بیماری امانم را بریده است. از درد کشیدن خسته شدهام که گاه اگر به کسی تندی کردهام، دلیلی نداشته است جز همین «درد»!
چند شب است که در هنگام خواب وصیتنامه یا «یادنامه»ای در سرم میچرخد که بنویسم هرچه را که دوست دارم؛ پیش از آن که «اجل معلق» سر برسد که حتما میرسد و «هیچکس» را از آن گریزی نیست؛ من نیز از اهالی همین ولایت «هیچکس» هستم.
در آغاز بگویم که من [نادره افشاری] به هیچ خدا و الله و محمد و علی… و در اساس به هیچ دین و مذهبی باور ندارم و همهی دینها را دسیسهی شیادان، راهزنان و شارلاتانها برای به بردگی کشاندن مردم و سواری گرفتن از ایشان میدانم. بنابراین اگر روزی نبودم، دوست ندارم کسی لباس سیاه بپوشد، ریش بگذارد، حلوا و خرما خیر کند، فاتحه بگیرد و یا حتی شیون و زاری کند. شمعی و شرابی و شاخه گلی مرا بس است!
زندگی کردهام آنگونه که دوست داشتهام و خودم را در فرزندانم و کتابها و نوشتههایم منتشر کردهام؛ پس، از همچو منی سخن از «مرگ» گفتن «یاوه»ای بیش نیست. من در تک تک واژههایم زندهام و زنده میمانم؛ چرا که برای آزادی از بند بردگیها و آگاهی و شناخت، دست به قلم بردهام.
به عنوان یک زن خاورمیانهای که خود را از بند «مفعول» بودن رها کرد و به عاملی کننده و خواهنده و «فاعل» تبدیل شد [با تلاشی جانکاه] به خودم افتخار میکنم؛ امیدوارم زنان و آزادیخواهان کشورم نیز چنین کنند!
هیچکس مرا ساپورت نکرد؛ پدرخوانده نداشتهام؛ مزدور و قلم به مزد هیچ درگاه و درباری نبودهام؛ هرچه کردهام، خود [بر اساس باور و شناختم] کردهام؛ با سوزن کوه کندهام و با پشتکار کارهایم را به ثبت رساندهام!
کوشیدهام هر چه نوشتهام را تا پیش از پایان سال ۱۳۹۰ منتشر کنم. چیز زیادی در کامپیوترم [بجز چند ده کار نیمه کاره] ندارم که اگر بخت و فرصتش را داشتم، حتما تمامشان میکنم!
دوست ندارم از زندگی خصوصیام [حتی نام همسر و فرزندانم] چیزی بنویسم!
در زندگی هیچ مردی را واقعا «دوست» نداشتهام؛ اما به همسرم احترام میگذارم؛ چرا که هرچه کردهام و هرچه نوشتهام، در همین «شانزده/هفده» سالی است که با او بودهام که هیچگاه برای من تکلیف تعیین نکرد؛ هیچگاه «بکن نکن» نکرد و هیچگاه «قلم» دست و پایم را نشکست. بقیهی مردانی که گاه در داستانهایم نامی از آنها برده شده است، تنها «خوراک قصه»هایم بودهاند!
کارهایم را با بازنویسی تازه در وبسایتم منتشر کردهام. همه میتوانند کارهایم را چاپ و منتشر کنند. کسی از ایشان بازخواست نخواهد کرد. فقط دوست ندارم کارهایم را سانسور، دستکاری و یا «قیمه قیمه» کنند. بیزارم از کسانی که به خودشان اجازه میدهند کارهایم را دستکاری کنند!
پیکرم را میسوزانند و به آب و باد و باران میسپارند.
مرا در چهچهی پرندگان، در چک چک باران بر روی پنجرهها، در نوازش نسیم و در مزهی شراب خواهید یافت؛ طبیعت، اینگونه زنده است!
تنها «خودخواهی» و آرزویم این است که در ایران آزاد بدون آخوندها، کتابهایم در مدارس و دانشگاهها تدریس شوند و [اگر شد] با نگاشتن نامم بر سنگ مرمر سپیدی، زیر پای فردوستی توسی در میدان فردوسی، جاودانم کنند؛ چرا که برای زیبا، شیوا و درست نگاشتن زبان پارسی بسیار کوشیدم!
از جنجال بیزارم و برای همین هم نخواستم خوراک و طعمهی مدیایی شوم که در نهایت سرنخش به حکومت کهریزکی اسلامی میرسد!
میتوانستم مادر بهتری برای فرزندانم باشم [اگر دانشش را میداشتم] با این همه [در گیرو دار فرار، طلاق، وحشت و آوارگی] بیش از این توانش را نداشتم. فرزندانم مرا حتما خواهند بخشید؛ همین!
نادره افشاری
۲۶ اسفندماه ۱۳۹۰
………………………………………………………………………………………………….