در روزهای چهارم و پنجم فوریه ۲۰۱۲ نشستی به دعوت مرکز اولاف پالمه در حضور حدود ۴۷ نفر از افراد اپوزیسیون جمهوری اسلامی با گرایشات متفاوت سیاسی برگزار شد. برخلاف شایعات و گمانه زنیهای بسیاری که قبل و بعد از این گردهم آئی جریان داشت ، هدف از این نشست نه آلترناتیوسازی ، بلکه دیالوگ بین بخشی از مخالفین دموکرات جمهوری اسلامی جهت رسیدن به حداقل مورد توافق بود.
دیرگاهی است که ضرورت اتحاد بین اپوزیسیون ایران در دستور کار بسیاری از مخالفین دموکرات حکومت ایران قرار دارد. افرادی که در این نشست حضور داشتند و بیانیه آخر آنرا امضاء کردند ، همگی مخالف حمله نظامی به ایران ، مخالف همه نوع تبعیض از قومی-ملیتی گرفته تا مذهبی و جنسیتی ، مخالف شرکت در انتخابات فرمایشی رژیم ، مخالف دخالت نهاد دین در حکومت و بنابراین خواهان براندازی این رژیم بودند.
همگان بر این باور بودند که طیف شرکت کننده با وجود تفاوت های عقیدتی ، نماینده تنها بخشی از اپوزیسیون هستند و موفقیت این نشست بستگی به توانائی جلب هر چه بیشتر از مخالفان دموکرات رژیم جمهوری اسلامی و تداوم و گسترش چنین گردهم آئی ها با حضور و همراهی تعداد هر چه بیشتر از افراد و سازمانهای مخالف حکومت ایران را دارد.و بالاخره همگی بر این باور بودند که بر اساس مواد مورد توافق در بیانیه، میبایست مقدمات و وسایل انتخاباتی آزاد را فراهم آورد تا ملت ایران بتواند در یک رأی گیری مطابق با موازین شناخته شده بین المللی انتخاب خود را بکند.
عدم اعتماد که در فرهنگ سیاسی ما نهادینه شده است، تنها با برقراری دیالوگ و آمادگی برای همکاری بر پایه توافق ها است که میتواند به رابطه ای دموکراتیک و سالم با اختلاف نظرهای شفاف بدل گردد.مسلما انتقاد سازنده از ابزار دموکراسی است و به طرز برگزاری و انتخاب شرکت کنندگان انتقادات واردی هم صورت گرفت که باشد تا سبب رفع این گونه اشتباهات در آینده گردد.
مسئله قابل توجه در این نشست نحوه برخورد شرکت کنندگان به مسئله زنان بود.ما میدانیم که در سال سرنوشت ساز ۱۳۵۷ و هنگامی که حکومت برآمده از انقلاب مشغول شکل گرفتن وکنارگذاشتن نیروهای غیرمذهبی اپوزیسیون بود، مسئله ای بنام حقوق زنان در دستور کار هیچ یک از سازمانهای سیاسی آن زمان قرار نداشت . کمی قبل از آن و در اواخر حکومت پهلوی ، زنان بسیاری در داخل ایران وارد فعالیت های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی شده به مقامات بالائی نیز دست یافته بودند ولی خانم های وزیر و وکیل هم برای خروج از کشور به اجازه شوهر احتیاج داشتند و قانون پر سر و صدای حمایت از خانواده نیز که قدمی به جلو جهت بهبود قوانین خانواده به نفع زنان بود کماکان برگرفته از فقه اسلامی و زن ستیز باقی مانده بود.بطور مثال چند همسری غیر قانونی نشده بود و تنها مشروط به اجازه همسر(و یا احتمالا همسرهای) اول گشته بود. ازاین گذشته چنانچه مردی بدون این اجازه تجدید فراش میکرد، ازدواج مجددش باطل نبود وتنها در صورت شکایت همسر اول تحت تعقیب قرار میگرفت. مجازات نیز از یازده روز تا فکر میکنم سه سال حبس قابل خرید بود.بعد از آن هم که آقا در صورت زندانی شدن بیرون می آمد ازدواج دوم به قدرت خود باقی بود. تنها بهبود قانونی برای همسر اول داشتن حق طلاق در صورت عدم رضایت به چند همسری زوجش بود. این تنها نمونه که به هیچ وجه منحصر به فرد نیست را در جواب کسانی که ادعاهای گزاف در مورد حقوق زنان قبل از انقلاب را میکنند آوردم .در سازمانهای چریکی نیز زنان پا به پای مردان مبارزه کرده در خیابان و خانه های تیمی کشته شده یا به زندان می افتادند ولی عمدتا سرباز بودند و نه سردار. در خارج از کشور، کنفدراسیون دانشجویان ایرانی به یک اپوزیسیون منسجم و قوی تبدیل شده بود. زنان زیادی از اعضاء فعال آن بودند ولی بیشتر آنها نیز نقششان جانبی بود.بدین گونه است که در مقطع انقلاب ، نه تنها کل جامعه، بلکه حتی بافت فرهنگی سیاسیون ما به شدت مردسالاربود. زنان معترض و حق طلب به حاشیه رانده شدندو مسائلشان بی اهمیت وجانبی واز جمله درد طبقه مرفه منظور گردیدند.
سی وسه سال از آن زمان میگذرد.زنان ایرانی با وجود اینکه در شمار تحصیل کرده ترین و آگاه ترین زنان در خاورمیانه هستند و پشتوانه بیش از صد سال مبارزه جهت دست یافتن به حقوق حقه و انسانی خود را یدک میکشند، با قوانین مدنی و جزائی روبرو هستند که جزء عقب مانده ترین در کشورهای اسلامی محسوب میشود.اپوزیسیون جمهوری اسلامی از طیف راست تا چپ مرتبا شعار آزادی زنان را در ادبیات خویش تکرار میکنندو همگی خود را طرفدار برابری حقوقی زن و مرد میدانند. پرسش اینست که این اپوزیسیون عمدتا مردانه چه برداشتی از برابری جنسیتی دارد.تبعیض علیه زنان ایران بجز بعد حقوقی بعدهای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی نیز دارد. تا وقتی که تبعیض جنسیتی را در کلیه ابعادش نشکافته و مورد بحث و گفتگو قرار ندهیم نمیتوانیم خود را مدافع رفع آن بدانیم. زنان فمینیست ایرانی پس از آنکه حکومت مذهبی برآمده از انقلاب ۵۷، حقوق به دست آورده ناقصشان را در سکوت کامل سازمانهای سیاسی بسیار محدودتر کرد، به فکر ایجاد تشکل های مستقل خود برآمدند و در عرض این سالها چه در ایران و چه بخصوص در خارج از ایران در نشست ها ، سمینارها و نوشته هایشان به تجزیه و تحلیل مسائل زنان در ابعاد مختلف پرداخته اند. اکثر اعضای اپوزیسیون سیاسی ایرانی بی علاقه و بی خبر از دستاوردها و رشد فکری زنان ما بوده و مسائل زنان کماکان از دغدغه های جانبیشان میباشد.
مقامات مرکز اولاف پالمه علاوه بر خواست تنوع طیف سیاسی و قومی-ملیتی دعوت شدگان، بر حضور پررنگ زنان در نشست استکهلم تاکید کرده بودند. جمعا یازده نفر یعنی کمتر از یک چهارم از جمع شرکت کنندگان از زنان بودند.
در این نشست افرادی از طیف های مختلف سیاسی و همچنین از اقوام-ملیت های مختلف از قبل برای یک سخنرانی مختصر و طرح خواستها و نظراتشان انتخاب شده بودند. پس از هر سخنرانی، حاضرین میتوانستند در مورد موضوع مطرح شده سوال و اظهارنظر بنمایند.دو نفر از زنان نیز به عنوان سخنران برگزیده شده بودند که موضوع مورد بحث هیچکدام درباره مسائل زنان نبود. اپوزیسیون ایران نه تنها هنوز با گفتمان های فمینیسم(از هر نوع آن) بیگانه اند، بلکه لزومی هم برای نزدیک شدن به آنها احساس نمیکنند. شوربختی آنکه به فکر برگزارکنندگان نشست استکهلم هم نرسیده بود که اصرار مقامات مرکز اولاف پالمه بر حضور پررنگ زنان مسلما به منظور دادن سهمی از تریبون به مسائل خاص زنان و به فعالین جنبش زنان بوده است .
همان گونه که ایجاد دیالوگ بین گروههای مختلف جهت تمرین دموکراسی و اتحاد برای کمک به پیروزی بر استبداد مذهبی ضروری است، توجه و درگیرشدن با خواست تشکلهای مستقل زنان نیز باید در دستور کار اپوزیسیون متنوع ما قرار گیرد.
سی سال قبل در ماه مه ۱۹۸۲ اولین تشکل مستقل زنان در فرانکفورت آلمان اعلام موجودیت کرد و از آن زمان تا کنون تشکلهای مستقل بسیاری در شهرهای مختلف آلمان و اروپا و آمریکای شمالی تاسیس شده با برگزاری سمینارها و مراسم مختلف دیگر باجلب زنانی با دیدگاه های سیاسی متفاوت به بالا بردن آگاهی جنسیتی زنان و فرموله کردن خواستهای فمینیستی و برابری خواهانه در کنار تمرین دموکراسی تحمل دگراندیشان کمک کرده اند.بنیاد پژوهشهای زنان ایران نیز بیست وسه سال است که با ترتیب سمینارهای سالانه در شهرهای مختلف آمریکا و اروپا سهم خود را در این راستا ادا میکند.با این وجود بخش بزرگی از اپوزیسیون ایرانی از وجود چنین تشکلات و کارهای آنها بکلی بی اطلاع است.در حالی که تشکلات زنان ایرانی در این سالها فرهنگ سازی وغلبه بر پیش داوریها و تابوها را دستور کار خود قرار داده است، فرهنگ گفتاری غالب براپوزیسیون ما کماکان زن ستیز و برخورد آنها به زنان هنوز خودپسندانه ومرشدانه باقی مانده است.در رسانه ها و مطبوعات اپوزیسیون نیز به ندرت خبر و یا گزارشی از فعالیت زنان فمینیست، سمینارهای سالیانه شان و محتوای مباحث و مقالاتشان انعکاس پیدا میکند.جنبش فمینیستی زنان ایرانی با تمام دست آوردهای ارزنده اش، نشریات زنانه وسایتهای متعدد اینترنتی اش، به جز بین تعداد محدودی از مردان فمینیست، برای کل اپوزیسیون ناشناخته ومجهول باقی مانده است.
تحت چنین شرایطی، آیا جای تعجب دارد که بطور مثال شعارهای جنبش موسوم به سبز پس از تقلب انتخاباتی خرداد ۱۳۸۸ غالبا مردانه، عاری از خواستهای زنانه و خشونت باربودند؟ و در چنین فضائی آیا میتوان امید داشت که آن حکومتی که پس از سرنگونی استبدادمذهبی سر کار آید خواست های زنان را برآورده کند؟
تجربه آنچه در خاورمیانه در این یک سال اخیر به نام بهار عربی رخ داده و در حقیقت به خزان زنان این کشورها منجر شده است، تجربه انقلاب ۵۷ خودمان و تجربه سی سال اخیر مبارزات زنان ایرانی نشان میدهد که تا وقتی زنان (و در اینجا منظورم زنانی است که الویت فعالیتشان به حقوق زنان اختصاص دارد) قدرت سیاسی را در اختیار نگیرند و به عنوان یک جبهه با خواست های مشخص فمینیستی در صحنه حضور نیابند، در آینده نیز نادیده گرفته خواهند شد.همان گونه که خواست و احتیاج حفظ محیط زیست محرک به وجودآمدن احزاب سبز بعضا نیرومند در اروپا شد، ایجاد یک جبهه، اتحاد و یا حزب سیاسی زنان با اهداف مشخص فمینیستی نیز که خواهان شرکت فعال در تصمیم گیریها و معادلات سیاسی امروز و آینده باشد نیز ضروری شده است .زنان ایرانی نه تنها از نظر معلومات و آگاهی از مردان کم ندارند، بلکه از جهت تجربه سی سال همکاری و هم یاری فرا ایده ئولوژی و تکثرپذیری به مرحله ای رسیده اند که این دستاوردها را در یک سازمان سیاسی زنانه با اهداف برابری خواهانه به کار گیرند.