برگرفته از سایت نقد اقتصاد سیاسی
None
جدا کردن خوب و سره از بد و ناسره اولین عبارتی است که بهعنوان معنای واژهی نقد در فرهنگ لغات معین نوشته شده است. نقد کوششی مؤثر و سازمانیافته برای افزایش شناخت مناسب و سودمند اطلاعات است. در این فرآیند، تعیین نقاط ضعف همپایهی درستی اطلاعات ارزش دارد. اما فرآیند عملی نقد کردن بهسادگی تعریف مفهوم انتزاعی آن نیست. بهویژه زمانی که موضوع نقد از حساسیت خاصی برخوردار باشد. این حالت دارای بالاترین پتانسیل برای به قهقرا رفتن بحث اصلی و نشستن حاشیه به جای متن است. روندی که در اکثر موارد، جانمایهی اصلی نقد را مخدوش میکند و گاه در راستای منافع موضوع نقد قرار میگیرد.
من بنا به اخلاق ایدئولوژیک و منش شخصی، همواره از وارد شدن به عرصهی نقدهایی که بهرغم درونمایهی اجتماعی به سطح منازعات شخصی – محفلی تنزل داده میشوند، تن زده ام. این بار اما بهعنوان فردی با زمینهی فعالیت فمینیستی (به صورت جنبشی و اجتماعمحور) بیشتر از هر زمانی احساس مسئولیت میکنم که بیانگر نقدهایی باشم که در هیاهوی صدای بلندگوهای رسانهای به گوش نمیرسند، به خاطر مسائل امنیتی مطرح نمیشوند و یا در بسیاری از موارد به صورت سازمانیافته از سوی مدافعانف فرد یا جریان مورد نقد سرکوب میشود. انگیزهی من برای نوشتن این یادداشت، جای خالی نقدی با صورتبندی منسجم، مستدل و بیحاشیه است. مهمترین چیزی که خواننده در خواندن یادداشت پیشف رو باید همواره به خاطر داشته باشد این است که هدف این نوشته نقد یک شخصف خاص نیست؛ بلکه نقد یک جریان غالب فکری است که نمایندگان مختلفی در سراسر دنیا دارد. ازاینرو به راحتی میتوان به جای اسامی پرتکرار متن، دهها اسم دیگر را جایگزین کرد.
این یادداشت در سه بخش اصلی نوشته شده است. در بخش اول مقدمهای درباره زمینه و ویژگیهای جنبشهای اجتماعی بیان میشود تا مشخصاً بدانیم با کدام پدیده، از چه خاستگاهی و در چه بستری مواجه هستیم. در بخش دوم به انتقاداتی که جسته و گریخته به جریانف علینژاد مطرح شده و نحوهی مواجهه و واکنشف او و طرفدارانش، اشاره میکنم؛ و بخش پایانی به نقدهایی اختصاص دارد که به دلایل متعددی مکتوب نشدهاند و یا در صورت مکتوب شدن، در فضای رسانهای هژمونیکف روز، مجالی برای دیده شدن نیافتند و این یادداشت بیش و پیش از هرچیز، برای طرح آنها نگاشته شده است.
بخش اول: پایان عصرف نهایتها
نابودیف گذشته، یا به عبارتی نابودی آن سازوکارهای اجتماعی که تجربهی کنونی فرد را به نسلهای گذشته پیوند میزند، از شاخصترین و خوفانگیزترین پدیدههای اواخر قرن بیستم است. بسیاری از مردان و زنان جوان در پایان این قرن با روحیهای حاکی از تداوم زمان حال که فاقد رابطهی انداموار با زمان گذشته است، زندگی میکنند. انقلاب فرهنگی اواخر قرن بیستم را باید پیروزی فرد بر جامعه، یا به عبارت دقیقتر گسست رشتههایی دانست که در گذشته انسانها را به تاروپود اجتماع وصل میکرد. زیرا چنین تاروپودهایی نهتنها از مناسبات واقعی میان انسانها و اشکال سازمانی آنها تشکیل میشد، بلکه مدلهای عام روابط و الگوهای مورد انتظار در رفتار آدمها را با هم دیکته میکرد. در طی همین فرآیند که در پیوند ارگانیک با شرایط اقتصادی و به تبع آن سیاسی عصر پیش میرفت، بسیاری از مفاهیم دهههای میانی قرن گذشته دستخوش تغییرات بنیادین شدند. تغییراتی که به تولدف جنبشهای اجتماعی جدید منجر شد.
با ظهور جنبشهای اجتماعی جدید، تغییرات سیاسی و اجتماعی دیگر فقط در قالب و از طریق سلسلهمراتب نهادهای بزرگ حزبی و حکومتی جستجو نمیشوند بلکه جنبشهای اجتماعی با کمک نهادهای مدنی، وسیلهای برای مشارکت و تغییر محسوب میشوند. جنبشهای اجتماعی جدید به دلیل ویژگیهای زیر از جنبشهای اجتماعی دیگر متمایز میشوند: به شیوهای غیررسمی، باز و انعطافپذیر سازماندهی میشوند. برای بیان اعتراض، تسخیر اندیشهها و احساس عمومی به شدت متکی بر رسانههای جمعی یعنی نشریات، اینترنت، ماهواره و … هستند. غیرمتمرکز، پراکنده و کوچک هستند؛ به طوریکه بهراحتی میتوان به این جنبشها وارد شد یا آنها را ترک کرد. غیرایدئولوژیک و گفتمانمدار هستند. استقرار در بستر جامعهی مدنی و طرفداری از جامعهی مدنی بهعنوان جبههی محافظ جامعه در برابر دولت و دفاع از دموکراتیزه کردن جامعهی مدنی به طوری که تمایز ساختاری را پذیرا باشد، از مشخصههای دیگر جنبشهای اجتماعی جدید است. جنبش محیط زیست، جنبش صلح، جنبش ضد نژادپرستی، جنبش دانشجویی، جنبش کارگری، جنبش رنگینکمانی و جنبش زنان از مهمترین نمونههای جنبشهای اجتماعی جدید هستند.
جنبشهای اجتماعی جدید به محملی برای بروز مهمترین و عیانترین دگرگونیهای جنبشی تبدیل شدهاند. یکی از اصلیترین این دگرگونیها را میتوان در مقولهی «تغییر» دید؛ بعنی وقتی که مفاهیمی چون «مبارزه» و «مقاومت» و «سازماندهی» بهتدریج جای خود را به «کنشگری»، «ارتقای آگاهی» و «رهبری» داد. برخلاف واژهای مانند سازماندهنده که ریشه در سیاستهای کارگری و مبارزات اتحادیهها داشت، واژهی کنشگر خاستگاه مبهمی دارد. در اوایل دههی ۶۰ میلادی، نیویورک تایمز برتراند راسل و سی رایت میلز را با عنوان اکتیویست خطاب کرد. ویراستار میلز در نامهی شدیداللحنی به این مسئله اعتراض کرد. جستجوی سوابق آرشیوی آن دوره نشان میدهد اشارههای اندک و پراکندهای به مقولههای فعال کارگری، فعال حقوق مدنی و یا فعال دانشجویی دارد.
پروفسور رکسان دونبار ارتیز[۱] مورخ رادیکال میگوید: «ما عادت داشتیم خودمان را انقلابیها، رادیکالها، مبارزان، کمونیستها، سوسیالیستها و سازماندهندهها بنامیم.» او عقیده دارد ظهور واژهی «کنشگر» همعرض فرآیندی است که میتوان آن را بیاعتبار شدنف چپ نامید. پس از پایان دههی ۶۰ میلادی و ظهور جنبشهای اجتماعی جدید بود که کنشگران از گوشهوکنار سربرآوردند. در دهههای ۷۰ و ۸۰ میلادی استفاده از این واژه متداول شد. جنبشهای اجتماعی در مدت زمان کوتاهی توانستند با ابداعف روشهای باز، دموکراتیک و غیر سلسلهمراتبی بهطرز قابلتوجهی گسترش پیدا کنند. در عین حال با تلاش آنها برای حذفف بخشی از میراث چپ، بسیاری از چارچوبهای تئوریک و پراتیک کار تشکیلاتی کنار گذاشته شد.
بهتدریج جنبشهای بزرگ به چهرههایی تبدیل شدند که صدای افراد جداافتاده را بازتاب میدادند. طیف این روند، «نمایندگیف» ستمدیدگان – با اسم رمزهایی مانند «باید از خودمان شروع کنیم»، «سکوت را بشکنیم»، «صدای بیصدایان باشیم» و بسیاری از این دست- به جای متشکل کردنف آنها نشست و فرهنگ «منجیگری» وارد ادبیاتف تغییر شد.
یکی از بارزترین برآیند این تغییر تاریخی در حوزهی زنان که به مدد رشد عظیم فناوریهای ارتباطی و رسانههای جمعی بهسرعت در گوشه و کنار فراگیر شد، تولد چهرههایی مانند ملاله یوسفزی از پاکستان، مونا الطحاوی از مصر، توکل کرمان از یمن، لیما گبووی[۲] از لیبریا و هزاران چهرهی دیگر است که هرکدام به نمایندگی از زنان کشور خود، مطالباتی را مطرح میکنند. شهرتف کسی مانند مسیح علینژاد از ایران را نیز باید بهعنوانی بخشی از همین فرآیند تحلیل کرد.
بخش دوم: نقدها و واکنشها
در سالهای اخیر نقدهای زیادی به پروژههای حجابمحورف علینژاد وارد شده است. بیشک بخشی از این نقدها از جمله آنهایی که پیشینهی خانوادگی، قیافه و لباس پوشیدن، نام اصلی و روابط خصوصی و خانوادگی علینژاد را هدف گرفتهاند، چنان مبتذل و سخیف هستند که پرداختن به آنها محلی از اعراب ندارد.
در میان انتقادات پرتکرار از رویکردهای متفاوت، تنها دو دسته قابلتأمل هستند: اینکه «حجاب اجباری اولویت زنان نیست» و «لغو حجاب اجباری یک مطالبهی طبقهی متوسطی است». انتقاداتی که بهرغم صورتبندیف ظاهراً مناسب، درونمایهی درستی ندارند. از یک سو، اولویتبندیف حقوق بنیادینف انسانها مانند به رفراندوم گذاشتن آنها، نسخهای جعلی و فریبکارانه از دموکراسی است؛ نسخهای که در آن اکثریت به جای حقیقت مینشیند. از سوی دیگر، میتوان تحلیل کرد که حجاب اجباری وجوه سرکوبگرانهی قویتر و بارزتری برای زنان فرودست دارد. زنان طبقهی متوسط و فرادست به دلیل امکانات طبقاتی خود، فرصت و عاملیت بیشتری برای تقابل با حجاب اجباری دارند. در نتیجه، زمانی که از حجاب اجباری سخن میگوییم، دربارهی سلب عاملیت و مالکیت بر بدن زنانی حرف میزنیم که به خاطر طبقهی اجتماعی خود، دسترسی و کنترلی بر منابع و منافع ندارند که به مدد آن قانون و عرف را به چالش جدی بکشند. در نتیجه، باید تاکید کرد که اتفاقاً لغو حجاب اجباری را میتوان در فهرست مهمترین مطالبات طبقاتی نوشت؛ مطالبهای که طرح و فراگیر ساختن آن، باید برمبنای همین رویکردف طبقاتی تحلیل و تنظیم شود.
منکوب کردنف منتقدان
اما واکنش علینژاد (بهعنوان یک چهرهی شناختهشده و مطرح رسانهای در سطح بینالمللی) و هواداران او نسبت به انتقادات چیست؟ تجربههای متفاوت این سالها نشان میدهد که علینژاد نهتنها شخصاً نسبت به انتقاداتی که به او وارد میشود، پاسخگو نیست بلکه با توسل به حواریون خود که ترولوار کوچکترین انتقادات را با حملههای شدید سرکوب میکنند، عامدانه از قرار گرفتن در موقعیت پاسخگویی فرار میکند. چالشی که خود او بهعنوان یک خبرنگار و کنشگر ادعا میکند که باید برای مقامات مسئول و چهرههای شاخص ایجاد شود. فرار از پاسخگویی برای چنین فردی، پرسشهای جدیای ایجاد میکند.
از سکوتف معنادار علینژاد که بگذریم، پاسخهایف هواداران او را میتوان در چند محور عمده دستهبندی کرد:
•حسادت:
زدن برچسب حسادت و تنگنظری به منتقدان، یکی از پرتکرارترین واکنشها است که از قضا در این مورد حاملف پیام مشخصی نیز هست. فرض میگیریم که آقای ایکس و آقای ایگرگ در یکی از مناظرههای معمول یک شبکهی خبری، مشغول بحث دربارهی موضوع سیاسی مشخصی هستند. چه قدر امکان دارد که جدل کلامی این دو نفر به چیزی جز تضارب آرا، تفاوت عقاید، افتراق خط مشی سیاسی و یا چیزی از این دست تعبیر شود؟ آیا هرگز شنیدهایم که فلان شخصیت اصلاحطلب، از سر حسادت به عملکردف بهمان شخصیت اصولگرا که پست مهم دولتی دارد، انتقاد میکند؟ پس چرا نقد کردنف علینژاد، بهراحتی برچسب حسادت میخورد؟ جالبتر اینکه این رفتار عمدتاً توسط کسانی صورت میگیرد که مشخصاً خود را بهعنوان فمینیست و بعضاً فعال حقوق زنان هویتیابی میکنند. آیا برچسب حسادت زدن به نقدی که معطوف به ایدئولوژی یا عملکرد یک فرد است – بهویژه زمانی که دو طرف ماجرا زن هستند – رویکردی ضد زن نیست؟ چنین حملهای به منتقدان، همانقدر ضد زن است که برخی مخالفان علینژاد سعی می کنند با تمسخر ظاهر، نام اصلی، موقعیت خانوادگی یا نشر اخباری مانند مورد تجاوز قرار گرفتن به او حمله کنند. هردوی این واکنشها گرچه از سوی دو طیف بعضاً متخاصم صورت میگیرد، اما حاملف یک پیام واحد است: بازتولید کلیشههای جنسیتی با هدف قرار دادن جنسیت –و نه ایده یا عملکرد- بهعنوان مرکزف نقد.
واقعیت این است که – همهی – منتقدانف علینژاد و جریان فکریف او، گربههایی نیستند که چون دستشان به گوشت نمیرسد، بنا را بر تخریب گذاشته باشند؛ بلکه در بسیاری از موارد کسانی هستند که برمبنای ایدئولوژی یا اصولف شخصی، نه با یک فرد خاص که با یک جریانف فکری مشخص، مرزبندیف روشنی دارند. شاید باور این مسئله برای حواریونف علینژاد دشوار باشد اما برای بخشی از جامعهی مدنی ایران دریافت جایزهی حقوق زنان از نهادی مثل تشکل ژنو برای دموکراسی و حقوق بشر نه فرصت و دستاورد که تهدید و بیاخلاقی محسوب میشود.
•پیشینه و رزومه:
اخیراً پای یک پست توئیتری که در نقدف علینژاد نوشته شده بود، کسی خطاب به نویسندهی نقد کامنتی یک کلمهای گذاشته بود: «شما؟» این برخورد را بارها و بارها در فضای واقعی و مجازی نسبت به بسیاری از نقدها میتوان دید. یعنی وقتی انتقاد میکنید، به سرعت از سابقهی شما سؤال میشود. در این برخورد دو پیام مهم مستتر است:
۱. فعالیتی که ما و شبکهی روابطمان از انجام یا چند و چونف آن خبر ندارد، فعالیت محسوب نمیشود یا به عبارتی فقط فعالیتهای رسانهای شده هستند که کنش محسوب میشوند. پس اگر اسم شما در فضای مجازی مطرح نیست و صفحه و اکانتی در شبکههای اجتماعی ندارید، نمیتوانید منتقد یک جریان باشید. این در حالی است که خبری نشدن بسیاری از فعالیتها و کنشها در داخل کشور به دلایل امنیتی امکانپذیر نیست. از سوی دیگر، بسیاری از کنشگران نه تنها تمایلی به مطرح شدن بهعنوان یک چهرهی رسانهای و ایفای نقشف منجی یا نمایندهی زنان ندارند بلکه بنا بر پرنسیبهای اخلاقی، عامدانه و آگاهانه از قدم گذاردن در این مسیر سرباز میزنند. واقعیتی که باور آن در هنگامهی لایکها و فالوها سخت به نظر میرسد.
۲. برای نقد دیگران باید در شهرت، سابقه و موقعیت همتراز آنها باشید. این خاموش کردنف صداهای منتقد البته با واقعیت فضاهای کنشگری امروز کاملاً همخوان است. فضای کنشگریای که کارویژهی حداقلیف سابق خود (یعنی ارتقای آگاهی و ارتباط گیری چهره به چهره) را از دست داده و به عرصهی رقابت تبدیل شده است. جایی که داشتن فالوئرهای بالاتر، طرفداران سینهچاکتر، همرسانی و لایک و استوری بیشتر و پربینندهتر، نهتنها افراد را به سلبریتیهایی تبدیل می کند که از مقولهی «تغییر» سرمایهی اجتماعی و در بسیاری موارد اقتصادی کسب میکنند، بلکه این توهم را ایجاد میکند که داشتن هواداران زیاد یا گرفتن بازخوردهای متعدد، مساوی با حقانیت یک ایده یا عملکرد است. اما کیست که نداند هر آنچه «مردمی»تر هست، لزوماً مترقی و رهاییبخش نیست. بهعنوان نمونه میتوان به برخی از اینفلوئنسرهای مجازی اشاره کرد که فالوئرهای میلیونی دارند. آیا میتوان میزان استقبال از پستهای این افراد را دالف بر حقانیت مفاهیمی دانست که توسط آنها مطرح میشود؟ نگاهی اجمالی به صفحات این اینفلوئنسرها پاسخ دادن به این پرسش را بسیار آسان میکند.
علاوه بر این، از چند کمپین، حرکت، هشتگ یا طوفان مجازی میتوان نام برد که دستاوردهای مشخصی داشتهاند؟ یا دستفکم همچنان در حافظهی جمعی کاربران فضای مجازی (و نه مفهوم مردم با معنای موهوم آن) باقی ماندهاند؟
از این رهگذار است که «فرد» به جای «مسئلهی اجتماعی» مینشیند و به جای حقانیت، بلندیف صدا محکف داوری قرار میگیرد. صدای بلندی که کارویژهی آن بازتاب دادن صداهای همفسو و ساکت کردنف صداهای مخالف یا متضاد است. در نتیجهی این فرآیند است که هر روز با خیلف بیشتری از سلبریتیها و اینفلوئنسرهای مدنی مواجه میشویم که زیر دلنوشتههای مجازیشان، اسمف خود را # میزنند. چهره شدن این قبیل افراد را پیش از هرچیز باید در همنوایی با جریان مسلط کنشگری جستجو کرد. به عبارت دیگر، این رسانه نیست که از علینژادها چهره میسازد، بلکه علینژادها هستند که با همنوایی با استانداردهای جریانف مسلط و پاسخگویی به ذائقهی بازارف رسانه، به نام و نان میرسند.
•دوگانهسازی حاکمیت/ اپوزیسیون:
«هرکه با ما نیست، با حاکمیت است» یکی از استدلالهای رایج طرفداران علینژاد برای ساکت کردن مخالفان و منتقدان است. اما ساختنف این دوگانهی جعلی و فریبکارانه حربهای قدیمی برای خاموش کردنف منتقدان است که یکی از نمونه های بسیار بارز آن را میتوان دربارهی مسئلهی فلسطین دید. جایی که حمایت از تمامیتف ارضی فلسطین و داشتن موضع ضدف اسرائیلی به همنوایی با حاکمیت تعبیر میشود.
اما حقیقت سادهای در میان است که برخی بهعمد از درکف آن سرباز می زنند: شما میتوانید منتقد جدی و سرسختف رژیم پهلوی باشید و این به آن معنا نیست که به مواضع و اقدامات حاکمیت فعلی تعلق خاطر دارید. بر همین اساس، نقد کردنف علینژاد میتواند هیچ نسبتی با طرفداری از حجابف اجباری یا سرکوبف حق انتخاب آزادانهی پوشش نداشته باشد.
•دوگانه سازی داخلنشین/ خارجنشین:
یک دوگانهسازی جعلی دیگر که میشود در واکنش به اکثر انتقاداتف معطوف به کنشگران خارج از کشور دید مبتنی بر تضاد بین رویکردها و مواضع کنشگران داخل ایران با کنشگرانی است که در طول یک دههی گذشته مهاجرت کردهاند. نمونهای از عدم درک (بعضاً متقابل) کنشگران مدنی و فعالان سیاسی داخل و خارجف یک مرز جغرافیایی است که با گذر زمان تشدید شده است.
نویسندهی این متن، به حماسهسرایی و تراژدی ساختن از ماندن و رفتن باور ندارد. آنچه در اینجا اهمیت دارد چماق کردن «انتخابف فردی» یک کنشگر برای ماندن یا رفتن به قصد ساکت کردن دیگران است. مهاجرت کردن به قصد فعالیت مدنی را نمیتوان توصیه یا تقبیح کرد. به همین دلیل، این حربه نمیتواند پاسخگوی مناسبی برای انتقاداتف احتمالی باشد. میتوان به نمونههای بسیاری اشاره کرد که در مقاطع مختلفف زمانی هزینههای سنگینی را متحمل شدهاند؛ اما این هزینهها – اعم از زندان رفتن، شکنجه شدن، پاشیده شدنف روابط شخصی، از دست دادن سلامتی و هزاران مورد از این دست – نمیتواند و نباید مواضعف فعلی افراد را تطهیر کند.
آنچه که در این میان محل نقد جدی است، رنجفروشی، رزومهسازی و ابژه کردن محنتف گروهی از افراد (براساس مذهب، جنسیت، قومیت، گرایش جنسی و …) است. فرآیندی که در طی سالهای گذشته هیچ دستاورد ملموس و مشخصی به جز سلبریتی شدن عدهای، سرازیر شدنف بودجههای سازمانی به سمت آنها و ایجاد فشار مضاعف روی کنشگران و جریانهای کاملاً مستقل داخل کشور نداشته است.
اگر گمان میکنید این به آن معنا است که هیچکس نباید در خارج از ایران فعالیت کند مبادا شرایط برای کنشگرانف داخلی سختتر شود، دوباره متن را با دقت بخوانید چون جانف کلام را درنیافتهاید. مسئولیت اختناق حاکم را نمیتوان و نباید به دوشف کنشگران خارج از کشور گذاشت؛ نوک پیکان این انتقاد متوجه جریان فکریای است که تغییر را از بیرون، با نگاه به بالا و به پشتوانهی سازمانهای سیاسیف فاسد و وابسته که آبشخورهای مشخصی دارند، جستوجو میکند و از حمایت مردم برای مشروعیت بخشیدن به اقدامات خود استفادهی ابزاری میکند.
•کنشگریف مزدی:
با منتشر شدن فیش حقوقی علینژاد سیل نظرات طرفداران در شبکههای مجازی سرازیر شد و «این رقمها برای ایران زیاده و تو آمریکا چیزی به حساب نمیاد» و «خب از کجا بیاره زندگی کنه!؟ همش داره مبارزه میکنه» و نظراتی با مضامین مشابه را میشد پای هر نوشتهفی انتقادی دید. این مورد، یکی از اصلیترین انتقاداتی است که این یادداشت به قصد طرح آن نوشته شده است. از این رو در بخش پایانیف همین متن بهتفصیل دربارهی آن خواهم نوشت
بخش پایانی: انتقادات اصولی
انتقادات اصولی بسیاری به جریان فکریای که علینژاد یکی از نمایندههای شاخص آن است، وارد است؛ انتقاداتی که در بسیاری از موارد زیر سایهی انتقادات به عملکردف خود علینژاد، نادیده میماند. جعل سوابق کنشگری (مبارزه با حجاب اجباری از ۷ سالگی و ۱۳ روز بازداشت در سال ۷۵ به خاطر پخش جزوه علیه حجاب اجباری)، مخدوش کردنف واقعیتهای تاریخی در کتابها، پستهای مجازی و مصاحبهها (مثلاً اجباری شدن ریش گذاشتن و پوشیدن چادر مشکی بعد از انقلاب)، انتشار ویدئوهای نمایشی (گریه کردن هنگام پخش سخنان ظریف درحالیکه ویدئو زیرنویس انگلیسی دارد)،[۳] بیپرنسیپیف رسانهای (از ضبط مخفیانه صدا و ویدئو از مصاحبه شونده تا استفادهی بدون اجازه از عکس یک عکاس آلمانی برای جلد کتاب) در کنارف پاسخگو نبودن کسی که خود داعیهی به چالش کشیدنف قدرت مسلط را دارد، بخشی از نقدهای وارد شده به عملکردف شخصف علینژاد است که چندوچونف همهی آنها با جستجویی ساده در فضای مجازی در دسترس است و پرداختن بیشتر به آن از حوصلهی من و متن خارج است.
اما نقدهای ریشهای دیگری که این یادداشت از اساس با هدفف بیان آنها نگاشته شده است را میتوان به این صورت دستهبندی کرد:
•جنبش زنان از ما شروع نشده است:
فرض بدیهی این است که همه توافق داریم جنبش زنان ایران از هبوطف مسیح علینژاد و مبارزه علیه حجاب اجباری از کمپین آزادیهای یواشکی و چهارشنبههای سفید شروع نشده است. مخالفتها با حجاب اجباری از زمان طرح اولین زمزمههای آن، آغاز شد و در تمام این سالها با فراز و فرودهایی ادامه داشته است.
در تیرماه ۵۹، علی قدوسی دادستان کل انقلاب بود که با انتشار اطلاعیهای بهطور رسمی ورود زنان بیحجاب را به ادارات ممنوع اعلام کرد: «بدین وسیله به تمام وزارتخانهها و مؤسسات و ادارات تابعه شدیداً اخطار میشود چنانچه اثری از آنچه مورد تأکید حضرت امام و خواست ملت ایران است دیده شود یا بانوی کارمندی بدون پوشش اسلامی در محل کار حضور یابد بلادرنگ حقوق و مزایای او قطع خواهد شد.» محمدرضا مهدوی کنی (وزیر کشور وقت) و محمدعلی رجایی (وزیر آموزش و پرورش وقت) و محمد توسلی (شهردار تهران) نیز در بخشنامههایی اعلام کردند که زنان کارمند باید پوشش اسلامی را در محل کار رعایت کنند. پس از آن شورای انقلاب نیز رسماً اعلام کرد خانمها بدون پوشش اسلامی حق ورود به ادارات دولتی را ندارند و ادارات اجازه دارند جلوی آنها را بگیرند. اکبر هاشمی رفسنجانی (رییس مجلس وقت) هم در خطبههای نماز جمعه عنوان کرد که طبعاً این حق دولت و حکومت است که در محیط کارش اجازه ندهد آن چیزی که صلاح نمیداند، جریان داشته باشد.
از این زمان به بعد اخراج زنان بیحجاب از ادارات شروع شد و در برخی شهرها در بازارها تابلوهایی نصب کردند که ورود زنان بیحجاب به این مکان ها ممنوع است. بدین شکل قدم به قدم حضور زنان در جامعه ممنوع شد و خشونتها علیه زنان بیحجاب در جامعه افزایش یافت. هنگامی که در ۱۷ تیرماه ۵۹ زنان مخالف حجاب اجباری تلاش کردند در روبروی ساختمان نخستوزیری تجمع کنند، گروهی از زنان موافق حجاب اجباری نیز در محل تجمع کرده بودند تا مانع حضور زنان بیحجاب شوند. در این تجمع که زنان مخالف حجاب اجباری لباسهای سیاه به تن کرده بودند با ممنوعیت و دستگیری مواجه شدند.
با آغاز جنگ عراق و ایران، در گفتمان سرکوب بیحجابها که با مفاهیم «سلطنت طلب» و «ضد انقلاب» کارش را آغاز کرده بود مفاهیمی شامل «حرمت خون شهدا» برجستهتر شد و عملاً بعد از خرداد ماه ۶۰ حضور بیحجاب در جامعه علاوه بر برخورد قانونی، برخورد مردم مذهبی – به دلیل مسلط شدنف گفتمان اسلام حکومتی- را در پی داشت. سرانجام در آبان ماه ۱۳۶۲ و بر اساس ماده ۱۰۲ قانون تعزیرات اعلام شد که زنانی که بدون حجاب شرعی در جامعه ظاهر شوند به حبس از ده روز تا دو ماه یا تا ۷۴ ضربه شلاق محکوم میشوند.
حدود یک دههی بعد «هما دارابی» متخصص پزشکی کودکان و روانپزشک که از اعضای حزب ملت ایران بود و به همراه پروانه فروهر سازمان زنان جبهه ملی را تشکیل داده بود، در ۲ اسفند ۱۳۷۲ در اعتراض به حجاب اجباری خود را در میدان تجریش تهران به آتش کشید. دارابی که پس از تحصیل در آمریکا در سال ۱۳۵۳ به ایران بازگشته بود، در کنار فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خود به تدریس در دانشگاه و طبابت پرداخت. اما پس از انقلاب در سال تحصیلی ۱۳۶۹ او به دلیل بدحجابی و با عنوان «عدم رعایت شئونات» از استادی برکنار و همچنین مطب او نیز تعطیل شد.
پس از آن و با روی کار آمدن دولت اصلاحات، تغییرات چشمگیری در وضعیت پوشش زنان ایجاد شد. پایهی مادی امکان بروز این تغییر محسوس را میتوان در برقراری ارتباطات گسترده با جهانف بیرون – برای نخستین بار پس از انقلاب و جنگ- و به تبعف آن استحالهی موازین ارزشی-عقیدتیف حاکمیت جستجو کرد. اما در واقع این تغییر پیامدف مطالباتی بود که از پایین خود را به نظامف سیاسی تحمیل میکرد. مطالباتی که با دگرگون شدن وسایل ارتباط جمعی و رسانهای و باز شدن درها به سوی بیرون در اواسط دههی ۷۰ در میان طبقهی متوسطی که در پیف سیاستهای اقتصادی دولت سازندگی فربه شده بود، شکل گرفته بود. نارضایتی از حجاب اجباری در قالب سرپیچی از دستورالعملهای پوشش و تغییر سبک پوشش تا جایی ادامه یافت که به گفتهی سردار کارگر (معاون اجتماعی وقت نیروی انتظامی) با بالا گرفتن بدحجابی در سال ۸۴، رییس دولت اصلاحات دستور تنظیم راهکار شانزدهگانهی حجاب و عفاف را صادر کرد و این راهکارها در شورایعالی انقلاب فرهنگی همان دولت به تصویب رسید.
با روی کار آمدن دولت نهم در سال ۸۴ طرح حجاب و عفاف از سوی رییس جمهورف وقت ابلاغ شد و در سال تابستان ۸۵ «طرح ارتقای امنیت اجتماعی» با حضور ونهای سبزرنگ گشت ارشاد در خیابانهای شهرهای بزرگ کلید خورد. پیگیری در اجرایف این پروژه واکنشها و بازخوردهای فراوانی را در پی داشت؛ به طوری که در رقابتهای انتخاباتی ریاست جمهوری دورهی دهم در سال ۱۳۸۸ مهدی کروبی در فیلم انتخاباتی خود به مسئلهفی امکانف اختیاری بودن حجاب اشاره کرد و برخی هواداران ستادیف او در خیابان شعار حجاب اختیاری سر دادند.
برمبنای این روند، میتوان کمپینهای علینژاد را بازنماییف مطالبهای دانست که بسیار پیشتر از فراخوانهای او شکل گرفته و حالا به مدد پیشرفت فناوریهای ارتباطی، به طور گستردهای رسانهای شده است.
تقلیل دادنف مبارزه علیه حجاب اجباری به ایدههای یک فرد، یک جریان و چند کمپین مشخص در سالهای اخیر، بدون در نظر گرفتن اینکه سپهر فرهنگی و اجتماعی، فناوری و مشروعیتف حاکمیت در دهههای اخیر تا چه اندازه دگرگون شده، اگر از روی فریبکاری و فرصتطلبی نباشد، از سرف نادانی است. اینچاهی است که بسیاری از فمینیستها با گرایشهای مختلف و برخی از چپهای پشیمان با هم در آن سقوط میکنند. شما میتوانید مواضع گذشتهی خود را برای پشتیبانی/ عدمپشتیبانی از یک سازمان، گروه، جریان و حتی ایده، نقد کنید اما افتادن در آغوشف یک جریانف پوپولیستی و رسانهزده که کارکرد اصلی آن در خوشبینانهترین حالت صرفاً به بازنمایی واقعیتهای موجود (آن هم نه همهی واقعیت که بخشی از آن) محدود میشود، نمیتواند فصلی از یک خودانتقادیف ریشهای، سازنده و آگاهانه محسوب شود. بلکه بیشتر شبیهف یک عقدهگشایی تاریخی است. البته، عقدهی برحقی که برآیند سالها سرکوبف نظاممند جنسیت و سکسوآلیتهی زنان است.
•بازنمایی و نمایندگی مترادف فعالیتف جنبشی نیست:
این تمایلف معاصر به بازنماییف تروما و رنجهایی که ستمدیدگان به صورت تاریخی متحمل شده و میشوند، از کارکردهای سیستم اقتصادیف مسلط زمانهی ماست. نولیبرالیسم تلاش کرده تا پایهی مادیف موجودیتف جمعی را تخریب و مفهوم ستم را به مقولهای کاملاً فردی تبدیل کند. بدون شک، علنی کردن آنچه که نظام اجتماعی تاکنون نادیده انگاشته، برای به چالش کشیدن پیامدهای زیستهی ستم اهمیت بسیاری دارد و نقد اثرات و نگرشهای فردی در فرآیند ساختف جمع بسیار حیاتی است. با این حال، زمانی که مقاومت عمدتاً در اقدامات و باورهای فردی متمرکز می شود، سیاست کاملاً به یک مسئلهی اخلاقی تبدیل میشود و به اقدامات سیاستزداییشدهای منجر میشود که از مسیرف روابط بینافردی به دنبال عدالت هستند. یعنی نظامهای نژادپرستانه و سکسیستی به نگرشهای متعصبانه و تبعیضآمیز تقلیل مییابند.
مواجهه با ستمدیدگی و سرکوبشدگی در دنیای امروز، به بازنماییف آن از مدیومهای متفاوت محدود شده است. گویی استمرار انواع ستم، سرکوب، نابرابری، تبعیض و بیعدالتی به دلیل ناشناخته ماندن آنها یا بیخبری و غفلتف ستمدیده و ستمگر است. باید به این واقعیت توجه داشت که گروههای ستمدیده به این دلیل تحت ستم نیستند که از نمایندههای کافی برخوردار نیستند. بلکه آنها فاقد نماینده هستند چون ستم سازمانیافتهی موجود در جامعه، مانعف مشارکت آنها در زندگیف عمومی و سپهرف سیاسی است. از این رو است که بسیاری از جنبشها، منعکس شدنف مواضع و مطالباتف خود در نطقها و موضعگیریهای شخصیتهای سیاسی (و چهرههای فرهنگی) را نوعی دستآورد تلقی میکنند. به عبارتی رقابت رسانهای برای نمایندگیف مطالباتدر میان انبوه نطقهای شخصیتهای رسمی، به جای تلاشف نظاممند برای ایجاد تغییر مینشیند. باید توجه داشت که این فرآیند نه کژکارکردف یک جریان جنبشی که کارویژهی اصلی آن محسوب میشود. زمانی که یک جریان جنبشی مانند یک پروژهی اقتصادی گردش مالی ایجاد میکند، طبیعی است که معضلات فراگیر با قربانیان پرشمار و روایتهای شخصیف پرآبفچشم، شانس بالاتری برای گرفتن بودجه خواهد داشت.
با وجود این، تاریخ گواه آن است که دگرگونیها از برنامههای بودجهبندی بنگاههای ایجاد تغییر آغاز نمیشوند. مهمترین راه برای نمایندگیف وضعیت گروههای ستمدیده در یک جنبش، بنا نهادن سازمانهای مبارزاتی است که با حذفف موانع مشارکت بهعنوان بخشی از مبارزه علیه ستم، آغاز به کار میکنند. این شیوه، لایههای گستردهتری از گروههای ستمدیده و بهحاشیه راندهشده را تهییج میکند که با همبستگی و مبارزه، بر موانع نظاممندی که مشارکت آنها را محدود میکند، فائق شوند. چنین مبارزهای بهجای صدقهگیری از بنگاههای اقتصادی کاسب صلح و برابری و بازنماییف مکرر رنجها و حرمانها، مشوقف شکلگیری یک جنبش تودهای اصیل از پایین است. جنبشی که کنشگرانف آن نه راویهای ستمدیدگی برای مشتریان داخلی و خارجی، که مبارزان ثابتقدم در مسیرف تغییرهای بنیادین هستند. چه خوشایند ما باشد، چه نباشد، قطعف تداوم ستمهای جنسیتی جز با پرچیده شدن پایهی مادی ستم امکانپذیر نیست.
•ارتقای آگاهی هدف نیست، وسیله است:
اکثر جریانهای کنشگری معاصر، به جای جمع بر روی فرد متمرکز هستند. اما سازماندهی هدف مشخصی دارد: متحدکردن افراد برای ایجاد و بهکارگیری قدرت مشترک یا آنطور که اسماکفر هوشمندانه آن را صورتبندی میکند: سازماندهی یعنی «تبدیل یک تودهی اجتماعی به یک تودهی سیاسی.» امروزه هرکسی میتواند کنشگر باشد. حتی کسی که بهتنهایی فعالیت میکند (مثلاً بی وقفه برای ارتقای آگاهی دربارهی یک موضوع مهم تلاش میکند) و به هیچکس پاسخگو نیست. اما باید توجه داشت که ارتقای آگاهی گرچه اقدامی بسیار ارزشمند است اما مترادف سازماندهی نیست. سازماندهی یک فرآیند درازمدت و طاقتفرسا است که مستلزم ایجاد زیرساختها و نهادهایی است که از طریق آن بتوان افراد اتمیزه شده را متقاعد کرد که در یک تیم با منافع مشترک هستند. فرآیندی که عملا از رهگذار حرکتهایی مانند آزادی یواشکی یا دوربین ما، اسلحهی ماست شکل نمیگیرد و قرار هم نیست که بگیرد زیرا این حرکتها اساساً کارویژهی دیگری دارند.
•آدرس غلط دادن:
حجاب اجباری مقولهای کاملاً سیاسی است که پیامدهای آن به سپهرهای دیگر جامعه نیز کشیده شده است. انتقاد جدیای که به آرای بسیاری از شرقشناسان و فمینیستهای پسااستعماری وارد است، این است که مواردی مانند ختنهی زنان، حجاب اجباری یا ازدواج کودکان را مسائلف فرهنگی و آداب و رسوم قومی و اجدادیف برخی جوامع تلقی میکنند که مبارزه برای لغو و محو آنها محلی از اعراب ندارد. این رویکرد، برخلاف ادعایی که جریانف فکری علینژاد دارد، در عمل در این جریان نیز کاملاً دیده میشود. چگونه میتوان قفلف یک مقولهی سیاسی را که در قانون جرمانگاری شده و قوهی قهریهی نظام از هیچ تلاشی (از تذکر لسانی گرفته تا بازداشت توسط گشت ارشاد) برای حفظ و حراست از آن فروگذار نکرده است، با شاهکلیدف «نشان دادن نارضایتیف تک تک زنان معترض» باز کرد؟
کارکردف حوزهی عمومی بهزعم هابرماس، عقلانی کردن اقتدار دولتی از طریق گفتوگوی آگاهانه و اجماع عاقلانه است که بر یکی از مهمترین اصول لیبرالیسم یعنی تفکیک حوزهی عمومی از خصوصی استوار است. رویکرد جریان علینژاد نیز به نوعی بازتولیدکنندهی چنین فرضی است. تجویز راهفحلهای فرهنگی برای پدیدهای تماماً سیاسی، نیروی دارای پتانسیل ایجاد تغییر را به لشکرف پراکندهی تابوشکنان تبدیل میکند. با فرض اینکه بخشی از این اقدامات در راستای همهگیر کردن مطالبهی آزادی پوشش و بازنماییف آن باشد، باز هم بهروشنی میتوان دید که جریان در همین مرحله باقی میماند و فراتر نمیرود. این در جا زدن را نمیتوان در سرکوبهای امنیتی خلاصه کرد. مسئلهی مهمتر این است که این جریان اساساً چشمانداز و راهکاری برای پیشرَوی ندارد. چند پرسش ساده میتواند این نقص را بیشتر آشکار کند. چطور برداشتنف حجاب در ملاء عام (لازم نیست به چندوچون و میزان عام بودنف این مکانها اشاره کنم) و رسانهای کردن آن قرار است به لغو حجاب اجباری یا فراتر از آن «انتخاب» پوشش یعنی چیزی که علینژاد در مصاحبههایش بهشدت روی آن تأکید میکند منجر شود؟ این دستاورد قرار است طی چه فرآیندی اتفاق بیفتد؟
برخی گمان میکنند که آنچه که بدان نیاز داریم قانع کردن و جذب کردنف نیروی بیشتری برای کنشگر شدن با هدف بازنماییف بیشتر مشکلات است اما با افزایش تعداد کنشگران، تغییر خودبهخود اتفاق نمیافتد. تنها راه مواجهه با یک مقولهی سیاسی، مقابلهی سیاسی است. مقابلهای که به سلاحی فراتر از دوربینهای ما نیازمند است. از این رو به نظر میرسد جریان فکریف علینژاد نه به دنبال بررسی راههای استیفای حق پوشش اختیاری، که در خوشبینانهترین حالت صرفا به دنبال (باز)طرح مطالبهی مقابله با حجاب اجباری است.
اما این تمام مسئله نیست. علینژاد در بخش معرفی کمپین آزادیهای یواشکی اذعان میکند که «این صفحه به هیچ گروه سیاسی گرایش ندارد و قصدش ثبت لحظاتی است که در آن، زنان ایرانی با وجود محدودیتی که در پوشش خود دارند، آزادی و رهایی از حصار را تجربه میکنند.» برخلاف این ادعا ـ و ادعای مشابه جریانهایی از این دست ـ غیرسیاسی بودن در حد حرف باقی میماند. خط سیاسیف این جریانها از مطالباتف بهاصطلاح جنبشی شروع میشود و به همراهی و همدستی با راستترین گرایشهای برانداز میانجامد. این خط سیر را میتوان به روشنی در تظلمخواهی علینژاد از رضا پهلوی و یا ملاقات «رسمیف» دونفره با مارک پمپئو دید.
دیدار علینژاد با رضا پهلوی
علینژاد بهعنوان صدای سرکوبشدگان بخشی از جامعهی مدنیف ایران که معتقد است سیاستهای جمهوری اسلامی در قبال حقوق بشر و حقوق شهروندی و حقوق زنان همیشه ثابت بوده است به ملاقاتف نمایندهی یک دولت سراپا ضدّ زن میرود که رئیس آن دسترسی زنان به خدمات پیشگیری از بارداری را به طرز بیسابقهای محدود کرده است. او صراحتاً اعلام میکند که از نظر سیاسی جمهوریخواه و خواهان گذار و تغییر نظام از جمهوری اسلامی به یک حکومت دموکراتیک و سکولار است.[۴] حالا باید مشخصاً از مؤسس کمپینهای به اصطلاح غیرسیاسیف آزادیهای یواشکی و چهارشنبههای سفید بهعنوان دو جریان مدعیف دفاع از حقوق زنان پرسید که چه سویهی رهاییبخشی در مواضع راستگرایانهی دولتف وقتف ایالات متحده نسبت به مسئلهی زنان دیده است که تریبون آنها را برای بلند کردن صدای کسانی که تریبونی ندارند و همیشه قربانی توافقات و مصالحهی سیاستمداران بودهاند، انتخاب کرده است؟
او میگوید کسانی که از دست دادن ظریف و جان کری سر از پا نمیشناختند منطقاً نباید از ملاقات من و آقای پمپئو ناراحت باشند. همانطور که ظریف نمایندهی رسمی حکومت غیر مردمی جمهوری اسلامی است من هم نمایندهی بخشی از جامعه مدنی ایران هستم … چرا چنین دیداری باید برای بعضی ناراحت کننده باشد؟ این موضع نشان میدهد که علینژاد عمیقاً در چاهف یکی دیگر از دوگانههای جعلی مسلط سقوط کرده است. چاهی که اگرچه برای مردم ایران آب ندارد اما برای امثالف علینژاد نان دارد. بخشی از جامعهی مدنی مستقل ایران نه از دست دادن ظریف با کری شادمان است و نه از دیدار علینژاد با پمپئو بلکه ناقد سرسختف رویهای است که پشت هر دو ملاقات است؛ و از قضا صدای این بخش از جامعهی ایران به دلیل سرکوب امنیتی حاکمیت و جنجالهای رسانهای کنشگران پروژهای بیش از پیش تضعیف شده است.
لوکزامبورگ میگوید: «اپورتونیسم به خاطر خصلت فرصتطلبانهی خود، در مسائل تشکیلاتی تنها یک پرنسیپ دارد و آن هم بیپرنسیپی است.» قرار دادن حاکمیت ایران در نقطهی شر مطلق و اتحاد با همهی نیروهای ارتجاعی موجود برای سرنگونیف آن، یکی از مصادیق روشن این یگانه پرنسیبف اپورتونیستی است.
•فمینیسمف پروژهای:
در اینجا به مورد پایانیف بخش اول یعنی «کنشگریف مزدی» برمیگردم که بدون شک مهمترین و اساسیترین نقدی است که در این یادداشت مطرح میشود. اینکه چرا صدای علینژادها در جهانف امروز بلند است، نه لزوماً به خاطرف مواضع اصولی یا عملکرد قوی، بلکه مبتنی بر تشخیص تیزبینانهی ذائقهفی «بازارف تغییر» است. علینژاد میداند که چه کالایی را باید در این بازار عرضه کند که به اصطلاح «بففروش» باشد و «خریدار» پیدا کند.
از اینرو است که او در بازههای مختلف فعالیت حرفهای خود، روی موضوعات متفاوتی متمرکز میشود. شما بین فعالیتهای خبرنگار جنجالی اصلاحطلب که مقالهای به سبک «آواز دلفینها» را در کارنامه دارد، سخنگوی مادران عزادار پارک لاله، گزارشنویسف اعدامهای دههی ۶۰، مؤسس کمپین مجازی آزادیهای یواشکی و چهارشنبههای سفید، بانی و پیگیر پخشف فیلمهای خشونتآمیز پخش شده در شبکههای اجتماعی و مصادرهکنندهی حرکتی مانند دختران انقلاب و … چه نقاط پیوندی میتوانید پیدا کنید؟ جز موجسواری روی جریانف مسلط در بازههای مختلف زمانی.
نمایی از شش پست متوالی صفحهی اینستاگرام علینژاد
اینکه مطالبات مختلفی که امروزه در حوزهی زنان وجود دارد، با کنشگریف جریان اصلی – و کلاً کنشگری به معنای کنشهای معطوف به تغییر در جامعهی مدنی – به نتیجه خواهد رسید یا نه، میتواند عنوان یادداشتی مستقل باشد. با وجود این ، پروژهای شدن و پولی شدنف کنشگری بیماریف همهگیری است که در مقیاسف جهانی، مطالبهکنندگان تغییر را مبتلا کرده است.
فمینیسمف پروژهای به جای متشکل کردن نیروهای واقعی برای مبارزه با ستمها و نابرابریهای جنسیتی موجود، میسیونرهای سکولاری برای دنیای مدرن[۵] میسازد که رسالتشان نه تبلیغ آیین مذهبی مشخص که ترویج مناسباتف اقتصادی-سیاسیف جریانف مسلط است. یکی از مهمترین شیوههای این ترویج، مداخله و وابسته کردنف حرکتهای مردمیای است که به صورت سنتی به خود متکی بودند. با ایجادف گسست در فرآیند تشکلیابیهای درونزا و با تحمیل الگوهای جدید کنشگری بهمدد رسانه، گونهای از فعالیت را تبلیغ میکنند که کوتاهمدت، پرسروصدا و بعضاً کمهزینه است. با این حال، افرادی که در این فرآیند درگیر میشوند گمان میکنند که کارف جدی، واقعی، خلاقانه و مؤثری انجام میدهند که در صورت ترویج و همهگیر شدن به هدف میرسد. با ورود پول سازمانی و شرکتی به عرصهی کنشگری و پروژهای شدن تغییر، این سرمایه خواهد بود که برنامهی کاری را تعیین میکند. از این رهگذار تقابل به مذاکره تبدیل میشود و از مقاومت سیاستزدایی شده و آن را به شغلی تماموقت با قرارداد رسمی و مزایای ویژه تبدیل میکند که اولویت نخستف آن پاسخگویی به مطالباتف کارفرما است.
مهمتر اینکه فمینیسم پروژهای –مانند سایر فعالیتهای حقوق بشریف همخانوادهی خود – به یک بازی بفرد-بفرد برای کنشگر و نیروی سرکوب تبدیل شده است. کنشگر پروژهای با توسل به مطالبات مدنی جامعه، در پی ایجاد شبکهی هواداران پرشمار است که به جذب بودجهی بیشتر و اسپانسرهای قویتر میانجامد. از سوی دیگر دستگاه امنیتی با تمرکز روی فعالیتهایی از این دست، مستمسکف تازهای برای سرکوب فراگیر همان مطالبات مدنی دستوپا میکند. به عبارت دیگر، فمینیسم پروژهای مبارزهای کاذب را ترتیب میدهد که دو طرف ذینفعف آن برای تأمین منافع خود به دنبال ابژه کردنف مطالبات هستند؛ در نهایت تشخیص اینکه قربانیف اصلی چنین نمایشی بدون شک همان مطالباتف مدنی خواهند بود، خیلی دشوار نیست.
سخن پایانی
عصر انقلابها به سر رسیده و تغییراتف عصر امروز قرار است از دامنف هشتگها و توفانها و بازنشرها پا بگیرد و بهبود وضعیت کنونی را چهرههای پشت تریبونهای سازمان ملل و نهادهای حقوق بشری و فیگورهای روی جلد مجلات مفد و کاسبان و دلالانف تغییر به ما هدیه خواهند کرد؛ کسانی که سورف غلتیدن دنیا به آغوشف راستف افراطی را به سفره نشستهاند.
اما حقیقت را کماکان میتوان از لابهلای خاک پاشیدنها تشخیص داد. ما برای حل یک معضلف سیاسی به یک راهکار سیاسی نیاز داریم. تکیهی جنبشهای اجتماعی بر کنشگرانف جزیرهای، ماحصل نظریهی کلان جنبشهای اجتماعی جدید است که بر اساس ویژهسازی و متمایز ساختن خواستها و مطالبات عمل میکند. چنین رویکردی، حامل عملف سکتاریستی در سپهر سیاسی-اجتماعی است و با ایجاد اعوجاج در نظرگاهف تحلیلی و استراتژیکف فرودستان، از همبستگیف آنها در سطوح مختلف جلوگیری میکند. اعوجاجی که ویژهی نیروهای دستف راستی نیست و در رویکرد و عملکردف بسیاری از گروههایی که خود را ذیل برچسبف وسیع و مبهمف «چپ» هویتیابی میکنند نیز دیده میشود. گروههایی که با ارجاعف خامدستانه به دوگانهی جامعهی مدنی و جامعهی سیاسی گرامشی، از این جریانهای اجتماعی حمایت میکنند. دوگانهای که با توجه به وضعیت و پیششرطهایی موردف نیاز خود که مطلقاً با وضعیت فعلی همخوانی ندارد، گشایشی ایجاد نمیکند. در هیچکدام از حرکتها و کمپینهای حجابمحوری که در سالهای گذشته راهاندازی شده، ارادهی جمعی متشکل و سازمانیافته برای تغییر مشاهده نمیشود. این حرکتها صرفاً مشوق فردیتهای عصیانگری هستند که دست به اقدامی (بهاصطلاح) رادیکال زدهاند. درحالی که این قبیل اقدامات به خاطر نداشتنف ماهیت جمعی، عقیم، محدود به زمان و بیحاصل است؛ زیرا به گواهف تاریخ، دگرگونیها و تغییرات فراگیر و بنیادی از مسیر اقداماتی که متکی به فردیتهای عصیاننگر (و نه لزوماً آگاه) است، به دست نمیآید.
«علینژادیسم» آیینهی تمامنَمای کنشگریف جریان اصلی است. جایی که الگوهای کلاسیکف مداخله و استعمار به تدریج جای خود را به ترفندهای زیرکانه و خوشرنگولعابی داده که از رهگذارف آن قربانیهای پیشین، در کسوتف قهرمانهای جدید با تکیه بر خاستگاه خود این حقانیت را کسب میکنند که مجریف سیاستهایی باشند که در عمل رهاییبخش نیست (و قرار هم نیست که باشد) بلکه صرفاً قربانیانف واجد شرایط بیشتری را به صحنه میکشاند تا راویف ستمدیدگی و سرکوبشدگی باشند. قهرمانهایی فاقدف آگاهی طبقاتی که فرآیند ازخودبیگانگی را نه در خفا که روی صفحهی خبرگزاریها و پشتف تریبونهای نهادها و سازمانهای سیاسی و حقوق بشری طی میکنند. قهرمانف میدانف مجادلهی کنشگرانف پروژهای با دولتها؛ جایی که حق، حقوق و حقیقت پیش پای منافع، امتیاز و قدرت قربانی میشود.
مثل اسبی که برآمدگی کفلش را داغ کرده باشند تا صاحب پیدا کند
ما از آنف عصر خویش شدهایم
ما آن داغ را نمیبینیم اما تماشاگرانف ما آن را میبینند
….
ما با صدای مشترکف مسخشدهای آواز میخوانیم
دوزخ در آوازف ماست، نیاز به فردوس در آوازف ماست
اما نشانیف فردوس را نمیدانیم، تنها نیازش را میدانیم
از اسماعیل (یک شعرف بلند) – رضا براهنی
پینوشتها
[۱] Roxanne Dunbar-Ortiz
[2] Leymah Gbowee
[3] این ویدئو بعدها از صفحهی شخصیف علینژاد حذف شد. اما در یوتیوب قابل بازیابی است.
[۴] تمام نقل قولها از مصاحبه جدید مسیح علینژاد با سایت دویچه ولهی فارسی است.
[۵] اصطلاحی که آرونداتی روی (Arundhati Roy) نویسندهی و فعال سیاسی هندی در سخنرانیف خود با عنوان «قدرت مردمی در عصر امپریالیسم» که ۱۶ آگوست ۲۰۰۴ در سانفرانسیسکوعنوان شد، برای تعریف نقش کنشگرانی که پول دریافت میکنند استفاده میکند.
منابع
اریک هابسبام (۱۳۹۳). عصر نهایتها، ترجمه حسن مرتضوی، نشر آگاه.
رزا لوکزامبورگ (۱۳۵۸). مسائل تشکیلاتی سوسیال دموکراسی روسیه، انتشارات سیاهکل.
فریبرز درودی (۱۳۹۳). درآمدی بر نقد و کارکردهای آن، مجله نقد کتاب اطلاعرسانی و ارتباطات.
یورگن هابرماس (۱۳۸۰). بحران مشروعیت تئوری دولت سرمایه داری مدرن، ترجمه جهانگیر معینی، انتشارات گام نو.
«مروری برتاریخچهی گشت ارشاد»، تارنمای خبرگزاری دانشجویان ایران «ایسنا»، تاریخ انتشار: ۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
فرشته قاضی، «هما دارابی؛ زنی که در آتش شئونات اسلامی سوخت»، نوشتهی تارنمای رادیو زمانه، تاریخ انتشار: ۱۰ بهمن ۹۴.
محمدجواد شفیعی، «از اجباری شدن حجاب تا دختران خیابان انقلاب»، نوشتهی تارنمای یورونیوز فارسی، تاریخ انتشار ۲۸ جولای ۲۰۱۸.
Astra Taylor, Against Activism, The baffler, No. 30, March 2016.
Elisabeth Prügl , Neoliberalism with a Feminist Face: Crafting a New Hegemony at the World Bank. Feminist Economics 23, 1: 30-53 (Online 13 July 2016)
برای آگاهی از مجموعه مقالهها و یادداشتهای سایت نقد اقتصاد سیاسی در زمینهی مسایل زنان به پیوند زیر مراجعه فرمایید: