شهرزاد نیوز: خشونت علیه زنان در اغلب موارد توسط شوهران اتفاق می افتد که در عیان ترین شکل اش با کتک زدن بروز می یابد. اما این تنها نمونه خشونت خانگی نیست. گذاشتن زن در مضیقه مالی، کنترل روابط و فشارهای روانی از شایع ترین شیوه هایی است که توسط مردان به کار گرفته می شوند.
در قوانین جمهوری اسلامی تاکید شده است که رئیس خانواده مرد خانه، یعنی همسر زن و پدر فرزندان است و در صورت فقدان او این نقش بر عهده پدر و برادران آن مرد است.
با تکیه بر این قانون، خانواده هایی را که مرد آن فوت شده خانواده بی سرپرست نامیده می شوند و خانواده هایی که مرد خانه معتاد یا بزه کار و یا … باشد، خانواده بد سرپرست.
طبق آمار رسمی کشور، بیش از یک و نیم میلیون زن در ایران سرپرستی خانواده را به دلایلی مثل طلاق یا فوت همسر بر عهده گرفته اند- که در ادبیات تامین اجتماعی به این گروه از زنان “زنان سرپرست خانواده” می گویند. گذشته از اینکه این زنان معمولا فقیرتر از زنان دیگر هستند و از حمایت های اجتماعی و حقوقی کافی نیز برخوردار نیستند، مشکل دیگری در خانه های این زنان جاری است و آن سایه حضور خشن مردانی است که با پشتوانه قانون حق کنترل و دخالت در زندگی این زنان را دارند. خانواده مرد فوت شده (پدر بزرگ- عموها) بیش از دیگر مردان خانواده از این حق قانونی برخوردارند و زن خانه نیز برای امور طبیعی همچون امور اقتصادی فرزندان و یا ازدواج آنان به حضور و اجازه این مردان نیازمند است.
در کنار این فرهنگ مردانه جاری در مناسبات اجتماعی و خانوادگی ایران، فرزندان پسر خانه را بیش از زمانی که مرد در خانه حضور دارد، برای تقبل نقش های سنتی و پذیرفته شده مردانه تشویق می کنند.
ملیحه زن پنجاه ساله ای است که هشت سال پیش همسر خود را در حادثه رانندگی از دست داده است. او سه دختر دارد که بزرگترین آنها ۲۷ ساله است. فرزند آخر او پسری است که زمان مرگ پدرش ۱۲ ساله بود. اکنون او روابط خواهران و حتی مادر خود را کنترل می کند و بارها خواهران خود را در خانه کتک زده است.
ملیحه در توجیه رفتار او می گوید:«زمانی که شوهرم فوت کرد پسر کوچکم سر قبر او گریه می کرد و همه مردان فامیل به او گوشزد می کردند که نباید گریه کند چون او دیگر مرد خانه ی ما است. از همان زمان عموهایش دائم او را برای شکار یا کوهنوردی همراه خود می بردند، در حالی که پیش از این اتفاق با او مثل یک بچه رفتار می کردند. وقتی مسئولیت به این بزرگی را به یک بچه القا می کنند و او را تشویق می کنند، دیگر او یک بچه نیست که مثل یک بچه هم قابل کنترل باشد».
مرتضی پسر ۲۴ ساله ای است که پدر خود را در کودکی از دست داده است. او دو خواهر بزرگ تر از خودش دارد و ضمن تحصیل، کمک خرج خانه شان نیز هست. او چهارسال است که از شهرستان کوچکی در غرب کشور برای تحصیل به تهران آمده است. او می گوید قبل از آمدنش به تهران از زمان نوجوانی فشار زیادی را از جانب دوستان و مردان فامیل برای کنترل خواهرانش تحمل کرده است. او بارها مورد تمسخر و متلک آشنایان خود قرار گرفته است که به او می گفتند بی غیرت است که اجازه می هد خواهرانش بد حجاب باشند، یا دوست پسر داشته باشند و …. مادر مرتضی به تازگی با مرد میانسالی ازدواج کرده است و مرتضی می گوید هیچ مشکلی با ازدواج مادرش ندارد و از این که در این شرایط در تهران به سر می برد بسیار خوشحال است. او با خنده می گوید:« مطمئنم از لحظه ای که پایم را در شهر خودم بگذارم، زیر باران انواع متلک های ریز و درشت قرار می گیرم، هر چند این بار را درباره خواهرانم سالها تحمل کردم، اما ازدواج مادرم دیگر باید نشانه ی اوج بی غیرتی و بی ناموسی من باشد.» به نظر مرتضی بیشتر پسرانی که در خانه های بی پدر بزرگ می شوند، برای این خشن تر از مردان خانه رفتار می کنند که می خواهند ثابت کنند واقعا مردند. وقتی پدر در خانه نیست خود به خود حضور پسر مهم تر می شود.
وقتی از او می پرسم چرا مثل همین پسرها رویکرد خشنی در قبال زنان خانواده اش نداشته است، می گوید:«من خیلی کم سن و سال بودم که پدرم مرد. تقریبا هیچ خاطره ای از او ندارم و خواهرانم هم از من بزرگ تر هستند. من از بچگی کار و سختی مادرم و خواهرانم را دیده ام و هیچ وقت هم فکر نکرده ام از آنها چیزی بیشتر دارم. برعکس همیشه فکر می کنم آنها بیش تر از من کار کرده اند و من بیشتر از آنها از بودن در آن خانه سهم برده ام. از طرفی وقتی اینهمه سال در خانه ای با چند زن زندگی کنی، بیشتر ظلمی که علیه زنان می شود را لمس می کنی. من در حقیقت خودم را به زنان نزدیک تر می بینم تا به مردان. من حتا بیش از خواهرانم مادرم را تشویق به ازدواج می کردم و خوشحالم که او بالاخره ازدواج کرد. خودم هم می دانم این خوشحالی را حتی به نزدیک ترین دوستان پسرم نمی توانم ابراز کنم.»
نگین دختر ۲۰ ساله ای است که به تازگی وارد دانشگاه شده است. او همه آینده خود را در ادامه تحصیلش می بیند. پدر او نیز پنج سال پیش فوت کرده است. او دو برادر دارد که یکی از آنها بزرگتر و یکی کوچک تر از اوست. او خود را به شدت تحت کنترل برادرانش می داند و می گوید:«برادر بزرگم نه تنها به من، حتی به مادرم هم زور می گوید. مادرم همیشه دوست داشت کار کند. تا وقتی پدرم زنده بود او نمی گذاشت و بعد از او هم برادرم نمی گذارد مادرم کار کند. مادرم هم حریف او نمی شود. زمانی که پدرم زنده بود من خیلی آزادتر از حالا بودم. من تنها دختر پدرم بودم و او چون مرا دوست داشت، اذیتم نمی کرد. تشویقم می کرد درس بخوانم و کاری هم با دوستها و لباس هایم نداشت. اما بعد از مرگ او برادرانم همه آزادی های مرا گرفتند. مثل اینکه همه آن سالها که پدرم بود، اینها از وضع من ناراحت بودند و حالا فرصتی پیدا کرده اند برای تلافی. یکی از برادرانم مذهبی است و در قبال پولی که به خانه می آورد به من و مادرم هم زور می گوید. تا اعتراض می کنم، می گوید همینکه می گذارم دانشگاه بروی خدا را شکر کن. همه دوست های من از نظر او فاسد هستند و بعد از مرگ پدرم حق نداشته و ندارم که هیچ کدام از دوستانم را به خانه مان دعوت کنم».
با گفت و گو با اعضای خانواده های به اصطلاح بی سرپرست، به نظر می رسد در نبود پدر پسران سعی می کنند بیش از پدر خود “مردانگی” نشان دهند. تشویق اطرافیان و خصوصا فامیل پدری در تداوم و شدت این خشونت ها بی تاثیر نیست. مادرانی که با مرگ مرد خانه در تنگنای مالی قرار می گیرند، در کنار فشارهای مالی، درگیر کنترل فرزندانی میشوند که دیگر فقط بچه ی خانه نیستند و می خواهند به جای آنکه بچه خانه محسوب شوند، مرد خانه باشند.
قانونی که زن خانه را صاحب هیچ حقی در قبال فرزندان بی پدر خود نمی شناسد، بی شک در تداوم این روند نقش به سزایی دارد. بسیاری از زنان بعد از مرگ همسر خود زندگی دیگری را آغاز می کنند که در اغلب موارد با فقر و خشونت های بیشتری همراه است.
زن بودن بدون “سایه یک مرد” ، گاهی به معنی زن بودن زیر سایه ده ها مرد است.