آشفتگی ارزش ها در قوانین مذهبی و توسعه نیافتگی اخلاق – نگاهی به قانون قصاص از روزنه اخلاق/ مژگان ثروتی

تغییر برای برابری » در نوامبر سال ۲۰۰۵ در جنین – کرانه باختری ، سرباز اسرائیلی بسوی پسر ۱۲ ساله ای ( احمد) آتش گشودند ، چرا که به اشتباه تفنگ پلاستیکی او را به جای اسلحه گرم و واقعی گرفته بودند. تن زخمی او به بیمارستان فرستاده می شود و به دلیل وخیم بودن وضعیت او، با هلیکوپتر به حیفا منتقل می شود و بعد از تلاش دو روزه پزشکان ، احمد ،علائم حیات را رفته رفته از دست می دهد. پدر او اسماعیل خطیب ، وقتی می بیند که پسر او در حال مرگ است ، اعلام می کند که اعضای بدن او را به کودکان نیازمند اهدا خواهد کرد. پزشکان با نظر انداختن به لیست بیماران در حال انتظار ، به او اعلام می کنند ، کودکانی که در خطر مرگ هستند بیشتر اسرائیلی هستند.

او قلب ،کلیه ها ، کبد و ریه ها ی احمد را به افرادی ( بدون توجه به دین و نژاد آنها) بخشید که در الویت بودند. یکی از کلیه های احمد را دختر خردساله ی اسرائیلی به نام منوها لوینسون گرفت که والدین او از اولترا ارتودوکس های اسرائیلی بودند که به هیچ وجه حاضر نیستند فلسطینی ها در این سرزمین سکنا بگزینند. علیرغم آنکه والدین دختر به صراحت اعلام کرده بودند ، برایشان ایده آل تر خواهد بود که ارگان را از یک یهودی دریافت می کردند، اسماعیل خطیب برای پیوند حاضر شد. فرانکفورتر آلگماینه در آلمان گزارش مفصلی از آن تهیه کرد که بسیاری را تحت تاثیر خود قرار داد. فیلمی از او نیز تهیه شد که به دیدار کودکان می رفت . این فیلم قلب جنین نام دارد.او خود در این راستا می گوید؛

، اهدای اعضای بدن پسرم به کودکان دیگر ، به خصوص کودکان اسرائیلی ، این بود که می خواستم پیام صلح و عشق برای تمام کسانی که عاشق صلح هستند ، باشد. همه شاخه زیتون را به عنوان مظهر صلح می کارند. من اعضای بدن پسرم را در کودکان اسرائیلی کاشتم و این برای من عین مظهر صلح بود.

او در برابر سوالی تاکید می کند که بحث بر سر سیاست، عرب یا یهودی نیست، بحث بر سر انسان است. من در این کودکان، فرزند خود را می بینم.

یک اسرائیلی که پسرش در حمله مبارزان فلسطینی کشته شده می گوید ،، اینجا در خاورمیانه از یاد برده ایم که همه انسان هستند. بین فلسطینی و اسرائیلی هیچ فرقی نیست. از دست دادن فرزند آخر دنیا است. من پسرم را فلسطینی ها کشتند در حالیکه هنوز بیست سالش نشده بود. من پدر احمد را انسانی کاملا متفاوت می بینم. او مرد بزرگی است که درس بزرگی هم داد. به همین دلیل به ملاقاتش رفتم چیزی که در اینجا اتفاق نمی افتد و غیر معمول است.

اسماعیل خطیب هرگز سرباز اسرائیلی را که بسوی فرزندش شلیک کرد، جستجوو سرزنش نکرد، بلکه ساختاری را سرزنش کرد که انسا نها را چنین مقابل یکدیگر قرار می دهد. او مرکز فرهنگی را بنیان گذاشت که در آن به جای تقویت ادبیات خشونت و انتقام ، روزانه گذشت را تمرین می کنند.

اسماعیل خطیب مردی عامی بدون تحصیلات دانشگاهی است ، ولی حقوق بشر را نه در کلام که در واقعیت و آن هم در مفهوم گذشت و رواداری به صورت ما پرتاب کرد. ولی در واقع آنچه که او انجام داد، چیزی فرای حقوق بشر بود. به هیچ شکی رنج از دست دادن فرزند بسیار دشوار است. تنها عده ای می توانند آن را درک کنند که از این مسیر گذشته اند. لذا انان به لحاظ منطقی و احساسی کم و بیش تجربه مشترکی دارند. حال سوال من این است که چطور می شود عده ای قادر می شوند از مرز انتقام بگذرند ومسیر گذشت را طی کنند، وبه عبارتی منطق بر آنان حاکم شود و احساس را پشت سر گذاردند.

بهنود شجاعی متهم به قتل (غیر عمد) احسان نصراللهی ، روز یکشنبه توسط مادر مقتول به قتل رسید. در این تراژدی بدوی ،هر سه قربانی شدند.

بهنود ، احسان و مادراحسان( مقتول ) هرسه قربانی زنجیره ای خشونتی هستند که بدلیل پشتوانه قانونی ( شرع)آن ، ساختاری شده است . نقطه تراژدی این قانون ( قصاص) و خشونت ساختاری ، زمانی مشخص می شود که از فردی بیگناه ، قاتلی با لقوه می سازد وبا توجیه مذهبی آن ، خرد ووجدان فردی را سراسر ویران می سازد. بهنود شجاعی مرتکب قتل غیر عمد شده بود ، چرا که برای کشتن احسان برنامه قبلی نداشت ، بلکه اومغلوب خشونت لحظه ای شد ، که تربیت یافته و وارث آن بود. تربیت یافته آن ساختار آموزشی و تربیتی خشونت بار و بافت فرهنگی لات و لات وارگی یک قرن سرگشتگی در پیچ و خم تاریخ . وارث خشم انباشته شده در خود که هیچ روزنه ای برای عبور وتخلیه آن در جامعه پیش بینی نشده است و تا مغز استخوان ما رسوخ و عفونت کرده است. عفونت از این منظر که ، اعدام را واقعی و امری بدیهی می بینیم. اما مادر احسان مرتکب قتل عمد شد ، چرا که برای کشتن او، چه تئوری هایی که نبا فته بود و چه انرژی تخریبی و ویران سازی را در درون خود منجمد نکرده بود. درسایه قانون مذهبی ،( که مردم عادی را بدون در نظر داشت حقوق شهروندی ، به جای قاضی ، هیئت منصفه و مجری حکم می نشاند و همانند جوامع بدوی عدالت را به خون بس حواله می دهد) از مادری در انتهای زندگی خود، قاتلی ساخت که به قتل عمد مرتکب شد ، با این تفاوت که قتل عمد او دارای مشروعیت قانونی بود.

قتل غیر عمد مجازاتش اعدام شد و قتل عمد، تائیدی بر توسعه نیافتگی اخلاق در بین ما که شرع اسلام بر ویرانه های آن ایستاده است. سیستم عریض و الطویل مدرن قضائی در خدمت اجرای قوانین غیر مدنی در می آید که مفاهیم حقوقی و قانونی و انسانی چون قتل عمد و غیر عمد ، گناه و بی گناهی ، مجازات متناسب با جرم و … را در روح و ذهن ما آشفته و درهم ریخته و بدین ترتیب جایشان با هم عوض می شود. مادر احسان آرام گرفت ، چرا که به گفته خود او حکم خدا را جاری ساخت. و تو می اندیشی چگونه می توان از سقوط مادری در پایان عمرش ، به لجن فرهنگ پوچ و دنیای کوچکی که به اندازه یک انگشت دانه است ، جلوگیری کنی؟ و در این داستان شگفت انگیز، مایی که بر روی قاتل و مقتول متمرکز بودیم و ساختار و فرهنگ پوسیده دینی چنین جنایتی را به فراموشی سپرده بودیم ، از یاد برده ایم که همه ما یک واقعیتم یعنی انسانیم و این خدا است که در مفهوم کانت یک ایده ذهنی و انتزاعی است و تا ابد ایده باقی خواهد ماند وآنچه که حقیقت است و می توان آن را تحقق و واقعی و ملموس ساخت چون بخشش و گذشت، قوانین اخلاقی است که از فیلتر خرد عملی و وجدان فردی یعنی خدای درون ما عبور می کند. و این قوانین اخلاقی که ناشی از خرد و وجدان فردی است ، باید ارزیابی کند آیا رفتار ما به بهترین ها ختم می شود و بین انتقام و عفو ، کدام بهترین است و برای ارزیابی ، خود را هدف این انتخاب قرار دهیم .

عاطفه ۱۶ ساله( در شهر نکا) که دچار عقب ماندگی اجتماعی ناشی از هم پاشیدگی خانواده و بی سرپرستی بود( و قربانی جامعه ای خشن، که در ماندگان را از خود می راند) نه به حکم قاتل ، که به حکم فساد اخلاقی بر دار کشیده شد . غافل از آنکه سکوت ما و تجمع ما برای دیدن جنازه آویخته او ، سند و شاهدی بر فساد و عفونت اخلاقی ما و نه عاطفه بود. آری اینجا ایران است ، اینجا آخر دنیا است که مرز های توسعه انسانی را ایده های انتزاعی تعیین می کنند و نه وجدان ها و خرد های عملی درد کشیده فردیت ها. اینجا ایران است ، میدان نبرد خونین بین بالغ شدن و نابا لغ ماندن.

باید بیاموزیم که انسان و حیات او را نباید وسیله ای برای کاهش خشم خود و یا قربانی کردن برای ایده های انتزاعی بکار گیریم. کانت در فلسفه اخلاق خود استدلال می کند که انسان برای اخلاقی شدن و اخلاقی ماندن ، نیازی به خدا ندارد، چرا که موضوع و سوژه قوانین اخلاقی ، خدا نیست بلکه انسان و کرامت اوست و این انسان است که در قوانین اخلاقی هدف است. به زعم او انسان بدون تکیه بر دین می تواند به با لاترین مرجع قانونگذاری اخلاقی صعود کند. به همین دلیل او معتقد است که انسان غیر مذهبی می تواند اخلاقی باشد و اخلاقی هم بماند ، ولی انسان مذهبی باید تلاش کند که اخلاقی شود و اخلاقی باقی بماند . به این معنا که باید معیار های اخلاقی او با معیار های اخلاقی و ارزش های برتر جهانی برابری کند. در نتیجه از نظر او دین و مذهبی بودن، شرط اخلاق و اخلاقی بودن نیست. ( ورونیکا موسولین . کانت و خدا ، صفحات ۳۰ ، ۹۰ ، ۵۹ تا ۷۷)

اسماعیل خطیب یکی از سوژه های فلسفه اخلاق کانت است. عمل او برای ما پیامی داشت. باید سر ها را برگردانیم بسوی آن دسته ازانسان ها ، مادران و پدرانی که مرز قوانین اخلاقی منجمد شده در پوسته ایده های ذهنی را در نوردیدند و قوانین اخلاقی خود را جاری ساختند؟ آیا از این انسان هایی که ساختار شکنی کردند و بر خلاف فرهنگ دینی مسلط و خشونت ساختاری در جامعه واکنش نشان داده اند ، هیچگاه تقدیر کرده ایم ؟

با آنها مصاحبه کرد ه ایم ؟ و از آنها خواستیم که از تجربیات احساسی و فکری خود واز آن رنجی که پشت سر گذاشتند، برای ما بگویند. از آنها بخواهیم که این نسل را یاری کنند ، شاید که ما با چنین سوژه هایی بتوانیم به لحاظ اخلاقی از خود اعاده حیثیت کنیم.

در عین حال در این اندیشه ام ، آیا سیستمی که حداقلی از امنیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را ایجاد نکرده است و خود عامل نابساما نی های اجتماعی است، می تواند خود دوباره در نقش داور و مدعی پاسدار اصول اخلاقی و مجری عدالت در جامعه ظاهر شده و قربانی های سیستم خود را محاکمه و به مجازات زندان و اعدام محکوم کند!!!!

mojgan.servati@gmail.com

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *