سخنرانی در کنفرانس ٢٠٢۵ ایران آکادمیا – قسمت اول –

صلح پایداردرنظریه های فمینیستی، صرفاً به معنای نبود جنگ یا درگیری نظامی نیست، بلکه به معنای ایجاد ساختارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایست که خشونتهای ساختاری، جنسیتی و نمادین را از بین میبرند.چرا که ازمنظرفمینیستی، صلح تنها زمانی پایدارخواهد بود که روابط مبتنی برسلطه و تبعیض، نه فقط در سطح بینالمللی و از طریق امضای قرارداد، بلکه دربطن خانواده، جامعه و نهادهای حقوقی از طریق گفتوگو، عدالت، و مشارکت همگانی حل شوند و تغییری ساختاری که در نتیجه ی آن، بازگشت به خشونت، نامحتمل گردد.
اما برای رسیدن به این تعریف ما باید کمی درمعنای صلح دقیق شویم. درتعاریف کلاسیک معمولا صلح درمقابل کلمه ی جنگ به کار میرود، چرا که دراین نظریات صلح اغلب به عنوان «نبود جنگ» تعریف میشود. اما در چارچوب نظریهی صلح پایدارودیدگاههای معاصر، این دیدگاه صلح نگری منفی تلقی میشود چرا که فقدان کنشگری لازم برای صلح مثبتی است که درمقابله با لغت تعارض، قرار میگیرد. همین تغییر تعریف، به صلح معنایی بسیار گسترده ترمی بخشد.
درادبیات علوم اجتماعی و روابط بینالملل، تعارض به هر نوع درگیری ساختاری، اجتماعی، سیاسی یا نمادین اطلاق میشود. بنابراین، تنها به جنگ میان کشورها یا گروههای مسلح محدود نمیشود، بلکه جنبشهای اعتراضی، انقلابها، مقاومت مدنی، و حتی تقابلهای گفتمانی درون ساختاری راهم دربرمیگیرد.
پس دراین نگاه، صلح نه توقف جنگ که فقدان تعارض است. یعنی صلح طلبی عملی مثبت و کنشگرانه است که درتلاش برای رفع خشونت ساختاری، حقوقی، فرهنگی و نمادین و برقراری عدالت اجتماعی، برابری، حقوق بشر، مشارکت سیاسی، عدالت جنسیتی، حفاظت از محیط زیست و … متجلی میشود.
این مقدمه نشان میدهد چرا برای فمنیست ها صلح فقط با قراردادهای سیاسی تعریف نمیشود؛ برای تحقق صلح پایدار از منظر فمنیسم باید به وضعیت زنان، اقلیتها و گروههای بهحاشیهرانده شده نیز توجه کرد. لازم است تدقیق کنیم وقتی ما از به حاشیه رانده شدگان حرف میزنیم، منظور فقط کسانی نیست که قانون آنها را به رسمیت نمیشناسد یا حقوقشان را سلب میکند یا فقر اقتصادی آنها را به حاشیه ی جامعه میراند، بلکه به معنای آن کسانی است که سلسله مراتب گفتمانی وروایت مسلط در جامعه ی سنتی مرد محور و نگاه مردانه، آنها را از مرکز شناخت و قدرت نمادین و به رسمیت شناخته شدن کنار زده و حق روایت را از آنها سلب میکند.خوانش، متأثرازدیدگاه فوکو، ما را وادار میکند که حاشیه را نهتنه در قانون، بلکه در زبان، روایت، آموزش وحافظهی جمعی نیز بشناسیم. مساله ی زنان یک مساله ی حاشیه ای نیست که با برقراری شرایط صلح وعدالت با تعریف سنتی خود به خود برقرار شود، بلکه مرکز و محور کنشگری برای برقراری صلح است. حضور زنان در ساخت جامعه ای مبتنی برصلح پایدارحیاتیست چرا که زنان اغلب با نگاه ریشهای و پایدار مسائل اجتماعی، آموزش، عدالت، وبازسازی جامعه را که برای ماندگاری صلح حیاتیاند وارد گفتوگوهای صلح میکنند.
درجامعه ی ایران، زن بودن به نوی کنشگری تلقی میشود چرا که هر تصمیم میتنی برانتخاب برای زنان مستلزم مبارزه ی روزمره است. زنان در ایران، یکی از گروههای به حاشیه رانده شده هستند. بنا براین وقتی از مبارزهی زنان در ایران سخن میگوییم، نباید آن را در قالبی تک بعدی ببینیم. مبارزهی زنان ایرانی چندلایه، پیچیده و درهمتنیده با ساختارهای قدرت گوناگون است. آنها نه فقط با قوانین تبعیضآمیز، بلکه با سنتهای تثبیتشده، با مناسبات پدرسالارانه دردل جنبشهای مترقی، و حتی با نگاه بینالمللی که آنها را صرفاً بهعنوان «قربانی» بازنمایی میکند، درگیرند.
این میدانهای مبارزه عبارتند از:
١.مبارزه با قانون: ساختار حقوقی مردانه
زنان ایرانی با مجموعهای از قوانین مواجهاند که رسماً آنها را شهروندان درجه دو تعریف میکنند؛
ازحق حضانت وطلاق و قوانین مرتبط با دیه وارث گرفته تا عدم توازن دردریافت دستمزد وتقسیم جنسیت زده ی نقشهای تصمیم گیرنده در محل کارو فقدان کامل حقوق مرتبط با بدن. این قوانین نه فقط تبعیضآمیزند، بلکه ساختاری هستند که زنان را به انقیاد حقوقی و اقتصادی وبه حاشیه ی تصمیم سازی اجتماعی سوق میدهند. تلاش زنان، از وکلا و فعالان مدنی که آگاهانه با این تبعیض مبارزه میکنند، تا زنانی که در برابراین نظم ایستادهاند، شکافهای حقوقی را شناسایی کرده، و از آنها برای بازپسگیری حقوق خود استفاده کردهاند، همه بخشی از تلاش برای تغییر ساختارو رسیدن به ساختاری مبتنی بر برابری است.
۲.مبارزه با سنت: ساختار فرهنگی/اجتماعی تبعیض
سنتهای اجتماعی نقش مهمی در محدودسازی زنان ایفا میکنند. از الگوهای جنسیتی در خانواده تا هنجارهای کنترل بدن زنانه در فضاهای عمومی، فرهنگ عامه نقشی تعیینکننده دارد. آنچه با نام غیرت و آبرو در جامعه ی ما تعریف میشود، در واقع همین خشونت و سرکوبیست که سنت بر زنان تحمیل نموده آنها را به سکوت و پذیرفتن نقشهای منفعلانه وادار میکند. تعاریف ضد زن از نجابت و بکارتی که در جامعه ی سنتی بهای زن را با آن محاسبه میکنند، نمونه های بارز تبعیض علیه زنانند. زنان ایرانی در زندگی روزمره با مقاومت، بازتعریف نقشهای جنسیتی و به چالش کشیدن سنتها در واقع درگیر نبردی روزانه برای تحقق صلح پایدارند.
۳.مبارزه در دل جنبشها: پدرسالاریِ مترقی
حتی در دل جنبشهای اجتماعی و سیاسی ایران، که مدعی آزادی و دموکراسیاند، زنان با پدرسالاری مواجهاند. در دهه های گذشته، همرزمان زن، فقط بهعنوان مادران یا همسران شهدا شناخته میشدند و تا قبل از تبدیل شدن به همراه شهید، هویت مستقلی نداشتند. متاسفانه امروزهم، مشارکت زنان در بسیاری از احزاب، برنامه ها وسخنرانی ها صرفا برای نشان دادن چهره ی بیرونی فمنیستی به جامعه ایست که قراراست حتی به صورت نمادین از آن احزاب حمایت کنند. زنان، عموما به خاطرجنسیتشان وبه عنوان یک شی تزیینی، در اکثر احزاب و برنامه ها حضور دارند و در تصمیم گیریها ، صداهای مردانه، صدای زنان را خفه میکنند. یعنی دقیقا همان نگاهی که در عمق ذهنیت زن ستیز جامعه ی سنتی و حکومت اسلامی ما وجود دارد، عینا در نبرد با حکومت بازتولید میشود و این، یکی از بزرگترین موانع در ایجاد صلح پایدار است. چرا که شرط اولیه ی برقراری صلح پایدار شکستن ساختار پدر سالار در ذهن تک تک کنش گرانی است که قرار است در ساختن صلح نقشی داشته باشند. تا وقتی جنبش اپوزیسیون مفهوم برابری را فارغ از آنچه از نظر سیاسی درست تلقی میشود، درک نکند، هرگز نخواهد توانست از دموکراسی، عدالت و صلح تعریفی دست ارائه دهد.
زنِ همرزمی که در میانهی نبرد مقاومت کرده، پس از پیروزی، تنها در نقش قربانی تعریف میشود تا از قدرت کنار گذاشته شود. با این روایت، به او نگاهی از بالا به پایین تحمیل میشود؛ نه بهعنوان فاعل سیاسی، بلکه بهعنوان سوژهای که باید مورد ترحم قرار گیرد، نه شریک در تصمیمسازی.
البته نقد این نابرابری درونجنبشی، یکی ازمهمترین دستاوردهای فمینیسم ایرانی در دهههای اخیر بوده است. جنبش زنان ایران به عنوان صدایی مستقل، بسیار پیشروتر از سایر گروههاییست که دربارهی عدالت سخن میگویند، وهمین باعث شده است که ما به تلافی، شاهد حضور زنان خاموش در ترکیب گروههای سیاسی و حذف زنانی باشیم که صدایی بر ضد انقیادند.
۴. مبارزه با نگاه بینالمللی: فراتر از قربانی بودن
زنان بزرگترین قربانیان جنگند. بله ، اما بزرگترین کنشگران صلح نیز هستند. درسطح بینالمللی، بازنمایی زنان ایرانی اغلب درقالب قربانیان بیصدایی است که به نجات نیاز دارند. این نگاه، که جایزه های بین المللی زیادی راعموما برای هنرمندان مردی که از دهان زنان حرف میزنند به ارمغان آورده است، مهر تاییدی برتصویر زن شرقی به عنوانی قربانی خاموشی دارد که نیاز به نجات از بیرون دارد واغلب نقش کنشگرانهی زنان را نادیده میگیرد. در حالیکه آنچه امروز به عنوان مقاومت نسل ضد – که داعیه دار شروع ازادیخواهی و شکستن تابوها در ایران است- از آن یاد میشود، میوه ی دو قرن تلاش زنان ایران است. درختی که با قره العین کاشته شده و با خون زنان آبیاری شده امروز به بار نشسته و نشان میدهد زنان ایرانی نهفقط قربانی، بلکه سوژههایی مقاوم، خلاق و مؤثرند که فضا میسازند، روایت تولید میکنند، و آیندهای دیگر را ترسیم میکنند.
زن ایرانی، امروز، در میان این چند جبهه، نهفقط زنده مانده، که مبارزه را بازتعریف کرده است. در جامعه ای که هنوزهم فمینیسم را افراطی میداند، او درعمل، مسیر آزادی را با بدن، صدا، و نوشتن خود ترسیم کرده است و نشان داده است، صلح پایدار، تغییر ساختار سیاسی و تحقق عدالت اجتماعی، بیحضور زنان شعاری تو خالی بیش نیست.

