مدرسه فمینیستی» نینوای تهران امروزکوشید که سرخ نباشد و سبزی پیشه سازد ….. اما آن که قرار بود راوی تاریخ خونین و پرکشتار باشد، باریکادهای سبز شهر را به خون کشانید واسطوره مبارزات بی خشونت را به ضرب اعمال سرکوبگرانه و آوای وحشیانه خویش گاه به تلافی نابرابر واداشت…
شهر نبود نینوا بود تهران امروز… روز نبود، صلاه ظهر داستانِ عاشورا بود امروز…. خیابان نبود، صحرای خاراسنگ کربلا بود تهران امروز…. سنگباران نبود، تیرباران خشم و نفرت و عناد بود تهران امروز…
کیسه های شن را گذاشته بودند برای آن روز که برف نعمت می بارد و خیابان های لیزو لغزنده می سُرانند لاستیک های کهنه اتومبیل ها را…؛ کیسه ها را امروز ، همچون باریکادهای سبز…. مردم برسرراه موتوری ها و خودروهایی که مالک تمام راه های یک طرفه و دوطرفه و اتوبان و بزرگراه اند… چیده بودند تا که از حمله و هجوم لشکر آنان در امان بمانند….
که بودند آنان که باریکادهای سبز را دریدند و خاک بر سروچشم جوانان پاشیدند که چاشنی گاز فلفل و گاز اشک آوراشان باشد …..
که بودند آنان که بر پشت وانت هایی که به کمک سواران اشقیا امده بودند سوارشان کرده بودند وگزمه های چماق به دست برسرشان گمارده بودند تا که صورت بالا نگیرند و مردم شناسایی اشان نکنند؟
که بود آن که در کوچه پس کوچه ها، سواره و پیاده با باتوم و چماق و شلاق سر در پی اش گذاشتند و به فریاد حیدر حیدر به نعمت مرگ خوراکش دادند…
که بود آن که در پناه چادرزنان و روسری دختران تن لرزان و زخم خورده اش را پنهان میکردند تا درد جانش آرام گیرد؟
که بود آن که عصا زنان با موی سپید و دامن پرچینش از خیابان گذشت تا آن جوان را از زیر دست و پای مهاجمان نجات دهد و خود بارها برزمین افتاد ؟
که بود آن که فریاد می کشید: ما به جز زباله هیچ چیز را به آتش نمی کشیم ما فقط برای مقابله با سوزش گاز اشک آورو فلفل، ما آتش افروز نیستیم ما…و صدایش را به ضربه های باتوم و چماق خاموش کردند و بردند ؟
که بود آن که برهنه بر آسفالت نشانده بودندش و چونان شکاری قیمتی گرداگردش را محاصره کرده بودند و هریک به نوبت ضربتی برتن جوانش می کوفتند تا که به نام کدامشان ثبت شود این ظفرمندی ؟
که بود آن که پیراهن بر سرش کشیدند و خون آلود بر پشت موتور سوارش کردند و به دروغ گفتند: “زنیکه (…) چرا بیخود شلوغ میکنی دوتا خیابان آن طرف تر ولش می کنند گورش را گم کند… چه دروغی، مگر نه اینکه سالهاست راه گورشان را نشان کرده اند؟
که بود آن که کشته شد ؟… آن پسرک لاغرو؟ آن جوان خنده رو؟ آن زن که مادر همه پسران شهر بود؟ آن مرد که حریم مهر دهر بود؟ آن دختر که به انگشتان پیروزی سبزینگی را گرده افشانی می کرد؟
کدامین اشان را به گورهنمون کردند ؟ به عدد چهار گفتند و هنوز… به چهارصد روایت از مرگ می توان گفت امروز….
که بودند آنان که در صف های طویل قیمه های نذری ایستاده بودند ؟ چون :
توی صف نذری دیگه دنبالمون نمیان…
گرسنه به کهریزک نرویم بهتر است…
غذای ظهر عاشورا را همه جوره باید خورد…
فعلا صف خلوت است غذا بگیریم تا بعد ببینیم چه خبرمیشه …
دیگه خونه بی خونه حالا حالاها توی خیابون هستیم اقلا گشنه نمونیم…
واقعا چه جوری از گلوشون پایین میره…
این دیگه خیلی تابلوست بابا بی خیال
مردم دارن کشته میشن اینا دارن غذا میگیرن….
این غذا واقعا غذای ظهر عاشورا است.اینو باید خورد….
و که بود آن که که لگد به زیر ظرف غذای نذری زد و ” برکت خدا ” را در خیابان پخش کرد وگفت: گم شین دیگه کوفت هم بهتون نمیدیم….آب بود که بر روی همه می بست؟
دریغا… که امروزتمامی آموزه های ضد خشونت در برابر حمله ددمنشانه سرکوبگران ، خاموش و آرام در هاله ای از اندوه و الم ناخواسته دل به تلافی نابرابر بست تا که شاید در امان بمانند جوانان یکتا پیراهن و غمگین و خشمگینی که تا میانه های سرکوب و خشونت هنوز نمی دانستند چرا می بایست بدین میزان آماج نفرت وحشیانه و خشونت رعب آور مهاجمان باشند… و دریغ که افزون هزینه داد تهران امروز..
امروز وجدان جهان خاموش نمی ماند که اگر بماند، یعنی که جهانداری به دروغ و مرگ واگذاشته … و ایرانیان به هیچ تاریخی و به هیچ گواهی نمی بخشایند این وانهادن را…