این زندانی با نام مستعار “مریم” همزمان با مراسم تحلیف در میدان بهارستان حضور داشت. مریم می گوید: “به دلیل فضای به شدت امنیتی حاکم بر میدان بهارستان هیچ کس جرات نداشت حرکتی بکند یا شعاری بدهد. در این میان زن میانسالی با یک دست نوشته و یک شاخه گل در دست ایستاده بود. روی مقوایی که این زن در دست داشت نوشته شده بود: شاه صدای مردم را دیر شنید. دختران جوان به این زن نزدیک می شدند و شجاعت او را تحسین می کردند. چند نفر نزدیک او شدند و خواستند اسمش را بگوید تا اگر بازداشت شد بتوانند اطلاع رسانی کنند. در آن لحظه اسم آن زن را متوجه نشدم اما به صورت پنهانی از او عکسی گرفتم.”
مریم ادامه می دهد: “بعد از مدت کوتاهی ماموران به سمت این زن حمله کردند و او را به زور وارد ماشین سبزرنگی کردند که یا پژو بود و یا آردی. داخل ماشین یک زن هم نشسته بود. همزمان به سمت ما اسپری فلفل زدند که ما نتوانیم عکس العملی نشان دهیم.”
این دختر جوان بعد از تجربه این حادثه تصمیم می گیرد به خانه بازگردد اما قبل از آن دختری چادر به سر نزدیک او می شود و از او می خواهد که همراهش بیاید. چرا که تنهاست و احساس امنیت نمی کند. مریم می پذیرد و وقتی می خواهد با آن دختر خداحافظی کند و به خانه برود دختر چادری می گوید: “یک لحظه بیا تا آن خیابان برویم.” و او را به یکی از خیابان های خلوت اطراف میدان بهارستان می آورد. جایی که یک “ون” ظاهر می شود و مردی خشمگین از داخل آن خطاب به مریم و دختر چادری می گوید: “تو و تو سوار شید!” مریم سعی می کند فرار کند چون هیچ کس متوجه بازداشت او در خیابان خلوت نمی شده و از طرفی مطمئن نبوده کسی که فرمان سوار شدن به او داده از نیروهای پلیس باشد. او می دود اما فردی که او را صدا زده او را از پشت بغل می کند و در حالی که در هوا دست و پا می زده سوار ماشین می کند. در همین حال دختر چادری به طرز عجیبی ناپدید می شود.
مریم توضیح می دهد: “به شدت ترسیده بودم. آقایی حدودا ۵۰ ساله بسیار عصبانی داخل ون بود که مدام فریاد می کشید. موبایلم را گرفت و بررسی کرد. پرسید: اینجا چه غلطی می کردی؟ اون خانم کی بود؟ سر چهار راه به پلیس چی می گفتی؟ لیدری می کردی؟ گفتم در حال عبور بوده ام و از روی کنجکاوی چند دقیقه ای در میدان توقف کرده ام. اما آنها فیلمی که از مردم می گرفتند بازبینی کردند و گفتند چند جا در فیلم بوده ام. همچنین گفتند دو ساعت است مرا زیر نظر دارند و مطمئن هستند من برای لیدری آمده ام. سپس چشم مرا بستند و مرا به مکانی که نمی دانستم کجاست منتقل کردند.”
این دختر جوان ادامه می دهد: “آن زمان بیمار بودم و احساس ناراحتی می کردم. یکی از مردان داخل ون از من پرسید حالت خوب نیست؟ اما مرد ۵۰ ساله فریاد زد: این اداشونه! خودشون رو به موش مردگی می زنن! با این حال یکی از آنها به من کیسه ای برای تهوع داد.”
به گفته این زن جوان، بعد از انتقال به مکانی که گویا مقاومت بسیج بوده برای او دکتر می آورند و دکتر چند قرص بدون جلد به او می دهد اما او به دلیل ترس از خوردن آن امتناع می کند. در این مکان موبایل مریم در دست بازجو بوده و مدام زنگ می خوره است. بازجو از وی می پرسد: … کیست که مدام به تو زنگ می زند؟ جواب می دهد: دوستم. بازجو می پرسد: چه دوستی؟ جواب می دهد: دوست پسرم. بازجو می پرسد: فقط همین یکی رو داری؟ پس این همه شماره پسر توی گوشی ت چیه؟ جواب می دهد: اقوامم هستند. مگر آدم شماره هر کسی را دارد یعنی با او رابطه دارد؟
مریم توضیح می دهد که از این طرز برخورد به شدت نگران شده. ضمن اینکه عکس هایی از خودش داخل گوشی داشته که بازجو پرسیده این عکس های مستهجن چی هستند؟ مریم می گوید: “خیلی ترسیدم که الان به بهانه این عکس ها که همه عکس های تکی خودم بودند انگی به من بزنند. با توجه به اینکه حالم بد بود می ترسیدم از هوش بروم و بلایی سرم بیاورند. سعی می کردم خود را هوشیار نگه دارم. از ماجرای تجاوزها چیزهایی شنیده بودم.”
به گفته مریم در ادامه بازجویی از او پرسیده اند به چه کسی رای دادی؟ شیرین عبادی و شادی صدر را می شناسی؟ با آنها ارتباط داری؟ عضو کمپین یک میلیون امضا هستی؟ از چه کسی خط می گیری؟
سپس او را به همراه ۱۵ زن زندانی دیگر به زندان اوین منتقل کرده اند و در مدت ۱۲ روز که در زندان بوده هر روز به او وعده آزادی داده اند و پس از ۱۲ روز با پرداخت وثیقه ۵۰ میلیون تومانی او را آزاد کرده اند.
مریم توضیح می دهد: “شب آخر بازداشتم خانمی را به بند متادون، بند قرنطینه آوردند که پیشانی اش فرو رفته بود و مشخص بود ضربه محکمی به آن خورده یا شکسته. چهره اش برایم آشنا بود. خودش را هاله معرفی کرد. بعدها که یکی از مسوولان بند که خود زندانی بود برایمان روزنامه آورد در روزنامه خواندیم که هاله سحابی دختر عزت الله سحابی بازداشت شده است. متوجه شدم که این هاله همان هاله سحابی است. وقتی این موضوع را فهمیدیم او را خانم سحابی صدا می کردیم. او ناراحت می شد و می گفت مرا هاله صدا کنید و برای توضیح داد که چه طور بازداشت شده و من متوجه شدم زنی که در بهارستان آن دست نوشته را در دست گرفته بود و من عکسش را گرفتم همین هاله سحابی است.”
به گفته مریم وقتی که بازداشت شدگان بهارستان را در قرارگاه مقاومت بسیج بازجویی می کردند مادر و دختری آنجا بودند که همراه آنها به اوین منتقل نشدند و از وضعیتشان دیگر اطلاعی به دست آنها نرسیده. زنان و دخترانی که به اوین منتقل شده اند از وضعیت این مادر و دختر اظهار نگرانی کرده اند.
مریم درست زمانی در بند قرنطینه اوین بازداشت بوده که هیئت نمایندگان مجلس به بازدید می روند. روز قبل این بازدید ها برای زندانیان این بند یخچال می آورند. یک مادر و دختر بازداشتی در حضور هیئتت نمایندگان مجلس گفته اند که وقتی آنها بازداشت شده اند به آنها گفته شده خم شوند و دو مرد داخل ون و در تمام طول مسیر روی کمر آنها نشسته اند. هاله سحابی هم که در آن دیدار حضور نداشته و در آن زمان هنوز در بند ۲۰۹ نگهداری می شده بعدها گفته همراه او دختری بازداشت شده که یک مامور مرد لباس شخصی داخل ماشین روی پای او نشسته بوده است.