعات بانوان»، دیرپاترین نشریه زنانه تاریخ ایران بود، به کاروان رودر رویی با حجاب پیوست. این نشریه محافظه کارانه را «مجمع فارغ التحصیلان ایران بیت آل» یا «مدرسه عالی اناثیه آمریکایی» از شهریورماه ۱۲٩٩ تا چهارده سال پس از آن منتشر می کرد. این نشریه در آغاز از پرداختن به حجاب و حقوق زنان پرهیز می کرد اما با دگرگونی هایی که در ایران پدیدار شده بود، شهامت بیشتری یافت و از سال ۱۳۰۸ تا بسته شدن آن به دستور دولت پیش از فرمان کشف حجاب، رودر روی حجاب ایستاد. در شماره دوم سال دهم که در اسفند ماه ۱۳۰۸ چاپ شد، در نوشتاری آمده است که «اى خواهران محترمه و برادارن من، ما از تازیان وحشى گذراندهایم. اگر آنها یک مرتبه دخترهایشان را زنده به گور مىبردند، شما روزى هزار مرتبه آنها را مى کشید و زنده مى سازید. شما دمى ما را به حال خود راحت نمى گذارید. قرن هاست که ما را علاوه بر شداید و زحمات طاقت فرسا زنده زنده کفن کردهاید؛ آن هم چه کفنى؟ کفن سیاهى که حتى حیوانات وحشى هم از هیبت دیدار آن وحشت کرده و فرار مىکنند!… چرا از یک دختر جوانى که با پسرى طرح دوستى مى ریزد جلوگیرى مىکنید و مى خواهید او را بکشید و مىگویید این کارها را دختر نباید بکند؟ مگر دختر آدم نیست؟ مگر دختر نمى خواهد زندگى کند؟»
پایان بخش نخست
* زیرنویس ها در هنگام چاپ این جستارها خواهد آمد.