تراژدی مرگ در این است که زندگی را به سرنوشت بدل می کند / شهلا شفیق

به مناسبت برگزاری بزرگداشت بهمن امینی در پاریس

None

همراه حس های تلخ از دست رفتن بهمن امینی، این جمله ی آندره مالرو در رمان’ امید’ که حالا جزو کلمات قصار اوست در ذهنم تکرار می شود. این رمان ما را به سایه روشن های امید و ناامیدی مبارزه جانانه جمهوری خواهان علیه رژیم فرانکو می برد، جنگندگانی با اعتقادهای گونه گون: از کمونیسم و سوسیالیسم و آنارشیسم تا جمهوری خواهی ملی گرا. مالرو که خود این تجربه را زیسته، در رمان ‘امید’ حدیث آمیختگی یقینها و تردیدها را در فراز و نشیب مبارزه جانانه برای آزادی بازمی گوید.

پس تصادفی نیست که همراه یاد بهمن امینی این جمله مالرو مدام به ذهنم می آید. آرمانهای آزادی وعدالت که تحققشان را در گرو برقراری جمهوری مبتنی بر جدائی دین و دولت و استقرار شهروندی دمکراتیک می دید، با تارو پود آنچه امینی کرد وآنچه میخواست بکند بافته بود.

و مگر آدمی چیست جز آنچه می خواهد و آنچه می کند؟

وقتی به نام تقی امینی شناختمش در زمره همکاران ماهنامه زمان نو بود. با یادآوری آن سالها، طنین گرم صدای هما ناطق در گوشم می پیچد. سالهای آغازین تبعید بود. جمهوری اسلامی که از همان آغاز استقرارش ماشین سرکوب را به راه انداخته بود، به برکت جنگ با عراق، جهاد خونباربر ضدمخالفانش را با موفقیت به پیش می برد. تبعید دنباله این روند تباه بود. درگیر کابوسی که رویاهای انقلاب را درهم پاشیده بود، تبعیدیان از پرسش ‘چه باید کرد؟’ خلاصی نداشتند. در سال ۱۳۶۱، دکتر ساعدی، در مقاله آغازگر دوره جدید مجله الفبا در خارج از کشور نوشت: ‘حال برای رودروئی با این ابوالهولی که تیماج آغشته به خونش را بر سراسر میهن ما گسترده، و به جای پرسش فقط حکم صادر می کند، چه باید کرد؟ برای نجات میراث های فرهنگی، برای زنده نگهداشتن هنر ایرانی و اعاده حیثیت و حرمت از علم و معرفت چه باید کرد؟ الفبا به همین نیت و قصد منتشر می شود’ [۱].

تلاش تقی امینی برای کار فرهنگی هم از همین پرسش ها و انگیزه ها مایه می گرفت؛ مسیری که به تاسیس نشر خاوران انجامید. او این نام را با نظر به این شعر ابوسعید ابوالخیر برگزیده بود: سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست / کز خون دل و دیده برو رنگی نیست.

انتخاب این نام تصادفی نبود. امینی پی گیر قدر کلمه و معنای نامها بود، و هم از اینرو نام بهمن را برای خود برگزیده بود. می گفت ازکودکی عاشق این اسم بوده و این نکته که همکلاسش بهمن خلیقی را هم بسیار دوست می داشته در این احساس دخیل بوده است.

انتخاب نام خاوران اما برای نشر کتابهائی که نمی شد در ایران چاپ شوند بیش از هر چیز درک روشن امینی از ربط سانسور و کشتار را بیان می کرد. بعدتر، خاوران نام گورستانی شد نمادگر سرکوبهای خونبار دهه شصت که با کشتار هزاران زندانی سیاسی در تابستان سیاه سال شصت و هفت به نقطه اوج رسید. در انتشارات خاوران، موضوع زندانهای سیاسی جمهوری اسلامی جائی چشمگیر داشت.

ورای این، بهمن امینی، در کار نشر به نقد و پرسش و آفرینش اندیشه و هنر می اندیشید. فهرست کتابهای انتشارات خاوران گواه آن است؛ و نیز برپائی دیدارهای یکشنبه های خاوران، که درهای آن چاپخانه دلگیر را بر هیاهوی شاد کتابخوانی و مباحثه می گشود. خاطره آن یکشنبه ها، بسیاری را به خاطرم می آورد، از آنجمله، فرهیخته رفتگانی که همیارانی ثابت قدم برای بهمن امینی بودند: هوشنگ کشاورز، شاهرخ مسکوب و رضا دانشور. بهمن خرسند بود که آثار اینان را نشر داده و من بر این یقینم که ارزش این تلاش او هر روز بیشتر شناخته خواهد شد.


یک نکته قابل تامل این که، در میان کتابهای نشر خاوران، دو تحقیق ارزشمند در باب ‘حق، قانون و عدالت در اسلام’، و ‘جهاد و شهادت’، حاصل کار شاهرخ مسکوب هستند اما صاحب قلم، به دلیل پیش گیری از خسران و خاصه منع رفت و آمد به ایران، نام مستعار را برگزیده. امروز، با درگذشت مسکوب، این واقع از محاق بدر آمده. غرضم از تامل بر آن اما، این یادآوری ست که میل و اراده اندیشیدن و پژوهش و نوشتن، همان پریروست که تاب مستوری ندارد، و به سخن شیرین حافظ، اگر بر او در بندند سر از روزن برآرد. و امکان نشر در خارج از کشور همان روزن است که خروج از دایره بسته سانسور و خفقان را ممکن می کند. بهمن امینی در این راه قدم برمی داشت.

پیوستگی میان سیاست و فرهنگ و ادبیات، که نام خاوران از آن می گوید، در سراسر زندگی امینی جریان داشت. بهمن از بنیان گذاران کمیته مستقل مبارزه بر ضد سرکوب در پاریس بود. او نقد گذشته را پذیرا بود و با آغوش باز به استقبال جنبش های مدنی می رفت که سیطره تباه جمهوری اسلامی را به چالش می کشند. او در سخت ترین زمان و در تیره ترین لحظه ها جانب امید را فرو نمی گذاشت.

و گزافه نیست بگویم که زندگی بهمن امینی در غلبه بر سختی ها و تیرگی ها گذشت. آنچه او بدان همت گماشته ودل و جان بر سر آن گذاشته بود هیچ آسان نبود، پس زندگیش هیچ آسان نبود. حرفه نشر و کتابفروشی در خارج از کشور نه تنها نفع مادی در پی نداشت، بلکه مشکلات زیادی بار می آورد که در کنار همسرش هایده با آن دست و پنجه نرم می کرد. همدلی هایده با او سرشار بود و بی نقصان، سعادتی که بهمن بدان واقف بود و از آن نیرو می گرفت.

سیوران، فیلسوف تلخ اندیش رومانیایی تبار فرانسوی در یکی از قطعات نغزش که بهمن خلیقی ، دوست دیرین امینی به فارسی برگردانده می گوید ‘هیج چیز ژرف تر و غیرقابل‌فهم‌تر از آرزو نیست. به همین دلیل است که تنها زمانی خود را زنده احساس می‌کنیم که از نابود کردنش نومید شده باشیم’ [۲]

به این معنا، امینی که هرگز جانب آرزو را وا ننهاد و امیدش یکدم نابود نشد، وجودی سرشار از نیروی زندگی داشت. وقتی ناگزیر کتابفروشی را بست و از پاریس به شهر کوچکی در جنوب شرقی فرانسه رفت تا مهمانسرائی در دل طبیعت را اداره کند، هر قدمی پیش می گذاشت برایش شورانگیز بود و هر گلی که می کاشت آرزو پرور. هزار طرح و نقشه برای آینده داشت، برای توسعه کار مهمانسرا و تلفیقش با فعالیت فرهنگی، برای فعالیت های مبارزاتی، برای ادامه کار خاوران با همکاری دوستانش در نشر فروغ. به اهمیت نقشی که زده بود واقف بود واز آنچه کرده بود سربلند.

به خود می گفتم شاید همین سبب می شود در سخت ترین روزهای رنجوری، وقتی تهاجم سرطان در اوج بود، نشان زاری در او نباشد. بیماری هولناک را با وقاری تمام پذیرا بود. چهره آخرینش از این وقار زیباتر شده بود.

شهلا شفیق

۲۶ آوریل ۲۰۱۹

[۱] شماره های الفبا را در اینحا ملاحظه کنید https://www.iran-archive.com/sites/…

[2] سیوران ، قطعات تفکر ، ترجمه بهمن خلیقی ،نشر مرکز ، تهران ، ۱۳۹۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *