ببویید نسرین را مردم ایران / نیلوفر شیدمهر استراکوا

(۱)

ببویید مردم ایران

ببویید

نسرین را

گرسنگی را

مردم ایران

فردای ناگزیر خود را

/

ببویید

هر گلبرگ سفید را که می افتد

ببویید

هر ورق را که کنده می شود

از دفتر ایران

فقر را

ببویید مردم ایران

نسرین را که گرسنه است

/

گلبرگ ها که همه بریزند

و این دفتر

که از لایه هایش

از هر چه صفحه و گوشت و کلمه و پوست و صداست

خالی شود، مردم ایران

چشمهای نسرین

هنوز خواهد بود

و بیرون خواهد زد چون نگینی

در حدقه ی مادینگی

به استواری نشسته

بر ظریف ترین ساقه ی ایستادگی اش

/

در مردم چشمانش

ببویید مردم ایران

تن فقیر خود را

گرسنگی را ببویید

فردای ناگریز خود را

در عمق آن دو سوزنده ی سیاه

که شما را

بازخواست می کند

باز

و باز

و باز

/

ببویید مردم ایران

ببویید

مردم ستوده ی ایران را.

(۲)

گل که آب نمی شود

نسرین که نمی سوزد

این یک شمع است

که نشانده اند

در گوشه ی ناپدیدی

تا برای خودش

به تنهایی بسوزد

و کودکان نبینند

نوری که خورشید لاغرشان را

روسیاه می کند

تا کودکان نشنوند

چک چک آب شدنی را

که از چکاچاک قفل ها

رساتر است

و صدای سوختنی را

که از مهیب

داغ و درفش غراتر

تا کودکان حس نکنند

گرمای بهشتی را

که شعله های جهنم را

می سوزاند و آب می کند.

/

گل که آب نمی شود

نسرین که نمی سوزد

این یک شمع است

قرصی است در پدیداری کامل

نه برای بزرگترها—

آن ها که کورشده اند

مگر نه؟

و کر

—و بی حس و حال

برای کودکان، تا شاید

پیش از آن که پرپر شوند

در غنچه گی،

از گوشه ی درد برخیزند

و در شکفتگی کامل

داد بکشند

از بیداد

تا شعله ی این شمع

همچنان—با هر دم و بازدمشان

آنی—

بالا گیرد.

/

نیلوفر شیدمهر استراکوا

۱۷ نوامبر ۲۰۱۲

ونکور کانادا

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *