شگفتا که امروز تبعید / نیلوفر شیدمهر

یکشنبه ۲۰ اکتبر ۲۰۱۳

None

ناگاه

با صدای مادرم

بفعد وصل شد

نزدیک شد، نزدیک

دیگر وطن آن جا و من این جا نبود

نبود نبود نبود

من هستم

در وطنم هستم

نه که در بفعد ایران

نه که در بفعد زادگاهم تهران

نه حتی در بعیدترین بفعد تاریخ

انقلاب

در بفعد آزادیم

در وصلم امروز

در مادرم.

/

شگفتا!

که امروز تبعید

این شگرف ترین غریب

آشنایم کرد با خودم

دوباره با زندگی ام—

از آن سر زاده شدن

تا گسستن … رفتن … بعید شدن …

تا آمدن … عبور … رسیدن …

وصل شدن

و حالا خودمم

این جاست:

همه ام وطن

وصل

در مادرم.

/

شگفتا، شگفتا امروز تبعید

مرا باز در مادرم نهاد!

و دیگر وطن

آن جایی ست و من این جایی ام

نیست

دیگر نیست نیست نیست

او هست و من هستم

نزدیک نزدیک نزدیک

چون زندگی که آغاز می شود

بی آن که تاریخ—

نافف زمانم امروز

بند آزادی

در مادرم.

شگفتا که امروز

چه سیالم

در شوق مادرم

و چه پر طنین

عبور می کنم

از هیچف پیچ پیچف تاریخ

تا بشتابم به نزدیک

نه که نزدیکف غرب و شمال تهران

که من و مادرم ساکن بودیم

پیش از هجرتف من

نه که نزدیکی انقلاب و آزادی

نزدیکف ناف Ùˆ ناÙ

نزدیکف مهر

که سیال است در صدای او

و می ریزد

در بعدف بی تاریخ من

آزادی

در مادرم.

/

شگفتا که امروز چه آشنا

به آستانه برگشتم

رقص کنان در صافیف صدای مادرم

و چرخ زنان گذشتم

از هلالی انقلاب

که دیگر یک خط راست نبود

طنینف بر آمدن بود

بر آمدن

در شگرفف زمان

بود بود بود و من برگشتم

به وطن که دایره ای است

چون ناف دوار

شگفتا که امروز

به همه ی رسیدن رسیدم

چرخ زنان و مشتاق

به این بعید ترین تبعید

وطن

این نزدیک

در صدایف شگرف مادرم.

شگفتا شگفت است وصل شدن!

نه که از گوش یا چشم

نه که از جوارح تاریخی ام

از دوارف ناÙ

و دست کشیدن

از درون

بر دلف نزدیکش

بر دایره ی بر آمده ی رسیدن

و همه ام شدن

همه ام ناگاه

همه ام وطن

در مادرم

/

نهم اکتبر ۲۰۱۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *