(۱)
ببویید مردم ایران
ببویید
نسرین را
گرسنگی را
مردم ایران
فردای ناگزیر خود را
/
ببویید
هر گلبرگ سفید را که می افتد
ببویید
هر ورق را که کنده می شود
از دفتر ایران
فقر را
ببویید مردم ایران
نسرین را که گرسنه است
/
گلبرگ ها که همه بریزند
و این دفتر
که از لایه هایش
از هر چه صفحه و گوشت و کلمه و پوست و صداست
خالی شود، مردم ایران
چشمهای نسرین
هنوز خواهد بود
و بیرون خواهد زد چون نگینی
در حدقه ی مادینگی
به استواری نشسته
بر ظریف ترین ساقه ی ایستادگی اش
/
در مردم چشمانش
ببویید مردم ایران
تن فقیر خود را
گرسنگی را ببویید
فردای ناگریز خود را
در عمق آن دو سوزنده ی سیاه
که شما را
بازخواست می کند
باز
و باز
و باز
/
ببویید مردم ایران
ببویید
مردم ستوده ی ایران را.
(۲)
گل که آب نمی شود
نسرین که نمی سوزد
این یک شمع است
که نشانده اند
در گوشه ی ناپدیدی
تا برای خودش
به تنهایی بسوزد
و کودکان نبینند
نوری که خورشید لاغرشان را
روسیاه می کند
تا کودکان نشنوند
چک چک آب شدنی را
که از چکاچاک قفل ها
رساتر است
و صدای سوختنی را
که از مهیب
داغ و درفش غراتر
تا کودکان حس نکنند
گرمای بهشتی را
که شعله های جهنم را
می سوزاند و آب می کند.
/
گل که آب نمی شود
نسرین که نمی سوزد
این یک شمع است
قرصی است در پدیداری کامل
نه برای بزرگترها—
آن ها که کورشده اند
مگر نه؟
و کر
—و بی حس و حال
برای کودکان، تا شاید
پیش از آن که پرپر شوند
در غنچه گی،
از گوشه ی درد برخیزند
و در شکفتگی کامل
داد بکشند
از بیداد
تا شعله ی این شمع
همچنان—با هر دم و بازدمشان
آنی—
بالا گیرد.
/
نیلوفر شیدمهر استراکوا
۱۷ نوامبر ۲۰۱۲
ونکور کانادا