چهار شنبه ۲۳ ژانویه ۲۰۱۹
None
من در اینجا در همگامی با کارزار†#من_هم_شکنجه_شدم† از شکنجه Ùˆ اعدام همسرم، Ùˆ آنچه بر همراهانش رفت، مینویسم Ùˆ نیز از مادرش میگویم Ú©Ù‡ رنج فرزند دقمرگش کرد.
اقدام شجاعانهی اخیرسپیده قلیان ازطریق ضبط وپخش ویدئویی افشاگرانه، توجه افکارهمگانی را به فجایع جاری درزندانهای جمهوری اسلامی جلب کرده است. ابتکارهوشمندانهی اسماعیل بخشی دربه چالش کشیدن عاملان وآمران شکنجه، آغازگرجنبشی است که به شکنجه ‘نه ‘می گوید. درپی آن، پیکارعلیه نقض حقوق بشردرایران نیزوارد دورتازهای شده است.
ازسوی دیگردروغگویی وانکار دستگاههای اطلاعاتی وکارگزاران قضایی رژیم، برکارزارافشاء و لغوشکنجه درایران بیش ازهمیشه دامن زده است. کارزار†#من_هم_شکنجه_شدم†، گام بلندی است دراین راستا.
دستگیری مجدد سپیده قلیان واسماعیل بخشی وپخش همزمان نمایشهای رسواشدهای ازسوی دستگاههای تبلیغاتی رژیم به نام † طراحی سوخته † علیه آنان، نشان ازخطیربودن لحظهها دارد. فرصت را نباید از دست داد. باید بشریت ترقیخواه و محافل دفاع از حقوق بشر را پر توانتر ازهمیشه به یاری طلبید. آشکارکردن هرنمونه ازشکنجه، درهرزمان ومکان که خود از سر گذراندهایم و یا شاهد آن بوده ایم، گامی است درمستند سازی هرچه بیش تربیدادی که درزندانهای جمهوری اسلامی گذشته ومی گذرد. شرکت درکارزار†من هم شکنجه شدم† به هرشکل ممکن، کمک مؤثری است دراین راه. پشتیبانی ازکارزارهای لغو شکنجه واعدام درایران، ضرورتی درنگ ناپذیراست.
به نوبهی خود با استناد به گواهی همسرم دربارهی شکنجه، دراین کارزار شرکت میکنم. او نوشته است:
«…مکرر تهدید به اعدام شده وشکنجههای جسمی وروحی سنگین وطاقت فرسایی رامتحمل شده بودم. اغلب رفقا.. بصورت سبعانهای موردشکنجه قرارگرفتهاند که عوارض شدید آن آشکار است…»
علیرضا اکبری شاندیز
آنچه خواندید بخشی ازیکی ازنامههایی است که علیرضا اکبری شاندیز- همسرجان باختهی نگارنده – سه دهه پیش ازاین بطورمخفیانه از زندان به بیرون فرستاده بود. آنچه درآن نامه آمده، ازنخستین خبررسانیهای مخفی ازدرون شکنجه گاههای رژیم اسلامی است. آن نامه در۱۲مرداد سال ۱۳۶۵به دست من رسید.
علیرضا اکبری شاندیز را در۱۶خرداد۱۳۶۱ درمرز ورود از ناحیه ارومیه به کردستان دستگیرکردند. اوعضوهیئت سیاسی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت ) ومسئول شاخهی کردستان سازمان ازاسفند سال ۱۳۵۸ تا به آن تاریخ بود. محمدامین شیرخانی (مینه ) وابراهیم لطف الله زاده (سعید ) دوتن دیگرازکادرهای برجستهی فدائیان (اکثریت ) وازچهرههای تاثیرگذار سازمان درشاخهی کردستان رانیز که همراه اوبودند، همانجا دستگیر کردند.
پس از بیش وکم دوماه بازجویی درزندانهای ارومیه و تبریز، هرسه را به بند ۳۰۰۰ (کمیتهی مشترک ضد خرابکاری سابق) درتهران منتقل کرده و آنان را به زیرشکنجههای جانسوز بردند. سرانجام محمدامین شیرخانی و ابراهیم لطف الله زاده را درآخرین روزهای شهریور۱۳۶۴اعدام کردند.
علیرضا را پس ازپنج سال شکنجه وزندگی درانفرادیهای اوین وکمیته در۱۷اسفند ۱۳۶۵به جوخهی اعدام سپردند.
اودرآن نامه یادشده همچنین نوشته است:
«…در۲۲/۷/۶۴ پس از سه سال ونیم انفرادی بارفقای تودهای بهزادی، ابراهیمی، اخگر، جودت، پورهرمزان، کیهان، به آذین، گلاویژ، حاتمی، قائم مقام، رصدی، قربان نژاد، زرشناس، آصف، دادگر، دشتی، عراقی وخراسانی هم اطاق شدم. طی مدت یادشده مکرر تهدید به اعدام شده وشکنجههای جسمی وروحی سنگین وطاقت فرسائی رامتحمل شده بودم. اغلب رفقای یادشده بصورت سبعانهای موردشکنجه قرارگرفتهاند که عوارض شدید آن آشکاراست. رفقا بیژن نوبری وتقی قانع زیر شکنجه به شهادت رسیدند. دیگررفقای شهید نیز تاسرحد مرگ شکنجه شده بودند. رضی ماهها دربیمارستان بود و استخوانهای پاکزاد را درهم شکسته بودند… بدون اغراق درجمهوری اسلامی شکنجهی زندانیان سیاسی وپایمال نمودن ابتدائیترین حقوق آنها …ابعاد وحشیانه وبی حد ومرزی یافته.. »
رقیه دانشگری – با تجربه طولانی مبارزه سیاسی، اسارت، تبعید و مواجهه پیاپی با خبر اعدام بستگان و همرزمان
مادرعلیرضا، خانم اقدس طایفی که پس ازبیش ازدوسال ازدستگیری فرزندش، درتابستان ۱۳۶۳ملاقات کوتاهی بااوداشته است، درنخستین نگاه پسرش را نشناخت. او که ازآن دیدار، بهت زده وحیران بازگشته بود، به اعضای خانوادهی خود گفت: «اسکلتی روبرویم ایستاده بودکه چند دندانش شکسته بود. ریشی بلندداشت وموهای سرش ریخته بود. ناخن هایش بلندبودند ولباسش چرک. چشمانش بی فروغ بودند و نای ایستادن نداشت. به انسانهای اولیه میمانست.»
مادر که ازآن مشاهدات دهشتناک بیمارشده بود، بلافاصله توسط اعضای خانواده دربیمارستان مشهد بستری شد. اما هرگز از چنگال بیماری قلبی و افسردگی شدید که پس ازنخستین دیداربا پسرش درزندان جمهوری اسلامی عارضش شده بود، رهایی نیافت.
شکنجه واعدام انسان ها، تنها به رنج ومرگ فیزیکی یک تن نمیانجامد. چه بسیارند کسانی که ازداغ عزیزشکنجه دیده وکشته شدهی خود کمرراست نکردند وازدست رفتند. دراین چهل سال حاکمیت فقیهان، شکنجه به درون سیاهچالها وزندانهای رژفم محدود ومحصورنمانده است. عذاب روحی منسوبان زندانیان سیاسی ونابسامان شدن زندگی آنان، خود شکنجهای است دائمی وپنهان. شیرازهی هزاران خانوادهی زندانیان سیاسی، دراین چهل سال ازهم گسسته است.
بی تردید با رشد وگسترش سازمان یافتهی مبارزه علیه شکنجه، این بیداد ازجامعهی ما رخت برخواهد بست. چنان نمانده، چنین نیزهم نخواهدماند. اما تنها یک نسل آگاه است که میتواند زنجیره تکرار نکبت و مصیبت را پاره کند، نسلی پرسشگر، پویا ونقاد؛ نسلی که آموخته باشد به حق زندگی وبه کرامت انسانی خویش ودیگری احترام بگذارد. کوشش درراه پرورش چنین نسلی، مسئولیت بزرگی است که برعهدهی جامعهی روشنفکری ایران است.