این گزارش را یکی از دوستانم فرستاده.
ساعت ۱۰:۲۰ صبح. میدان هفت تیر اول بهار شیراز: نمی ذاشتن کسی وارد میدون بشه و به هر وسیله ای مردم رو متفرق می کردن که این وسایل بیشتر باتوم و گاز اشک آور بود. خودم دیدم که از گوش یه دختری خون میومد و یه خانمی که کنار دستش ایستاده بود می گفت بزنن مهم نیست ما باز هم میاییم. و دیگری می گفت نه. من از جونم سیر نشدم.
به هر حال حدس زدم گاردیا هفت تیر رو قرق کرده ن و باید مردم جای دیگه باشن. رفتم پیچ شمرون. اون جا هم مردم زیاد بودن و تمرکزشون سر سعدی بود ولی هم چنان خبری از شعار و تظاهرات نبود. ولی همه اونایی که تو این تجمع ها اومدن می دونن که به راحتی می شه کسی رو که به قصد تظاهرات و اعتراض به خیابون اومده از کسی که اومده خرید یا سر کار یا حتی تماشا تشخیص داد. تا چهارراه ولیعصر شلوغی همون طور بود.
از چهارراه ولیعصر به سمت بالا که آمدم عده ای لباس شخصی را جلوی فرهنگستان هنر دیدم که شعار می دادن مرگ بر منافق. تعدادشون پنجاه شصت نفر بود. تعدادی ماشین های سیاه گارد هم بو دن. اما از طالقانی به بالا دیگه مردم گله به گله تجمع می کردن و شعار می دادن: سفارت روسیه، لانه جاسوسیه… مرگ بر دیکتاتور…یا حسین، میرحسین… و الله اکبر.
اما سر تخت طاووس و داخل یوسف آباد این تجمع و شعار ها هم بسیار بزرگتر بود و هم زمان طولانی داشت. گاردی ها هم از این طرف به آن طرف مردم را می زدن حسابی و گاهی می گرفتن. مثلا من سه چهار نفر رو دیدم که بردن تو ون هاشون که ببرن. تا ساعت یک و نیم ماجرا ادامه داشت و بعدش کم کم جمعیت در اون منطقه متفرق شدن.
نکته مهم تر از شلوغی پایین، خلوتی میدان ونک به بالا بود. انگار نه انگار در این منطقه شهر مثل هر روز زندگی جریان دارد. همه پایین بودن خب.
ممانعت از خروج میرحسین موسوی از فرهنگستان هنر
منبع: کلمه – بنا بر اطلاعی که از محدوده فرهنگستان هنر واقع در خیابان طالقانی کسب شده است، تمامی موبایل های این منطقه و نیز اینترنت این محل از صبح قطع شد. همچنین صبح امروز دهها موتور سوار با لباس شخصی و تجهیزات کامل در مقابل هر دو در فرهنگستان هنر تجمع کرده و با همراهی یگان ویژه به شعار علیه موسوی پرداختند.
در همین حال متاسفانه گروهی از لباس شخصی ها به داخل فرهنگستان هنر هجوم بردند که درنهایت این افراد از محوطه ی فرهنگستان هنر عقب نشینی کردند اما اتومبیل حامل میرحسین موسوی که قصد خروج از فرهنگستان را داشت با ممانعت پرحجم نیروهای امنیتی نتوانست از فرهنگستان خارج شود.
این گزارش را یکی از دوستانم فرستاده.
اول می خواستم بنویسم از قلب دشمن، اما وقتی دیدمشان نظرم عوض شد. برای جنبش سبز که بچه مدرسه ای هایی که با اتوبوس از این طرف و اون طرف آورده شدن و خیلی هم همراه شعاری بلندگو نبودند که دشمن نیستند. خیابان طالقانی تهران اگر نیروهای نظامی و امنیتی را ازش حذف کنی توصیفش این است گروه های ۱۰-۲۰ نفری از مدرسه های راهنمایی و دبیرستان.
بذارین از اولی که وارد خیابان طالقانی شدم بنویسم. با ماشین از خیابان وصال به طرف طالقانی اومدم. دیدم چقدر خلوته. تعجب کردم. پیچیدم تو طالقانی اما به طرف دانشگاه رفتم که ببینم چرا خلوته. جایی تو کوچه پس کوچه های قدس و وصال گیر آوردم و ماشین رو پارک کردم. دانشگاه را بسته بودند و نمی گذاشتند کسی رفت و آمد کنه، مگر به تنهایی. هیچ کس را گروهی نمی گذاشتند بیاد و بره و نیروهای امنیتی حسابی مراقبت می کردند تا دانشجویان به تظاهرات بپیوندند.
مرگ بر استقلال
راه افتادم به سمت سفارت آمریکا. پشت یک عده دانش اموز قرار گرفتم که بیش تر از شعارهای بلنوگو شعارهای خودشان رو می دادند. مثلا می گفتند مرگ بر استقلال. چند تکرار می کردند و بعد چند نفر دیگر می گفتند مرگ بر پرسپولیس. جالب تر این بود که این گروه ۱۰-۱۵ نفره به یک گروه ۱۰-۲۰ نفره دختران رسیدن که معلمشون شعار می داد تا خون در رگ ماست هدیه به رهبر ماست و اونا هم جواب می دادن. این بچه ها شروع کردن به هر و هر کرکر خندیدن. معلمشون اومد تشر زد. اونا هم تکرار کردن تا خون در رگ ماست هدیه به رهبر ماست. به یکی شون گفتم که چقدر مدرسه تون کم جمعیته. همه اش ۲۰ نفرین؟ گفت نه بابا ۱۰۰۰ نفر هم بیشتریم ما رو بسیج دانش آموزی آورده. این درست بود. بقیه مدرسه ها رو هم که پرس و جو کردم به خصوص مدرسه های تهران رو نیاورده بودن و از بعضی از مدرسه ها فقط بسیجی هاشون رو آورده بودن و بیش تر هم به نظر می رسید از شهرهای اطراف باشن. از کجا می گم؟ از این جا که معلم یک گروه سر یکی شون داد می زد: ممد…دور نری گم می شی. اینجا تهرانه! سر و وضع بچه ها هم تابلو بود . کلا خیلی بچه های بدی نبودن و کاری به این کارا نداشتن و اومده بودن تفریح. حالی هم می کردن که نگو و نپرس. ولی فکر نمی کنم اینا اهل این بودن که با کسی درگیر بشن به خاطر سیاست.
۱۳ آبان خلوت
وسط خیابون طالقانی رو اتوبوس گذاشته بودن و از نزدیک چهار راه طالقانی (تقاطع ولی عصر- طالقانی) نیروهای گارد ویژه تو خیابون بودن و ماشین ها پر بود از نیرو. اتوبوس های مدرسه های مختلف هم وسط بودن و بچه ها هم دور بر اتوبوس ها مشغول بازی و خنده. هر چه به طرف سفارت نزدیک تر می شدی تراکم جمعیت و آدم ها بیش تر می شد ولی جالبه که تا سر قرنی جمعیت این قدر کم بود که عجیب بود. تعداد مردمی که تو پیاده رو ها بودن هم زیاد بود ولی کسی کاری نمی کرد و فقط راه می رفت. پیرزنی به من نزدیک شد و گفت مادر این اغتشاش گرا کجان؟ گفتم مادر من هم دنبالشون می گردم و با هم راه افتادیم و هی تو راه بقیه رو پیدا کردیم اما اینقدر نیروهای جور واجور بود که امکان هیچ حرکتی نداشتیم. دو جور نیروی جدید هم دیدم که دفعه های قبل ندیده بودم ولی از بس بی انضباط بودن فهمیدم که همین بسیجی های شهرستانی باید باشند که لباس تازه به آن ها پوشانده اند. جمعیت سبزهای تقلبی روی هم به ۱۰هزار نفر نمی رسید. من سال های قبل هم به خاطر مسیر کارم از این جا می گذشتم. اگر از نیروهای امنیتی و نظامی که توی خیابون ولو بودن بگذریم، تعداد تظاهرات کننده ها از هر سال کم تر بود ولی نیروهای امنیتی و نظامی از هر سال انصافا بیش تر بود. و کلا نتونسته بودن به جز همون محوطه کوچک جلوی سفارت رو پر کنند که اون هم جوری درست کرده بودن که جمعیت متراکم به نظر می رسید. من وقتی رسیدم جلوی سفارت که سخنرانی حداد تمام شده بود.
ما گم شدیم
از مسیر حرکت موتور سوارهای لباس شخصی فهمیدم که ماجرا در هفت تیر است. برگشتم خیابان قرنی و از آن جا بالا رفتم و چند صحنه جالب دیدم که نقل کردنش لطف زیادی دارد. جلو بیمارستان (اسمش الان یادم نیست) در خیابان قرنی یک عده از بچه مدرسه ای ها با پرچم ایران جمع شده بودن حدود ۲۰-۲۵ نفر می شدند و شعارشان این بود: ما گم شدیم ما گم شدیم و هی می خندیدند. کمی بالاتر اتفاق جالب تری افتاد. توی اتوبوسی که بچه مدرسه ای ها رو برای تظاهرات آورده بود چند نفری وسط داشتند می رقصیدند و چند نفر می خوندن و مبارکه مبارکه می گفتن. یکی از لباس شخصی ها که باتوم دستش بود با دیدن این صحنه خونش به جوش اومده بود. از این طرف خیابون داد زد: عروسی ننه تونه! توی اتوبوسیها خندیدن و گفتن: نه عروسی ننه توه! دوستش گفت مهدی اینا بچه های خودمونند ولشون کن.
از قلب سبزهای واقعی
خیابان کریمخان غلغله بود. پر از نیرو. گاز اشک آور زده بودن. چشم ها می سوخت ولی پیاده رو پر از مردم بود. نمی گذاشتن مردم وایستن و لباس شخصی ها تابلو از همه فیلمبرداری می کردن ولی ملت عین خیالشون نبود و حتی روهاشون رو هم نمی پوشوندن. وقتی رسیدم هفت تیر که نیروهای امنیتی هفت تیر را گرفته بودن و حیدر حیدر می گفتن و رهبر فقط سیدعلی می گفتن ولی پیاده روها پر بود از جمعیت. می گفتند یک نفر شهید شده است ولی کسی ندیده بود خبر دهن به دهن می گشت ولی جو ملتهب بود. ترس در چهره نیروهای امنیتی و نظامی بود ولی مردم حضورشان جور عجیبی بود. چشم هایشان می درخشید. آشناهای زیادی می دیدیم و هر کس به هم می رسید لبخند می زد. مردم عصبی نبودن ولی سبزهای تقلبی عصبانی بودن.
هفت تیر رو مثلا قرق کرده بودن اما این قدر مردم تو پیاده رو بودن که هر آدم بی طرفی می دید مایه آبروریزی شون بود. داشتند از هر کسی که بهش مشکوک می شدن فیلم می گرفتند یعنی از همه. مردم با دستبند و نشان های سبز تو پیاده رو ها رفت و آمد می کردن. هفت تیر رو رو به بالا رفتیم. تو خیابون مفتح شلوغ بود. پیاده روها پر از مردم بود و هنوز وبوی گاز اشک آور چشم ها را می سوزاند. مردم هنوز شعار می دادند و مرگ بر دیکتاتور می گفتن. یک آقایی رو دیدیم که خدا خیرش بده صداش خیلی بلند بود و جلو نیروهای نظامی امنیتی یک مرگ بر دیکتاتروهایی می گفت که آدم تنش می لرزید. سر مفتح مترو باز بود. یادم رفت بگم که سه استگاه قبلی مترو رو بسته بودن که کسی با مترو نتونه از وسط راهپیمایی دولتی در بیاد. تو مترو غلغله بود. این قدر جمعیت بود و این قدر صدای شعارها بلند بود که تا سر مفتح می رسید. شعار تازه ای ندیدم همین شعارهای محمود خائن آواره گردی …. تا احمدینژاده هر روز همین بساطه و مرگ بر دیکتاتور و…..جرو شعار ها بود. نگرانی این بود که بریزن تو مترو و گار بزنند. گفتند تو مطهری درگیریه. من داشتم به طرف مطهری می رفتم که موتورسوارها رو دیدم به سرعت به طرف مترو می رن. رفتم موتور سوارها به طرف مترو فضایی رو تو خیابون مطهری به جود آورد که مردم راهپیمایی کنند و شعار بدن. تقاطع مطهری – مدرس بین لباس شخصی ها و تعدادی از مردم درگیری به وجود آمد و یکی از لباس شخصی ها که با باتوم به طرز بی رحمانه ای مردم را می زد وسط مردم گیر افتاد و کتک خورد. مردم هم کتک زیادی خوردند. نیروهای نظامی امنیتی به وفور از باتوم و گاز استفاده می کردن و سراسر خیابان مطهری صحنه درگیری و خشونت نظامیان و امنیتی ها بود. جمعیت در خیابان مطهری و خیابان های حاشیه ای آن قدر زیاد بود که می شود گفت به جرات از تظاهرات کنندگان خیابان طالقانی بیش تر بود. تازه تنها خیابان مطهری نبود که صحنه درگیری بود. در یکی از خیابان های فرعی بین مطهری (بین مدرس و میرزای شیرازی ) جمعیت در دو طرف خیابان شعار می دادند و پرچم بزرگ سبزی رو روی سرشون گرفته و پل درست کرده بودند و ماشین از زیرش رد می شد. مدتی گذشته بود که صدای موتورسوارها اومد. مثل زنبور بودن زنبورهای ترسو. همین که خبر می رسید جایی شعار می دن سر می رسیدن اما چون نیروشون کم بود جاهای دیگر خالی می شد و چون جمعیت مردم زیاد بود جای دیگری شروع به شعار دادن می کردن. به نظرم امروز هر چی که بلد بودن و نیرو داشتن رو کردن اما باز هم موفق نبودن. این تصور من بود از راهپیمایی. خیابان مطهری تا انتهایش صحنه درگیری بود و خیابان ولی عصر هم جمعیت در خیابان ها پر بود و هر از گاهی شعار می دادن. ولی عصر را تا میدان رفتم و بعد پیچیدم بلوار کشاورز. فکر می کردم که بلوار باید خلوت باشه اما جمعیت اونجا هم زیاد بود ولی نمی گذاشتند که دور هم جمع شوند و تظاهراتی شکل بگیرد. توی ابتدای بلوار یکی از لباس شخصی ها توی صورت یک مرد گاز زد و مردم شروع کردن به هو کردن. برگشتم توی کریمخان که آن جا هم شلوغ بود و مردم توی پیاده روها بودند و هر از گاهی صدای شعار بلند می شد. جالب ترین صحنه ای که در کریمخان دیدم در پارک مریم رو به روی کلیسا بود. نیروهای بسیجی لم داده بودند روی چمن ها و در ظرف های یک بار مصرف غذا می خوردند. این صحنه در زیر پل کریمخان نیز تکرار شده بود. از فرعی ها انداختم بروم طالقانی ببینم چه خبر است. از جلوی یک مدرسه رد می شدم. دانش اموزان داشتند تعطیل می شدند با صدای یاحسین میرحسینشان مدرسه را روی سرشون گذاشته بودند.
این گزارش را یکی از دوستانم فرستاده.
صبح ساعت نه از خونه بیرون اومدم تمام خیابان شریعتی و طالقانی گاردی ها بودند. مسافر اولی به دومی گفته چه خبره؟ راننده گفت نمی دونی؟ تظاهراته واسه اونا وایسادن.
سومی گفت اینقدر وایسن تا جونشون دربره.
در خیابان سمیه بسیجی های جوان بودند اما این بار بدون چوب و روی شانه هایشان هم دو نوار پهن نارنجی بود (بعضی هم آبی). تعداد ده نفری پسر دانش آموز لاغر و نوجوان پرچم ایران در دست داشتند و مرد چاق ریشویی به آنها گفت: “به به چه جوونایی برومندی”.
تضاد فضا باعث شده که همه مسافران تاکسی بزنند زیر خنده.
در خیابان ولی عصر ماشین هایی پر گاردی سوار و پیاده می شدند. آنچه که غیر قابل توضیح است، نگاه های گریزان انها هنگام تصادف با چشمهای مردم است. پیامی که رد و بدل می شود بسیار غریب است. نگاهشان مخلوطی بود از شرم و دستپاچگی و تلاش برای ایجاد خشونت و بی اعتنایی… کلا خیلی درهم ریخته بودند.
در خیابان طالقانی اتوبوسهای بسیج دانش آموزی در حال تخلیه نوجوانان بودند که یکی دو تا از انها سرشان را از پنجره بیرون کرده بودند و پرچم ایران تکان می دادند.
در خیابان ولی عصر به تدریج حضور مردم دیده می شد. موبایلها قطع نشده بود و همه در حال هماهنگی با یکدیگر بودند.
از ولی عصر به طرف هفت تیر جمعیت مدام بیشتر شد و گاردی ها هم بیشتر. هیچکس هنوز شعار نمی داد. تا سر خردمند که خودشان شروع کردند . اول شعار مرگ بر منافق می دادند و وقتی مردم در جواب گفتند مرگ بر دیکتاتور انگار که رمز حمله بود. مردم فرار کردند به داخل خردمند. چند زن چادری از بسیج خواهران یک اداره از ماشینشان پیاده شده بودند که با منظره کتک خوردن جوانان روبرو شدند. زنان پرچم امریکا و شعار ها در دستشان بود. خیلی جا خوردند و یکی از انها سر گاردها داد می زد: چرا می زنید جوان مردم را … و گاردی گیج مانده بود که این خانم کدام طرفی است؟
گاز اشک آور زدن و به درون یکی از کوچه ها که بن بست بود رفتیم. مردم در را باز کرده بودند. دو سه تا دختر را می زدند و مردم آنها را به دورن خانه ها فراری دادند. مردی بسیجی چندین بار دختر را از پشت بغل می زد و به سمت کوچه می کشاند. کاملا مشخص بود که از این کار لذت می برد و این مردم را عصبانی تر کرد که ریختند روی سرش و دختر را نجات دادند.
از یک فرعی به سمت مفتح رفتم. باز هم مردم بودند و گروه ۲۰ نفره ای که با بلندگو حرکت می کردند. گاردی ها باز هم پسری را گرفتند و مردم هم باز رهایش کردند که البته بیشتر این مردم زنان بودند.
در میدان هفت تیر از همه جا شلوغ تر بود. گاز اشک آور چشم دانش اموزانی که در اتوبوس بودند را می سوزاند و آنان با هیجان از دیدن این مناظر فیلم می گرفتند. مردم در اطراف میدان می چرخیدند و گاردی ها هم به دنبالشان… موش و گربه ای بود… بعض وقتها مردم فرار می کردند و عده ای زیر دست و پا می ماندند. شعار یا حسین میر حسین و مرگ بر دیکتاتور هر از گاهی شنیده می شد. بعضی به خاطر گاز بالا می آوردند. صورت دختری یک گوشت قرمز شده بود از اسپری… گاردی ها به محل شعار ها حمله می کردند. به سر قائم مقام رفتم . آنجا مردم دست می زدند و راه می رفتند. گاردی ها حمله کردند و یکی از آنها باتوم را به میان رانهای دختر می کوبید. دختر از درد روی زمین افتاد. دیگری باز هم دختری را گرفته بود و مادرش فریاد می زد که نمی گذارم به بدن دخترم دست بزنی… پسری را مردم نتوانستند نجات بدهند و به دورن ماشین بردندش.
یک نیروی انتظامی به مهربانی به من می گفت که دور شوم. دستان خودش را که قرمز بود نشان می داد و می گفت مرا زدند می خواهید شما را نزنند؟
حالا دیگر در خیابان کریمخان بودیم و مدام دنبالمان می کردند. بلند گو شعار مرگ بر امریکا می داد و مردم شعار مرگ بر روسیه … بلندگو شعارش را عوض کرد اما در جواب هر شعاری که می داد مردم می گفتند مرگ بر روسیه…
چندین نفر از دوستان را دیدم… پیک نیک شده بود. همه در حال احوالپرسی… زنی میانسال یک گاردی را نصحیت می کرد که اینا مردم همین کشورن چرا می زنیشون… مرد معذب می خندید.
سر حافظ نیروهای تازه نفس موتوری از راه رسیدند. می زدند. زنی روی پله های ساختمان نوساز سر حافظ افتاده بود بدون حجاب و بقیه شانه هایشان را می مالیدند. پسر همراهش را برده بودند و او ترسیده بود مردم دلداری می دادند که پسرک از دست مامورها فرار کرده است. مسئولان ساختمان اجازه نمی دادند او را داخل ببریم اما وقتی یک گاردی که در جوب افتاده بود را آوردند به سرعت وارد ساختمانش کردند.
دوباره حمله کردند گاردی ها اما وقتی دیدند زن افتاده اون وسط فقط به نرده ها کوبیدند… زنی فریاد می زد چند باز می زنید ما را چقدر می کشید ما را. گاردی گفت که زن تازه به هوش امده را از آنجا ببریم و وقتی سرش هم داد زدند می گفت : نباید می اومد تو خیابون من می دونم این واسه چی اومده.
زن به هوش آمده دچار حمله عصبی شد بود دوید جلوی گارد ها داد می زد: چرا اومدم بگو چرا اومدم بگو… به زور مردم کشیدنش کنار و بهش آب دادن که دوباره حمله کردند. با این زن به سمت پایین دویدم که از دو طرف آمدند. همه زن بودیم و همه را زدند. به چشمان مردی که با باتوم به بازو و کمرم می کوبید نگاه می کردم. رویش را بر می گرداند و دوباره می زد. ترحم بر انگیز بود وقتی متوجه شدند که از دو طرف دارند می زند و به همین علت است که نمی توانیم فرار کنیم خودشان راه دادند که برویم… احساس بدی داشتند…
وارد حافظ شدم و از آنجا به خیابان ویلا. بعضی از بچه ها را دیدم که از بالا می آمدند و می گفتند همینطور شلوغ است… همه جا مردم در جنگ و گریز بودند. به سمت هفت تیر دوباره شلوغ بود و همچنان مردم شعار می دادند. در وسط میدان ماشین شعار در محاصره گاردی ها شعار می داد. طنز بامزه ای داشت… مردم هو می کردند…
مردی در ورودی پیاده رو هفت تیر ایستاده بود و به صورتی ما که از زیر جان پناه ساختمان خارج می شدیم اسپری فلفل پاشید. چشمانم سوخت و بقیه ماجرا راندیدم اما گویا مردم او را گرفته و کتک زده بودند.
هنوز اسپری فلفل داشت می سوزاند که گاز اشک آور هم خوردم… سوزش باتوم ها هم تازه شروع شده بود… شهر آشوب زده را به مردم و گاردی ها سپردم و دوان دوان به دنبال آتش رفتم… پشت سرم هنوز صدای شعار وکف زدن می آمد…
این گزارش را یکی از دوستانم فرستاده.
ما ساعت ده از دفترمون تو خیابان طالقانی راه افتادیم. از این طرف فقط بسیجی ها و دانش آموزها می رفتن. ما رفتیم چهارراه ولیعصر به بالا. دم فرهنگستان هنر نزدیک ۲۰۰ تا مامور واستاده بود و یه عده ی زیادی توی رواق فرهنگستان واستاده بودن و شعار علیه موسوی می دادن و می گفتن نمیگذاریم از اینجا در بیاد!
ما توی طالقانی رفتیم و به جرات می گم تا به حال توی کل این تظاهرات ها هیچوقت این همه مامور ندیده بودم. مردم سرگردون توی خیابون طالقانی فقط راه می رفتن و با چشم و ابرو و آروم از هم می پرسیدن که کجا بریم. تلفنها هم قطع شد کلا. قبل قطع شدن تلفن ها دوستم زنگ زد از هفت تیر که اونجا همه رو می زنن و می برن و درگیری شدیده.
ما رفتیم ایرانشهر رو بالا. تو کریم خان خیلی خیلی شلوغ بود و مردمی که از هفت تیر می اومدن می گفتن کروبی رو گرفته ان و یه نفر هم کشته شده تو هفت تیر. یه عالمه آدم هم خونی و لنگ لنگان می اومدن. گاز اشک آور و اسپری فلفل توی هوا خیلی زیاد بود. من اصغر فرهادی و لیلا حاتمی و علی مصفا رو هم توی خیابون سنایی دیدم. بعد ما رفتیم هفت تیر, اونجا هم وحشتناک مامور زیاد بود و مردم همین طوری واستاده بودن و از این طرف به اون طرف هم یه عده آدم رفت و آمد می کردن. مامور ها از روی پل های عابر فیلم می گرفتن و سر ظهر هم با ساندیس و کیک ازشون پذیرایی شد.
ما رفتیم بتهوون یه جای ثابت و تلفن زدیم این ور اون ور و شنیدیم که درگیری ها کشیده شده به بالا سمت زرتشت و عباس آباد و مطهری ویکی هم زنگ زد اونجا بهمون که از توی خونه اش توی عباس آباد می شنوه که توی خیابون صدای تیراندازی می آد و فریاد مردم.
دونفرمون رفتن عباس آباد و الان زنگ زدن دفتر که یه گاز اشک آور جدید میزنن که خیلی بیشتر از معمولی ها اذیت می کنه و انگار یه چیزای عجیبی توش داره.
این گزارش به تدریج تکمیل میشود و ساعتها به وقت تهران است. اگر شما هم خبری دارید برایم بفرستید. ممنون میشوم.
۱۰:۵۰ – این ایمیل به دستم رسیده: «مادر من از هفت تیر زنگ زد و میگه هر کس نماد سبز داره رو باطناب گروهی میبندن و سوار ماشین میکنن». جرس و موج سبز آزادی هم از برخورد نه چندان شدید با مردم در هفت تیر و خیابانهای اطراف خبر دادهاند.
۹:۴۰ – یکی از دوستانم رفته و در خیابان طالقانی بین حافظ و قرنی چرخی زده و میگوید: «خیابان را کامل بسته یودند، شرکتها را تعطیل کرده بودند و همه خیابان پر بود از مأمور گارد و لباس شخصی و نیروی انتظامی و امثالهم. تابحال این همه مأمور ندیده بودم (همه تظاهراتها را شرکت کرده) حتی در روز ۱۸ تیر. عملاً اگر کسی بخواهد وارد خیابان شود نمیتواند. اگر همین تعداد باشند عملاً هیچ جمع بزرگی نمیتواند تشکیل شود.»
برگرفته از وبلاگ بهمن آقا :