ترجمه گفتوگویی با مرجان ساتراپی – بابک بهرامی
None
نمایی از فیلم «رادیواکتیو» به کارگردانی مرجان ساتراپی: فیلمی درباره زنان مستقل
«رادیواکتیو» اقتباسی از یک رمان مصور (graphic novel) نوشته لوران ردنیس (بازیگر و نویسنده آمریکایی) است. در حالی که میدانیم خود شما نویسنده کتابهای مصور هستید و بر اساس دو کتاب خود هم فیلم ساختهاید، آیا فیلم ساختن بر اساس کتاب یک نویسنده دیگر دشوار است؟
در ابتدا، من فکر نمیکردم که کتابی وجود دارد. من فیلمنامه را خواندم که به خوبی به قلم جک تورن نوشته شده بود و مرا جذب خود کرد. من [بعدا] کتاب را خواندم، اما واقعا کارم را با سناریو شروع کردم. میدانید، مثلا وقتی فیلم پرسپولیس را ساختم، از من میپرسیدند که آیا تصاویر کتاب به درد فیلم خورد یا نه. اما واقعا نه، چون آنچه به درد سینما میخورد داستان است. زبان سینما با زبان کتاب مصور بسیار متفاوت است، بنابراین درباره همه چیز باید دوباره فکر شود. در کتاب مصور لوران ردنیس، تصاویر (طراحیها) خیلی زبان هستند، اما برای یک فیلم غیرقابل استفادهاند. میدانید، من همیشه معتقدم که تصویر بخشی از نوشتار است، من به آنها به عنوان هنرهای تجسمی نگاه نمیکنم، بلکه به عنوان هنر بلاغی [به آنها مینگرم]. پیش از نوشتن، انسانها روی دیوارهای غار طراحی میکردند، و این شیوه آنها برای بیان خود بود. من همیشه فکر میکنم که کتاب مصور، یک گونه ادبی است.
بنابراین چگونه به تصاویر فیلم فکر کردهاید؟
مرجان ساتراپی، فیلمساز
اولین چیزی که من میخواستم نشان دهم، رادیواکتیویته بود که قابل نمایش نیست. من از خودم پرسیدم که چطور میتوانم یک کابوس را به تصویر بکشم. یک نفر کابوسی دیده و عزیزترین آدم زندگی خود را از دست داده است. چگونه میتوانم این فقدان را با تصاویر نشان دهم و نادیدنی را دیدنی کنم. از طرفی، من چیزهای تاحدودی سوررئالیست را دوست دارم که کاملا در عالم واقعیت وجود ندارند. من هرگز نخواستهام که از واقعیت کپی کنم. فضا برای تصور کردن چیزهایی که وجود ندارند و همچنین برای به نمایش درآوردن آنها، وجود دارد.
برای شما فیلمبرداری به زبان انگلیسی آسان بود؟
شما میدانید که من در فرانسه به دنیا نیامدهام، بنابراین من یک فرانسویف فرانسوی نیستم. برای من انگلیسی صحبت کردن به همان راحتی فرانسوی صحبت کردن است. برای پرسپولیس، در واقع همین کار را کردم، یعنی فیلمی را در زبانی که زبان مادری من نبود ساختم. با عوامل فرانسوی من به فارسی حرف نزدم و فیلم برد بسیار بیشتری داشت. مسئله ایران به یک مسئله جهانی تبدیل شده است. برای مادام کوری به زبان انگلیسی هم همینطور است: یک شخصیتی که به جهان تعلق دارد.
فیلمنامه و فیلم بر اساس یک فلاشبک ساخته شده است. میتوانید کمی در این باره بیشتر توضیح دهید که یک فلاشبک اینچنینی چگونه به شما کمک میکند؟
در واقع در فیلمنامه فلاشبک پیشبینی نشده بود. تدوینگر فیلم بود که پیشنهاد چنین ساختاری را داد و کارا هم بود. درست است که ماری کوری زندگی خودش را در یک برانکارد به یاد میآورد، ولی بعضی چیزها که در فیلم نمایش داده میشود چیزهایی است که پس از دوره او میگذرد و نتیجه کشف او هستند.
همچنین لباس شخصیتها قدیمی است و شما زمانها را در هم آمیختهاید. آیا این یک چالش است؟
فیلم تلفیقی از دورههاست. در سال ۱۸۸۰ شروع میشود و در سال ۱۹۸۶ به پایان میرسد. من لباسهای رسمی قدیمی را دوست دارم که باعث میشدند که آدم درست راه برود. لنزهای تماسی که تمام چشم را میپوشانند تا پیری آدمها را نشان دهند. ما حتی دندانهای رزمند پایک (بازیگر فیلم) را زرد کردیم… همه اینها کار در زمینه طراحی مد است که آینهای از جامعه است. این که ماری کوری با یک لباس راسته در دهه ۱۹۳۰ آغاز میکند و بعد از آن خلاص میشود، نشاندهنده نوعی شکوفایی زنانه در حوزه لباس است که به نظر من جالب است.
شخصیت ماری کوری قبل از این فیلم برای شما مهم بود؟
در سراسر زندگیام. برای مادرم خیلی مهم بود که من یک زن مستقل باشم. من هرگز با این تربیت بزرگ نشدم که باید یک زن ملوس باشم، یا این که یک زن دوستداشتی. یا این که هدف زندگی من این باشد که ازدواج کنم و بچهدار شوم. هدف زندگی من این بود که کاری خیلی خوب انجام دهم، از همان روز اول مدرسه، اول باشم. مادرم خیلی فشار به من وارد میکرد. دو شخصیت بود که مادرم از آنها الهام گرفته بود: مادام کوری و سیمون دوبووار. من نه فیلسوف شدم و نه دانشمند، اما زن مستقل چرا…
فیلم همچنین جنبههایی از زندگی ماری کوری را نشان میدهد که ما چندان آنها را نمیشناسیم. ما با ماری کوری آشنا میشویم که زندگی جنسی نیز دارد، یک موضع سیاسی نسبت به جهان و فقط یک دانشمند نیست…
پوستر فیلم «رادیواکتیو» ساخته مرجان ساتراپی
به محض این که درباره یک دانشمند صحبت میکنیم، انگار درباره عروسک باربی صحبت میکنیم: تصور کنید که وقتی لباسهای این عروسک را از تن درمیآورید، چیزی نیست و کاملا مسطح است. بنابراین، ماری کوری عاشق میشد، بچهدار میشد و عزاداری میکرد. برای مدتی، از نظر سیاسی چپ بود، دوستداشتنی نبود، خیلی سرسخت بود… اما میدانید که اگر شما سرسخت نباشید، ماری کوری نمیشوید. او سرسخت بود، یک مادر شوخطبع که با سنجش فرزندانش، عشق خود را به آنان نشان میداد. دفترچه یادداشتهایی وجود دارد که همه اندازهها را در آن نوشته… بله، اگر او مادر کامل یا همسر کامل بود، جایزه نوبل را نمیگرفت. در زندگی، چه مرد چه زن، انتخابهایی میکنیم و نمیتوانیم از هر نظر خوب باشیم.
شخصیت پییر کوری خیلی دوستداشتنی است. او به دیگران توجه میکند.
من پییر را در میان این زوج بیشتر دوست دارم. چون یک آدم مدرن نسبت به زمانه خودش است و میخواهد که زنش با او برابر باشد. او برای این که زنش جایزه نوبل به دست بیاورد تلاش کرد و این اتفاق واقعا افتاد. او یک فرد متفکری است که بخشی از جنبش پوزیتیویسم (اثباتگرایی) را تشکیل میدهد. به همین دلیل است که او در همه جلسات احضار روح شرکت میکند و نسبت به جهان خارقالعاده گشاده است. اما نقطه تلاقی وقتی است که این دو شخصیت با یکدیگر ملاقات میکنند، پییر دارای شخصیتی ملایم و ماری با شخصیتی سرسخت.
این فیلم در جشنواره بینالمللی فیلمهای سیاسی کارکاسون شرکت داشت. سیاست در فیلم رادیواکتیو چیست؟
با این که من جنبههای سیاسی فیلم را میبینم (مثل موضوع زنان، نژادپرستی، اخلاق علم و …) اما از دعوت در این جشنواره شگفتزده و خوشحال شدم.
تأمل درباره اخلاق علم مهم است …
زوج کوری رادیواکتیویته را کشف کردند و تمام تلاش آنان برای درمان سرطان بود… امروز وقتی شما وارد مراکز درمان سرطان میشوید، حتی امروز، آن را کوریدرمانی مینامند. امروز، اولین دستگاه برای درمان زنان مبتلا به سرطان رحم، عملا همان دستگاهی است که کوری استفاده میکرد. پس از دو سال، شکاف اتم کشف شد که کاملا مستقل از آنان بود. با این حال، اگر آنان رادیواکتیویته را کشف نمیکردند، بمب اتمی وجود نداشت. اگر در همین جاده به عقب برویم، کسی که آتش را اختراع کرد، بزرگترین جنایتکار جهان است. بنابراین مشکل این است که با برخی از اکتشافات، میتوان به همان اندازه که بهترین کارها را انجام داد، بدترین کارها را نیز میتوان کرد. این همان نکته فوقالعاده در سخنرانی سال ۱۹۰۴ پییر کوری است که آنچه را در آینده با رادیوم انجام خواهد شد، به چالش کشید.
فیلم «رادیواکتیو»
دیگر جنبه سیاسی، همین تصویر زن قوی است…
میدانید ماری کوری هرگز به عنوان یک فمینیست شناخته نشده است. نمیخواهم که از او برای یک مسئله که به او مربوط نیست، استفاده کنم. او هرگز عضو جنبش فمینیستی برای یک اقدام ساده نبود. من حتی فکر میکنم که نزد خود او مسئله برابری زن و مرد مطرح نشده بود. نباید فراموش کرد که وقتی او تحصیلات در رشته علوم را آغاز کرد، برای او شرایط خیلی آسان بود، زیرا ابتدای قرن بیستم، از این نظر دوره گشایش بود. اما سی سال بعد، برای دخترش، ایرن، شرایط بسیار سختتر بود… در واقع، ما این احساس را داریم که با گذر زمان، پیشرفتهایی حاصل میشود، اما این واقعیت ندارد. شما میبینید به عنوان مثال، در ابتدای دهه ۱۹۸۰ در جهان، موضوع سقط جنین تقریبا حل شده بود. اما در آمریکای کنونی، بسیاری از کلینیکهای سقط جنین در حال تعطیلی است… به همین ترتیب در قرن هجدهم، بسیاری زن نویسنده وجود داشت، اما در قرن نوزدهم مردان مفهوم «غریزه مادرانگی» را ساختند که به این معنی است که یک زن ساخته شده تا مادر باشد. اکنون نیز ما در دورهای بسیار محافظهکار زندگی میکنیم. به همین دلیل است که از پوپولیسم و در خود چنبره زدن، خیلی استقبال میشود.
شما فمینیسم خودتان را چگونه تعریف میکنید؟
مثل انسانگرایی. خوب است که انسان را پاس بداریم. من کاملا با فمینیسمی که زن را در جایگاه برابر با مرد قرار میدهد، موافق هستم. اما با فمینیسمی که مردان را لگدمال میکند کاملا موافق نیستم. زمانی که مردان کلوبهایی از جنتلمنها را تشکیل داده بودند که زنان اجازه مشارکت در آنها را نداشتند، مردان از این جهالت خود عذرخواهی کردند. ما نباید به اندازه آنان جاهل باشیم. جهان زمانی بهبود مییابد که ما با هم رشد کنیم.
با این حال، در یک شمای جهانی، این زنان هستند که کودکان را بزرگ میکنند. آنان هستند که ارزشهای ماخیست (machiste) را به کودکان آموزش میدهند. بنابراین ما باید به شیوهای به آموزش خودمان بپردازیم که پسران و دختران ما باید به همان شیوه آموزش داده شوند. اگر ما برای خودمان چنین تلاشی کنیم، این پسران به همان شیوه که دختران ما بزرگ شدهاند، مردان خوبی خواهند بود.
من جنبشهای فمینسیتی را که در حال تغییر جهان هستند، به دقت دنبال میکنم. من این بخت را داشتهام که همه این جنبشها از من دور باشند. من این دسته از مردان ماخیست را ملاقات نمیکنم، نمیشناسمشان، یا شاید وقتی با آنها برخورد میکنم، متوجه نمیشوم. به خودم میگویم: «او با من این گونه حرف میزند، زیرا او حیوان است.» بعدا است که میفهمم او به این دلیل اینگونه صحبت میکرد که من زن بودم! برای من کشف این خیلی جالب است. هیچ وقت فکر نمیکنم کسی بتواند تصور کند که من توانایی ذهنی کمتری دارم، زیرا زن هستم. یا نمیتوانم کاری را انجام دهم، زیرا یک زن هستم. با این وجود، بله وجود دارد، عجیب است ولی وجود دارد.
برنامههای شما بعد از اکران فیلم چیست؟
من ذاتا آدم گوشهگیری هستم. وقتی فیلمی میسازم، همیشه نیاز دارم که کار دیگری کنم و خودم باشم. اکنون در حال آمادهسازی نمایشگاهی از نقاشیهایم هستند که قرار است روز هشتم اکتبر در یک گالری (Françoise Livinec) به نمایش درمیآید. بنابراین در حال نقاشی هستم. وقتی در حال آماده سازی یک نمایشگاه نقاشی هستم، تهیهکنندگانی وجود ندارند، پولی هم نیست. فقط من هستم که باید مدیریت کنم، بومهایم را، رنگهایم را، قلمموهایم را و تمام. این به من تعادل میدهد. و بعدا ببینیم چه پیش میآید. اگر زنده بودم، شاید فیلمهای دیگری ساختم، در هر صورت میل به آن همیشه هست…